eitaa logo
کانال زوج خوشبخت و تربیت فرزند❤
3.8هزار دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
1.9هزار ویدیو
2 فایل
کانالهای ما در ایتا @mostagansahadat @zojkosdakt @skftankez @romankadahz @aspazyzoj @bazarkandah تبلیغات 👇 @hosyn405
مشاهده در ایتا
دانلود
👩دختران امروز چگونه اند؟ 1⃣ یكی از دلایلی كه باعث شده دختران دیر و خیلی كم ازدواج كنند توقعات بالا و زیاده‌خواهی‌های آنان است كه بر تمام تصمیم‌گیری‌های‌شان تاثیر گذاشته است. قبلا دختران می‌گفتند هرچه پدر و مادرم بگویند یا خدا بزرگ است و من چیز زیادی نمی خواهم ولی در این دوران دختران خواسته‌های‌شان را اعلام می‌كنند و می‌خواهند و براساس آن تصمیم می‌گیرند یعنی تنها تامین مادی از طرف یك مرد برای‌شان ملاك نیست و انواع و اقسام خواسته‌ها و نیاز های مختلفی كه دارند را بیان می‌كنند و در ازدواج به‌دنبال برطرف كردن‌شان هستند. 2⃣ موقعیت های تحصیلی و شغلی دختران هم در مقایسه با سال های گذشته تفاوت‌های آشكاری پیدا كرده است. در گذشته دختران عموما یا كار نمی‌كردند یا كارهایی در حیطه خانه انجام می‌دادند ولی امروزه دختران علاوه بر انجام امور منزل عموما خارج از خانه به‌دنبال كار هستند و به راحتی هم جذب بازار كار می‌شوند. در جامعه امروزی می‌بینیم كه دختران به كار كردن مشتاق‌تر هستند و توفیقات‌شان در كاریابی و پیشرفت كاری هم بیشتر است. 3⃣ از سوی دیگر در گذشته سنی كه دختران را بالغ و عاقل فرض می‌كردند خیلی کمتر از امروز بود. برای یکی دو نسل قبل، یك دختر 15 ساله به‌عنوان یك دختر خانم كامل معرفی می شد که آمادگی ازدواج داشت و اگر در این سن ازدواج نمی‌كرد و مثلا 20 ساله می‌شد می‌گفتند ازدواج برایش دیر شده. ولی امروزه اگر بخواهند یك دختر 20 ساله را شوهر بدهند همه می‌گویند چرا به این زودی و مگر عجله دارید. 4⃣ در سطوح میانی مدیریتی، حضور زنان خیلی بیشتر از گذشته شده است و این یعنی خانم‌های جوان توانسته‌اند از محدوده‌های ممنوعه كه در گذشته وجود داشته عبور كنند. 5⃣ارتباطات اجتماعی دختران در جامعه امروز بیشتر شده است؛ در جامعه امروز ارتباط با جنس مخالف هم بیشتر از گذشته شده است مثل حضور در دانشگاه و محیط‌های كاری و... شاید بتوان گفت دختران جوان در این دوره آزادی‌های اجتماعی بیشتری می‌خواهند. 6⃣ دختران امروزی استقلال‌طلب هستند یعنی با درنظر گرفتن همه شرایط از جمله مهریه‌های سنگین و حق طلاق و... باز هم دنبال استقلال هستند و حاضر نیستند زیر سایه هیچ‌كسی باشند چه پدر، چه مادر، چه همسر و چه بچه... کانال زوج خوشبخت‌وتربیت فرزند⚘ https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
