eitaa logo
💖زوجهای بهشتی💖
15هزار دنبال‌کننده
17.2هزار عکس
3.3هزار ویدیو
416 فایل
ادمین سوالات احکام 👈 @Fatemeh6249 مدیر👈 @fakhri62 تبادلات👈 @Fatemeh6249 چالش👈 @Fatemeh6249 کپی ازهر پست کانال بافرستادن سه صلوات آزاداست ✔ ❌کپی ازاسم کانال وآیدی کانال درشبکه های مجازی و سایت های مختلف ممنوع است❌
مشاهده در ایتا
دانلود
💖زوجهای بهشتی💖
#موضوع_امروز 👇 خاطره نویسی مهربانو های گل ☺️💐 امروز فقط یاد و خاطرات دوران خوش آشنایی با همسر را
سلااام ازدواج من ازدواج سنتی بود البته به دید من چون همسرم از قبل منو میخواستن و ..ولی چون دختر عمش م از مامانم خجالت میکشید ولی یه روز که برادر شوهر م منو پیشنهاد میده ایشون هم از خدا خواسته میان خواستگاری 😍 از اینور من اصلا تو قید و بند خواستگاری و ازدواج نبودم و چون سنم هم کم بود تو درس غرق بودم و روز خواستگاری متوجه شدم همسرم هم از ذوقش اونور میرقصید (چون فیلم رقصشو دیدم ) رسید که من چایی بیارم همسرم اونقدر سرخ شده بود سرش پایین بود که مامانم گفت عمه قربون خجالتت چایی بردار و... خلاصه فرداش که رفتیم ازمایش من از بس رومو اونور کرده بودم و دستام رو پام بود خشک شده بودن 😂😁الانم همسرم گاهی موقع ها یاد اور اون روزا میشه و کلی میخندیم بعدش رسید به اس ام اس های شبانه همسرم به من 😍🙈که یادمه حتی یه بار گفتم واقعا خودتی ؟اینجوری پیام میدی و.. خلاصه کلی خاطره خوب و بد دیگه که باعث شده دوسش داشته باشم 😍😍
💖زوجهای بهشتی💖
#موضوع_امروز 👇 خاطره نویسی مهربانو های گل ☺️💐 امروز فقط یاد و خاطرات دوران خوش آشنایی با همسر را
ما ک کل دوران عقدمون تو چهارباغ اصفهان و سی و سه پل گذشت ۱۲سال پیش😍 اون موقع من ۱۷سالم بود و همسرم ۲۴ یادش بخیر اولین شب بیرون رفتنمون شوهرم موتور سیکلت داشت گف بشین منم دفه اول انقد نزدیک یه آقا پسر با فاصله نشستم یکم ک رفتیم گفت ببخشیدا میشه بیای جلوتر😄 خیلی عقب نشستی موتور تعادل نداره😕 حالا حساب کنید من سبک و لاغر اقا چهارشونه و هیکلی موندم ک چطور تعادل نداشته😏😍 من ساده خودمو کشیدم جلوترو اقا هم اومد عقبتر و خودشو چسبوند ب ما ک یوقت نیفتم پایین😒😉 جون خودش😁 هی هم نزدیک سرعت گیرا میزد رو ترمز من پرت میشدم جلو و ازسینه میخوردم بهش میگفتم یواش تر میگف سرعت گیرا را حواسم نیست نمی بینم .شما سفت بشین😂 حالا ک فکرشو میکنم و اعترافاتش را شنیدم بعد خودمونی شدنمون میبینم چقدر ساده بودم و اقا چقدر فرصت طلب و منحرف😂😂 بعدها ک حسابی صمیمی شدیم عشقم این بود رو ترک موتور بشینم و دستامو میکردم تو جیبهای کتش و صورتم رو شونه هاش ومیرفتیم عشق و صفا یادش بخیر واقعا بهترین دوران زندگیم دوران شش ماهه عقدم بود ک هیچی و هیچ کس برامون مهم نبود فقط خودمون بودیم و دنیای خودمون ان شاءالله تمام جوانها خوشبخت و عاقبت بخیر بشن
💖زوجهای بهشتی💖
#موضوع_امروز 👇 خاطره نویسی مهربانو های گل ☺️💐 امروز فقط یاد و خاطرات دوران خوش آشنایی با همسر را
