🌸 #لطافت_زنانه
❌باید از جنگیدن با مرد اجتناب کرد، نه صرفاً به خاطر حفظ غرور او بلکه همچنین به خاطر حراست از شأن و منزلت خود!
❌ هیچ چیز به اندازه ی زن شوریده حال و دیوانه بی جاذبه و ناخوشا یند نیست،
✅ زنی که به جای قدرت زنانه، از قدرت زبانش استفاده می کند شهره ی آفاق است.
جنگیدن، زن را نزد مرد و نزد خودش زشت و ناخوشایند می کند.
✅ مرد به زنی باهوش و قوی نیاز است تا مردش را خلع سلاح کند، نه با خشم بلکه با عشق.
مردان خصوصیات زنانه را به دلیل نرمی و لطافت زن قبول می کنند و نه به دلیل قدرت او. 💜
🍃🌹 🌹🍃
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
💖زوجهای بهشتی💖
* 💞﷽💞 #بهوقترمان📚 #طَږیقِـعِۺْقْ♥️ #قسمتصدوبیستوهشتم نگاهمو از چشمهای نگران شون به دست مجرو
* 💞﷽💞
#بهوقترمان📚
#طَږیقِـعِۺْقْ♥️
#قسمتصدوبیستونهم
ای وای کوثر! زبونت رو باید داغ بذارم من یه بار...
از رو صندلی جهیدم کنار پنجره. بابا در رو پشت سرش بست و کوثر لی لی کنان اومد تو خونه. دویدم تو پذیرایی.
- بابا چی گفت؟
کوثر با تعجب نگاهم کرد و بعد یه نگاه به مامان که مشکوک من رو زیر نظر گرفته بود انداخت.
- هیچی دیگه. رفت خبر بگیره ببینه چی شده...
آب دهنمو قورت دادم. عجب گل کاشتی سها! تو که نمیخواستی مامان پی ببره به دلِ آشوبت...زبون به لب کشیدم و با نگاه سر به زیر دوباره چپیدم تو اتاقم.
از بچگی حرف بیمارستان می شد دلم آشوب می شد فرقی نداشت کی باشه؟! نگرانی روحم رو می خورد!!
سبحان:
چشمام رو با درد باز کردم. مرتضی و علی و طاها و سجاد و معراج(؟!) و عمو صالح(؟!) بالا سرم بودن وپرستار داشت سرم تو دستم رو در میاورد.
- سبحان خوبی؟
صدای طاها بود. سرمو به زحمت برگردوندم طرفش. نگرانی تو چشماشون موج میزد. نه بابا؟! مگه چم شده؟!
به دستم نگاه کردم. باند های به قول خودم حرفه ای تری دور دستم پیچیده شده بودن وحتی نمیتونستم دستم رو تکون بدم. با آخی که گفتم سرهاشونو نزدیک تر آوردن و با قیافه های مچاله شده پرسیدن:
- خوبی؟ درد داره؟
زدم زیر خنده. سرهاشونو دور کردن و یه نگاه به هم انداختن. فقط عمو صالح بود که با من میخندید.
- عمو صالح! شما چرا میخندین؟
- آخه خوب میدونم منظره ای که داری میبینی چه جوریه و چه حسی داری!!
- جدی؟ چطور؟
- آخه منم مثل تو مجروح شدم...
من وعمو صالح دوباره خندیدیم ولی بچه ها هنوز داشتن لحظات اخیر رو ریکاوری میکردن. ولی بعد چند ثانیه اونام شروع کردن همراه ما خندیدن.
پرستار چشم غره ای به بچه ها رفت و رو به من گفت:
- آقا من نمیدونم کدوم بیمارستان شما رو مرخص کرده ولی وضع دستتون وخیمه یه چند روزی مهمون ما هستین...
خنده رو لبم ماسید.
- یعنی از یه روز بیشتر؟!
- بدون شک از یه روز بیشتر!
لب جویدم و با مظلوم نمایی به عمو صالح خیره شدم. سر تکون داد و خندید.
- از دست تو پسر! آخر خودتو به کشتن میدی...
خندیدم. به چشمای علی نگاه کردم. غم عجیبی تو چشماش موج میزد و من سر در نمیاوردم چیه؟! ولی روی پرسیدن ازش رو هم نداشتم. شاید لازم بود تو خلوت خودش حلش کنه! صدای شوخی ها ی بچه ها حال و هوای دلم رو برد تو سنگر. همونجا ها که وضعیت گه گداری آروم بود و یک شب میتونستیم راحت بخوابیم! بساط شوخی و خنده های آخر شب بچه ها جمع بشو نبود. آخرش فرمانده نقشه ها ی پهن شده رو میز اتاقش رو ول میکرد و میومد ساکتمون کنه! ولی بچه ها دست از سر فرمانده هم بر نمیداشتن!!...
