تاظهور دولت عشق و تا ابد مولایم عاشقت میمانم♥️
🌿🌟🌿🌟🌿🌟🇮🇷🌿🌟🌿🌟🌟🌿رمان فانتزی، عاشقانه شهدایی 🌿 #عشق_پاک 🌟قسمت ۹۹ و ۱۰۰ بعد از رفتنشون اومد پایین و با
🌿🌟🌿🌟🌿🌟🇮🇷🌿🌟🌿🌟🌟🌿رمان فانتزی، عاشقانه شهدایی
🌿 #عشق_پاک
🌟قسمت ۱۰۱ و ۱۰۲
یکم توی خونه موندیم و همه جا رو دیدم خیلی خونه به دلم نشسته! صدای در اومد که خاله از پشت در گفت:
_صاحب خونه!
به محسن نگاه کردم هردو خندیدیم محسن گفت:
_جان صاحب خونه؟
درو باز کرد و خاله اومد بسم الله گفت و وارد شد. نگاهی به دور تا دور خونه کرد و گفت:
_به به چقد قشنگ شده ماشاالله انشاالله خیرشو ببینید عزیزم!
محسن لبخندی زد و گفت
_چاکرم حاج خانوم!
خاله خندید و گفت:
_باریکلا راه افتادی
_دیگه چیکار کنم!
نگاهی به خاله کردم و گفتم:
_خاله اتاقا هم ببین
خاله اتاق و حمام و دستشویی هم نگاه کرد و گفت
_همه چیز خیلیی قشنگه عزیزم مبارکتون باشه!
_سلامت باشید دست آقامون درد نکنه
محسن نگاهی بهم کرد و چشمک زد و گفت:
_فقط تمیز کاری نیاز داره که فردا منو حاج خانومم میایم دوتایی کمر همت رو ببندیم!
خاله رفت پایین و من و محسن هم رفتیم شامو خوردم و محسن رسوندم خونه و رفت.
_سلاام مامان!
_سلام عزیزم بیا بالا!
علی روی مبل خوابش برده بود از پله ها رفتم بالا مامان و فاطمه توی اتاق نشسته بودن و میوه میخوردن نگاهی کردم و گفتم:
_به به خلوت دو نفره مادر دختری رو بهم نزنم؟!
مامان خندید و گفت
_لوس نشو بیا بشین!
فاطمه گفت:
_حالا خوبه همیشه تو کنار مامان بودی حالا یه بارم من!
دستامو به نشونه تسلیم بالا گرفتم و گفتم:
_باشه باشه تسلیم!
هممون خندیدیم لباس هامو عوض کردم و رفتم کنارشون
_مشکوکید چیشده؟!
مامان نگاهی به فاطمه کرد و گفت:
_فاطمه فرداشب خواستگاریشه!
با تعجب نگاهشون کردم و گفتم:
_مبارک باشه میخواستید منو برای عروسی میگفتید دیگه..
فاطمه گفت:
_اهان ببخشید اون روزی که من غریبه شده بودم تو خونه و تا آزمایشم بهم نگفتی من حرفی زدم؟
فاطمه راست میگفت حقم داره دلخور بشه
_خب حالا این دوماد بدبخت کیه که میخواد بیاد تورو بگیره
فاطمه با پشتی زد توی سرم گفت:
_حالا محسن بنده خدا خیلی خوشبخته از دست تو؟
_اره پس چی!
مامان خندید و گفت
_بسه انقد دعوا نکنید دیگه!
+مامان بگو دیگه پسره چیکارس؟
_فروشگاه داره خیلی خانواده خوبی هستن ۲۳ سالشه اسمشم محمد علی
+نه بابا جدیییی! حالا فرداشب میان؟
_اره فرداشب قراره بیان حرفاشونو بزنن!
یهو یاد حرف خاله افتادم و گفتم:
_وااای مامان راستی خاله گفت پنجشنبه بریم جهیزیمو بچینیم!
+مگه کابینتا و کاغذ دیواریا رو زدن؟
_اره امشب انقدر قشنگ شد ماماننننن!
+مبارکت باشه دخترم باشه حالا امروز که سه شنبس به بابات میگم که کارا رو بکنیم پنجشنبه ببریم! دو هفته دیگه هم عروسیه بعدش بریم سراغ کارای عروسی!
_باشه مامان!
اونشب تا صبح با فاطمه حرف زدم و از تجربیاتم گفتم از شب خواستگاری حرفایی که باید بزنه و چیکار بکنه بالاخره بعد از کلی حرف زدن صدای مامان در اومد که گفت
_بخوابید دیگه صبح شدا!
