زندگی،
جیرهِ مختصری است،
مثل یک فنجان چای،
و کنارش عشق است،
مثل یک حبه ی قند،
زندگی را با عشق،
نوشِ جان باید کرد
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
📚 #سه_دقیقه_در_قیامت
3⃣ #قسمت_سوم
💢یاد خواب دیشب افتادم..با خودم گفتم سالم میمانم،چون حضرت عزرائیل به من گفت که وقت رفتن من نرسیده است! فهمیدم که تا در دنیا فرصت هست باید برای رضای خدا کار کنم و دیگر حرفی از مرگ نزنم.
💢اما همیشه دعا میکردم که مرگ ما با شهادت باشد. در آن زمان بسیار تلاش کردم تا وارد تشکیلات سپاه پاسداران شوم. اعتقاد داشتم که لباس سبز سپاه همان لباس یاران آخرالزمانی امام غایب است.
💢سالها گذشت. باید این را اضافه کنم که من یک شخصیت شوخ ولی پرکار دارم. حسابی اهل شوخی و بگو و بخند و سرکار گذاشتن هستم. مدتی بعد ازدواج کردم و مثل خیلی از مردم دچار روزمرگی شدم. یک روز اعلام شد که برای یک ماموریت جنگی آماده شوید.
💢حس خیلی خوبی داشتم و آرزوی شهادت مانند رفقایم داشتم. اما با خودم میگفتم ما کجا و #شهادت کجا. آن روحیات جوانی و عشق و شهادت در وجود ما کمرنگ شده. در همان عملیات چشمانم به واسطه گردوخاک عفونت کرد.
💢حدود ۳ سال با سختی روزگار گذراندم بارها به دکتر رفتم ولی فایده نداشت. تا اینکه یک روز صبح احساس کردم انگار چشم چپ من از حدقه بیرون زده است! درست بود! چشم من از مکان خودش خارج شده بود و درد بسیار شدیدی داشتم.
💢همان روز به بیمارستان مراجعه کردم و التماس کردم که مرا عمل کنید دیگر قابل تحمل نیست. تیم پزشکی اعلام کرد: غده نسبتاً بزرگ در پشت چشم چپ ایجاد شده که فشار این غده باعث بیرون آمدن چشم گردیده و به علت چسبیدگی این غده به مغز کار جداسازی آن بسیار سخت است...
💢پزشکان خطر عمل را بالای ۶۰ درصد میدانستند اما با اصرار من قرار شد که که عمل انجام بگیرد. با همه دوستان و آشنایان و با همسرم که باردار بود و سختی های بسیار کشیده بود از همه حلالیت طلبیدم و راهی بیمارستان شدم.
💢حس خاصی داشتم احساس می کردم که دیگر از اتاق عمل برنمیگردم. تیم پزشکی کارش را شروع کرد و من در همان اول کار بیهوش شدم. عمل طولانی شد و برداشتن غده با مشکل مواجه شد..
پزشکان نهایت تلاش خود را می کردند و در آخرین مراحل عمل بود که یکباره همه چیز عوض شد....
💢احساس کردم که کار را به خوبی انجام دادند. چون دیگر مشکلی نداشتم، آرام و سبک شدم.چقدر حس زیبایی بود، درد از تمام بدنم جدا شد. احساس راحتی کردم و گفتم خدایا شکر عمل خوبی بود. با اینکه کلی دستگاه به سر و صورتم بسته بود اما روی تخت جراحی بلند شدم و نشستم.
💢برای یک لحظه زمانی که نوزاد و در آغوش مادر بودم را دیدم. از لحظه های کودکی تا لحظهای که وارد بیمارستان شدم همه آن خاطرات برای لحظاتی با همه جزئیات در مقابل من قرار گرفت...
💢چقدر حس و حال شیرینی داشتم در یک لحظه تمام زندگی و اعمالم را می دیدم. در همین حال و هوا بودم که جوانی بسیار زیبا با لباس سفید و نورانی در سمت راست خودم دیدم.بسیار زیبا بود. او را دوست داشتم می خواستم بلند شوم و او را در آغوش بگیرم.
💢با خودم گفتم چقدر زیباست چقدر آشناست.او را کجا دیدم؟! سمت چپم را نگاه کردم.عمو و پسر عمه ام، آقاجان و پدربزرگم ایستاده بودند. عمویم مدتی قبل از دنیا رفته بود. پسر عمه ام از شهدای دوران دفاع مقدس بود.