سلام ماهم موتور داشتیم دوران عقد و یکم بعد از عروسی منم عشقم این بود ترک موتور بشینم بریم دور دور و منم دست تو جیب آقا کنم و سرمو رو شونه اش بذارم😍😍😍 خیلی شیرین بود وبه یاد موندنی هنوزم بعد ۱۱ سال موتورمونو داریم😊 تاااازه شوهرم دوران عقد چون ما تو دوتا شهر جدا بودیم با یک ساعت فاصله شبای جمعه به عشق من😍😍😍❤️ با موتور میومد پیشم منم دم در منتظرش میموندم . تازه میگفت از اول که راه میافتاده همش واسم با صدای بلند شعر و ترانه میخونده😂😂😂 منم اینجوری😍😍😘 یکی دوبارم باهم از شهرمون رفتیم به شهرشون با موتور تو جاده☺️☺️☺️
💖زوجهای بهشتی💖
#موضوع_امروز 👇 خاطره نویسی مهربانو های گل ☺️💐 امروز فقط یاد و خاطرات دوران خوش آشنایی با همسر را
یه خاطره بگم نامزدی من اصلا باهاش حرف نمیزدم به عمش گفته بود اصلا باهام حرف نمیزنه (عمش همسایه ما بود شوهرم هم مادر و پدر نداشت عمش اومده بود خواستگاری )گفته بود به عمش من قرار ماشین بخرم میخوام بپرسم چی بخرم عمش اومده خونمون به مامانم گفت میخواد با نامزدش حرف بزنه مامانم گفت بگو بیاد اومد رفتیم تو اتاق نشستیم روبه رو هم منم با اخم گفتم کاری داشتی گفت نه از ترس 😂😂 حرفی نزد الان هنوزم به خنده میگه کاری داشتی😄😄😄
💖زوجهای بهشتی💖
#موضوع_امروز 👇 خاطره نویسی مهربانو های گل ☺️💐 امروز فقط یاد و خاطرات دوران خوش آشنایی با همسر را
والا دوهفته بود نامزد بودیم من شکمو عاشق بستنی تو هوا سرد ک اومدیم ازبازار بیرون گفت .. چیزی شده ازوقتی اومدیم بیرون یجوری هستی ،چیزی خواستی نخریدم گفتم ن زود منو ببر خونه ،خلاصه تو ماشینم ناراحت واخم کرده بودم ک گفت ببین اینجوری داغون میشم چرا نمیگی چیشده ،شروع کردم ب گریه کردن گفتم شماچرا نپرسیدی .. بستنی میخوایی یانه منم ناز کنم وتو بخری تا ذوق کنم باور میکنی ۵دقیقه هنگ کرده بود فقط نگام میکرد گفت ..بخاطر بستنی گریه میکنی من غلط کردم بریم هرچی میخوایی بخرم آخ دختر عاقل توزمستون بستنی نمیخورن ،گفتم من فرق دارم ،گفت منم بخاطر اون دیوونتم 🙈😍😍😘بعدا تا حالا هروقت بیرون رفتیم میگه خب اول میریم سراغ شکم عروسکم ،شکم جوون چ میخواد😂😂😂
💖زوجهای بهشتی💖
#موضوع_امروز 👇 خاطره نویسی مهربانو های گل ☺️💐 امروز فقط یاد و خاطرات دوران خوش آشنایی با همسر را
سلام منو همسرم توی انتخابات پارسال باهم توی یه پایگاه بودیم بیشتر از همه حواسش به من بود اما مغرور بود و بروز نمیداد کت و شلواری و ریشوباپیراهن یقه آخوندی سرش همش پایین بود دروغ نگم ازش خوشم نیومد اما بدمم نمیومد چندروزبعد شماره ومشخصات منو ازیه خانمی گرفت به من پیام دادواجازه خواستگاری خواست اما ردش کردم بعد توی مراسمات مختلف بطور اتفاقی میدیدمش من وابسته بودم به شهداو هرهفته پنجشنبه یا موقع تشیع شهدا همیشه گلزارشهدا بودم چندبار اتفاقی اونجا همدیگه رو دیدیم ازخجالت سرش همیشه پایین بود تمیز و مرتب و شیک مجلسی دروغ نگم کم کم ازش خوشم اومد تااینکه خوابشو دیدم باشهدای گمنام اونو بعنوان همسرم معرفی کردن خواستگارداشتم پشته سرهم و خانوادم میگفتن دیگه از بین اینهمه خواستگار باید به یکی ازاینها بری منم دلم جای دیگه بود