♥️🍃🍃♥️💫 🍀 ♥️ یک نفر را توی زندگیتان راه بدهید که برای بودن و ماندنش نیازی نباشد دست به قد و قواره اتان بزنید، که نیازی نباشد برای راضی نگه داشتنش از رنگ مورد علاقه تا تفریحاتتان را عوض کنید و بشوید یک آدمی که هیچ وقت نبوده اید. کسی که قیچی دست گرفته و خودش قرار است طرز فکر و عقیده جدید بدوزد و تنتان کند را راه ندهید به خلوتتان کسی که دنیایتان را رنگ دنیا خودش میکند و از شما چیزی میسازد که میخواهد بعد مشغول دوست داشتن آن آدمی که خودش ساخته میشود. یک نفر را انتخاب کنید که شما را با همین چهره و ظاهر بخواهد با همین رنگ مو و مدل چشم معمولی، با همین لحن صحبت کردن و نوع زندگی. یک نفر را بخواهید که شما را دوست داشته باشد بخاطر آنچه که هستید نه بخاطر آنچه که دوست دارد باشید. ♥️ 🍀 ♥️🍃🍃♥️💫 کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
🍃🌸 ✅آقایان بدانند👱🏻 🔴وقتی خانومی تحت فشاره، حرف زدن با شوهرش را موهبتی بزرگ میدونه. ولی اگر مردی تحت فشار و استرس باشه حرف زدن زنش را دخالت میدونه زن دوست داره صحبت کنه و شوهرش را در آغوش بگیره،مرد دوست داره فوتبال ببینه. 🔴در این مواقع از نظر زن ،مرد بی علاقه و سرده و برعکس از نظر مرد،زن مزاحم و پرحرفه. این برداشت های مختلف،به خاطر انعکاس ساختارهای مغزی متفاوت اونهاست. 🔴اینکه متوجه این تفاوت بشید،فشار را از وجود شما و شریک زندگیتون بر طرف میکنه و باعث میشه که دیگه طرف مقابلتون را مورد انتقاد و قضاوت قرار ندهید🌾🍒⚘⚘🍁🍁 🍃🌸 🤓نکتـه های کوچک اما متحول کننـــده : 👇 ✔️ریتم قلب مرد با تن صدای همسرش ارتباط مستقیم داره 😍 ✔️شاید باورتون نشه ولی خانومایی که لحن صداشون بالاست به هیچ وجه برای همسرشون خوشایند نیستن ✔️وقتی‌که پیش همسرتــان هستید،ب ملایـم صحبت کنیـد. تُن صدایتـان را طوری تنظیــم کنید که همسرتــان از صحبت‌کردن شما آرامـــش بگیـرد.🙆 ✔️از کلمات وزیـن و عبـارات محبت‌آمیـز استفـاده کنیـد وگاهـی بـا صدای 😜کودکـانه با همسرتـان صحبت کنیـد امـا نه خیـلی زیـاد و نه در زمـان رابطه جنـسی ✔️لحـن آرام و استفـاده از واژه هـای محبـت آمیـز مثـل 😍 😚 و ... معجــزه خواهد کرد 😉در یـک کلام: همه چیـز به لحـن شمـا بستـگی دارد 🌾🌾🍁🌾⚘🌴🌱⚘🍁 💫چرا مردان با وجود داشتن زنی خوب ، با زنی پایین تر از همسرشان خیانت می کنند⁉️ مرد اعتماد به نفس لازم را ندارد و به همین خاطر به سوی افرادی گرایش پیدا می کند که از خودش پایین تر باشد. استرس او دایما در حال افزایش است و هنگامی که سعی می کند به شما ثابت کند که به هیچ دختری به غیر از شما حتی نگاه هم نمی کند این استرس بیشتر می شود و تنها زمانی استرس او فرو می نشیند که دختری پایین تر از خودش شروع به صحبت کردن با او کند. تنها در آن زمان است که این مرد، اعتماد بنفس بدست می آورد زیرا نسبت به آن شخص احساس برتری می کند. بهترین راه حل برای حل این مشکل، مراجعه به متخصص زوج درمانی است تا به زوجین کمک شود بی پرده و بسیار رک و شفاف در خصوص احساسات واقعی شان و علاقه ها و ترس هایشان با یکدیگر صحبت کنند و از بیان واقعیات به همدیگر فرار نکنند.و با راهکارهای خاص، مرد اعتماد بنفس لازم را بدست بیاورد 🌿🌾🍁🍒🌱🌴🍁🌱⚘ 🔶فواید نوازش همسر 🔸نوازش نسبت به صحبت قابل ارتباط‌تر است، حتی اگر شما صدها پیام دوست دارم برای همسرتان بفرستید به اندازه در آغوش کشیدنش کارساز نیست. 