eitaa logo
کانال زوج خوشبخت و تربیت فرزند❤
3.8هزار دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
1.8هزار ویدیو
2 فایل
کانالهای ما در ایتا @mostagansahadat @zojkosdakt @skftankez @romankadahz @aspazyzoj @bazarkandah تبلیغات 👇 @hosyn405
مشاهده در ایتا
دانلود
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 🍃💚🍃💚🍃💚 💚🍃💚🍃 🍃💚 «♡بـسـم رب العشق ♡» 📗رمــان 🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژاد 🔗 هراسون بلند شدم . _ چی شده بهار ؟! دستشو روی شکمش گذاشت و همونطور که نفس نفس میزد گفت. = ه...هوو...هوف . از اونجا تا اینجا دویدم ... آ...خ...د...دلم. از پارچی که روی میز بود لیوان آبی براش ریختم و به دستش دادم. بعد از خوردن آب نفس راحتی کشید و شروع کرد به صحبت کردن. = ببین مروا جون . ماجرا رو به بنیامین وآقا آراد گفتم ، بنیامین یه جورایی باور کرد البته فکر کنم هنوز خوب هضمش نکرده ! آقا آراد هم گفتن که تو هزیون میگی ... بلند بلند شروع کرد به خندیدن که با تعجب نگاهی بهش انداختم. خندش که تموم شد ، ادامه داد. = خدمتتون عرض میکردم که آقا آراد گفتند که تو هزیون میگی و مغزت بخاطر تب زیاد دچار مشکل شده و همه اینها هم تخیلات خودته چون عذاب وجدان داری که مدتی از خدا دور بودی ، همین بود دیگه . هوووف ، نفس کم آوردم دختر. با عصبانیت گفتم. _ بیخود کرده پسره نکبت ! بهار با تعجب سرشو به سمتم چرخوند که متوجه شدم چه سوتی دادم ! ببخشیدی زیر لب زمزمه کردم و بلند شدم. = کجا میری تو ؟! _ پیش آقا آرادتون ! = آرادمون ؟! _آره. وقتی یه تهمتی میزنه و یه قضاوتی میکنه،باید تاوانشو پس بده... =چطوری؟ _با معامله. =‌معامله؟ چی داری میگی مروا؟ _میام بهت میگم بهار. مژده و آیه کجا رفتن؟ بهار چادرشو از سرش در آورد و در حالی که داشت جای خوابشو آماده میکرد گفت. = رفتن چادر اون یکی پیش راحیل . من یکم استراحت میکنم توهم جای دوری نری ها ! زیادم تو گرما نپلک دوباره خون دماغ میشی ! _باشه. موبایلمو توی جیبم انداختم و روسریم رو جلو آوردم ، کفش هامم پوشیدم و به سمت چادری که آراد اونجا بود حرکت کردم. &ادامـــه دارد ......
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 🍃💚🍃💚🍃💚 💚🍃💚🍃 🍃💚 «♡بـسـم رب العشق ♡» 📗رمــان 🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژاد 🔗 به چادر برادرا که رسیدم دوباره روسریم رو جلو کشیدم و آب دهنمو با صدا قورت دادم و به طرفشون رفتم. یکی از همون پسرا بلند شد و به سمتم اومد ، همون جور که زمین رو متر می کرد گفت : + سلام خواهرم ، در خدمتم. _ سلام . اولا من خواهر شما نیستم ! دوما با آقای حجتی کار دارم ، صداشون بزنید . از طرز صحبت کردنم متعجب شد و سرشو برای چند ثانیه بالا آورد ، وقتی کلا براندازم کرد گفت : + شما همون خانومی هستید که ...... میدونستم میخواد چی بگه . _ بله همونی هستم که زدم تو گوش آقای حجتی ، حالا هم برید صداشون بزنید. + آقای حجتی اینجا نیستند ! _ پس کجان ؟ نمی دونمی زیر لب زمزمه کرد و رفت کنار دوستاش . دنبالش دویدم... _ آقای نسبتا محترم ، به حجتی بگو بیاد ! + گفتم که اینجا نیستند ! صدامو بلند کردم و گفتم. _د مگه تو مذهبی نیستی؟ فک کردی من گاگولم؟ خودم آمارشو دارم که اینجاست جناب دروغ گو. حالا هم برو بگو بیاد. همین که جملمو تموم کردم در چادر محکم باز شد و آراد اومد بیرون . × احمد اینجا چه خبره ؟! با دیدن من اخم وحشتناکی کرد و به سمتم اومد . ترسیده چند قدم عقب رفتم . × بفرمایید خانم فرهمند. با دیدن قیافه عصبانیش گیج نگاهش کردم. × گفتم امرتون خانم فرهمند ! پسره نفهم فکر کرده کیه که برای من صداشو میبره بالا ! منم مثل خودش با عصبانیت صدامو بردم بالا . _ فکر کردین کی هستین که بین این همه آدم سر من داد میکشین !؟ صداتون تو گوشتون قشنگ اومده که هوار میکشید ؟! صداتون رو بیارید پایین . آراد با تعجب نگاهم کرد و همین که حرفم تموم شد گفت : × خانم فرهمند الان شما دارید داد میزنید بعد به من .... کلافه نفسی کشید و استغفرالهی زیر لب زمزمه کرد. با تِ تِ پِ تِ گفتم : _ داد زدن من با داد زدن شما فرق داره ! شما داد زدید منم مجبور شدم داد بزنم... آراد سرشو با تاسف تکون داد. برای اینکه بیشتر از این ضایع نشم موضوع دیگه ای رو پیش کشیدم . _‌به برادرای بسیجی تون یاد ندادید دروغ نگن؟ واقعا که! همتون یه مشت مذهبی نمایید که هر کاری دلتون خواست می کنید. یکی دروغ میگه. یکی قضاوت می کنه . یکیم مثل شما آدمو حقیر و دروغ گو و احمق فرض می کنه که فقط دنبال خوش گذرونی و یللی تللیه! واقعا از شما انتظار نداشتم. من شما رو یه آدم پخته و فهمیده فرض می کردم. ولی الان فهمیدم سخت در اشتباه بودم. شما با این قوم هیچ فرقی نداری. &ادامـــه دارد ......
❣ رابطه میان زن و شوهر نباید رئیس و مرئوسی باشد ❌ نمی‌توان از زن ویا مردی که و می‌شود انتظار و در زندگی داشت. 👩‍❤️‍👨کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ‌┅┄ ※♥️👫♥️※┄┅ https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
♥️ وقتی یکیو دوست داری ... اشکشو در نیار ... با اشکاش از چشماش میوفتی ... ♥️ ازش فاصله نگیر ... اگه سرد شه دیگه درست نمیشه ... ♥️ باهاش قهر نکن ... بی تو بودن رو یاد میگیره ... ♥️ تهدیدش نکن ... دعواش نکن ... میره پشته یکی دیگه قایم میشه ! اون آدم پناهش میشه ...!! ♥️ اگه دوستش داری ... همونجوری که هست دوستش داشته باش ، سعی نکن عوضش کنی!! ♥️ اگه دوستش داری ... اشتباهاتشو به روش نیار ... آدم جایز و الخطاست...!! ♥️ بذار یاد بگیره دنیاش و زندگیش تویی !؟؟ نذار بره جای دیگه ازدست تو گریه کنه اون موقعست که دیگه تو ، توی قلبش جایی نداری ... کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ••••❥⊰🕸🐚JOiN👇🏻 ═══‌♥️ℒℴνℯ♥️═══ https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
کانال زوج خوشبخت و تربیت فرزند❤: شیوه دلجویی در زن‌ ها و مرد ها از آنجا که خانم‌ها خیلی شنیداری هستند و دوست دارند بشنوند بهتر است، مرد‌ها عبارت‌هایی مانند اینکه «من هنوز تو رو دوست دارم» و «تو برایم مهمی» و «من منظوری نداشتم» را زیاد استفاده کنند. نیاز ذاتی خانم‌ها دوست داشته شدن و دوست داشتن است. بنابراین وقتی در موضوعی قرار می‌گیرند که آزرده خاطرند نیاز ذاتیشان، آسیب می‌بیند و با خودشان فکر می‌کنند «من رو دوست نداره» یا «نفهمید من دوستش دارم.» نیاز ذاتی آقایان نیز قدرت و توانایی است. معمولا در بحران‌ها احساس آزاردهنده آقایان بی‌کفایتی و تحقیر شدن است؛ بنابراین باید کلماتی به کار گرفته شود که این احساس از او گرفته و حس توانمندی به او بازگردانده شود؛ بیان عبارت‌هایی مانند «من می‌دونم که تو می‌تونی» و «می‌دونم به فکر ما هستی و حواست هست» بسیار مهم است. به طور کلی در دلجویی کردن باید به فرهنگ کلماتی که بینتان است، بیشتر توجه کنید و هر آنچه را که برای بهتر شدن حال طرف مقابلتان لازم است انجام دهید. 