🔶 تو بیا بر لب ما شهد مکرر برسان
گوشه چشمی بنما #غصه به آخر برسان
#قصه ی رنج جهان را تو به داور برسان
ابرِ پاییزیِ آبستنِ #باران بفرست
بر تن خشک زمین آب سراسر برسان
دست مهری به سرِ چشمهی امید بکش
دل مأیوس، به سر منزل بهتر برسان
روح #دریا شده از شوق تماشا خالی
بر دل پاک #صدف یک سره گوهر برسان
کام ها #تلخ شد از حجم حوادث... ای داد
تو بیا بر لب ما #شهد مکرر برسان
شب شعرو غزلی وصف شما گفته دلم
بزن امضا و بکن مهر و به دفتر برسان.
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شعر #امام_زمان #صاحب_الزمان
#فرج #ظهور #شیعه #فراق #منتظر #انتظار
@zohornzdikhst
#قصه😍⭐️
(داستان مرد ثروتمند و پسرش) 📖
روزی مردی ثروتمند🤴🏻
پسر بچه کوچکش👦🏻 را بـه روستایی کوچک🏘 برد🚗 تا بـه او نشان دهد👀 مردمی👥 که در آنجا زندگی می کنند، چقدر فقیر💔 هستند. و قدر زندگی مرفه👑 خود را بداند😢
آن دو👥 یک شبانه🌙 روز☀️ در خانه محقر🏚 یکی از اهالی روستا مهمان🍽 بودند. در راه بازگشت🚗 و در پایان سفر🏁، مرد🥸 از پسرش👦🏻 پرسید❓: نظرت در مورد مسافرتمان🎒 چه بود؟
پسر👦🏻 پاسخ داد:عالی بود پدر! 👌
پدر🥸 پرسید آیا بـه زندگی آن ها توجه کردی🧐؟
پسر👦🏻 پاسخ داد: بله پدر! 😌
پدر🥸 پرسید: چه چیزی از این سفر یاد گرفتی؟
پسر کمی اندیشید🤔 و بعد گفت: فهمیدم که ما در خانه یک سگ🐶 داریم و آن ها چهار✌️✌️ تا. ما در حیاطمان یک فواره💧 داریم و آنها رودخانه ای دارند که نهایت ندارد🌊
ما در حیاطمان فانوس💡 های تزیینی🔮 داریم و آن ها ستارگان⭐️ را دارند✨
حیاط ما بـه دیوارهایش محدود میشود اما باغ آن ها بی انتهاست! 🌳
با شنیدن حرفهای پسر👦🏻، زبان👅 مرد بند❌ آمده بود. بعد پسر👦🏻 بچه اضافه کرد : متشکرم🙏🏻 پدر🥸، تو بـه من نشان دادی👀 که ما چقدر فقیر هستیم😊💔