eitaa logo
کانال زوج خوشبخت و تربیت فرزند❤
3.8هزار دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
1.8هزار ویدیو
2 فایل
کانالهای ما در ایتا @mostagansahadat @zojkosdakt @skftankez @romankadahz @aspazyzoj @bazarkandah تبلیغات 👇 @hosyn405
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال زوج خوشبخت و تربیت فرزند❤: حسرت های یه مادر وقتی کوچولوش بزرگ میشه... کاش بیشتر حواسم به استعدادهای کودکم بود و کمکش می‌کردم تا بتونه استعداد هاشو پیدا کنه و اونا رو پرورش بده کاش با هم بیشتر بازی می کردیم و یه عالمه خاطره ی قشنگ دوتایی از کودکیش براش می ساختم کاش اولین روزی که راه رفت، اولین کلمه ای که گفت، اولین باری که خودش پی پی کرد رو توی یه دفتر می نوشتم و الان بهش کادو می دادم کاش هر روز بیشتر و بیشتر بغلش میکردم و بهش میگفتم چقدر بغل کردن و بوسیدنش حال منو خوب میکنه کاش هیچ وقت سرش داد نمیزدم اشکشو در نمیاوردم کمی صبور تر بودم کل دنیا فدای یه تار موش کاش اینقدر حرف مردم برام مهم نبود و می ذاشتم خودم و بچه ام از زندگی دوتاییمون لذت ببریم. کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae مقصود ما از کار زشت، کاری است که برای بچّه، زشت باشد. مثلاً بازی با غذا، برای بزرگ‌ترها زشت است؛ امّا برای کودکان، نه تنها زشت نیست، بلکه جذّاب هم هست. پس این کارزشت به حساب نمی آید گفتن حرف رکیک و یا گاز گرفتن دیگران، از جملۀ کارهای زشت است.  هیچ کس نباید به بهانۀ آزادی، اجازه بدهد کودک، کار زشت انجام بدهد. بچّه‌ها وقتی در کودکی به کارهای زشت عادت می‌کنند، گاهی تا سنین نوجوانی و جوانی هم عادتشان را ترک نمی‌کنند. کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae برای کودک چیزی به اسم "دروغ مصلحتی" معنا ندارد. کودک فقط دروغ گفتن را از شما یاد می گیرد، چون هنوز درکی از "مصلحت" ندارد. در هیچ شرایطی دروغ گفتن را برای فرزندتان توجیه نکنید، چون اگر دروغ گفتن برای او عادی شود، ارتباط موثر با او غیر ممکن خواهد شد! برای استفاده صحيح از تنبيه مفید از اين دستورالعملها پيروي كنيد: 1- تنبيه را به مقدار كم اعمال كنيد. 2- تنها از تنبيه ملايم استفاده كنيد. 3- تنبيه را بلافاصله پس از وقوع رفتار بد اعمال كنيد. 4- تنبيه را زماني اعمال كنيد كه برخود مسلط هستيد. 5- به طور مختصر دليل تنبيه را بيان كنيد. 6-از تنبيه بدني بپرهیزید. 7-درمورد تنبیه ، پدر و مادر با هم یک رای باشند. 8-قبل از انجام تنبیه دلیل آن را بیان کنید 9- قبل از تنبیه انتظارات خود را از کودک بیان کنید. 10-تنبیه را متناسب با سن کودک رعایت کنید مثلا کودکان زیر ۲ سال به هیچ عنوان کار خوب و بد را از هم تشخیص نمیدهند و شما صرفا با گفتن یک 《 نه 》 قاطع جلوی رفتار نامطلوب را بگیرید. کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae عدم تخلیۀ انرژی کودک، مشکلاتی را برای او پیش می‌آورد که یکی از آن‌ها عصبی شدن او است. کودکی که دوست دارد خود را با جنب و جوش تخلیه کند؛ اما پدر و مادر به او اجازۀ این کار را نمی‌دهند، مانند کسی است که بغض گلویش را گرفته؛ اما به او اجازۀ گریه کردن نمی‌دهند. این مسئله به شدت روی آرامش روانی و عصبی کودک تأثیر منفی دارد. یکی از اصلی‌ترین راه‌های تخلیۀ انرژی کودک، بازی‌های