💍کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ┄┅─✵💞✵─┅┄ https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae عقاید پوسیده را دور بریزید! اگر شاد کردن و پایبندی به همسر ، مطیع او بودن و... برای یک مرد "زن ذلیلی" محسوب می شود چه افتخاری بالاتر از این؟! این عین مردانگیست که پناه دل زنی باشی! ⁣ کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae ۴ نشانه مهم که باعث طلاق می شوند ۱.تحقیر شریک زندگی شامل: تحقیر: نگاه بالا به پایین به همسر انتقاد:تبدیل یکی از رفتارهای همسر به جمله خبری درمورد شخصیت او برخورد دفاعی:نقش قربانی را در شرایط سخت بازی کردن بسته بودن: اجازه صحبت کردن را ندادن یا عدم تمایل به مکالمه ۲.زیادی با محبت بودن در اوایل رابطه: زوج هایی که ازدواجشان پر از حرارت های عاشقانه است بیشتر در معرض طلاق هستند.زیرا نگه داشتن چنین شدتی از احساسات کار آسانی نخواهد بود ۳.عقب کشیدن در زمان مشاجره: رفتارهایی مانند سکوت اختیار کردن در هنگام ابراز درخواست از طرف همسرش میزان شادی را بسیار کاهش می دهد ۴.فرسایشی شدن اضطراب های همیشگی: جمع شدن استرس و فشارهای روانی زوجین بر یکدیگر،خیلی راحت تر از خیانت  با تغییرات چشمگیر و ناگهانی باعث طلاق می شود. کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ 🔶🔹🔶🔹🔶🔹🔶🔹🔶🔹🔶🔹🔶 https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae یکی جدی بودنش به دل می‌شینه، یکی خوش اخلاق بودنش، یکی سرسنگینیش به دل می‌شینه و یکی شیطون بودنش! یکی کم حرفش دوست داشتنیه یکی پر حرفش! وقتی ادای کسی رو درییارید، جذاب نمی‌شید، مسخره می‌شید! ‌ کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae 🔺 🍃🍂برای رابطه جنسی اصرار زیاد نکنید.🍃🍂 ✍ مسلماً نیاز جنسی یکی از مهمترین نیازهای حاکم بر زندگی زناشویی برای مردان و زنان است. ‌‌↯↯ ⇦اما توصیه می شود که برای انجام این کار در شرایطی که همسر آمادگی لازم را ندارد اصرار نکنید و اجازه دهید که او با تمایل و رغبت با شما وارد رابطه جنسی شود. 💌 کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae 🔺 🍃🍂خانمها و آقایان بهتر است تا چند ساعت قبل از سکس آب مصرف نکنند.🍃🍂 ✍🏻 چرا که ممکن است در حین خروج اسپرم بر اثر فشار بر اندام بدن، فعالیت مثانه از حالت ارادی خارج شده و قدرت جلوگیری از خروج ادرار نداشته باشند.✨ 💞 کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae 🔺 🍃🍂 لذت بردن را فراموش نکنید🍃🍂 ✍ رابطه جنسی باید لذت بخش باشد، بنابراین آرامش داشته باشید و از برانگیختگی خود در رابطه زناشویی لذت ببرید. تمرکز بر لذت بردن از رابطه جنسی شما را از ترس هایتان دور می کند ✍🏻 هر بدنی منحصر به فرد است و شما باید از بدن خود مراقبت کنید، به توانایی های جنسی خود اعتماد کنید و تصویر مثبتی از خود داشته باشید. 💌 کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae 🍃🍂نکاتی که باعث کاهش بیماری زنان بعد از رابطه جنسی می شود🍃🍂↯↯ ▪️دفع ادرار ▫️دوش آب گرم ▪️نوشیدن آب ▫️تعویض لباس زیر ▪️عدم استفاده از دستمال مرطوب معطر 💌 کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae 🔺 🍃🍂 تشخیصِ زمان صحبت در نزدیکی🍃🍂 ✍ در زمان مقاربت به هیچ عنوان به هم ایراد نگیرید.. •● سایز سینه .. رنگ پوست و تمامی این صحبتها باید در زمان و مکان دیگری صورت گیرد.➣