چند وقت پیش یکی از رفیقا رو تخت بیمارستان بود و من جای طاها وایساده بودم و باهاش حرف میزدم. پای چپش پر ترکش شده بود. سرش هم شکسته بود. ولی نرفته بود شهرشون! گفت منطقه میمونم تا خوب شم! نه فرمانده نه پرستار ها و دکتر ها هیچکدوم حریف پافشاری هاش نشدن!...
با خودم گفتم: نکنه دیگه اجازه ندن برم منطقه؟!
این فکر حالم رو بد کرد. تو این شرایط، به خاطر یه زخم و گلوله زپرتی، بچه هارو تنها بزارم و رو تخت بیمارستان آب پرتقال نوش جان کنم؟! محاله...
سها:
رو تخت دراز کشیدم. پتوی بنفشمو پیچیدم دورم و سرم رو تو بالش فرو کردم. چشمامو محکم بستم و زمزمه کردم:
- خدایا من از وقتی یه دختر بچه 13 - 14 بودم به تو قول دادم که هیچ آدم نامحرمی رو تو دلم راه ندم. قول دادم دلم فقط جای تو باشه و بس...اجازه نده یه پسر غریبه اینظوری فکرم رو درگیر کنه...من جز تو و امام زمانم هیچکس رو نمیخوام! حداثل الان وقتش نیست...چیزای مهم تری هست که من باید بهشون فکر کنم...
با صدای در اتاق کله مو از رو بالش بلند کردم و گفتم:
- بفرمایید...
کوثر در رو نیمه باز کرد و سرش رو کرد توی اتاق.
- آبجی! خوابی؟
- آره...اینجا هم دنیای خواب و خیاله...تو چطوری تو خواب من اومدی؟
پوکر گفت: مسخره! جدی میگم.
- میبینی که! خواب نیستم. فرمایش؟
- طهورا دوستت زنگ زده!
خون دوباره تو رگ هام جوشید. سرجام نشستم و با نیش باز پرسیدم:
- کوش؟...
#سیدهفاطمہ_میرزایـے
"برای کپی و انتشار اجازه بگیرید. در غیر این صورت کپی و انتشار رمان مشکل شرعی دارد"
#ادامه_دارد
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
💖زوجهای بهشتی💖
* 💞﷽💞 #بهوقترمان📚 #طَږیقِـعِۺْقْ♥️ #قسمتصدوسیوهشتم روی مبل کنار ماهده نشستم. سریالی ک
* 💞﷽💞
#بهوقترمان📚
#طَږیقِـعِۺْقْ♥️
#قسمتصدوسیونهم
از حرص دندون رو هم فشار دادم. من یه بلایی سر تو بیارم خان داداش.
تو یه حرکت ناگهانی پریدم رو کولش و دستمو کردم لای موهاش تا تونستم موهاشو بهم ریختم.
سشوار روشن رو انداخت زمین و شروع کرد دویدن تو خونه...منم قهقهه میزدم و ولش نمی کردم.
پاهامو دور کمرش محکم کردم و دستامو گذاشتم رو چشماش.
-آی آی سها چیکار میکنی!
-که میخوای بری فوتبال. فوتبال یا کافی شاپ کلک؟!
-دستتو از رو چشمام بردار دختره ی چشم سفید الان جفتمونو به باد میدی!
-حرف نباشه ببینم چش سفیدم خودتی!
-سها جون مرصاد ول کن الان میریم تو دیوار...
-فوتبال یا کافه؟رفیقات یا...؟
-عه بس کن این حرفا چیه؟!
داد و بیدادهامون تمومی نداشت. من ول کن نبودم اونم وایسا نبود
دور پذیرایی می دوید و منم محکم چسبیده بودمش چقدر حالم جا اومد!
-تو دیوار رفتنمون به درک موهام خراب شد سها!
-که به درک! پس برو تو دیوار. ببینم موهات به درک یا دیوار به درک؟! یا من و تو به درک؟!
مرصاد دیگه طاقت نیاورد و پرتم کرد رو مبل.