فعال است؛ بازی‌هایی که کودک در آن جنب و جوش دارد و ساکن نیست. کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند به کودک غر نزنید! زیرا فایده ای نداشته و قبح کار را از بین می برد.. صریح از او بخواهید که کار نادرست را انجام ندهد اما اگر قصد ایستادن پای حرفتان را ندارید پس غر نزنید. کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae خبرچینی کودک را نادیده بگیرید کودک با خبرچینی به شیوه ناسازگارانه ای به دنبال جلب توجه است و زمانی موفق خواهد بود که کسی مقصر تشخیص داده شود در این هنگام، بهتراست با مشغول کردن خود به کاری دیگر صحبت های او را نادیده بگیرید. البته بی توجهی به رفتارهای منفی باید با توجه کردن به رفتارهای مثبت همراه باشد. عادت به خبرچینی، منجر به مشکلات ارتباطی خواهد شد کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae با فرزند خندیدن نشان از این دارد که شما از نقش یک والد همیشه سختگیر خارج شده و لحظات خوشی را با او و در کنارش دارید. -سعی کنید فضای خندیدن را در محیط خانه به وجود بیاورید. ♨️اینکه مدام در آشپزخانه‌ اید، یا در حال ديدن اخبار، شما را از فرزندتان دورتر و دورتر میکند و او به ناچار به دنیای بازی‌ های رایانه ای پناه می‌ برد. 🔹با کودک خندیدن کار مشکلی نیست، ولی با این کار چیزی را به او هدیه میدهید که در تمام عمر به دردش می‌خورد؛ یعنی شاد بودن... کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae دليل زود رنجي در كودكان : تاثير پذيري از هم سن وسالان:
گاهی اوقات پیش می آید که بچه ها با نگاه کردن به رفتار دوستان و هم سن و سالان خود رفتار آنها را در خانه تکرار می کنند و باعث رنجش شما می شوند. پس اجازه ندهید که کودک شما با اینگونه کودکان رابطه داشته باشند. ژنتیک: بداخلاقی و زودرنجی در بعضی کودکان هم زمینه ژنتیکی دارد. پدر و مادری که خودشان زودرنج هستند انتظار اینکه کودکشان هم این ویژگی را از آنها به ارث ببرد را داشته باشند. کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سریع ترین روش ها برای خواباندن نوزاد قصه بگویید نوزاد متوجه نمی شود که چه قصه ای برای او می گویید اما گفتن قصه قبل از خواب سبب آرامش نوزاد و خوابیدن سریع او می شود. صحبت با نوزاد به این علت که جنین قادر است داخل رحم صدای مادر را بشنود هنگامی که به دنیا می آید صدای مادر برایش آشناست و حرف زدن آرام و یا لالایی خواندن مادر به او حساس امنیت می بخشد و می تواند راحت تر به خواب برود. ایجاد صدای متناوب جنین در داخل شکم مادر به شنیدن صداهای متناوب مانند صدای تپش قلب مادر عادت دارد و به همین علت اگر برایشان صداهای متناوبی ایجاد کنید ، راحت تر به خواب می رود. کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae علت این که بچه ها صبور نیستند این است که بلافاصله سرویس گرفته اند و فاصله ی بین خواست و خواسته را بسیار کوتاه کرده ایم. در صورتی که فقط در  یك سال اول است که اصلا نباید بین این دو فاصله باشد و بعد از این سن به آرامی باید بین خواست و خواسته ی کودک فاصله ایجاد شود که صبوری و  بردباری بالا برود و لذت بیشتر شود. این فاصله در بچه های ما بسیار کم شده است و هر چه این فاصله کم تر شود، صبوری کمتر می شود و به دنبال آن  ناسپاسی بیشتر خواهد شد. بچه های امروز بسیار ناسپاس و بی صبر هستند چون فاصله ی خواست و خواسته در آن ها به صفر رسیده است و برای چیزی که  می خواهند به دست آورند صبر ندارند. منظور من با حسرت بزرگ کردن بچه ها نیست ولی باید صبر کنند تا وقتی به دست می آورند لذت ببرند. کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