💞 کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae 🔺 🍃🍂 قابل دقت خانمهـا🍃🍂 ✍ خانم هایی که دارای نوزاد شیرخوار هستند تا دوساعت بعد از رابطه جنسی  به فرزند خود از پستان شیر ندهند.↯♥↯ ⇦ بدلیل اینکه فعل و انفعالت شیمیایی و اثر هورمون ها بر بدن مادر و ترشح در شیر، باعث تغییر طعم شیر میشود. میتوانند قطرات اولیه شیر را به بچه ندهند.✨ 💌 کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae 🍃🍂 تصور میکنیم که نیازمند رابطه ی جنسی هستیم. ‏اما در واقع ما بیش از آن نیازمند صمیمیت هستیم و صمیمیت در رابطه جنسی خلاصه نمیشود. ⇦ ‏ما نیازمند نوازش، ارتباط چشمی و پذیرفته شدن هستیم .. خندیدن با یک نفر، احساس امنیت در کنار او و این احساس که کسی واقعا تو را دوست دارد.....🍃🍂 💌 کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae 🟣 برای بهبود رابطه جنسی فعال باشید و تحرک داشته باشید : یکی از بهترین روش ها برای بهبود سلامت انجام ورزش های قلبی و عروقی است. رابطه_جنسی باعث افزایش ضربان قلب می شود، اما ورزش منظم با آماده سازی قلب به بهبود عملکرد جنسی کمک می کند. ۳۰ دقیقه ورزش در روز، ورزش هایی مانند دویدن و شنا می تواند به طور چشمگیری به بهبود عملکرد جنسی کمک کند. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae در تختخواب از هم قول نگیرید!!! بسیاری از زوجین بعد از رابطه جنسی به دلیل ترشح هورمون اکسی توسین بسیار مهربان تر میشوند و به راحتی دروغ میگویند 💞کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند 💞 https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کانال زوج خوشبخت و تربیت فرزند❤
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 🍃💚🍃💚🍃💚 💚🍃💚🍃 🍃💚 «♡بـسـم رب العشق ♡» 📗رمــان #فالی_در_آغوش_فرشته 🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژا
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 🍃💚🍃💚🍃💚 💚🍃💚🍃 🍃💚 «♡بـسـم رب العشق ♡» 📗رمــان 🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژاد 🔗 تمام این جملات رو با صدای بلند بهش گفتم و در آخر ادامه دادم. ‌_اومده بودم باهاتون معامله کنم. گفته بودید توهم زدم. برای اثبات حرفم و این که خوابم توهم نبوده، میخوام یه معامله کنم. من اون قسمتی که توی خواب دیده بودم رو میگردم. اگر خوابم درست نبود، از اینجا میرم. به شرفم قسم که دیگه منو نمی بینید. بعد از اتمام جملم، منتظر واکنشش نموندم و به طرف همون تانک دویدم. به تانک که رسیدم کنارش زانو زدم و با دست هام شروع کردم به کندن زمین. هم زمان اشک هام هم سرازیر شد. سنگ ریزه ها میرفت زیر ناخونم و به شدت میسوختن ولی من قصد کوتاه اومدن نداشتم . هق هقم اوج گرفته بود. هم زمان داشتم با شهدا حرف میزدم. _من میدونم اینا توهم نیست. مطمئنم. من مطمئنم شما اینجایید. مطمئـــــم. مثل دیوونه ها شده بودم مژده و آیه و بهار، سراسیمه به طرفم اومدن. آیه بازوهام رو گرفت و گفت. +مروا چته!!! داری چیکار میکنی؟ مگه دیوونه شدی؟ عصبی دست هام رو از دستش بیرون کشیدم و داد زدم. -آرهـــــ توام مثل اون داداشت فکر کن من دیوونم. هیچ کدومتون حرفامو باور نکردید. +چی...چی داری میگی؟ بلند شدم و داد زدم سرشون. _من مطمئنم خوابم واقعی بوده. اون توهم نبود. من مطمئنم. همه میگفتن دیوونه شدی... آروم باش. بسه. آبرومون رفت. این چه کاریه؟ ولی من گوشم بدهکار نبود که نبود. همچنان داد میزدم . که یه دفعه یه طرف صورتم سوخت و ساکت شد &ادامـــه دارد ......