💢از اینکه بعد از سال ها آن ها را می دیدم بسیار خوشحال شدم. نا گهان یادم آمد جوان سمت راست را. حدود ۲۰ الی ۲۵ سال پیش... شب قبل از از سفر مشهد ... عالم خواب...حضرت عزراییل! با لبخندی به من گفت: برویم. با تعجب گفتم کجا؟ دوباره نگاهی به اطراف انداختم. دکتر ماسک روی صورتش را درآورد و گفت: مریض از دست رفت دیگر فایده ندارد.
💢خیلی عجیب بود که دکتر جراح پشت به من قرار داشت اما من می توانستم صورتش را ببینم! می فهمیدم که در فکرش چه میگذرد و افکار افرادی که داخل اتاق بودند را هم میفهمیدم. از پشت در بسته لحظه ای نگاهم به بیرون از اتاق عمل افتاد.
💢برادرم با یک تسبیح در دست نشسته بود و ذکر می گفت.حتی ذهن او را می توانستم بخوانم او میگفت: خدا کند که برادرم برگردد. دو فرزند کوچک دارد و سومی هم در راه است. اگر اتفاقی برایش بیفتد با بچه هایش چه کنیم...
یعنی بیشتر ناراحت خودش بود که با بچههای من چه کند!! کمی آن طرف در یک نفر در مورد من با خدا حرف میزد.
جانبازی بود که روی تخت خوابیده بود برایم دعا می کرد
💢قبل از اینکه وارد اتاق عمل بشوم با او خداحافظی کرده و گفته بودم که شاید برنگردم. این جانباز خالصانه می گفت: خدایا من را ببر اما اورا شفا بده. زن و بچه دارد اما من نه. ناگهان حضرت عزراییل بهم گفت: دیگر برویم ...
#ادامه_دارد..
🌹🍃🌹🍃
سه دقيقه در قيامت 02.mp3
11.19M
#شرح_کتاب_سه_دقیقه_در_قیامت
قسمت 2⃣
"تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم"
#استاد_امینی_خواه
سه دقيقه در قيامت 01..mp3
8.01M
#شرح_کتاب_سه_دقیقه_در_قیامت
قسمت 1⃣
"تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم"
#استاد_امینی_خواه
5ece5a5429da7a95fdfc0a5e_5641853427324337493.mp3
1.83M
🌸طرح روزانه تلاوت قران کریم🌸
☘سوره مبارکه اعراف☘
🔹صفحه 158🔹
CHANNEL; @KHANEVADE313-با شوهر معتاد چه کنیم ؟.mp3
4.76M
#صوت_همسرداری
با شوهر #معتاد چه کنیم ؟
🎤استاد #محسن_عباسی_ولدی
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
#خانمها_بدانند
👈آقایان ایما و اشاره و کنایه های خانم ها را نمی توانند به خوبی درک کنند
🔻آقایان ممکن است سیگنال هایی مانند لحن حرف زدن یا ایما و اشاره های شما را متوجه نشوند.
‼️به خصوص این که آنها از روی چهره شما نمی توانند غمگین بودنتان را تشخیص دهند.
👈اگر می خواهید پیام خود را به او برسانید، باید مستقیما در مورد پیامی که می خواهید بدهید، حرف بزنید.
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
مهارت #مشکلگشایی در همسران
🍓اولين #گام ؛
یکی از مهارتهایی که همسران باید از ابتدای ازدواج فراگیرند،مهارت مشکلگشایی است.همسران باید بیاموزند که هنگام بروز مشکل در روابط خود یا دیگر مسائل زندگی باید از هر گونه اقدام شتابزده بپرهیزند؛خونسردی خود را حفظ کنند،از حل مشکل ناامید نشوند،همدیگر را متهم نکنند و بابزرگواری و کرامت نفس برای حل آن مشکل بکوشند؛مهمترین گام در حل مشکلات،پذیرفتن آنها به شکل یک مسأله است نه به صورت یک مشکل.زیرا وقتی مشکل را به عنوان مشکل مینگریم،از جایگاه هیجان با آن برخورد میکنیم و آن را حلناشدنی میکنیم؛ولی وقتی آن مشکل را به شکل مسئله مینگرم،از جایگاه حل مسأله با آن برخورد میکنیم و به صورت منطقی با آن روبهرو میشویم.بعد از پذیرش آن مشکل به عنوان مسأله باید مراحل زیر را برای مشکلگشایی مورد نظر قرار دهیم:
در اولین گام باید این مسأله و مشکل به طور دقیق شناخته شود،از دیگر مشکلات و مسائل جدا گردد تا بررسی آن امکانپذیر شود.
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