🌀چند سال پیش همیشه فکر می کردم شبها کسی زیر تختم پنهان شده است. نزد پزشک اعصاب رفتم و مشکلم را گفتم. 🌀روانپزشک گفت: فقط یک سال هفته‌ای سه روز جلسه ای 80 دلار بده و بیا تا درمانت کنم. شش ماه بعد اون پزشک رو تو خیابان دیدم. پرسید چرا نیومدی؟ 🌀گفتم خب جلسه‌ای هشتاد دلار، برای یک سال خیلی زیاد بود. یه نجّار منو مجانی معالجه کرد. خوشحالم که اون پول رو پس‌انداز کردم و یه وانت نو خریدم. 🌀پزشک با تعجب گفت، عجب! میتونم بپرسم اون نجّاره چطور تو را معالجه کرد؟ 🌀گفتم: به من گفت اگه پایه‌های تختخواب را ببُرم؛ دیگه هیچکس نمی‌تونه زیر تختت قایم بشه! 🍃برای هر تصمیم گیری شتاب نکنیم و کمی بیندیشیم!🍃 کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
💫♥️ 🍀 چگونه به خودمان احترام بگذاریم؟ اگر فکر می‌کنی کاری اشتباهه، انجامش نده! در صحبت‌ها همیشه دقیقا همون چیزی رو بگو که منظورته. هیچ‌وقت طوری زندگی نکن که سعی کنی همه رو از خودت راضی نگه‌ داری؛ هیج وقت. سعی کن هر روز یاد بگیری و دست از یادگرفتن بر نداری. در صحبت با دیگران هیچ‌وقت راجع به خودت بد حرف نزن. هیچ‌وقت دست از تلاش برای رسیدن به رویاهات بر ندار. سعی کن راحت نه بگی، از نه گفتن نترس. از بله گفتن هم نترس. با خودت مهربون باش. اگه نمی‌تونی چیزی رو کنترل کنی، بزار به حال خودش. کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ─═इई🍃❤️ ⃟ 🍃ईइ═─ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
کانال زوج خوشبخت و تربیت فرزند❤: ♥️🍀 💫 به عنوان یک مرد و یک همسر، به بانوی خود عشق بورزید. بگذارید بداند که محبوب و مورد تایید شما است. قلب و ذهن یک زن دائما به شنیدن و دانستن آن که دوست داشتنی و خواستنی و مطلوب است، نیاز دارد. با این کار عشقتان را همیشه زنده نگه می‌دارید و کاری می‌کنید تا همسرتان با همه توان سعی در جبران عشق شما داشته باشد. برای یک ، کم دوست داشته شدن بدترین اتفاق است. زن‌ها را باید زیاد دوست داشته باشید و این عشق رو مرتب به او یادآوری کنید. فکر نکنید که خودش می‌فهمد یا باید بداند که دوستش دارید. (((عشق با ابراز شدن زنده می‌ماند. این ابراز حس، محبت خودتان را هم عمیق‌تر می‌کند.))) همیشه در دسترس او باشید و به او نشان دهید که در هر شرایطی از او حمایت می‌کنید. هم جایی که زور بازوی شما نیاز است و هم جایی که توان و مقاومت روانی شما باید از همسرتان حمایت کند، در کنار او باشید. ─═इई🍃❤️ ⃟ 🍃ईइ═─ https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae ♥️🍃🍃♥️💫 🍀 ♥️ 12نکته که باید هر روز به خودتان یادآوری کنید: ◽️گذشته را نمی توان تغییر داد. ◽️نظرات دیگران، واقعیت شما را مشخص نمی کنند. ◽️سفر هر کسی در این زندگی، متفاوت است. ◽️همه چیز با گذر زمان بهتر می شود. ◽️قضاوت ها، اعترافات شخصیت خود شما هستند! ◽️زیادی فکر کردن، باعث ناراحتی می شود. ◽️شادی در درون شما یافت می شود. ◽️افکار مثبت، خالق چیزهای