♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاکریز_اسارت ✍نویسنده: طلبه آزاده رح
فرار نافرجام دانشجویان 🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاکریز_اسارت
✍نویسنده: طلبه آزاده رحمان سلطانی
#قسمت_دویست_و_شصتم
💢فرار نافرجام دانشجویان
از بِدو برس نگهبانا متوجه شدیم که اتفاقی افتاده. کمکم بو بردیم که بچه ها فرار کردن. همه خوشحال بودیم که بالاخره سه نفر تونستن فرار کنن و لیست و اسامی بقیه رو ببرن ایران و حداقل ایران بدونه ما بیش از سه ساله که اسیر هستیم. روز اول فقط مدت کوتاهی برای دستشویی درها رو باز کردن و خیلی سریع دوباره فرستادنمون داخل و خیلی معطل آمارگیری نشدن. دعا میکردیم بچه ها موفق بشن و بسلامت به ایران برسن. هزار جور شایعه داخل اردوگاه پیچیده بود و هر کسی چیزی میگفت. شب که شد بعثیا خبر دستگیری بچهها رو اعلام کردن، ولی چون خبری از آوردن بچهها نبود فکر کردیم دروغ میگن و میخوان روحیه ما رو خراب کنن. روز دوم که جنب و جوش کمتر شده بود و بچهها تو بیمارستان صحرایی و بعقوبه بودن. دو دل شدیم و از آرامش حاکم بر اردوگاه داشت باورمون میشد که بچهها رو گرفتن، ولی هنوز امیدوارم بودیم که شاید موفق شده و رفته باشن. ولی متاسفانه شب دوم که در اردوگاه باز شد و تعداد زیادی نگهبان داشتن افرادی رو می زدن و صدای بچهها بگوشمون رسید، انگار دوباره همهمون اسیر شدیم و دیگه فقط برای سلامتی و زنده موندن بچههای فراری دعا میکردیم. نامردها بچهها رو به در و دیوار میکوبیدن و با کابل می زدن. اون شب یکی از وحشیانهترین شکنجههایی صورت گرفت که شاید در طول دوران اسارت بیسابقه و یا حداقل کم سابقه بود. همه نگران بودیم مبادا احمد و مسعود و هاشم نتونن زیر شکنجه دوام بیارن و شهید بشن. همه یهپارچه، برای زنده موندنشون دست به دعا بلند کرده بودیم. شاید آوردن موقتشون به قلعه و اون رفتار وحشیانه با اونا برای این بود که به ما نشون بدن این عاقبت کسانیه که بخوان اقدام به فرار بکنن.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
✨اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم✨
╔═.🍃.═══════╗
👇
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
🌼🌼
╚═══════.🍃.═╝