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 🍃💚🍃💚🍃💚 💚🍃💚🍃 🍃💚 «♡بـسـم رب العشق ♡» 📗رمــان 🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژاد 🔗 ناباور سَرمو بالا آوردم که با آراد چشم تو چشم شدم . اشک توی چشمام جمع شد . رگ های گردنش متورم شده بود و نفس نفس میزد . صورتش به دلیل عصبانیت زیاد قرمز شده بود . آیه ناباور لب زد . × آ ...آ ...آر ... آراد ، تو چی کار کردی ؟! آراد کلافه دستی توی موهاش کشید. با همون اخم غلظیش و لحن عصبانیش گفت. + قبوله . اینجا رو میگردیم. اشک هام یکی یکی از هم دیگه سبقت میگرفتن . اون جرئت نداشت روی من دست بلند کنه اونم جلوی این همه آدم. از روی خاک ها بلند شدم و مقابل آرادی که حالا دست روم بلند کرده بود ایستادم. دستای خاکیم رو ، روی سینش گذاشتم و محکم به عقب هلش دادم که تعادلش رو از دست داد و روی زمین افتاد. با صدایی بغض آلود گفتم . - گمشو . نمیخوام ببینمت ! نه تو رو نه هیچ کس دیگه ای رو ! همتون سَر و ته از یه کرباسین ! با پام ضربه ی محکمی به خاک ها زدم و بدون توجه به صداهای آیه و مژده به طرف چادر دویدم . خدایا چرا با من اینجوری تا می کنی !؟ تاوان کدوم کارمو دارم پس میدم ! آنالی کجایی ببینی همه ی حرفات درست از آب در اومد . لعنت به همتون ! لعنت ... مذهبی ؟! هه ! اینا همشون تظاهر به خوب بودن میکنند ! هق هقم بلند شد و با صدای بلندی شروع کردم به گریه کردن و در همون حال به سمت چادر می دویدم. به چادر که رسیدم بازوم از عقب کشیده شد . با چشمای گریون به عقب برگشتم ، تصویر رو تار میدیدم چند بار پلک زدم تا تصویر واضح شد و متوجه شدم مژدس . با صدای لرزون گفتم. - مژده برو ! میخوام تنها باشم . نمیخوام هیچ کسی رو ببینم . مژده با دستش اشک هام رو پس زد و گفت . + آروم باش عزیزم . خودتو ناراحت نکن ! آقای حجتی گفته تیم تفحص بیان ، ان شاءالله که چیزی که تو میگی درست باشه و شهدا اونجا باشن . دستمو از دستش جدا کردم و با داد گفتم . ‌- برید با همون آقای حجتی تون، همون فرشته‌ی بی ریاتون خوش باشید. فقط مواظب باشید روتون دست بلند نکنه . و با پوزخندی به داخل چادر رفتم... &ادامـــه دارد ......
