eitaa logo
تاظهور دولت عشق و تا ابد مولایم عاشقت میمانم♥️
5.5هزار دنبال‌کننده
30.7هزار عکس
8.4هزار ویدیو
563 فایل
فعالیت کانال نشانه های ظهور اشعار مهـدویت حوادث آخرالزمان #رمان های مذهبی و شهدایی 👇👇 @Malake_at مدیر @Yahosin31 مدیر تلگرام ,ایتا,سروش eitaa.com/zohoreshgh eitaa.com/NedayQran sapp.ir/zohoreshgh #کپی_مطالب_آزاد_با_ذکر_صلوات
مشاهده در ایتا
دانلود
تاظهور دولت عشق و تا ابد مولایم عاشقت میمانم♥️
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان #جانم_میرود 💠 قسمت ۹۱ _ متوجه نمیشم، چی دارید میگید؟! مریم به سمتش آمد. دس
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان 💠 قسمت ۹۲ در اتاق زده شد.احمد آقا وارد اتاق شد.کنار مهیا نشست. _ مهیا جان، خودت خوب میدونی برای چی اومدم. پس لازم به مقدمه چینی نیست. مهیا سرش را به علامت تایید، تکان داد. احمد آقا، دست سرد دخترش را، گرفت. _ ما فقط تو رو داریم، خیلی هم عزیزی؛ پس هیچوقت دوست نداشتم، از ما جدا بشی...حتی برای مدت کم!... من همیشه از ازدواج تو و جدایی تو از ما وحشت داشتم، اما خوشبختیه تو مهمتر از دلتنگی من و مادرته... احمد آقا، با دستش اشکایی که درچشمانش جمع شده بودند را، پاک کرد. با لحن شوخی گفت: _ بحث احساساتی شد... مهیا خنده ی آرامی کرد. _ دخترم! من همیشه وقتی مادرت اسم خواستگار می آورد؛ اخم و تخم می کردم. اما این دو گزینه خیلی خوب بودند، که من اجازه دادم بشینی، و جدی بهشون فکر کنی...هم اسماعیل پسر قدرت خان؛ هم شهاب پسر آقای مهدوی! این دیگه انتخاب تو هستش میدونم. سخته اما هر دختری باید این مسیر سخت رو تنهایی بره... _ بابا به نظرتون، من با کدوم میتونم با آرامش زندگی کنم و یک زندگی موفق داشته باشم. _ دخترم! اینجا نظر من یا مادرت مهم نیست، اینجا حرف این مهمه... و به قلب مهیا اشاره کرد.احمد اقا، از جایش بلند شد. بوسه ای بر سر دخترش زد. _ درست فکرات رو بکن! شب باید جواب رو به محمد آقا بدم. مهیا سری تکان داد. احمد آقا از اتاق خارج شد. **** مهیا از پدرش اجازه گرفته بود، جایی با خودش خلوت کند،... تا راحت تر بتواند تصمیم بگیرد و چه جایی بهتر از اینجا...به تابلوی طوسی و قرمز معراج شهدا، نگاهی انداخت.... وارد معراج شد. مستقیم به سمت مزار شهدای گمنام، رفت. خوبی این مکان این بود، این موقع خلوت بودکنار مزار نشست.گل ها را روی مزار گذاشت.فاتحه ای خواند. کتاب کوچک دعایش را درآورد. و شروع به خواندن حدیث کسا شد. عجب این دعا به او آرامش میداد.بعد از تمام شدن دعا، کتاب را بست.احساس کرد، کسی بالای سرش ایستاده بود.با بالا آوردن سرش، از دیدن شهاب تعجب کرد... شهاب سلامی کرد و با فاصله آن طرف مزار نشست. مهیا سرش را پایین انداخت. _ شما تعقیبم می کنید؟! _ نه این چه حرفیه، مهیا خانم! حالم خوب نبود، اومدم معراج! که شما رو دیدم. _خدایی نکرده اتفاقی افتاده؟! _نه! چیز خاصی نیست. سکوت بینشان حکم فرما شد.مهیا احساس می کرد،الان بهترین فرصت برای پرسیدن سوالش بود؛... اما تردید داشت. ولی با حرفی که شهاب زد، خوشحال خدا را شکر کرد. _ مهیا خانم! احساس میکنم سوالی دارید؟! مهیا سرش را پایین انداخت. _ بله همینطوره... _ بپرسید؛ تا جایی که بتونم جواب میدم. _ در مورد موضوعی که...