مثبت هستند. ◽️لبخند، مسری است. ◽️مهربانی، مجانی است. ◽️فقط موقعی بازنده هستید که تسلیم و منصرف شوید. ▫️ از هر دست بدهيد، با همان دست پس می گیرید. ♥️ 🍀 ♥️🍃🍃♥️💫 کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 🍃💚🍃💚🍃💚 💚🍃💚🍃 🍃💚 «♡بـسـم رب العشق ♡» 📗رمــان 🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژاد 🔗 اینقدر گرسنه بودم که نصف کبه های داخل بشقاب رو خوردم و برای اینکه نگن چه دختر ندید پدیدی ، چند دونه رو توی بشقاب گذاشتم و بهشون دست نزدم . از پارچی که توی سینی بود یکم آب توی لیوان استیل ریختم و خوردم . آبش خیلی خنک بود و لیوان استیل خنکی آب رو دو چندان می کرد . وای خدا ! من این چیزا رو توی عکس های نوستالژیک دیدم ! همه چیز اینجا خیلی خفنه . خنده ای کردم و سینی رو برداشتم به سمت آشپزخونه رفتم . سمیه و مادرش کنار هم نشسته بودند و داشتند سبزی تمیز می کردند اونم ساعت دو شب ! نگاهی بهشون انداختم و با مهربونی گفتم. - دستتون درد نکنه، واقعا خیلی خوش مزه بودند . محشر بود ، تا حالا همچین چیزی نخورده بودم ! مامان سمیه تک خنده ای کرد و نوش جانی گفت . - سمیه اینو با چی درست کردی که اینقدر خوشمزه بود ؟! مادر و دختر شروع کردن به خندیدن منم همراهیشون کردم . سمیه بعد از خندیدن گفت : + جونم واست بگه که ، این همون طور که قبلا بهت گفتم کبه عربی هست یه غذای سنتی بین عربا . اگر بخوای اینو درست کنی باید برنج رو با یکم آب روی حرارت ملایم بزاری تا برنج مثل شیر برنج بشه . بعدش سیب زمینی رو ریز ریز رنده میکنی و باهاش مخلوط میکنی . زردچوبه و نمک و تخم مرغ رو هم بهش اضافه می کنی ‌. در مرحله آخرم مواد رو داخل ترکیب برنج و سیب زمینی قرار میدی و گِردش میکنی و توی روغن داغ سرخ میکنی . لبخندی زدم و گفتم . - ‌واو ! رفتم تهران حتما درست میکنم ، محشره . ‌دوباره همه شروع کردیم به خندیدن. واقعا هم خنده دار بود چون اصلا همچین چیزی ندیده بودم ‌! + حالا چی شد که از اینجا سر در آوردی ؟ مامان میگه وسط جاده بودی ! شروع کردم به تعریف کردن ماجرا . از آشنایی با مژده تا سفر راهیان نور و تفحص شهدا و فرار کردنم و از همه بدتر جا گذاشتن وسایل ها. مادر و دختر با تعجب بهم نگاه کردند . + وای عجب داستانی ! میگم الان مامانم اینا میخوان بخوابن بیا بریم اتاق من صحبت کنیم. با یادآوری چیزی، رو به سمیه گفتم: - سمیه جان شما برو من یه کاری با مادرت دارم الان میام ... سمیه مشکوک لبخندی زد و با گفتن باشه ای ، از آشپزخونه خارج شد. همون جور که سَرم پایین بود دستی توی سبزی ها کشیدم و گفتم : - راستش ... بابت کاری که دم در انجام دادم شرمندم . آخه یکم چیز شد ... یعنی ... معذرت میخوام . خیلی بی ادبی کردم . من رو ببخشید . و ... مادر سمیه نذاشت ادامه حرفم رو بزنم و با همون لهجه زیباش گفت : × اشکالی نداره دخترم . درکت می کنم . توی این دور و زمانه اعتماد کردن به هر کسی خیلی سخت شده . دوباره تشکر کردم و به سمت اتاق سمیه راه افتادم . &ادامـــه دارد ......
