♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
#سه_شنبه_های_جمکرانی ❣️ #دعای #توسل با روضه #امام_زمان_ارواحنا_فداه 🕊💌 🎤 حاج مهدی#منصوری الّلهُـم
✨﷽✨
#یادت_باشد❤
✍ #فصلپنجم( #عروسیوماهعسل)
#قسمت64
شانزدهم شهریور روز عروسی آقا سعید بود.
خیلی خوش گذشت ولی از رفتار حمید مشخص بود زیاد سرحال نیست.
ته چشم هایش نگرانی داد می زد،به خاطر ازدواج برادر دو قلویش یک جور خاصی شده بود.
بعد از مراسم جلوی در تالار منتظرش بودم اما حمید آن قدر در حال وهوای خودش غرق بود که حواسش پرت شد ومن را بعد مراسم در حیاط تالار جا گذاشت،
چند قدم که رفته بود تازه یادش افتاد من هم هستم.
کمی ناراحت شدم،به خنده چند تا تیکه انداختم وحسابی از خجالتش در آمدم:
ماشاءالله حمید آقا!به به!ببین ما با کی داریم می ریم سیزده به در!با کی داریم می ریم پیک نیک! روی دیوار کی دیواریم یادگاری می نویسیم! کی آخه زنش رو جا می ذاره حمید؟
این طور جاها دوست داشتم آب روغنش را زیاد کنم تا بیشتر تحویلم بگیرد.
به خاطر همین فراموش کردن با شرمندگی کلی معذرت خواهی کرد.
به حمید حق می دادم،بالاخره بعد از این همه سال دو برادری که با هم بزرگ شده بودند داشتند سراغ زندگی خودشان می رفتند و این خیلی سخت بود.
خندیدم وگفتم:
بله حق دارین حمید آقا،منم خواهر دوقلوم ازدواج می کرد ممکن بود همچین کاری کنم،شما که جای خود داری.
بعداز عروسی آقا سعید هرجا که می رفتیم همه از عروسی ما می پرسیدند.
وقت زیادی نداشتیم.مهم ترین کارمان اجاره کردن یک خانه مناسب بود.
حمید نظرش این بود که یک خانه بزرگ اجاره کنیم.دوست داشت بهترین هارا برای من فراهم کند.
اولین خانه ای که رفتیم حدود۱۲۰ متربود.
خیلی بزرگ ودلبازبود با نورگیرعالی.
قیمتی که بنگاه گفته بود با پس اندازحمیدجوربود.
تقریبا هردوتایی خانه را پسندیده بودیم.خوشحال از انتخاب خانه مشترکمان از در بیرون آمدیم.
هنوز سوار موتور نشده بودیم که یکی ازرفقای حمید تماس گرفت.
صبحتشان که تمام شد متوجه شدم حمید به فکر فرو رفته است.
وقتی پرس و جوکردم گفت:
خانم میخوام یه چیزی بگم چون باید تو درجریان باشی،اگه راضی بودی اون وقت انجام بدیم.
یکی از رفیقام الان زنگ زد مثل اینکه برای رهن خونه به مشکل خورده،پول لازم داشت.
اگرتوراضی باشی ما نصف پس اندازمون رو به دوستم قرض بدیم،بانصف بقیه اش یه خونه کوچیکتر رهن کنیم تا بعدا که پول دستمون رسید یه خونه بزرگتر اجاره کنیم.
پیشنهادش را که شنیدم جاخوردم.
این پا و آن پا کردم.میدانستم باپولی که باقی می ماندخانه چندان خوبی نمیتوانیم اجاره کنیم.
پیش خودم دو دوتا چهارتا که کردم دیدم دریک خانه کوچک در محله های پایین شهرهم میشود خوش بود.
ازآنجایی که واقعا این چیزها برایم مهم نبود،برای همین خیلی راحت همانجا قبول کردم.
#میدانستمبیشترخرجعروسیواجارهخانهرویدوشحمیداستنمیخواستماولزندگیتحتفشارباشد.
#ادامه_دارد...
التماس دعأی🤲🏻🌹
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.🌺🍃🌺.═══════╗
👇
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
╚═══════🌺.🍃🌺.═╝