eitaa logo
❤عشـــق مـن مهــــدی❤
1.1هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
9.2هزار ویدیو
104 فایل
🔸مهـــــدویت 🔸اخــبارظهــــور و منطقه 🔸حدیث واخلاق 🔸️خانواده مهدوی کپی از کانال ازاد است اقا تنهاست. ارتباط با مدیر @Yamahdibeia تبادل نداریم❌️
مشاهده در ایتا
دانلود
⃣ پيامبر اسلام هم از مالِ دنيا چيزى براى خود نياندوخت و بارها گرسنگى مى كشيد و در سختى ها شكيبايى مى كرد. على(ع)كه جانشين او بود، زندگى زاهدانه اى داشت. على(ع)مى خواست به آن عهدى كه با تو بسته است وفا كند. تاريخ هرگز ماجراى شبى كه او مهمانِ دخترش شده بود را فراموش نمى كند: شبِ نوزدهم ماه رمضان سال چهل هجرى بود، على(ع)نماز را در مسجد كوفه خواند و سپس به خانه دخترش رفت تا در آنجا افطار كند. دختر همراه با پدرش، كنار سفره افطار نشست. على(ع)نگاهى به سفره كرد و گفت: "دخترم! تا به حال كى ديده اى كه من بر سر سفره اى بنشينم كه در آن دو نوع خورشت باشد؟ من افطار نمى كنم تا تو يكى از اين خورشت ها را بردارى!". مگر در سفره اى كه على(ع)كنار آن نشسته بود، چه بود؟ يك قرص نان، يك ظرف شير و مقدارى نمك. منظور على(ع)از دو نوع خورشت چه بود؟ على(ع)شير و نمك را دو خورشت مى دانست. دختر يا بايد شير را برمى داشت يا نمك را. او به خوبى مى داند كه نمك را نمى تواند بردارد، او شير را از سر سفره برداشت و آن گاه على(ع)افطار كرد. على(ع)حاكم عراق و حجاز و يمن و مصر و ايران بود، هزاران سكّه طلا به خزانه حكومت او مى آمد، ولى او اين گونه زندگى كرد و بر سر سفره اى كه هم شير و هم نمك بود ننشست و غذايى به غير از نان جو نخورد. اكنون كه من در انتظار ظهور مهدى(عج)هستم، بايد بدانم كه زندگى مهدى(عج)هم اين گونه خواهد بود، او نيز با خدا عهد بسته است كه زهد پيشه كند، وقتى او به حكومت برسد و عدالت را در جاى جاى جهان برپا كند، نان جو مى خورد ... 🏴🏴🏴🏴🏴 @zohornzdikhst
⃣1⃣ ? ايستگاه 6 سومين پيامبرى كه به ماجراى او اشاره مى شود، ابراهيم(ع) است. او الگوى يكتاپرستى است، تو از او امتحانات فراوانى گرفتى و او در همه آنها موفّق و سربلند بيرون آمد. او در مقابل بُت پرستى قيام كرد، به بتكده شهر بابل رفت و همه بُت ها را نابود كرد و حاضر شد در آتش انداخته شود، امّا دست از يكتاپرستى برنداشت، تو از او خواستى تا زن و فرزندش را در سرزمين خشك و بى آب مكّه ساكن كند و او نيز چنين كرد. از او خواستى تا فرزندش اسماعيل را قربانى كند و او فرزندش را به قربانگاه برد و آماده شد تا او را براى تو فدا كند، وقتى ديدى كه او در انجام دستور تو، هيچ كوتاهى نمى كند، گوسفندى برايش فرستادى تا آن گوسفند را به جاى فرزندش قربانى كند. وقتى ابراهيم(ع)از همه آن امتحانات، سربلند بيرون آمد، تو مقام امامت را به او عنايت كردى، مقامِ امامت، بالاتر از مقامِ پيامبرى است، مقام امامت، آخرين سير تكاملى ابراهيم(ع)بود. روزى از روزها با ابراهيم(ع)اين گونه سخن گفتى: اى ابراهيم! من تو را به عنوان دوست خود انتخاب كردم، زيرا در تو چهار چيز ديدم: اوّل: تو خيلى مهمان نواز بودى و مهمان خود را گرامى مى داشتى. دوم: من به تو دستور دادم كه فرزندت، اسماعيل را در راه من قربانى كنى و تو تسليمِ دستور من شدى و فرزند دلبندت را به قربانگاه بردى. سوم: آن روز كه بت پرستان مى خواستند تو را به جُرم يكتاپرستى در آتش بياندازند، دست از ايمان و عقيده خود برنداشتى و بر توحيد من باقى ماندى و حاضر شدى در آتش بسوزى، امّا به من شرك نورزى. چهارم: من به قلب تو نگاه كردم، ديدم كه در قلب تو، فقط محبّت من جاى دارد آرى، آن روز، ابراهيم(ع)فهميد كه تو، اين چهار ويژگى او را پسنديده اى و رمز انتخاب او براى مقام "خليل الله"، اين چهار ويژگى بوده است. ❤️❤️❤️❤️❤️🍃🍃🍃🍃🍃 @zohornzdikhst