مم... اون موضوع که مر... مهیا خجالت می کشید، که حرف از خواستگاری بزند، که شهاب کارش را آسان کرد. _ بله خواستگاری... _ میخواستم بدونم، منو شهین خانم و مریم معرفی کردند، یا شما خو... شهاب نگذاشت مهیا ادامه بدهد. _نه! هیچکس شما رو به من معرفی نکرد. خودم انتخاب کردم. مهیا، سرش را پایین انداخت.... صورتش سرخ شده بود. احساس می کرد، باید از اینجا می رفت. از جایش بلند شد، شهاب همپایش بلند شد. _من باید برم خونه، دیر شده! _ بگذارید برسونمتون... _نه درست نیست. خودم میرم. شهاب همراه مهیا بیرون رفت، ماشینی گرفت، مهیا را سوار کرد.به رفتن ماشین نگاهی کرد، خداراشکر کرد، او را دید.... بعد از صحبت هایی که شنید، دیدن مهیا او را آرام کرده بود. مهیا وارد خانه شد. پدرش، کنار مادرش، نشسته بود. سلام کرد و به طرف اتاقش رفت. _ مهیا بابا... سرجایش نشست. _ جوابت چی شد؟! مهیا چشمانش را بست. _ به آقای مهدوی زنگ بزنید. جوابم مثبته... مهیا به اتاقش رفت و در را بست. به در تکیه داد و به پنجره اتاق شهاب که رو به رویش بود خیره شد.. 👈 .... رمان ✍ نویسنده 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🌻🍃🌻.═══════╗ 👇 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ ╚═══════🌻.🍃🌻.═╝
تاظهور دولت عشق و تا ابد مولایم عاشقت میمانم♥️
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان #جانم_میرود 💠 قسمت ۹۲ در اتاق زده شد.احمد آقا وارد اتاق شد.کنار مهیا نشست. _
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان 💠 قسمت ۹۳ با صدای مادرش، چادرش را درست کرد، و سینی چایی را بلند کرد. مطمئن بود،با این استرسی که داشت، چایی را حتما روی شهاب می ریخت....بسم الله گفت، و وارد پذیرایی شد. _سلام! سرش را پایین انداخت. از همه پذیرایی کرد. به شهاب که رسید، دستش شروع به لرزش کرد. شهاب استکان چایی را برداشت و تشکری کرد.سینی را روی گل میز، گذاشت و کنار مادرش نشست.بحث در مورد اقتصاد و گرانی بود.شهین خانوم لبخندی زد. _حاج آقا! فکر کنم یادتون رفت، برای چی مزاحم احمد آقا و مهلا جان شدیم!! محمد آقا خنده ای کرد. _چشم خانوم!... حاجی، شما که در جریان هستید؛ ما اومدیم خواستگاری دخترتون برای پسرم شهاب!... خدا شاهده وقتی حاج خانوم گفتند؛ که مهیا خانوم، بله رو گفتند، نمیدونید چقدر خوشحال شدم. بهتر از مهیا خانم مطمئنم پیدا نمی کنیم. مهیا، با خجالت سرش را پایین انداخت. _این پسرمم که خودت از بچگی، میشناسیش... راستش قابل تحمل نیست؛ اما میشه باهاش زندگی کرد. همه خندیدند.شهاب سرش را پایین انداخت. _وقتی مادرش موضوع را با من در میون گذاشت؛ و گفت شهاب دختری رو برای ازدواج انتخاب کرده، اینقدر تعجب کردم... آخه میدونید؛ هر موقع در مورد ازدواج باش صحبت می کردیم، اخم و تخم می کرد. ولی الان... موضوع فرق کرده... شهاب، با خجالت سرش را پایین انداخت. _الآن هم اگه اجازه بدید، برند حرف های خودشون رو بزنند. احمد آقا لبخندی زد. _اختیار دارید....مهیا جان بابا، آقا شهاب رو راهنمایی کن. مهیا، چشمی زیر لب گفت و از جایش بلند شد. شهاب، با اجازه ای گفت و به طرف مهیا رفت. مهیا در اتاقش را باز کرد... _بفرمایید... شهاب، وارد اتاق شد. مهیا بعد از او وارد شد.مهیا، روی تخت نشست. شهاب صندلی میز تحریر مهیا را برداشت و روبه روی تخت گذاشت و روی آن نشست. به اتاق مهیا نگاه می کرد، که نگاهش روی قسمتی از دیوار ثابت ماند.مهیا که سکوت شهاب را دید سرش را بالا آورد که با دیدن نگاه خیره شهاب رد نگاهش را گرفت. لبخندی به عکس شهید همت زد. _این چفیه ایه که من بهتون دادم؟! _بله... 👈 .... رمان ✍ نویسنده 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🌻🍃🌻.═══════╗ 👇 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ ╚═══════🌻.🍃🌻.═╝