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 🍃💚🍃💚🍃💚 💚🍃💚🍃 🍃💚 «♡بـسـم رب العشق ♡» 📗رمــان 🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژاد 🔗 خودم و سمیه تا اذان صبح از هر دری با هم صحبت کردیم. به گفته خود سمیه ، یه برادر بزرگتر از خودش داره به اسم سهراب . که هر روز صبح علی الطلوع میره سرکار تا نیمه های شب ولی دیشب کارش طول کشیده و گفته که حالا حالا ها نمیتونه بیاد. هر چقدر خواستم از زیر زبونش بکشم که برادرش چیکارست، نگفت که نگفت . داشتیم صحبت می کردیم که صدای زیبای اذان به گوش رسید . با سمیه مثل دزدا رفتیم وضو گرفتیم ، سمیه هم رفت تا پدر و مادرش رو بیدار کنه . بعد از خوندن نماز صبح فرصتی پیدا کردم که یکم استراحت کنم ، مامان سمیه گفته بود اتوبوس ساعت یک ظهر حرکت میکنه پس برای خوابیدن زمان داشتم . چشمام رو ، روی هم گذاشتم و پتوی پلنگی رو تا آخر روی خودم کشیدم . •°•°•°•°•°• بین خواب و بیداری بودم که احساس کردم کسی داره پام رو قلقلک میده ، پام رو جا به جا کردم و روی پهلوی چپم خوابیدم . هنوز چند ثانیه نگذشته بود که دوباره همون احساس بهم دست داد با صدای خواب آلود گفتم : - هوف نکن ، خوابم میاد ! انگار دست بردار نبود که نبود ! پتو رو از روم در آوردم و با دیدن کسی که جلوم بود جیغ بلندی کشیدم که سمیه و مامانش سریع اومدن توی اتاق . در حالی که جیغ می زدم به سمت در اتاق رفتم و از بین سمیه و مامانش رد شدم وخودمو توی هال پرت کردم . دستمو روی قلبم گذاشتم ، نفس نفس میزدم و حسابی ترسیده بودم. سمیه ومامانش شروع کردن به خندیدن . سمیه با خنده گفت : + و ... و ... ا ... ی . و دوباره شروع کرد به خندیدن . منم تا متوجه شدم توی چه موقعیتی هستم با صدای بلندی پرسیدم . -ای ... این ... این کیه ؟! سمیه لب زد : + وای مروا ! این داداشمه دیگه سهراب . نفسم رو حرصی بیرون دادم . - پس تو اتاق چیکار میکرد؟ آخ قلبم . هوف . پسره الدنگ . زهرم ترکید . نیم ساعت گذشته بود ولی سهراب از اتاق در نمی اومد که نمی اومد . هر چقدر سمیه و مادرش صداش زدن، نیومد. آخر سر سمیه رفت داخل اتاق ببینه این داداشش چشه که چپیده تو اتاق ... بعد از ۵ دقیقه سمیه با خنده از اتاق اومد بیرون اینقدر خندید که اشک از چشماش اومد . - چیشده سمیه ؟ &ادامـــه دارد ......
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 🍃💚🍃💚🍃💚 💚🍃💚🍃 🍃💚 «♡بـسـم رب العشق ♡» 📗رمــان 🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژاد 🔗 سمیه با صدایی که رگه های خنده هنوز توش هویدا بود، گفت : + این داداشم از تو خجالت میکشه . فکر کرده من خوابم، اومده بود بیدارم کنه که با دیدن تو ، دوتا سکته ناقص رو درجا زده . حالا عذاب وجدان داره . با اتمام حرف سمیه، همه زدیم زیر خنده . از سمیه ، یه شال و چادر رنگی گرفتم تا داداشش راحت باشه . بعد از ۱۰ دقیقه ، شازده پسر ، بالاخره از اتاق دل کندن و با سری افتاده اومدن بیرون . × س...سلام علیکم . همینطور که با چادر ور میرفتم نیم نگاهی بهش انداختم و جواب سلامش رو دادم . یه پسر قد بلند و چهار شونه بود . یه لباس سپاهی هم به تن داشت . اوه مای گاد . این که بچه حزب اللهیه . اَخ اَخ . یاد آراد افتادم . با صدای سهراب،از فکر آراد بیرون اومدم نگاهمو بهش دوختم × ر ... راستش ... من ... بابت ... اون کار بچگانم ازتون عذر میخوام . حلال ک ... هنوز حرفش تموم نشده بود که هین بلندی کشیدم. - ساعت یازدهه ؟ گنگ نگاهم کرد . سمیه همون جور که داشت اتاقش رو نپتون میزد با داد گفت : + آره دیگه . بعد از نماز مثل خرس خوابیدیم . &ادامـــه دارد ......