⃣2⃣ پيامبر به حركت خود ادامه داد، آسمان دوم و سوم را پشت سر گذاشت، در هر آسمانى، فرشتگان به او خوش آمد گفتند. پيامبر به آسمان چهارم رسيد، در آسمان چهارم "بيت المعمور" قرار دارد، بيت المعمور، كعبه فرشتگان است، آن ها دور آن طواف مى كنند. جبرئيل اذان گفت، فرشتگان، پشت سر پيامبر صف بستند و نماز بر پا شد. بعد از نماز، پيامبر حركت كرد، از آسمان پنجم و ششم گذشت، در آسمان هفتم دو نهر ديد: "نهر كوثر و نهر رحمت ". پيامبر از نهر كوثر مقدارى آشاميد و سپس در نهر رحمت، غسل كرد و به سوى عرش رفت. پيامبر وارد عرش شد، در آنجا فرشته اى را ديد كه همواره در حال شمردن بود، او فرشته باران بود و از اوّل دنيا تا روز قيامت، عدد قطره هاى باران را حساب مى كرد. پيامبر به او گفت: ــ آيا تو تعداد قطره هاى باران هايى را كه از اوّل خلقت تاكنون باريده است مى دانى؟ ــ آرى. با اين حال من نمى توانم يك چيز را شمارش كنم؟ ــ چه چيزى را؟ ــ اگر عدّه اى جمع شوند و اسم تو را ببرند و بر تو صلوات بفرستند من نمى توانم ثواب آن صلوات را حساب كنم. سفر پيامبر ادامه پيدا كرد، او وارد بهشت شد، او درخت "طوبى" را ديد، درختى بزرگ كه در همه خانه هاى بهشتى شاخه اى از آن وجود داشت . زير اين درخت چهار نهر جارى بود: نهرى از آب گوارا، نهرى از شير، نهرى از شراب بهشتى، نهرى از عسل. پيامبر از بهشت عبور كرد و به مَلَكُوت رسيد، جبرئيل به پيامبر گفت: "اگر به اندازه سر سوزنى جلوتر بيايم، پر و بال من مى سوزد". پيامبر جلوتر رفت... صدايى به گوش پيامبر رسيد: "اى احمد!"، پيامبر احساس كرد كه اين صدا شبيه صداى على(ع)است! تو به پيامبر چنين گفتى: "اى احمد! من به قلب تو نظر كردم، ديدم كه هيچ كس را به اندازه على، دوست ندارى ! براى همين با صدايى مانند صداى على با تو سخن مى گويم تا قلب تو آرام گيرد". آرى، تو جسم نيستى، هرگز مثل انسان ها سخن نمى گويى، تو صدايى را ايجاد كردى تا پيامبر آن را بشنود، تو آن صدا را شبيه صداى على(ع)قرار دادى. 🍃🍃🍃🍃❤️❤️❤️❤️❤️ @zohornzdikhst
⃣3⃣ ? ايستگاه 19 پيامبر براى مردم از حقيقت ديگرى خبر داد، او به مردم گفت: "من و على از يك درخت هستيم و مردم از درخت هاى مختلف و گوناگون مى باشند". پيامبر يگانگى خودش با على(ع) را براى مردم بيان كرد تا آنان بدانند كه بايد از على(ع)پيروى كنند. آرى، ادامه دين با راهنمايى هاى على(ع)امكان مى يابد و هر كس از او اطاعت كند، از پيامبر اطاعت كرده است، زيرا هر دو از يك نور هستند. پيامبر چنين گفت: "من و على از يك درخت هستيم". اين اشاره اى است به مقامى كه تو به اين دو بزرگوار داده اى. وقتى تو اراده كردى كه جهان هستى را بيافرينى، ابتدا نورِ محمّد و على(ع)را آفريدى. نورِ آنان، اوّلين آفريده تو بود، آن روزى كه تو نورِ آنان را آفريدى، هنوز زمين و آسمان ها را خلق نكرده بودى، نور محمّد و على(ع) بود و غير از آن، هيچ چيز ديگرى نبود. نورِ آنان، ساليان سال، در ملكوت تو بود، اين نور در آنجا عبادت تو را مى نمود، بعد از آن تو اراده نمودى و آن نور را به جسم آنان منتقل نمودى، تو بر بندگانت منّت نهادى و آنان را به اين دنياى خاكى آوردى تا راه تو را به انسان ها نشان بدهند. يك روز پيامبر رو به ابوذر كرد و براى او سخنان مهمى درباره آن نور گفت. ابوذر با دقّت به سخنان پيامبر گوش كرد. وقتى سخن پيامبر به پايان رسيد، ابوذر دانست كه تو محمّد و على(ع)را از يك نور آفريده اى. قبل از آن كه تو آدم(ع)را خلق كنى، آنان در عرش تو بودند. وقتى كه آدم(ع)را آفريدى، آن نور را به كمر او (صُلب او) منتقل نمودى. آن نور همراه پيامبران (همانند نوح و ابراهيم(ع)) بود. آن نور، نسل در نسل، از پدرى به پدر ديگر منتقل شد تا اين كه نوبت به عبدالمطّلب رسيد. عبدالمطّلب هم جدّ محمّد(صلى الله عليه وآله)بود و هم جدّ على(ع). عبدالمطّلب پسران زيادى داشت، نام يكى از پسران او "عبدالله" بود (همان عبدالله كه پدر پيامبر است) و نام پسر ديگرش "ابوطالب" بود (همان ابوطالب كه پدر على(ع)است). تو آن نور مقدّس را دو قسمت كردى، قسمت اوّل آن را به "عبدالله" منتقل كردى تا بعداً از او، محمّد(صلى الله عليه وآله)به دنيا آيد و قسمت دوم را به ابوطالب منتقل كردى تا از آن او، على(ع)به دنيا آيد. ابوذر اين سخنان را از پيامبر شنيد و براى همين بود كه به خوبى فهميد كه منظور "من و على از يك درخت هستيم"، چيست. 🌸🌸🌸🌸🌿🌿🌿🌿 @zohornzdikhst