به مادرم قضیه خوابم رو تعریف کردم همسرم طلبه بود و خانوادم باازدواجم باطلبه مخالف بودن همش فکر میکردم اون خواب الکی بوده ومن هیچوقت به آرزوم نمیرسم خلاصه پروسه ای بود راضی کردن خانواده و اطلاع دادن به حاج آقا(همسرم)و... سرسفره عقد وقتی همسرم سوره یاسین رو تلاوت میکرد اشکام همینطور میرفت دست خودم نبود یاد تمام عهدو پیمانام باشهدا افتاده بودم و تمام خاطرات خوشی که کنار شهدا داشتم یاد تمام معجزاتی که شهدا توی زندگیم کردن یاداینکه کسیکه خوابشو باشهدا دیدم الان کنارم نشسته و برام قران تلاوت میکنه خداروشکر من جواب تموم دعاهام رو گرفتم الان هرازگاهی میگه دعا کن شهید بشم میگم نه شرمنده میگه خیلی نامردی که زیر قولت باشهدا میزنی روز اولی هم که باهم بیرون رفتیم رفتیم گلزار شهدا بالباس روحانیتش رفتیم قرار بود باهم ست کنیم بهم گفت سورمه ای میپوشه اما وقتی اومد دیدم لباسش توسیه 😄🙈میگم چرا دروع گفتی میگفت دروع نگفتم که سورمه ای کمرنگه☺️❤️ (امیدوارم این روزای خوش برای همه باشه)
مهربانو های گل ☺️💐 امروز فقط یاد و خاطرات دوران خوش آشنایی با همسر را مرور کنید و در یک پیام خاطرات شیرین را بازگو کنید. روز اول آشنایی..... روز خواستگاری.... روز اولی که دو تایی تنها شدید.. . روز اولی که بهتون گفت. . ... روز اولی که 🙈🙈..... خلاصه فقط و فقط خاطرات خوش 😉😉😉 منتظر خاطرات شما دوستان هستیم ارسال به ایدی👇👇 @zarin9 ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
💖زوجهای بهشتی💖
#موضوع_هفته #چالش #خاطره مهربانو های گل ☺️💐 امروز فقط یاد و خاطرات دوران خوش آشنایی با همسر را م
سلام🙋‍♀ روز اولی که رفتیم مسافرتو میگم تو عقد بودیم و بعد کنکورم رفتیم مسافرت🤩 تومسیر چون با ماشین بودیم بیشتر حرف میزیم و بیشار داشتم می شناختمش😐😐😐 در کل مسافرت خوبی بود البته غیراز ضدحالی که اتفاق افتاد🤦‍♀😂 آب بازیا و خنده هااااا
💖زوجهای بهشتی💖
#موضوع_هفته #چالش #خاطره مهربانو های گل ☺️💐 امروز فقط یاد و خاطرات دوران خوش آشنایی با همسر را م
سلام دوستان گلم من روز خواستگاری همسرمو دیدم که ایشون از نظر من خیلی مناسب من نبود☹️ اونشب با اصرار مادرم و برادرم قبول کردم بریم ازمایش خون ولی بعدش از شوهرم بیشتر بدم اومد☹️الهی دورش بگردم 😘 بعد هرکی هرچی گف گفتم نه تا اینکه اوناهم رفتن خلاصه بگم دست بروار نبود اخرشم بعد نه ماه کوتاه اومدم نمیدونم چرا 🙃 رفتیم خرید طلا و لباس واینا نگاش نمیکردم😒تو فکرم بود سر سفره عقد فرار کنم مثل تو فیلما😭😂 خلاصا عقد کردیم من با قیافه ای عبوس نه بوسش کردم نه هیچی شب تنها شدیم خواستیم بخوابیم جامو جدا کردم که نذاشت واسیر دستهاش دم ای ظالم🙂 اونشب همش گفت خیلی دوستت دارم من چن ساله تورو دیدم عاشقت شده بودم چرا اذیتم میگردی جواب نه میدادی من هم گفتم دوستت ندارم چقدر بد بودم خلاصه بعد یه مدت دیدم چقدر خوبه مهربونه باهام کنار میومد و اینکه الان خیلی دوستش دارم
💖زوجهای بهشتی💖
#موضوع_هفته #چالش #خاطره مهربانو های گل ☺️💐 امروز فقط یاد و خاطرات دوران خوش آشنایی با همسر را م