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 🍃💚🍃💚🍃💚 💚🍃💚🍃 🍃💚 «♡بـسـم رب العشق ♡» 📗رمــان 🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژاد 🔗 رفتم یه گوشه چنباتمه زدم و شروع کردم به مرور خاطرات این سفر. از قهرم با آنالی تا الان ... چه چیزی تو زندگیم تغییر کرد؟! این بود خدایی که میگفتن اگر به سمتش اومدی رهات نمی کنه ؟! اون از آنالی که برای این سفر مسخره برای همیشه از دستش دادم. اون از پدر و مادرم که بهم بدبین شدن و حتی جواب تلفنمم درست حسابی ندادن. از وقتی اینجا اومدم یه روز خوش ندیدم . همش استرس از سوتی دادن جلوی حجتی ! همش گریه و ناراحتی ! این بود دینشون ؟! دینی که سراسر افسردگیه ! و الانم ... سیلی خوردن از ... از ... هنوزم درست حسابی نتونستم اون لحظه رو هضمش کنم . باورم نمیشه ! اون چطور تونست همچین کاری رو بکنه ؟ اینقدر خاطرات بدی که توی این مدت داشتم رو مرور کردم که کم کم چشمام سنگین شد و به عالم بی خبریِ خواب رفتم. با صدای گریه و صلوات و شیون ، بیدار شدم. همه جا تاریک شده بود. چشمام و سرم به شدت درد میکرد . هراسون روسریم رو ، روی سرم انداختم . خواستم از جام بلند بشم که سرگیجه گرفتم و مجبور شدم بشینم. عضلات پاهام و گردنم بخاطر بد خوابیدن، گرفته بود. انگار یه نفر کتکم زده بود . به هر سختی بود از جام بلند شدم و از چادر بیرون زدم ... &ادامـــه دارد ......
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 🍃💚🍃💚🍃💚 💚🍃💚🍃 🍃💚 «♡بـسـم رب العشق ♡» 📗رمــان 🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژاد 🔗 جمعیت زیادی دور یه چیز جمع شده بودند و صدای گریه کردنشون گوش آدم رو کَر می کرد. هراسون به سمتشون رفتم . خدایا چه اتفاقی افتاده ؟! کی مُرده ؟! با همون پاهای برهنه به طرفشون دویدم. آیه و مژده که متوجه حضورم شدن از بین جمعیت زیادی که اونجا جمع شده بودند به سمتم اومدن. مژده با گریه گفت. + مروا ! -چیشده؟ کی مُرده؟ د حرف بزن مژده ! +ش...ش...شهدا...پیدا...شدن ! گنگ نگاهم رو بین آیه و مژده چرخوندم . یعنی خوابم درست بوده ؟! یعنی واقعا اون کسی که باهام حرف میزد، الان اینجاست؟ یه لحظه دنیا دور سرم چرخید و افتادم روی زمین . اشک هام گونه هام رو آبیاری میکردن. همه تو حال و هوای خودشون بودن . هیچ کس حواسش به من نبود. باید میرفتم. از اینجا. از پیش اینا. من از جنس اینا نیستم. سریع مژده رو که روی زمین افتاده بود و در حال گریه کردن بود رو به آیه سپردم و به بهونه پوشیدن کفش ازشون جدا شدم. یه کفشی که کنار چادر افتاده بود رو پام کردم و به طرف نامعلومی دویدم. نیم ساعتی پیاده رفتم که رسیدم به یه جاده . ولی اونجا پرنده هم پر نمیزد. صدای زوزه سگ ها و گرگ ها ترسی به جونم مینداخت که باعث لرزش خفیف بدنم میشد . زیر لب اسم خدا رو زمزمه میکردم . از دور چراغ یه ماشین توجهمو جلب کرد . به سمتش دویدم و براش دست تکون دادم. - نگــــه دار... نگــــــه دار ... ماشین جلوی پام ترمز زد. یه مرد با یه دشداشه به عربی که جملاتی رو گفت که اصلا متوجه نمی شدم . به خانومی که کنارش نشسته بود با گریه گفتم. - من میخوام برم تهران ، منو میتونید ببرید ؟! نگاهی به قیافم انداخت و جملات عربی رو به مَردی که کنار دستش نشسته بود گفت . از بین کلماتش فقط کلمه اهواز رو تونستم متوجه بشم . خانومه به فارسی گفت . + برو عقب بشین ، فقط تا اهواز میتونیم ببریمت . بعد از تشکر کردن رفتم و کنار گوسفند هایی که پشت نیسان بودن نشستم . خدایا حقارت تا کجا ؟! دوباره هق هقمو از سر گرفتم . آخه مروا کجا و نشستن پیش گوسفندا کجا ؟! &ادامـــه دارد ......