منم کم نیاوردمو یه لگد جانانه حوالهش کردم
-آی دیگه زدنت چیه؟
-زدنم تلافی این کارته.
-کدوم کارم نامرد؟
-همین که پرتم کردی رو مبل
یه لگد به پام زد و دوید جلوی آینه. منم پشت سرش دویدم و تو آینه بهش زبون درازی کردم.
-ببین با موهام چیکار کردی!
-خوب کردم. ایش!
صدای زنگ خونه بلند شد.
-دوستامن. حالا چطوری برم؟!
-مثل یه پسر سوسول که آبجیش موهاشو خراب کرده.
-هر هر هر! چقدر خنده دار بود!!!
آخرشم با گریه یه شونه سرسری به موهاش کشید و با کتونی هاش دوید تو حیاط. دلم خنک شد!
آخ یادش بخیر اون روز سیزده سالم بود و مرصاد پونزده سالش.
-برای محیا هم باید بخری تازه اون بیشتر! ته تغاریه دیگه.
-اینم چشم هر وقت پولدار شم برای هر دوتاشون پاستیل میخرم.
-آفرین داداش خوب.
خوش و بش ها مثل همیشه به راه بود و فقط نگاه های بابا و آقا حامد بود که با هفته های پیش فرق کرده بود. منم مثل همیشه میخندیدم...
سبحان:
تیک..تاک...تیک...تاک...صدای یکنواخت ساعت دیگه خسته کننده شده بود. چند ساعتی میشد که بستری بودم و هیچ کاری نداشتم که انجام بدم.
حتی توی اتاقم کس دیگه ای جز من نبود. پرستار هم که برام کتاب نمیاورد. بچه ها هم یکی دو ساعتی میشد که رفته بودن.
-آی خدا از بیکاری بیزارم...
تقه ای به در خورد و دکتر جوانی وارد اتاق شد. زاویه ای به گردنم دادم تا بتونم ببینمش.
موهای خرمایی رنگش رو به بالا سونه زده بود و خط اتوی روپوش پزشکی و شلوار پارچه ایش خیلی پررنگ و واضح بود.
صورت خنثی و بی احساسش رو کاویدم.
سه تیغ کرده بود و عینک گرد لبه نازکی به چشماش زده بود.
با ابروهایی که بالا رفته بودن میخواستم ببینم چیکار نیخواد بکنه...
-درد که نداری.
-نه...
#سیدهفاطمہ_میرزایـے
"برای کپی و انتشار اجازه بگیرید. در غیر این صورت کپی و انتشار رمان مشکل شرعی دارد"
#ادامه_دارد
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
💖زوجهای بهشتی💖
* 💞﷽💞 #بهوقترمان📚 #طَږیقِـعِۺْقْ♥️ #قسمتصدوچهلم -ضعف،سردر یا احساس تیر کشیدن توی دستت چط
* 💞﷽💞
#بهوقترمان📚
#طَږیقِـعِۺْقْ♥️
#قسمتصدچهلویکم
کابوس ول کن شب هام نبود. زخم دستم کارش سخت تر از چیزی بود که یکی دو روزه منو راهی منطقه کنه.
دکتر سخت گیری می کرد و حسابی حرصش رو سرم در می آورد...
حتی یه رژیم غذایی هم برام ترتیب داده بود که هیچ کدوم از غذاهاشو دوست نداشتم.
بچه ها هم اجازه نداشتن برام غذاهای سرخ کردنی بی بی گل نسا رو بیارن. گوشی رو هم که کلا برام قدغن کرده بود!
خب چه کاری موند که بتونم انجام بدم؟ حسابی سخت گذشت.
مثل هر روز حول و حوش عصر و چند ساعت مونده به غروب بود که در با صدا باز شد.
سر بلند کردم ببینم کیه؟! کسی که تو چارچوب در وایساده بود بی بی بود!!!
خون مثل برق دوید تو رگ هام. سرم گرم شد. نشستم سرجام و لبخند دندون نمایی به بی بی تقدیم کردم.
-سلام بی بی جان! ببخشید نمیتونم بلند بشم...
بی بی با قدم های پر طمئنینه جلو اومد و با لخند سر تا پام رو برانداز کرد. چین و چروک های صورتش تغییری نکرده بودن ولی رنگ پوستش تیره تر شده بود!
-سلام پسرم. خوبی مادر؟
-شکر خدا خوبم بی بی. شما بهتری؟ این چند روز که من نبودم چیکار کردین؟ بی بی گل نسا کیسه ی توی دستش رو کنار پایه تخت گذاشت و روی صندلی نشست.
