تاظهور دولت عشق و تا ابد مولایم عاشقت میمانم♥️
┅═ೋ❅🌹❅ೋ═┅─ @zohoreshgh ❣﷽❣ 🌷 #مهدی_شناسی 🌷 قسمت 9⃣7⃣ 💠اسامی
┅═ೋ❅🌹❅ೋ═┅─
@zohoreshgh
❣﷽❣
🌷 #مهدی_شناسی 🌷
قسمت 0⃣8⃣
💠اسامی امام زمان عج الله فرجه
🌹نور
◀️قسمت اول
🔸در زيارت مخصوص حضرت با عنوان «السلام عليك يا نور الله» به ايشان عرض ارادت میكنيم و درانتظار جواب سلام امام هستيم تا به صورت كسب نور در زندگيمان تحقق پيدا كند.
🔅به پيشگاه حضرت عرضه میداريم «يا نور الله»! وجود نور بدون تابش قابل تصور نيست. پس ای خورشيد عالم تاب با نور ولايتت بر ما بتاب و ما را از تاريكیها و ظلمتهای نفس برهان.
👈🏻اكنون بايد موارد و مصداق های ظلمت را بشناسيم تا دريابيم در چه مواردی با تمسک به مقام نورانيت امام میتوانيم حجاب ها را رفع كنيم.
1⃣ يكی از مصاديق ظلمت، جهل است به ميزان نادانی و جهالتمان به مقام ولایت وجودمان تاريک و ظلمانی است.
🔺از سوی ديگر علم و معرفت موجب نورانيت انسان ميشود و عالم نورانی است چرا كه «العلم نور»
◀️پس سرزمين وجود خود را در معرض نور امام(عج) قرار دهيم تا اين تابش سبب رويش و آبادانی در زمين وجود ما شود و استعدادهای بالقوه را به فعليت برساند.
2⃣ يكی ديگر از موارد ظلمت شک و ترديد است هرگاه با عنوان «نور الله» به حضرت سلام میدهيم، به ميزان قابليت و پذيرشمان شک های اعتقادی از ما دور ميشود.
♨️پس اگر دربعضی مسائل عقيدتی دچار شک و ترديد هستيم نشانگر اين است كه هنوز نتوانستيم جواب سلام مولايمان را به صورت كامل دريافت كنيم.
🌾قرار است در زندگيمان اصل به اين باشد كه درهيچ شكی متوقف نشويم به محض ايجاد ترديدی در ذهنمان به اهل فن مراجعه كنيم و با استمداد از نور ولايت از شک هايمان به سمت يقين پل بزنيم.
📗عبارتی از دعای زمان غيبت اشاره به همين مطلب است " ... و لا تسلبنا اليقين لطول الغيبه " خدايا! طولانی شدن دوره غيبت موجب سلب يقين از ما نشود.
3⃣ يكی از مصاديق ظلمت سيئات است. با قرار گرفتن تحت پرتو نور الله ظلمات سيئات، محو شده و حسنات فرد مضاعف میشود. چنانچه در دعای خود حضرت ميخوانيم «فمن جاء بولايتك تمحي سيئاته و تضاعف حسناته»
كسی كه ولايت شما را قبول داشته باشد
(در پرتو آن) سيئاتش محو شده و حسناتش مضاعف و چند برابر میشود.
🌷آری، نورانيت حضرت مانع از پيروی شيطان و تبعيت هواهای نفسانی ميشود و انسان از معاصی فاصله میگيرد، و اگر غفلتی هم بر زندگی فرد عارض شود در پرتو اين نورانيت سيئاتش محو میگردد.
✨از سوی ديگر در شعاع نور "وجه الله المنير" بستری برای مضاعف شدن حسنات ايجاد شده و موانع راه کمال مرتفع میشود.
✅انسان ميتواند در پرتو نور معصوم به كمالات و معنويات دست يافته و تا آنجا برسد كه همه كس و همه چيز را تجلی خداوند ببيند. همانطور كه امير المومنين(ع) ميفرمايد: «ما رايت شيئا الا رايت الله قبله بعده و معه»
«من چيزي را نديدم مگر آنكه قبلُ، بعد و همراه با او متوجه خالق هستی شدم».
☝️🏻انسان با پذيرش مقام ولايت، يعنی قبول حضرات معصومين و تسليم دربرابر آنها، زمين وجودش را برای بهره وری از نور آماده ميكند تا بتواند به رشد، كمال و پسند الهی برسد.
🍃اما اگر كسی از پذيرش ولايت سرباز زند، كه ريشه اين عدم قبول، جهالت است بايد تحت ولايت وجودی غير از بقية الله زندگی كند.
💫نور ولايت معصوم علي السويه در همه جا و بر همه كس تابندگی و جلوه گری دارد و انسان جاهل خودش مانع پذيرش نور میشود، مانند خفاش كه نور گريز است و فقط درشب ظاهر ميشود.
#مهدی_شناسی
#قسمت_هشتاد
👈 #ادامه_دارد....
🌤اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌤
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
─┅═ೋ❅🌹❅ೋ═┅─
تاظهور دولت عشق و تا ابد مولایم عاشقت میمانم♥️
#دست_تقدیر ۷۹ #قسمت_هفتاد_نهم🎬: محیا کارتونهای مملو از دارو را به هم ریخت، سرانجام با در دست داشتن
#دست_تقدیر ۸۰
#قسمت_هشتاد🎬:
نیمه های شب بود محیا آرام پرده را به کناری زد و از آن بالا حیاط مقر سربازان بعثی را نگاهی انداخت، همه جا در سکوتی مطلق فرو رفته بود انگار که همه خواب بودند فقط یکی از لامپهای طبقه دوم روشن بود.