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 🍃💚🍃💚🍃💚 💚🍃💚🍃 🍃💚 «♡بـسـم رب العشق ♡» 📗رمــان 🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژاد 🔗 بابای سمیه و یه مَرد دیگه که انگار همون جلالی بود که دیشب راجبش صحبت کرده بودند ، توی هال نشسته بودند . خاله اَمینه، مامان سمیه دو تا لیوان شربت خاکشیر خنک براشون بُرد ، منم سریع سفره صبحونه رو جمع کردم و بلند شدم . همین که از پشت اُپن بلند شدم آقا جلال گفت : + سلام ، اشلونچ ؟ ترجمه : ( سلام ، حالتان چطور هست ) گنگ نگاهم رو بینشون چرخوندم ، کلمه سلام رو متوجه شدم و برای اینکه سوتی ندم گفتم : - س ... سلام ، بله . سمیه که روی به روی باباش نشسته بود بلند بلند شروع کرد به خندیدن که همه با تعجب نگاهش کردن . × م ... مروا ، عموم میگه حالت چطوره ؟ نخودی خندیدم و سرمو پایین انداختم . که باعث شد خیار بپره تو گلوی سهراب . همه با تعجب بهش نگاه کردن . خاله اَمینه چند باری پشتش زد ، ولی حالش بدتر شد و صورتش قرمز شده بود . سریع یه لیوان برداشتم و از کلمن براش آب ریختم . همونطور که داشتم سریع به طرفش میرفتم، چندین بار سکندری خوردم و کم مونده بود با مخ بخورم زمین ... تا بهش رسیدم نصف آب های توی لیوان ریختن زمین . آب رو بهش دادم و اون یه نفس سرکشید . - حالتون بهتره؟ صورتش مچاله شد و گفت : × چرا آبش اینقدر گرم بود ؟ همه زدن زیر خنده . بیا و خوبی کن . ایش . سمیه خودش به عربی جملاتی رو به عموش گفت که باعث خنده اونم شد . خاله اَمینه صدام زد که به سمت اتاقش رفتم . - جانم خاله ؟ با همون لهجه شیرینش گفت : + جانت سلامت مادر . مچ دست چپم رو گرفت و به طرف خودش چرخوند ، یکم پول گذاشت کف دستم و دستم رو بست . + ببخش دخترم چیز قابل داری نیست . آخه اینا که خودشون چیزی ندارن بعد به منم کمک می کنن !؟ خجالت زده پول رو از توی دستم در آوردم و بهش دادم . - این چه کاریه خاله جان ، این همه به من محبت کردید این یکی رو نمی تونم قبول کنم . + بگیر دخترم وگرنه ناراحت میشم . قطعا تا تهران اینا لازمت میشن . ان شاءالله دفعه بعدی که اومدی، بهم پسش میدی . به اجبار پول ها رو ازش گرفتم و توی جیبم گذاشتم . خدا خیرش بده ، چقدر لازم داشتم . آروم خندیدم و دوباره وارد هال شدیم . &ادامـــه دارد ......
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 🍃💚🍃💚🍃💚 💚🍃💚🍃 🍃💚 «♡بـسـم رب العشق ♡» 📗رمــان 🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژاد 🔗 بعد از گذشت چند دقیقه از زیر چادر بیرون اومدم و نفس راحتی کشیدم . سمیه به سمتم برگشت و گفت : + مروا شانس آوردیما ! - هوف . آره دختر . راستی ماجرای این چادره چیه ؟! توی اون پلاستیک که مامانت داده بود چادر بود؟ سمیه لبخندی زد ، به عقب برگشت و چادر رو برداشت و توی پلاستیک گذاشت ، در همین حین هم گفت : + یه هدیه ناقابله عزیزم . البته چندتا هدیه ناقابل دیگه هم هست . لبخندی به روش پاشیدم و تشکر کردم . مانتو و روسریم رو هم مرتب کردم . بعد از گذشت نیم ساعت به ترمینال رسیدیم . از ماشین پیاده شدم و همراه با سمیه و عمو جلال به سمت اتوبوس ها حرکت کردیم . به یه اتوبوس VIP سفیدی رسیدیم ، سمیه گفت : + اینم از این مروا جون . لبخند غمگینی زدم و در آغوشش گرفتم . - سمیه ... واقعا نمی دونم چه جوری خوبی هاتون رو جبران کنم. خیلی بهم لطف داشتید خیلی بهم محبت کردین . واقعا ممنونم . با شنیدن صدای مَردی که می گفت مسافر ها سوار اتوبوس بشن نگاهم رو از سمیه گرفتم و سریع به طرف عمو جلال حرکت کردم . از سمیه خواستم صحبت هام رو براش ترجمه کنه ... جملاتی رو که گفتم سمیه به عربی به عموش گفت که باعث شد عمو جلال لبخندی بزنه . بعد از خداحافظی با سمیه و عموش به سمت اتوبوس رفتم . چقدر دلم گریه میخواست ! نگاهی به پشت سرم کردم و توی دلم گفتم : خداحافظ مژده . خداحافظ آیه . خداحافظ بهار مهربونم . خداحافظ آ ... اسم آراد رو نتونستم بگم ، بغض گلومو گرفت و قطره اشکی از چشمم اومد که سریع وارد اتوبوس شدم ... نگاهی به بیرون انداختم و گفتم : خداحافظ راهیان نور ... خداحافظ شهدا . سرمو به سمت شیشه چرخوندم تا کسی متوجه اشکام نشه و بی صدا شروع کردم به گریه کردن . &ادامـــه دارد ...... کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا