فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کم نبودن آدم هایی که لحظه آخر بی دین از دنیا رفتن
#استاد_رفیعی
✨﷽✨
✅بخشیدن دل بزرگ میخواهد نه توان مالی
🔻تابستان شده بود و هوا خیلی گرم بود. به آپارتمان جدیدی رفته بودیم که کولر نداشت. کولری خریدم. برای بردن کولر به پشتبام دو تا کارگر گرفتم. کارگرها گفتند که ۴۰ هزار تومان میگیرند. من هم کمی چانهزنی کردم و روی ۳۰ هزار تومان توافق کردیم.
🔹بعد از اینکه کولر را به پشتبام آوردند و زیر آفتاب داغ پشتبام عرق ریختند، سه تا ۱۰ هزار تومانی به یکی از آن دو کارگر دادم. او یکی از ۱۰ هزار تومانیها را برای خودش برداشت و دو تای دیگر را به کارگر دیگر داد.
🔸به او گفتم: «مگر شریک نیستید؟»
🔹گفت: «چرا، ولی او عیالوار است و احتیاجش از من بیشتر.»
🔸من هم برای این طبع بلندش دست تو جیبم کردم و دو تا ۵۰۰۰ تومانی به او دادم. تشکر کرد و دوباره یکی از ۵۰۰۰ تومانیها را به کارگر دیگر داد و رفتند.
🔹داشتم فکر میکردم هیچوقت نتوانستم اینقدر بزرگوار و بخشنده باشم. آنجا بود که یاد جمله زیبایی افتادم: «بخشیدن دل بزرگ میخواهد نه توان مالی.»
1_410807021.m4a
4.58M
🔷 داستان تشرف شماره 28
🔴 تشرف آیت الله مدنی و گلایه امام عصر (عج) از افرادی که در تعقیبات نماز خود برای فرج دعا نمیکنند
#_مولا_جانم♥️
شرمندهایم کاری برایت نمیکنیم
جز وقت احتیاج صدایت نمیکنیم
جا میزنیم وقت عمل تا که میرسد
ترک گناه محض رضایت نمیکنیم
در باتلاقِ نفس گرفتارتر شدیم
تنها برای اینکه دعایـت نمیکنیم
با اینکه دست توست «شفاء لکل داء»
در اوج درد میل شفاءت نمیکنیم
تنگیِ دست ما اثر کاهلی ماست
این دست را دخیل عبایت نمیکنیم
تو روز و شب حمایتِ ما میکنی، ولی
ما از تو اِی غریب حمایت نمیکنیم
بد کردهایم با تو، دلـ💔ـت را شکستهایم
و اعتنا به این گلههایت نمیکنیم.
الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج☺️
21.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ویدیو نامهای خداوند 💌
⏺ این ویدئو خیلی عالیه
و فرکانس فوقالعاده بالایی داره 💚
💯🌸💯
سلام و 3صلوات برمحمدوآل محمد(ﷺ)💐
اللهمصلعلیمحمدوآلمحمد
وعجلفرجهم
اللهمصلعلیمحمدوآلمحمد
وعجلفرجهم
اللهمصلعلیمحمدوآلمحمد
وعجلفرجهم
.•°°•.💞.•°°•.
💛 💚
`•.¸ ༄༅ اللهم_عجل_الولیک_الفرج 💖
🔰 کاملترین دعا 🔰
🌿🌿
قصههای_قرآنی
قصه های مربوط به: حضرت_صالح علیه السلام قسمت_هفتم
🔹مکر زنان در کشتن شتر صالح ع🔹
مدت مدیدی روح ناپاک قوم صالح، آنان را به کشتن شتر ترغیب می کرد، ولی ترس از جان خود، آنان را بازمی گرداند. کسی جرأت اذیت و آزار شتر را نداشت و هیچکس برای این امر پیشقدم نمی شد، لذا برای پایان دادن به این قضیه، به استفاده از زنان و ناز و کرشمه آنان متوسل شدند.
در این راه زنها با واگذاری عفت و پاکدامنی خود، مردان را شیدای زیبایی خود می کنند و آنها را به دام می اندازند تا به مقصد خود برسند.
با چنین وضعی هرگاه زن دستوری صادر کند مردهای هوسران تسلیم دستور او هستند و هرگاه آرزویی در دل داشته باشد برای تحقق آن بر یکدیگر سبقت می گیرند.
ذی صدوق دختر محیا که دارای زیبایی و جمال است خود را بر مصدع بن مهرج عرضه داشته و گفت اگر ناقه صالح را پی کردی، تسلیم تو هستم.
پیرزنی از کفار بنام عنیزه، قدار بن سالف را به منزل خود دعوت نموده و یکی از دختران خود را بر وی عرضه داشت و گفت:
من شیربها از تو نمی خواهم، هدیه نامزدی یا ثروت از تو طلب نمی کنم، فقط باید آن شتری را که قلبها را تسخیر کرده و شراره ایمان را در دل مردم شعله ور می سازد و با این اوصاف، خواب راحت را از ما ربوده و آب آشامیدنی ما را به خود اختصاص داده و حیوانات ما را رم می دهد، نابود سازی.
این حیله زنانه، انگیزه ای قوی و علاقه ای شدید در آنها ایجاد کرد و نیروی عشق و جوانی قدرت آنها را مضاعف کرد و جرأت و شهامت به ایشان بخشید، لذا ایشان در بین مردم و جوانان قبیله، به جستجوی چند نفر نیروی کمکی پرداختند، تا بتوانند در کشتن شتر از آنها کمک بگیرند.