_چشم شب بخیر
با فاطمه سریع چشمامونو بستیم و خوابیدیم. صبح از خوابم با صدای سشوار پاشدم فاطمه موهاشو داشت خشک میکرد
_فاطمه انقد صدا نکن بزار بخوابم!
_چقدر میخوابی پاشو بابا!
نگاهی به ساعت کردم ساعت ده و نیم بود بلند شدم و رفتم پایین
_سلام مامان. صبح بخیر!
+سلام عزیزم حسنا راستی!
_جانم؟
+زنگ بزن محسن بگو امشب بیاد برا خواستگاری!
_باشه الان زنگش میزنم
برای خودم چایی ریختم و رفتم روی مبل نشستم و زنگ زدم به محسن و گفتم که شب بیاد خونمون
👈 #ادامه_دارد....
رمان فانتزی، عاشقانه شهدایی
#عشق_پاک
✍ نویسنده ؛ منتظر۳۱۳
#کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_است
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.💖.🍂.💖.═══════╗
👇
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
╚═══════،💖.🍂.💖،═╝
تاظهور دولت عشق و تا ابد مولایم عاشقت میمانم♥️
🌿🌟🌿🌟🌿🌟🇮🇷🌿🌟🌿🌟🌟🌿رمان فانتزی، عاشقانه شهدایی 🌿 #عشق_پاک 🌟قسمت ۱۰۱ و ۱۰۲ یکم توی خونه موندیم و همه جا ر
🌿🌟🌿🌟🌿🌟🇮🇷🌿🌟🌿🌟🌟🌿رمان فانتزی، عاشقانه شهدایی
🌿 #عشق_پاک
🌟قسمت ۱۰۳ و ۱۰۴
شیرینی رو خیلی خوب بلدم درست کنم برای همین مامان بهم گفت امشب شیرینی درست کنم برای مهمونی!
مشغول درست کردن شیرینی ها بودم و مامان هم میوه ها رو میشست و فاطمه هم خشکشون میکرد! علی هم چون عاشق شیرینیه کنار من بود و ناخنک میزد به خامه ها!
بالاخره همه کمک هم خونه رو تمیز کردیم و همه چیز اماده بود بابا هم از سر کار اومد و دوش گرفت و آماده شد نیم ساعت مونده تا برسن. فاطمه که بیست دقیقس رفته تا اماده بشه
_مامان دیگه کاری نداری؟
_نه تموم شد برو اماده شو منم الان میرم
_چشم
رفتم بالا فاطمه درو بسته بود در زدم
_بیام تو؟
_نههه من هنوز اماده نیستممممم
_چه خبرته؟ دوساعته رفتی هنوزم اماده نیستی؟
_وایسا الان درو باز میکنم!
بعد از دو دقیقه درو باز کرد به جز مانتو و شلوار هنور کار دیگه ای نکرده بود! نگاهی به سر تا پاش انداختم و گفتم:
_همینننن؟؟
_اره داشتم مانتومو اتو میزدم و روسریمو!
_خب بدو الان میان
_باشه هولم نکن اماده میشم
منم رفتم سر کمد خودم و همون مانتویی که برای خرید عقدم گرفتمو پوشیدم با روسری ستش و چادر گلدار صورتیمو سرم کردم و اماده شدم
نگاهی به فاطمه کردم تازه روسریشو پوشیده بود و داشت چادرشو از کمدش بر میداشت از کنارش رد شدم و گفتم:
_اووو یک سال بعد!
رفتم پایین مامان و بابا و علی هم اماده نشسته بودن
_فاطمه اماده شد؟
_نه هنوز
_وااای بهش بگو پنج دقیقه دیگه میرسن خب!
_حرص نخور مامان جان امادس پس محسن کجاست؟
رفتم بالا گوشیمو بردارم زنگ بزنم محسن که صدای آیفون بلند شد فاطمه گفت:
_واااییی اومدن من استرس دارم!
_نترس عزیزم بسم الله بگو و بیا پایین
با فاطمه رفتیم پایین که محسن اومد داخل! با دیدنش لبخندی روی لب هام نشست خیلییی خوشتیپ شده!
کت و شلوار طوسی پوشیده با لباس سفید و موهاشم مرتب ژل زده بود با ته ریشی هم که داشت دیگه جذاب ترم میشد
رفتم جلو و بهش دست دادم و اونم از دیدنم خوشحال شدو گفت:
_ببخشید یکم دیر کردم ماشینم بنزینش تموم شد رفتم بنزین بزنم!