-هیچی مادر. دخترا اومدن کمکم فرش هارو شستیم!
-دست بی بی رو گرفتم و بوسیدم. دستش رو از دستم بیرون کشید و سرم رو نوازش کرد.
-اِ بی بی چرا خانوما؟ به بچه ها میگفتین بیان کمکتون!
-نترس مادر اونا سهم خودشون رو انجام دادن.
-چیکار کردن؟ نامردا تک خوری ام میکنن پس!
بی بی خندید و صداش حال و هوای گرفته اتاق سر تا پا سفید رو عوض کرد. دستش رو برد سمت کیسه اش و گفت:
-اونا هم فرش هارو پشت بوم پهن کردند. بعدشم! تو بودی چه کاری از دستت بر میومد؟
-حداقل دیگه پتو هارو که میتونستم لگد کنم. من الان یه مردم بی بی نه یه پسر بچه!
-منم حتما میذاشتم تو با این وضعیتت پتو لگد کنی آقااا
کش و قوسی به بدنم دادم و گردن کشیدم تا از لای در راهرو رو بپام.
-تنها اومدین بی بی؟
بی بی گل نساء یه کیسه فریزر گره خورده رو داد دستم و دوباره خم شد دست کرد تو کیسه سفید پایین تخت.
-آره مادر، گفتم به بچه ها زحمت ندم.
نگاه زیر چشمی ای بهم انداخت.
-ای بابا چه زحمتی وظیفشونه بی بی جانم.
گره کیسه رو به زحمت وا کردم و با ولع مشت کردم تو کیسه. نخود و کشمش ها لای انگشتام وول خوردن.
-به به قربون دستتون بی بی هوس کرده بودم، عجب نخود هایی! شور!
-نوش جونت پسرم. گوشت بشه به تنت.
-نه بی بی چاق بشم منو دیگه نمیبرن منطقه!
خندیدم. ولی بی بی ابروهاشو گره زد و رو ازم برگردوند.
-فکر دوباره رفتن رو از سرت بیرون کن سبحانم. من دیگه نمیذارم بری سوریه...
خنده رو لبم ماسید. کیسه نخود و کشمش هارو گذاشتم رو پام و رو کردم به بی بی گل نساء.
به جلو خم شدم تا چشماشو ببینم.
من تو دنیا جز بی بی گل نساء مگه کی رو داشتم؟ همه دار و ندارم این پیرزن قد خمیده مهربون بود که یه عمر زحمتم رو کشیده بود. مگه خیر پدر و مادر دیده بودم من؟!
-بی بی خانم! قربونتون برم من...الان با من قهرین؟
بی بی نیم رخش رو برگردوند طرفم و با اخم آمیخته با تعجب...
#سیدهفاطمہ_میرزایـے
"برای کپی و انتشار اجازه بگیرید. در غیر این صورت کپی و انتشار رمان مشکل شرعی دارد"
#ادامه_دارد
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
#ایده_متن #نامه
#سالگرد_ازدواج
سیصد و شصت و پنج روز پیش...🍥
سرانجام نخستین برگ دفتر آرزو هایمان ورق خورد.. 💌💍
دست هایم در بالین دست هایت...🤝
دست هایت در آرامش دست هایم...💙
درست در همین ساعات (1_1)شب بود که نخستین بوسه ی عشقت را بر لبانم نهادی و لاله ی لب هایت، لعل لبانم را در آغوش گرفت....💏
و من غلتان در غافلگیری بی قرارانه ات...☺️
چه زیبا در اغوش گرفتی ام...🤗
و چه غوغای آرامشی در قلبم به راه انداختی....🌷
آن شب نخستین باری بود که می توانستم تا صبح ، بدون هیچ دلهره ای در رنگین کمان چشمانت بنگرم...😍
نخستین باری بود که می توانستم ببالم بر تمامی کائنان.، با خیالی آسوده...😌
نخستین باری بودد که انار سینه هایم، گرمی دستانت را لمس کرد...👙
و چه رندانه به ان دو سلام کردی ،یارا...😅
نخستین اشیانه ای بود برای خلوتمان، آن شب...
و چه زیبا روانه ساخت سعدیٍ جان بر آشیانه یمان این چنین وصفی را:🌹🍃
شب است و شاهد و شمع و شراب و شیرینی.....