محیا پرده را پایین انداخت به نظرش الان فرصت خوبی بود برای اجرای دومین گام از نقشه اش، پس خیلی بی صدا از ساختمان بیرون آمد.
وارد حیاط مقر سربازان شد. آهسته آهسته مثل روحی در تاریکی به سمت زیر زمین حرکت کرد، فضای حیاط با چند لامپ کم نور روشن بود محیا همانطور که نگاهش به سقف روبه رو که سربازی در حال نگهبانی به چشم می خورد، بود. بی صدا و با احتیاط حرکت کرد و خودش را به پله های زیرزمین رساند و همانطور که دست به دیوار گرفته بود آرام آرام پایین رفت جلوی در اتاقی که اسیران ایرانی را زندانی کرده بودند، هر دو سرباز در خوابی عمیق فرو رفته بودند، یکی از آنها همان سربازی که با او آشنا بود درست جلوی در زندان، روی زمین دراز به دراز خوابیده بود و آن یکی روی صندلی گردنش شل شده بود. محیا آرام بدون این که صدایی ایجاد کند از روی سربازی که روی زمین خوابیده بود گذشت آنها میله ای آهنین برای چفت کردن در به دستگیره های در زده بودند.
محیا با یک دست در را جلو کشید و با دست دیگر میله آهنین را از دستگیره در بیرون آورد، صدای تلق ریزی به هوا بلند شد سربازی که روی صندلی بود، اندکی شانه اش را تکان داد، اما بیدار نشد محیا آرام در را باز کرد داخل اتاق شد، اسیران ایرانی که از باز شدن در متعجب شده بودند، هر سه از جا برخاستند و در فضای نیمه تاریک اتاق خیره به محیا شدند، محیا جلو رفت.
یکی از اسیران ایرانی جلو آمد و گفت: یا حضرت عباس تو دیگه کی هستی؟ جنی یا آدمیزادی؟ محیا دستش را روی دماغش گذاشت و گفت: هیس! صحبت نکنید، هر لحظه ممکن است کسی برسد ،خواهش می کنم همین الان از اینجا بروید و بعد به طرف آقای سعادت برگشت و گفت: منم محیا همسر آقا مهدی، شناختین؟
آقای سعادت سری تکان داد و گفت: بله ما برای نجات شما به اینجا آمدیم آقامهدی هم همراه ما بود. محیا همانطور که صدایش از خوشحالی می لرزید گفت: یعنی... یعنی آقا مهدی هم الان اینجاست؟! خرمشهر هست؟ آقای سعادت سری تکان داد و گفت: بله خرمشهر بود، الان هم منتظر این است که ما شما را به او برسانیم محیا سرش را به دو طرف محکم تکان داد و گفت: نه نمی شود! خطرناک است من اگر بخواهم همراه شما بیایم همه ما کشته خواهیم شد.
سعادت قدمی جلو برداشت و گفت: ما برای نجات شما آمدیم،حالا که شما را دیدیم پا پس بکشیم؟!
محیا نفسش را محکم بیرون داد و گفت: اینک خطری من را تهدید نمی کند، شما باید خودتان را نجات دهید...
سعادت به میان حرف محیا دوید وگفت: امکان ندارد، یا باشما یا ما هم نمی رویم.
محیا که انگار عصبی شده بود با اشاره به خودش، گفت: من با این وضعیتم نمی توانم بیایم، اگر هم بیایم باعث لو رفتن شما میشوم و ممکن است همگی کشته شویم در صورتی که شما می توانید الان با پوشیدن لباس این دو نگهبان به راحتی از اینجا فرار کنید، درضمن، قرار است مرا فردا آزاد کنند، البته من را به شهر پدری ام تکریت عراق میفرستند و از آنجا راحت می توانم به طریقی خودم را به ایران برسانم.
سعادت همانطور که با تعجب حرفهای محیا را گوش می کرد گفت: واقعا فردا شما را آزاد می کنند یا اینکه این را می گویید تا ما فرار کنیم؟!
محیا با لبخند گفت: به جان مهدی، قرار است فردا آزاد شوم، فردا فرمانده عزت می رود و احتمالا با ماشین او من هم تاجایی میرسانند و این را هم بگویم، قرار است فردا شما را به عنوان فرماندهان ارشد نظامی ایرانی جلوی فرمانده جدید و همراهانش تیرباران کنند...
پسرک نوجوان خنده ریزی کرد و گفت: فرماندهان ارشد؟!
آقای سعادت سری تکان داد و گفت: پس اگر قرار است فردا شما با فرمانده عزت بروید، ما میتوانیم بین راه شما را به نوعی برباییم، و رو به دونفر دیگر گفت: باید زودتر برویم و آقا عباس را در جریان بگذاریم و نقشه ای درست بکشیم.
محیا با شوق نگاهی به آنها کرد و زیر لب گفت: آقا عباس...
👈 #ادامه_دارد....
#رمان #دست_تقدیر
✍ نویسنده ؛ « ط _ حسینی »
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.🥀🍃🥀.═══════╗
👇
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
╚═══════🥀.🍃🥀.═╝