بابا خندید و زد روی شونه محسن و گفت:
_اشکال نداره پسرم بیا بشین
محسن نشست و فاطمه هم توی آشپزخونه بود و همش دلش شور میزد و استرس داشت و صلوات میفرستاد نگاهی به فاطمه کردم و خندیدم. محسن گفت:
_نکنه توام اونشب این حالو داشتی؟
خندیدم و گفتم:
_دروغ چرا اره اما کمتر از فاطمه بود!
تو چی؟
_منن؟ نه بابا استرس چیه من فقط ذوق داشتم
خندیدم و زدم تو بازوش گفتم
_یعنی یه ذره هم استرس نداشتی؟!
_چرا حالا که فکرامو میکنم انگار تا دیدمت دفعه اولم بود میدیدمت یکم استرس گرفتم اما کنار شهید که رفتم اروم گرفتم
لبخندی زدم که صدای زنگ آیفون بلند شد! بابا از آشپزخونه رفت سمت آیفون و گفت:
_سلام بله بفرمایید!
فاطمه از آشپزخونه اومد بیرون و گفت:
_اومدن؟
_اره عزیزم
دلم برای فاطمه سوخت رفتم کنارش و دستشو گرفتم و گفتم:
_نترس عزیزم چیزی نیست!
چادرمو روی سرم مرتب کردم و فاطمه هم چادرشو درست کرد صدای یاالله مردی بلند شد و اومدن داخل سه تا مرد که دوتاشون سنشون بالا بود اون یکی هم فکر کنم داماد باشه!
دسته گل قشنگی دستش بود و سر به زیر بود معلومه اونم مثل فاطمه استرس داشت! محسن رفت جلو و بهشون دست داد و چهارتا خانومم پشت سرشون اومدن داخل و سلام کردن و مامان تعارف کرد نشستن!
همه میوه ها اماده بودن محسن یکم نشست که بهم گفت:
_چایی بیارم؟
آروم به مامان گفتم:
_اره عزیزم بگو بیاره
محسن بلند شد و رفت یکی از آقایون گفت:
_پسرتون هستن؟
بابا خندید و گفت:
_آره پسرمم هست اما دامادم هستن!
خندید و گفت:
_ماشاالله خدا حفظشون کنه!
_سلامت باشید همچنین آقازاده شما رو
بعد از کلی حرف زدن یکی از خانوما که مامان داماد بود گفت:
_خانم سعادتی اجازه میدید برن حرفاشونو بزنن؟
👈 #ادامه_دارد....
رمان فانتزی، عاشقانه شهدایی
#عشق_پاک
✍ نویسنده ؛ منتظر۳۱۳
#کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_است
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.💖.🍂.💖.═══════╗
👇
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
╚═══════،💖.🍂.💖،═╝
تاظهور دولت عشق و تا ابد مولایم عاشقت میمانم♥️
〰🍃🌺✨〰 〰✨🌺🍃〰 @zohoreshgh ❣﷽❣ 🌷 #مهدی_شناسی ۱۰۴۱🌷 🌿زیارت آل ی
〰🍃🌺✨〰 〰✨🌺🍃〰
@zohoreshgh
❣﷽❣
🌷 #مهدی_شناسی ۱۰۴۲🌷
🌿زیارت آل یاسین🌿
✨السَّلاَمُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْعَلَمُ الْمَنْصُوبُ وَ الْعِلْمُ الْمَصْبُوبُ وَ الْغَوْثُ وَ الرَّحْمَةُ الْوَاسِعَةُ وَعْداً غَيْرَ مَكْذُوب✨
☀️«...وَ الْغَوْثُ....»؛ «و ای فریادرس بی کسان و درماندگان»
🌸 «بهار دلها»
«السَّلَامُ عَلَى رَبِيعِ الْأَنَامِ وَ نَضْرَةِ الْأَيَّام»؛ «سلام بر بهار مردم و شادابی ایام و روزگار »
💠 گفته شد: «غوث» و «غیث» از یک ریشه هستند. غیث باران و آب زندگانی است که بیوقفه میبارد.
💠 با توجه به اين معنا عامل شادابی و سر حالی مردم یک جامعه در پیوست آنان با امام تحقق مییابد.
💠زیرا بارش باران رحمت وجود امام ، دل افراد را به یکدیگر متمایل کرده و قلوب شان را از کینه و حسد دور میکند و جامعهای بانشاط و سرسبز میسازد،
💠در مقابل چنين جامعه ای گروه ديگری از مردم هستندکه با غفلت از وجود مبارك امام زندگی میكنند و خود را از باران ولایت محروم ساختهاند و افسردگی و کسالت آنان را احاطه کرده است.
💠 امام باران دانه درشت و پشت سرهمي است که در عالم وجود، مانع ضلالت و گمراهی انسان میشود.
💠حضرت تمام شئونات پیوست خوبان عالم را به ولايت فراهم کرده و آنها را از اسارت دنيا و تعلقات مادي باز مي دارد و به کمالات و مقامات متعالی رهنمون مي سازد.
✨ گر نثار قدم گوهر مهدی نکنم
✨ جوهر جان به چه کار دگرم باز آید؟
#مهدی_شناسی
#امام_زمان
#قسمت_1042
#زیارت_آل_یس
#استاد_بروجردی
👈 #ادامه_دارد....
قسمت اول مهدی شناسی👇
https://eitaa.com/zohoreshgh/55160
🌤اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌤
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
〰🍃🌺✨〰 〰✨🌺🍃〰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ «دل امام»
👤 استاد #رائفی_پور
💚 حضرت از احوال ما آگاه است...
#امام_زمان عج
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج♥️
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
6.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻 دعا و استغاثه میتواند وقایع تلخ نزدیک ظهور را تغییر دهد!
#استاد_شجاعی
منبع #استوری : جلسه ۳۹ از مبحث «انسان شناسی در آئینه صحیفه سجادیه»
#امام_زمان عج
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج♥️
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
کارگاه تفکر ۴۶.mp3
13.23M
#کارگاه_تفکر ۴۶
آنچه در پادکست چهل و ششم میشنوید :
- روند تغییر میلِ انسان از تمایلات پایینی، به سمت تمایلات انسانی
- روند حرکت به سمت عدم هیجانزدگی و عدم بیتابی در نعمتها و مصیبتها
- روند حرکت به سمت رفع همه ترسها مخصوصاً ترس از تنهایی
منبع پادکست : جلسه ۲۰ از کارگاه تفکر
#امام_زمان عج
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج♥️
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
حرف خاص .mp3
15.72M
✘ دین نماز و روزه و حج و حجاب نیست!
#استاد_شجاعی | #حرف_خاص ۱۰۱
#امام_زمان عج
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج♥️
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
✨ساعت ۸ به وقت امام هشتم✨
فکری بکن بر حال این زائر که جامانده
بر این مریضی که معطل بر دوا مانده
شرمش شود حتی دم بابالجواد آید
اذن دخولش خوانده و در کوچهها مانده
خرده مگیر بر بیوفایی و گناهانش
از تو جدایش کرده این دنیای وا مانده
وقتی گره بر کار او افتد فقط گوید
چاره دگر غیر از نوای یا رضا مانده؟
او دست خالی بر نمیگردد از این درها
تا نام زهرا مادرت بین دعا مانده
#السلطان_اباالحسن🌺
#السلام_علیک_یاامام_رئوف
#یاامام_رضاجانم😍✋
اللهّمَ صَلّ عَلے عَلے بنْ موسَے الرّضا المرتَضے الامامِ التّقے النّقے و حُجّّتڪَ عَلے مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثرے الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ ڪثیرَةً تامَةً زاڪیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَـہ ڪافْضَلِ ما صَلّیَتَ عَلے اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِڪَ
#زيارت_مختصر_امام_رضا ع👇
https://eitaa.com/Monajatodoa/132
💌💌💌💌💌💌💌
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
#دعای_فرج
با خیال رخ زیبای تو ای راحت جان
فارغ از دیدن روی دگرانیم هنوز
تا که تو کی برسی زین سفر دور و دراز
حیف و صد حیف که از بی خبرانیم هنوز
#امام_زمان عج
#العجلمولایغریبم
🌹 #اللَّهُمَّ_عَرِّفْنِےحُجَّتَڪ 🌹
تعجیل در ظهور و سلامتی مولاعج پنج #صلوات
💚اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج💚
"بحق فاطمه(س) "
به رسم وفای هر شب بخوانیم
#دعای_فرج_و
#الهی_عظم_البلاء_رو😍
متن دعا و طریقه خواندن نماز #امام_زمان عج 👇
https://eitaa.com/Monajatodoa/102
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
ما بی تو در کشاکش هستی بریدهایم
ارباب مهـربان و خطاپوش مـا، بیا...
▪️یا فارس الحجاز ادرکنی
#امام_زمان عج
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
مهم_ترین دعای هستی .mp3
1.51M
🔊 #صوت_مهدوی
🎵 #پادکست «مهمترین دعای هستی»
🎙 استاد #رائفی_پور
⁉️ دوست داری جزء کدوم دسته باشی؟
عوامل تعجیل ظهور یا تاخیر ظهور؟!
#امام_زمان عج
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️