🌌❤️🎂🍷🍰
آري آن شب ، شمع نگاهت چنان در نهایت چشمانت جلوه می کرد، که گویی تنها فروغ است در جهان بی فروغ ظلمت......❤️
از شرب جام لبانت چنان نیرویی یافتم که حضرت حافظ هم از آن می میکده نستانیده بود...😍
و چه شیرین عسلی نوشیدم از گلبرگ گونه هایت..😘
تو همانی که دلم در به در افتاد به پاش...
که در آن خلوت شبها بزنی بوسه به لب...
مگر می شود عاشق تو بود و شعر نگفت?!
مگر مجالی جز دفتر و شعر و قلم برایم باقی گذاشتی،که از دریای بی کرانه ی دلدادگیم بنویسم?!!
ای راهزن هوش و قلبم این را دیگر از من نستان...
دوستت دارم تا هنگامه ی وزیدن اخرین پرتو افتاب....❤️
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
💖زوجهای بهشتی💖
* 💞﷽💞 #بهوقترمان📚 #طَږیقِـعِۺْقْ♥️ #قسمتصدوپنجاهودوم -به نظر من؟! چرا نظر من؟! عروس خانم
* 💞﷽💞
#بهوقترمان📚
#طَږیقِـعِۺْقْ♥️
#قسمتصدوپنجاهوسوم
فرو ریختم انگار یه آدم از یه کره ی دیگه بودم که متوجه حرف های بی بی نمی شدم بعد از چند دقیقه فهمیدم قضیه از چه قراره نمیدونستم عصبانی باشم؟ برام مهم باشه؟! ناراحت باشم؟!
تعجب کنم؟! هر حسی هم بود خوشحالی یا همچین حسی نبود! ابروهام توهم گره خورد.
چه جوابی باید می دادم؟! خب... این مسئله چیزی نبود که من حالا حالا ها بهش فکر کنم ...
تو زندگی خودم گیرم هنوز...
با من و من گفتم :بی بی.. میگم که... خب...
-بگو مادر ، روراست بگو
-خب...نکه آقا سید پسر بدی باشن نه اصلا !
ولی...من الان اصلا به مسئله فکر نمی کنم...
یعنی الان کار و فکرای مهم تری دارم!
درسم،مرصاد،مامان،بابا، دانشگاه و کنکور!
چهره ی مهربون بی بی یکم گرفته شد ولی بعدش سریع برگشت سر جاش.
-کلا نمی خوای فکر کنی؟ یا پسر منو قابل نمی دونی مادر؟
-بی بی جان این چه حرفیه ؟! آقا سید خیلی آدم خوبی هستن.مرصاد هم قبولشون داره ، بابا هم همینطور .ولی ..من الان هم سنم کمه، هم می خوام درس بخونم.
-یعنی اگر با سبحان من ازدواج کنی نمی تونی درس بخونی؟..شایدم به خاطر اینه که مجروح شده ! یا می ترسی بره سوریه و اول زندگی بی شوهر و بیوه شی دخترم؟!
کنار بی بی روی تخت نشستم و گونه ش رو بوسیدم.
-نه بی بی جان. اینا چه حرفاییه آخه من فدای شما شم.
-پس چی دخترم؟! اون طفلکی همه فکر و ذکرش پیش توئه مادر. بهش بگم جوابت منفیه دق میکنه بچم!
-خدا نکنه... ان شاءالله ایشون هم با یه دختر خانم مناسب تر و لایق خوشبخت بشن.
-یعنی حتی وقت نمی خوای فکر کنی؟
نگاهم رو عمیق دوختم به ژرفای مردک های براق آروم جونم.نمی خواستم ناراحتش کنم؛ولی...این تصمیم من بود... و نمی خواستم تغییرش بدم!
زبون به لب کشیدم و با طمأنینه جواب دادم : با اجازه شما خیر . .
بی بی دستش رو پشت سرم گزاشت . سرم رو پایین آورد و پیشونیم رو بوسید.
-چی بهش بگم دخترم؟
-لطفا بهشون بگین من قصد ازدواج ندارم . دخترای خیلی خوبی هستن که آقا سید میتونن خوشبختشون کنن!
-عشق که این حرفا حالیش نیست دخترم!
برای این یکی جوابی نداشتم . هر چی هم که بود ، الان نه ... چه عشق ، چه هر حس دیگه ای ... اولویتم الان چیز دیگه ای بود !؛شاید چند سال دیگه وضعیت تغییر می کرد. تازه هر عشقی که عشق نیست . . .