روز اول اشنایی نداشتیم...چون فقط اون اشنا بود نه من.... روز خواستگاری من فراری بودم😍😍😂😂😂 روز تنها شدن کلا نداشتیم☹️ روز اولی که بهم گفت دوستم داره یادم نیست روز اول 😢😢☹️☹️☹️😬😬😬😬😬 💖💖💖💖 از اول آشنا بودیم😐خواستگاری که بی خبر بودم😐اولین تنهاییمون عادی بود🙄😊بقیشم همینطور زیاد چیز خاصی نداشت👌😊
💖زوجهای بهشتی💖
#موضوع_هفته #چالش #خاطره مهربانو های گل ☺️💐 امروز فقط یاد و خاطرات دوران خوش آشنایی با همسر را م
سلام روزتون بخیر روز اول آشنایی که نداشتیم،روز خواستگاری که من اول خوشم نیومد گفتم قدش کوتاهه ولی به مرور دیدم نه بابا بد نیست البته به خودش نگفتم اینو😁😁😁 روز اولی که تنها شدیم برا نهار اومد خونمون بقیه خواب بودن ما تو اتاق داشتیم نهار میخوردیم یه لباس خوشگل یقه باز پوشيده بودم ،کپ کرده بود بنده خدا تنها عکس العملش این بود که گفت،میگم این لباسو جای دیگه که نمیپوشی منم گفتم نه بار اوله پوشیدم واقعا هم بار اولم بود ولی میتونست حرف بهتری بزنه،روز اولی که گفت دوستت دارم فردای نامزدی بود رفته بودیم باهم بيرون تو پارک نشسته بودیم😍😍😍😍😍 بار اولیم که بوسیدم یادمه همش میاد تو ذهنم😍😍😍😍 گفت میخوام ببوسمت و سریع بوسم کرد منتظر جواب من نموند ولی انصافا الان که دارم مینویسم دارم میخندم دخترم میگه مامان به من میخندی😂😂😂
💖زوجهای بهشتی💖
#موضوع_هفته #چالش #خاطره مهربانو های گل ☺️💐 امروز فقط یاد و خاطرات دوران خوش آشنایی با همسر را م
سلام اولین باری که باهم تنها شدیم وقتی بود که بعد از 5روز از عقدمون منو برد خونه ی خودمونو نشونم داد منم ذوق کردم خواستم بوسش کنم اما از بوس خوشم نمیومد😑 واسه همین دسشو آروم بوس کردم اونم گونه م رو بوسید عجیب بدم نیومد😜 اما دیگه سمتش نرفتم می ترسیدم باز بوس کنه🤦‍♀😬
💖زوجهای بهشتی💖
#موضوع_هفته #چالش #خاطره مهربانو های گل ☺️💐 امروز فقط یاد و خاطرات دوران خوش آشنایی با همسر را م
ما اولا تا دوماه بعد عقدمون جدا میخوابیدیم من ی اتاق پیش خارسو و دختراش ی اتاق شوهرم و بابا و برادرش بعد یشب خونشون حالم بد شد فشارم افتاده بود شوهرم گف زنم حالش بده امشب باید پیشش باشم خارسوم گف من مواظبشم تو برو گفت نه تو بخواب خودم حواسم هست گفتم خوبم بخدا ی افت فشار ساده بود در گوشم گف هیچی نگو میخام رامو این اتاق باز کنم جاشو برداشت آورد پیشم خارسومم کمی اونورتر تا صبح رو به ما خوابید😂 منم مردم از خجالت تا خوابم ببره از فرداش هرشب بحث بود ک خارسوم میگف برو جا خودت اونم میگف جام پیش زنمه خلاصه بعد یهفته اونا را دَک کرد اون اتاق اتاق ما هم شد اختصاصی خودمون دیگه جامون جدا شد همش میگف قربون فشارت برم ک به موقع افتاد میخواس همین ترفند خونمون بزنه نشد حریف مامانم نشد مامانم میگف من میخابم حرفاتون تموم شد بیا پیشم بخواب🙄 نمیدونست ک ما خونه شوهرم پیش همیم 😂😂 هیچ وقت هم نفهمید
💖زوجهای بهشتی💖
#موضوع_هفته #چالش #خاطره مهربانو های گل ☺️💐 امروز فقط یاد و خاطرات دوران خوش آشنایی با همسر را م
مثل انشای مدرسه بخونیداااا 😝😝😝 ما یک خانه سریع گرفتیم درب و داغون بودا ولی خوب آتش عشق است دیگر چه میشود کرد با یک عدد بخاری و یک عدد جارو دسته بلند و یک تشک و دو عدد متکا زندگانی خود را آغاز نموده و هروز به بهانه باز سازی خانه خود میرفتیم به آنجا و اینگونه بود که باز سازی یک خانه فینگیلی ۹ ماه به طول انجامید و ما دیگر نمیتوانستیم لحظه ای از هم جدا شده و به باز سازی فکر نکنیم من حتی در روز عروسی از خانه ی خود به آرایشگاه رفته و اینگونه بود که انشای من خاطرات زیاد است اما شویم در راه است می روم و دوباره با خاطرات مثبت ۱۸ می آیم این را فعلا داشته باشید تا بعد😂😂😂😂😂😂😂
💖زوجهای بهشتی💖
#موضوع_هفته #چالش #خاطره مهربانو های گل ☺️💐 امروز فقط یاد و خاطرات دوران خوش آشنایی با همسر را م
من کلا اخلاقم اینطوریه که تو هیچ رابطه ای من شروع کننده نیستم چون اولش اصلا حرفی برای گفتن ندارم تا یکی دو بار که طرف رو ببینم حسابی باهاش جور میشم، اولین بار که منو آقایی تنها شدیم بنده خدا هر کاری میکرد که من باهاش صحبت کنم من حرف خاصی نمیزدم، بنده خدا فرداش هم کلاس داشت شب عازم قم شد از اونطرف خیلی ترسیده بود که نکنه من روابط اجتماعیم پایین باشه رفت با یکی از استاداش مشورت کرد که چکار کنم نامزدی رو بهم بزنم یا نه اونم گفته بود تو این دوره زمونه زن کم حرف نعمتیه... الان که یاد اون زمان میفتیم میگه من نمیدونستم تو اینقدر آتیش پاره ای که چرا رو نمیکردی؟!!!!!😁😁😁
💖زوجهای بهشتی💖
#موضوع_هفته #چالش #خاطره مهربانو های گل ☺️💐 امروز فقط یاد و خاطرات دوران خوش آشنایی با همسر را م
یه بار مادرشوهرم داشت نمیدونم ترشی میذاشت یا رب پزون داشت کل خاله های جوادم خونشون بودن جواد رفت پستو منو صدا کرد خاله کوچیکش گفت من نگهبانی میدم راحت برو بیا گفتم مامان حساسه برا این که پاک بیایم کنار ترشیاش گفت بیخیال دوران نامزدی همیشه پاکه پاشو برو 🙈🙈🙈🙈😍😍😍😍😍😍
💖زوجهای بهشتی💖
#موضوع_هفته #چالش #خاطره مهربانو های گل ☺️💐 امروز فقط یاد و خاطرات دوران خوش آشنایی با همسر را م
سلام روز اولی که همدیگه را دیدیم داخل گلستان شهدا بود که یه لباس قرمزش تنش بود.ومن ومامانم تا اومدیم برسیم حدودا40دقیقه معطلشون کرده بودیم ولی چقدر کیف داشت بری یکی را معطل کنی ولی جدا از اینکه غر نزنه تازه با ذوق نگات کنه، ما به صورت یکماهه صیغه میشدیم حدودا دوبار اینجوری شد البته بارضایت پدر مادرها وفقط اونا میدونستن،بعد اولین باری که دوتایی رفتیم قدم بزنیم وصیغه بودیم رفتیم لب اتوبان بالای خونه ما،اونجا لب اتوبان هم درخت داشت هم تاریک بود خلاصه هم دستامو گرفت هم یه هو دستش که دور گردنم بود یه بوس یه هویی کرد☺️😍 وبعد از اون مادر پدر من بیشتر ما رو زوری باهم میفرستادن جاهای خلوت،اصلا خیلی بامزه بود برعکس خانواده های دیگه،مثلا یه بار مادرم گفت میخوای 5صبح باهم برید کوه😜😳😳😳،ماهم از خدا خواسته من اونشب تا نزدیک صبح خوابم نمیبرد داشتم باهمسرم پیام بازی میکردم😂😝 یا یه بار منا زوری سوار موتورش کردند که باهم بریم یه پارک که نزدیک خونمون بود وخلوت خیلی خلوت😁،اونجا هم دوباره یه بوس یه هویی کرد روز عقدمون هم برعکس خیلیا هم ساده بود هم پیش یه عالم عقدمون رو خوندیم،شبش خونه ما موند و کلی کیف کردیم واقعا دیگه طاقت نداشتیم😍😁😁😁،ما رفته بودیم طبقه پایین،حتی مادرم حوله ولباس اینا هم بهمون داد😂،مادرم عالی هوامونا داشت چون ما رو خوب میشناخت که حدود نگه می داریم، ولی متاسفانه من لاک پاک کن نداشتم و اونشب برای پاک کردن لاک هام کلی اذیت شدم ،با نفت وبنزین در آخر هم صبح بعد از نماز دیدم یه ذره لاکامونده😭😭😭😞،که دیگه رفتم از همسایه گرفتم ولی واقعا شب وروز های خیلی قشنگی بود،همین الان که دارم اینارا مینویسم دلم براش تنگ شده😍❤️💕 ولی یه چیزی هم بگما،پدرم نمیزاشت من خونه همسرم اینا بمونم😅
💖زوجهای بهشتی💖
#موضوع_هفته #چالش #خاطره مهربانو های گل ☺️💐 امروز فقط یاد و خاطرات دوران خوش آشنایی با همسر را م
روراول آشنایی همون روز خواستگاری بود. روز اول خواستگاری وقتی گفتن بریم باهم حرف بزنیم تا نگاهش کردم ، از این همه حیاوعرق ریختنش خوشم اومد وبهشون خندیدم یکم صدادار بود پرسید چرا می خندید منم گفتم بعدا میگم ، سید بعدش گفت از حاضر جوابیت خیلی خوشم اومد. 😜 روز اولی که تنها شدیم بعدعقدبود که فقط حرف زدیم هیچ کاری نکردیم 😏 روز اولی که به من گفت دوستم داره، دقیقا چند ثانیه بعدعقد بود توی محضر یه لحظه کنار گوشم گفت خیلی دوستت دارم تو دلم مونده بود😍❤️😍❤️ اولین روز🙈 تقریبا 14-15روز بعداز جشن عروسی 🌸🌹🌺
💖زوجهای بهشتی💖
#موضوع_هفته #چالش #خاطره مهربانو های گل ☺️💐 امروز فقط یاد و خاطرات دوران خوش آشنایی با همسر را م
اول از همه سلام روز اول همون روز اشنایی بود که من بعدش گفتم نه بهونمم سنش بود که ازم ۱۰ سال بزرگتره ولی اونا قبول نکردن گفتن دوباره میاییم باهم صحبت کنید منم قبول کردم دومین بار که دیدم اصلا عاشق چشاش شدم معصومیت و مهربونی تو چهرش جذبم کرد منم بیخیال اختلاف سنی شدم و عقد کردیم چند روز بعد اولین بوسه ازم گرفت تو باغ😍🙈 اوایل خونشون میموندم جدا میخابیدیم من اینورحال با مادرشوهرم شوهرمم اون ور حال ولی بعد یه مدت به مادرش گفت جای مارو بنداز تو اتاق مادرشم چیزی نگفت وایییی که چقدر خوب بود اولین بار تو بغلش 😍😍😜😜🙊🙊 فکر بد نکنیدا .اولین 🙈🙈 شب عروسی بود .یادش بخیر چقدر حالم خوب شد با یادآوری اون روزا البته الانم خوبه ولی قبول کنید نامزدی چیز دیگس❤️❤️❤️
خاطرات جالب از شروع زندگی تون یا حتی قبل ترش البته اونایی که قابل پخشه😊 تعریف کنید ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
💖زوجهای بهشتی💖
#چالش #خاطره خاطرات جالب از شروع زندگی تون یا حتی قبل ترش البته اونایی که قابل پخشه😊 تعریف کنید ❤️ک
❤️یکی از خاطرهای جالب وباانرژی شروع زندگی من،این بود که😍😍 از مدرسه که میومدم ناهار خونه پدرم بودم حدود ساعت 4 عصر اماده میشدم برم خونه خودم البته باخودم شامم می بردم🙈😜 ❤️تقریبا هرروز نزدیک خونه خودم یه اموزشگاه ارایشگری بود قبل از اینکه خونه برم اول می رفتم اونجا مدل میشدم😜😊 موهامو شنیون می کردم 200تومن هم هر دفعه میدادم تقریبا رایگان بود😜 خلاصه هر روز یه مدل مو جالب داشتم😂😂 بعدا ها سیدعلی می گفت الان چرا دیگه اونطوری موهاتو درست نمی کنی😂😂
💖زوجهای بهشتی💖
#چالش #خاطره خاطرات جالب از شروع زندگی تون یا حتی قبل ترش البته اونایی که قابل پخشه😊 تعریف کنید ❤️ک
سلام تو دوران نامزدی منو شوهرم خیلی خجالتی بودیم وکلا راحت نبودیم .. یروز دعوت بودیم خونشون ناهار ...ما رسیدیم نامزد جان سرکار بودن ......خلاصه ما نشستیم ....منم گفتم برم یه دوری تو حیاطشون بزنم پیش خواهراش......رفتم تو حیاط .....نامزد از سرکار برگشته بود وپشت بمن داشت خودشو پای شیر آب میشست وتمیز میکرد .....رکابیش از زیر بغل وکمر پاره بود 😐😐☺️☺️😂😂😂😂😂برگشت منو دید چون خجالتی بودیم یهو پرید تو حموم درو بست....منم برگشتم تو ساختمون .....ولی برای سالگرد نامزدیمون واسش رکابی خریدم😜😂😂😂😂😂😂
💖زوجهای بهشتی💖
#چالش #خاطره خاطرات جالب از شروع زندگی تون یا حتی قبل ترش البته اونایی که قابل پخشه😊 تعریف کنید ❤️ک
تو نامزدی همسرم اومده بود خونمون،شب خواست بره تا تو حیاط باهاش رفتم که مثلا بدرقش کنم😁مشغول گرفتن دل و دادن غلوه😜بودیم ،طولانی شد. داداشم بنده خدا میخواسته بره خونشون، هرچی منتظر مونده بود من برم بالا، نرفتم... یهو دیدیم داداشم اومد بیرون😱😱😱ماهم که مشغولِ....(فکر بد نکنید،دادوستد دل وغلوه بود فقط😁) دیگه نمیدونم چی دید وندید،فقط میدونم من وهمسرم از خجالت آب شدیم😰تا چند روز روم نمیشد به چشمای داداشم نگاه کنم😬🙈😂
💖زوجهای بهشتی💖
#چالش #خاطره خاطرات جالب از شروع زندگی تون یا حتی قبل ترش البته اونایی که قابل پخشه😊 تعریف کنید ❤️ک
با نام خدا🌸سلام .خاطره من مال دوران نامزدیمه که بین فامیل دوطرف یه درگیری پیش اومد بعد از پدرم شنیدم که میخواستن ازدواج ما رو بهم بزنن منو همسر جان هم هول شدیم که چکار کنیم واسه همین ناچار قرار گذاشتیم شبونه بریم قم تا نتونن جدامون کنن البته بگم ما عقد بودیم 🙈بعد با همکاری مادرم ومادر همسری شبونه الفرار به سوی قم رفتیم یه هتل بود دقیق یادم نمیاد فک کنم نیاوران یا همچین چیزی اسمش بود ولی دوسه روزی که اونجا بودیم گرچه با استرس ولی خیلی بهمون خوش گذشت فکر بد نکنید بچه های خوبی بودیم 😄بعد از چند روزم که مامان همسری خبر دادن که برگردید با ترس ولرز رفتیم خونه اونا دم پدر شوهر گرم خیلی حمایت کرد منو بابام که رسما میخواست منو بکشه😬ولی پدر شوهرم بلافاصله بساط عروسی راه انداخت ماهم از خدا خواسته استقبال کردیم وشکر خدا همه چی به خیر گذشت الان دوتا جوجه اردک زیبا هم داریم😍اگه قابل پخش نیست مدیر جانا پاک کنن🌸
امروز فقط یاد و خاطرات دوران خوش آشنایی با همسر را مرور کنید و در یک پیام خاطرات شیرین را بازگو کنید. روز اول آشنایی..... روز خواستگاری.... روز اولی که دو تایی تنها شدید.. . روز اولی که بهتون گفت. . ... روز اولی که 🙈🙈..... خلاصه فقط و فقط خاطرات خوش 😉😉😉 ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