تاظهور دولت عشق و تا ابد مولایم عاشقت میمانم♥️
〰🍃🌺✨〰 〰✨🌺🍃〰           @zohoreshgh ❣﷽❣ 🌷 #مهدی_شناسی ۷۶۵🌷 🌿شرح عارفانه
〰🍃🌺✨〰 〰✨🌺🍃〰           @zohoreshgh ❣﷽❣ 🌷 ۷۶۶🌷 🌿شرحي عارفانه بر زيارت آل يس 🔶"السلام علیک حین تصبح و تمسی" سلام بر تو هنگامی که صبح میکنی و شب می نمایی.🔶 💠مولایم! با این سلام میخواهم در اولین نگاه صبحگاهت جای گیرم . 💠اهل دل، صبح را لحظه ظهور تو معنا کرده اند مرا از این صبح بی نصیب مساز . 💠"الیس الصبح بقریب": آیا صبح ظهور نزدیک نیست؟ 💠هر روز با این سلام تو را می خوانم تا آمادگی خویش را برای فرمان بری در حکومتت اعلام کنم. ای جلوه دار زمان!لحظات و ساعات در حرکتند مرا کمک کن تا از لحظه وصالت غفلت نورزم . 💠مولایم! زمان در خدمت توست. اگر ساعاتم را به تو تسلیم کنم عاقبتی نیکو انتظار مرا می کشد. 💠اهل دل مساء (شب) را عالم غیب و پنهانی ها گفته اند.با این سلام از شما اجازه می گیرم تا به اسم باطن خدای سبحان تقرب جویم . 💠مساء، زمان مَحرم شدن است با این سلام مرا مَحرم اسرار کن. 💠شب، زمان خلوت با معشوق است. با این سلام دلم را روانه خلوت ترین لحظاتت می کنم تا شاید اذن حضور یابم. 📚كتاب ال يس 👈 .... 🌤اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌤 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ 〰🍃🌺✨〰 〰✨🌺🍃〰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🟢 چرا سید بحرالعلوم سید بن طاووس و مقدس اردبیلی این قدر با امام زمان علیه السلام رفیق بودن ولی من نه؟!... 🎙حجت الاسلام ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ عج @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
6.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
| مهم‌ترین کاری که باید در شب‌های قدر انجام بدیم! منبع: کارگاه نقش انسان در تقدیرات شب قدر ( کتاب نقش انسان در تقدیرات شب قدر ) @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
مراقباتِ لیله‌القدر.mp3
10.31M
| تقدیری که شب قدر رقم می‌خورد برای شما را؛ خود شما می‌نویسید! فرمول‌های جذب تقدیرات عالی را در این پادکست بشنوید! منبع: کارگاه نقش انسان در تقدیرات شب قدر ( کتاب نقش انسان در تقدیرات شب قدر ) @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
4_6017054430698934330.mp3
2.86M
🔸 سیری در فضائل بی‌انتهای ذکر شریف صلوات 🎧 قسمت ششم @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
خسته ام خسته کسی هست امانم بدهد؟ بین طوفان گنه راه نشانم بدهد شب جمعه است دلم کرببلا می خواهد فقط ارباب تواند که توانم بدهد بوی سیب حرمش در همه جا پیچیده ناله ی مادر او سوز و فغانم بدهد 🌷 🌙 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
4_5992364965816700674.mp3
4.98M
🌴شب زیارتی امام حسین(ع) 🍃شب جمعه حرمو دوست دارم؛ 🍃اشک چشم ترمو دوست دارم! 🎙 🌷 🌷 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
Farahmand.Komeil.mp3
30.74M
🌺 مخصوص شب های جمعه☝️☝️ 🎙 👈 متن دعای کمیل👇 https://eitaa.com/Monajatodoa/51 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