#سیدهفاطمہ_میرزایـے
"برای کپی و انتشار اجازه بگیرید. در غیر این صورت کپی و انتشار رمان مشکل شرعی دارد"
#ادامه_دارد
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
💖زوجهای بهشتی💖
* 💞﷽💞 #بهوقترمان📚 #طَږیقِـعِۺْقْ♥️ #قسمتصدوپنجاهوپنجم بی بی آروم گفت: آروم باش پسرم...
* 💞﷽💞
#بهوقترمان📚
#طَږیقِـعِۺْقْ♥️
#قسمتصدوپنجاهوششم
و قوت قلب می دادن که آروم باش پسر چه خبرته؟! ولی مگه میتونستم آروم بگیرم؟
لب گزیدم. چه مرگم شده؟! من نه انقدر استرسی بودم نه تا حالا همچین حسی داشتم!
بی بی رو روی مبل نشوندم و پایین پاش نشستم. گوشه ی دامن گل دارش رو گرفتم تو دست لرزونم و به لب هاش چشم دوختم که از امروز بگه. ولی اون همش نگاه ازم می دزدید.
آب دهنم رو قورت دادم و با استرس گفتم: بی بی تو رو به جون هر کسی دوست داری بگو امروز چیشد؟
زبون به لب کشید و بالاخره به چشمام نگاه کرد. آشفته بود...
-بی بی نمیگی؟ به جون سید جوادت الان سکته میکنم!
-بی بی بالاخره تاب نیاورد و بهم پرید، چقدر قسم میخوری مادر! پسرم گناه داره.
-بلکه من قسم بخورم و شما راضی بشی تعریف کنی و آتیش وجودمو خاموش کنی. چشم قسم نمیخورم ولی شما هم بگو تا نمردم...
بی بی گل نساء با کلی من و من هر چی مهر تو دلش بود ریخت تو چشماش و گفت:
سید سبحانم...پسرم...نور چشمم....از خیر این دختر بگذر!
با این حرف بی بی انگار یه پارچ آب یخ خالی کردن رو سرم!
چشمام سیاهی رفت و کل نیروی بدنم تو یه لحظه خالی شد... با صدایی که از ته چاه در میومد زمزمه کردم: یعنی چی بی بی؟
دستم سست شد و دامن بی بی رو رها کردم. درد تو دستم پیچید! دوباره...
-یعنی از خیرش بگذر...اصلا...اصلا خودم برات یه دختر خوب پیدا میکنم. لباس دومادی برات میدوزم، یه عروس دست گل برات پیدا میکنم که لیاقت یکی یدونه شاخ شمشادم رو داشته باشه.
صدای بی بی توی مغزم اکو میشد، چند دقیقه ای طول کشید تا بفهمم، از خیرش بگذر یعنی چی؟! انگار یه تیغ بزرگ ماهی تو گلوم گیر کرده بود. گلوم میسوخت...دندون به لب گرفتم و نگاه از صورت بی بی سر دادم رو گل های فرش دست بافت قدیمی. زبونم قفل شده بود و گلوم خشک خشک.
مثل یه بیابون بی آب و علف که انگار سالهاست قطره آبی به خودش ندیده! نفس هام به زور بالا میومدن. دنیا جلوی چشمام تیره و تار شده بود.
-یعنی...جوابشون منفیه بی بی؟ قبولم نکردن؟
بی بی گل نساء یه لبخند غمگین تحویل چشمای خستهم داد. دندون به هم ساییدم و لب زدم چرا؟!
#سیدهفاطمہ_میرزایـے
"برای کپی و انتشار اجازه بگیرید. در غیر این صورت کپی و انتشار رمان مشکل شرعی دارد"
#ادامه_دارد
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
#سیاست های_همسرداری
#آموزش #عشوه گری برای شوهر
👑خانم های زیادی هستند که تمایل دارند شیوه های عشوه گری برای شوهر رو یاد بگیرن . مخصوصا دخترانی که تا زمان ازدواج ، خودشون رو پاک نگه داشتند و اصطلاحا آفتاب مهتاب ندیده هستند .
👜در این آموزش قصد داریم به ساده ترین شکل ممکن به شما خانم ها یاد بدیم که چطور به صورت حرفه ای برای شوهرتون عشوه گری کنید .
👛برای شروع باید بدونید که نیازی به خرید هیچ وسیله ای نیست . خدا قبلا به صورت مادرزادی همه ی لوازم رو بهتون داده . یه سری لباس لازم دارید که به طور قطع با همین لباس هایی که دارید کارتون راه می افته .