پس از گردش در شهر هفت نفر دیگر به آنان پیوستند و همگی در کمین ناقه به انتظار نشستند تا موقعی که شتر از آبشخور بازگشت و به آرامی شروع به حرکت کرد، مصدع تیری به سمت استخوان ساق پای شتر رها کرد که استخوان آن را شکست و قدار با شمشیر به جانب آن شتافت و بر پای حیوان فرود آورد، شتر به زمین سقوط کرد، سپس نیزه ای به سینه آن زد و شتر را کشت و به خیال خود این بار گران و غم سنگین را از دوش خود برداشت و با کمال خرسندی بشارت قتل شتر را برای مردم آوردند.
مردم همانند استقبال از فرماندهان پیروز و قهرمانان کشورگشا به استقبال این دو قاتل ناقه شتافتند و برای بازگشت آنان به شادی پرداختند و درحالی که تاجهایی برای ستایش آنان بافته بودند با مراسمی مهیج مقدمشان را گرامی داشتند.
مخالفین صالح علیه السّلام پای ناقه را قطع کردند و آن را کشتند، از دستور خدای خویش سرپیچی کردند، و از ذات خود پرده برداشتند و به تهدید صالح اعتنایی نکردند و آن را نادیده گرفتند و به او گفتند:
ای صالح اینک اگر راست می گویی و پیغمبر خدایی، آنچه ما را به آن تهدید می کردی نازل کن
مکر_زنان_در_کشتن_شتر_صالح علیه السلام
منبع📚: کتاب قصه های قرآن؛
🌿🌿
قصههای_قرآنی
قصه های مربوط به: حضرت_صالح علیه السلام قسمت_پایانی
🔹کیفر نافرمانی خدا!🔹
آنگاه که شتر صالح علیه السّلام کشته شد، صالح به آنان گفت:
من شما را از آزار و اذیت این حیوان برحذر داشتم ولی شما دامن خود را به این حرام آلوده کردید و در منجلاب این جنایت فرو رفتید، از امروز فقط سه روز در خانه های خود زنده هستید و می توانید از نعمت زندگی بهره مند باشید و پس از آن عذاب خدا می آید و بعد از عذاب، عقاب اخروی نیز شامل حالتان خواهد شد و در تحقق این وعده شک و تردید متصور نیست.
شاید صالح علیه السّلام سه روز به آنان مهلت داد تا فرصتی برای بازگشت به سوی خدا داشته باشند بلکه به دعوت صالح لبیک گویند، ولی به حدی تردید در روحشان و غفلت بر قلوبشان ریشه دوانده بود که هشدارهای صالح بر آنان تأثیری نداشت و آنان را به راه راست بازنگرداند، بلکه تهدید صالح را دروغ پنداشته، اعلام خطر او را به استهزاء گرفتند و به تمسخر و سرزنش وی افزودند و از او خواستند که در نزول عذاب آنان عجله کند و کیفر آسمانی را هرچه زودتر برای آنان بیاورد!
صالح علیه السّلام در مقابل خیره سری مخالفین خود گفت:
چرا قبل از اینکه کار نیکی انجام دهید در نزول عذاب خویش شتاب می کنید؟! ای کاش از خدا طلب آمرزش می کردید، شاید رحمت خدا شامل حالتان گردد و از عذاب نجات یابید.
گفتار صالح علیه السّلام در این قوم اثر نکرد و آنان چنان در گرداب گمراهی غوطه ور و تسلیم خودسری های خود گشته بودند که به پیغمبر خدا گفتند:
ما به تو و یارانت فال بد زده ایم و وجود شما را در اجتماع مضر می دانیم. سپس عده ای از قوم صالح گرد آمدند و سوگند یاد کردند که در دل شب تاریک، با شمشیر برهنه ناگهان به صالح و پیروانش حمله کنند و پس از این تصمیم، قرار گذاشتند که این نقشه محفوظ بماند و احدی از این راز باخبر نشود.
قوم صالح علیه السّلام با این گمان نقشه قتل صالح و یارانش را طرح کردند و به فکر کشتن ایشان افتادند که اگر آنان را به قتل برسانند، از عذاب الهی محفوظ می مانند و از کیفری که بزودی آنان را فرامی گیرد، نجات می یابند ولی خدا به این خیره سران مهلت نداد و نقشه آنان را نقش برآب کرد و مکر آنان را به خودشان بازگرداند و صالح از توطئه قوم خویش نجات یافت.
کیفر خدا به منظور تصدیق تهدید صالح و حمایت از رسالت او فرود آمد و صاعقه آسمانی قوم صالح را فراگرفت تا به کیفر ستمگری خود برسند و به این ترتیب مخالفین صالح پس از صاعقه در خانه های خود به صورت جسمی بی جان در آمدند.
آری آن کاخ های بلند و محکم و آن ثروت سرشار و آن باغهای خرم و گسترده و آن خانه هایی که برای حفظ جان خود در دل سنگهای کوه تراشیده بودند، هیچکدام نتوانست از مرگ آنان جلوگیری کند.
صالح علیه السّلام شاهد نزول عذاب بر قوم خود بود و پس از لحظاتی مشاهده کرد که بدنهای مخالفین او همه سیاه و خشکیده و خانه هایشان خراب گشته است، لذا از کنار آنان عبور کرد و با خاطری غمگین و روحی افسرده و قلبی سرشار از حسرت به آن اجساد خطاب کرده و گفت:
«ای قوم من! بدون تردید رسالت خدای خود را به شما ابلاغ کردم و به شما پند دادم ولی شما از روی غرور و نادانی، ناصحان و خیرخواهان را دوست نمی داشتید».
کیفر_نافرمانی_خدا!
منبع📚: کتاب قصه های قرآن؛
خب بحمد الله قصه حضرت صالح علیه السلام نیز به پایان رسید.
ان شاءالله باهم از فردا قصه حضرت ابراهیم علیه السلام را دنبال خواهیم کرد 🌹