🙆🏻قبلش باید عرض کنم که نمی خوایم موشک هوا کنیم . پس برای یاد گرفتن ناز و عشوه ، نیازی به هوش بالا نیست .
1 - طرز ایستادن
👫از ایستادن شروع می کنیم . شما هر حالتی به غیر از حالت خبر دار ( نظامی ) بایستید جنبه ی ناز و عشوه پیدا می کنه ! اگه لباس تحریک کننده پوشیده باشید درجه ی عشوه گری بالا میره . اگه از دست ها کمک بگیرید به نقطه ی جوش نزدیک میشید . مثلا روی پای راست تکیه کنید . دست راست رو هم روی کمر ( محل کمربند ) بذارید . گردن رو کمی کج کنید . با گوشه ی چشم اون فلک زده ( شوهر ) رو نگاه کنید .. با دست دیگه با لب ها یا موها یا لباستون بازی کنید .
🙅🏻اگه محل بازی دست چپ ، مناطقی مثل سینه ها باشه یا دامن رو بالا بزنه یا پایین بکشه ، باید صدای انفجار شوهر رو بشنوید !
2 - نوع حرف زدن
👙با شوهرتون رسمی و اداری صحبت نکنید . همیشه وقتی قصد عشوه گری دارید ، نوع حرف زدن تون باید کـــش دار باشه . حرف های عاشقانه ، درخواست ها ، خواهش ها و غیره رو باید کش دار بگید .
مثلا :
⭕️حمیـــــــــــد ! منو نیگــــــاه!
👄حالت بدن هم مهمه ! همیشه سر به سمت چپ یا راست باید خم باشه . اگه قصد تحریک جنسی ندارید ، ما موهاتون بازی کنید . اگه رابطه می خواید که در شماره یک عرض شد با دست چپ چه کار کنید .
3 - طرز لباس پوشیدن
🤗این سبک معمولا زمانی استفاده میشه که هدف از ناز و عشوه تحریک جنسی و آمیزش باشه . این اتفاق معمولا باید 2 بار در هفته رخ بده .
💑لباس تحریک کننده بپوشید . بعد برید جلوی شوهرتون . سعی کنید با موج دادن به بدن ، اون قسمت هایی از بدن تون که شوهرتون بیشتر با اونا تحریک میشه رو نمایش بدید .
🌷بهتر اینه یه دفعه لخت نشید . بلکه باید چند دقیقه باید طول بکشه . در واقع باید عذابش بدید . چطوری ؟
☺️فرض کنید شوهرتون مثلا از بالاتنه ی ! شما بیشتر تحریک میشه . میرید جلوش ، اول کمی نمایشش بدید . بعد نشون بدید که اون قسمت رو می خواید لخت کنید . کمی لباس رو پایین بکشید . به چشماش نگاه کنید . با اشاره بهش بگید که به بالاتنه ی ! شما نگاه کنه . حرکات موجی دورانی بدن باید ادامه داشته باشه . حالا کمی بیشتر پوشش اون قسمت رو پایین بکشید . دوباره اشاره و دوران رو ادامه بدید . این روند باید تا زمانی ادامه پیدا کنه که حدود 80 درصد بالاتنه ی شما لخت شده باشه .
💞حالا موقع حال گیریه !!! پوشش رو کامل بکشید بالا !!!
💟دوباره شروع کنید . البته با دو برابر سرعت بیشتر . بازم تا حدود 80 درصد پیش برید . کمی مکث کنید و بعد آروم آروم پوشش رو به طور کامل کنار بزنید . بذارید چند لحظه اون قسمت رو ببینه . دوباره غلافش کنید !
🌺برید سراغ اندام بعدی ...
4 - عشوه با موهای سر !
❤️اگه موهای بلندی دارید می تونید در حالت 1 با قسمتی از اونا بازی کنید . اگه قصد آمیزش دارید می تونید بعد از برهنه کردن بالاتنه ، با موهاتون اون قسمت ها رو بپوشونید و حرکاتی شبیه حالت 3 رو انجام بدید .
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
#آقایون_بخوانند
#زنها_مثل_گوشی_موبایلند!
🔵یک روز با باتری پر به #زندگی شما می آیند. رنگی و شاداب، برایتان حرف می زنند، طنازی می کنند، هرکجا هر احتیاجی داشته باشید، به میزان توانایی شان برایتان کم نمی گذارند و تا آخرین نفس ها همه جوره #کنارتان هستند.
🔵این زن همیشه #مقاوم، از یک جایی به بعد با رفتار و نهایتا با کلام، آلارم می دهد که به اندازه ی قبل انرژی ندارم.
می بینی که به #شادابی قبل نیست و رنگ هایش کمرنگ شده.
با این حال باز هم در لحظات مهم کنارت است.
🔵هی این کلافگی ها و بی رنگی هایش به تو هشدار می دهد که #شارژش در حال تمام شدن است و تو هی باور نمی کنی. بالاخره یک شب می خوابی و صبح روز بعد میبینی زن همیشه #شاداب زندگی ات، ساکت و خاموش شده.
🔵زن ها مثل گوشی موبایلند. باید آن ها را با یک "دوستت دارم"، یک "دلم برایت تنگ شده"، یک "میخواهم همیشه کنارت باشم"، یک "امروز #زیباتر شده ای"، یک بوسه، یک آغوش و یک محبت ِ مداوم شارژ کرد. حتی پیش از آن که شارژشان به مرز هشدار برسد.
یازده درصد... #شارژ لطفا😊
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
💕
💟
#زناشویی
یک نقطه حساس💋
➖➖➖➖➖➖➖💞💞➖➖
لبها را می توان از جمله ی حساس ترین نقطه بدن زن دانست و #بوسیدن برای زنها شاید خیلی مهمتر از مردها باشد.
خیلی از مردها تاثیر بوسیدن و لبها را در زنان نادیده می گرند اما باید بدانند که لبها جزء مهمترین قسمتهای تحریک حس جنسی زنها است. بوسیدن با #عشق و #آرام زنان را خیلی بیشتر از هر چیزی تحت تاثیر قرار می دهد.
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
#شــیک_لباس_بپــوشید
🔵چه بخواهید چه نخواهید، طرز #لباس پوشیدنتان تأثیر بسزایی در نگرش مردم نسبت شما دارد. رنگ، برش و نوع لباس و حتی #اکسسوری هایی که استفاده می کنید نیز بیانگر نوع ارتباطی است که می خواهید با دیگران برقرار کنید. از طرف دیگر، #نحوه ی لباس پوشیدن هر فرد نشانگر دیدگاهی است که نسبت به خودش دارد.
❌مطالعات نشان داده اند افراد، زمانی که #رسمی لباس می پوشند در مقایسه با زمانی که لباس های #معمولی خود را به تن می کنند، لحن و طرز حرف زدنشان فرق می کند.
🔵برای افزایش #اعتماد به نفس، شیک لباس بپوشید. خوش پوش بودن یکی از راه های ساده برای #افزایش اعتماد به نفس است. لباسی را انتخاب کنید که نشان دهنده ی #شخصیت شماست، حتی اگر مجبور باشید زمان بیشتری را برای انتخاب لباس در مراکز خرید صرف کنید یا صبح ها زودتر از خواب بیدار شوید.
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
#حامی_بودن_همسران
💠چگونه زن و شوهر می توانند حامی یکدیگر باشند؟
💯مرد میتونه بدون اینکه بیش از حد کار و تلاش کنه، رابطه ی خوبی با همسرش داشته باشه.
قدردانی همسر او باعث می شود که انگیزه ی بیشتری برای تلاش در جهت بهبود زندگی مشترکشان داشته باشد.
در این صورت مرد مجبور نمیشه خودش را قربانی خواسته های همسرش کنه یا احساس کند همسرش بر او ریاست میکنه.
👰زن هم میتونه با درک کردن شوهرش،حامی او باشدو به او کمک کند که او نیز حامی خوبی برایش باشد.
👨 مرد ها نان آور خانواده هستند،آن ها دوست دارند همسرشان را خوشبخت کنند و در زندگی مشترکشان موفق باشند.
فقط کافیه که از آن ها #قدردانی شود.
💯زن و شوهر مکمل یکدیگر هستند، مردها از همسرشان حمایت می کنند و زنان زمانی می تواند از شوهرشان حمایت کنند که حمایت های شوهرشان را درک کرده باشند.
زن هم دوست دارد #حامی شوهرش باشد؛ ولی تا به حال نشنیده ایم که زنی بگوید شوهرم به من توجه ندارد؛ ولی من عاشق او هستم!
مردها هم دوست دارند که همسرشان به آنها #توجه کند؛ اما در درجه اول آن ها دوست دارند همسرشان را خوشبخت و خوشحال کنند
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