🔸بسیاری از محققان مدعی هستند 70 درصد زوج هایی که مکررا دعوا می کنند نوازش یکدیگر را فراموش کرده‌اند، وقتی ارتباط خالی از نوازش می شود، آن رابطه پوچ است. 🔸نوازش بهترین راه بالا بردن صمیمیت است، شما چه طور می توانید و چه مقدار همسرتان تواناست؟ 🔸حتی علم هم کاملاً نتوانسته بررسی کند که چرا احساس خوبی هنگام نوازش به ما دست می‌دهد، تصور کنید همه خوشحالی ها را تجربه می کنید وقتی همسرتان در آغوشتان است. 🔸نوازش احساسات جریحه‌دار شده را درمان می کند و نوازش کمک می کند ذهن و قلب و بدن معجزه کنند، نوازش انرژی های مثبت را انتقال می‌دهد ` 🌾🍁🍒⚘🌴🌾🌱 دلایل اصلی اختلاف زن و شوهرها ♦️پول رک و راست بگوییم، بیشتر دعواهای زن و شوهر بر سر پول، به ندرت به خود پول ربطی دارد. بنابراین اگر می خواهید دعوا بر سر این موضوع را به حداقل برسانید، ریشه اصلی آن را که معمولا از یکسری بیم و ترس ناشی می شود، بیابید. به طور عمده ترس از عدم آگاهی در خصوص اولویت های مهم زندگی، نداشتن آینده ای امن، احترام نگذاشتن به ارزش ها و نرسیدن به آرزوها چهار دلیلی هستند که منجر به بحث و جدل بر سر پول می شود. ♦️رابطه جنسی بیشتر مواقع نداشتن رابطه جنسی مناسب باعث بروز اختلاف بین زن و شوهرها می شود. برای داشتن رضایت از رابطه جنسی، بهتر است که همسران راه حلی برای عدم هماهنگی شان با یکدیگر پیدا کنند. ♦️خستگی مفرط یکی از دلایلی است که باعث می شود، زن و شوهر تمایلی به رابطه جنسی نداشته باشند. اگر در این مورد موضوعی شما را ناراحت می کند، باید در خصوص آن با همسرتان بدون شرمندگی صحبت کنید. ♦️کار مقدار ساعت کاری می تواند موجب بروز اختلاف در روابط شما و همسرتان شود. برای به حداقل رساندن این اختلاف، شب را برای گذراندن کنار یکدیگر اختصاص دهید. 💞در تحقیقی مشخص شده است که زن و شوهرهایی که حداقل یکبار در هفته زمانی را برای ارتباط با یکدیگر و تفریح کردن می گذرانند، تقریبا سه برابر و نیم بیش از دیگران، احساس خوشبختی می کنند. کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ 🌾🍁🍒🌱⚘🍁🌱⚘⚘ https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
♥️🍃🍃♥️💫 🍀 ♥️ همــــسر خوب! هرگز زنت را تحقیر نکن! چون بار بیماری اش را سالها باید به دوش بکشی. به زنت بی اعتنایی نکن! چون سالها باید بی توجهی اش را تحمل کنی. هرگز به زنت پرخاش نکن! چون سالها سکوت مرگبارش را باید طاقت بیاوری. هرگز از محبت به روح او غافل نباش! چون سالها باید در بستری سرد بخوابی. هرگز او را مقابل دیگران کوچک مکن! چون به بزرگی یاد کردن از تو را، فراموش میکند. هرگز نقص هایش را بازگو نکن! چون از تو در نهان متنفر خواهد شد. هرگز انتقاد و شکایت او را مسخره نکن! چون از تو برای همیشه ناامید میشود. به رویاهایش نخند، اگر نمیتوانی براورده شان کنی! چون افسرده میشود. خود را با زنت برابر بدان 👌🏻در همه چیز! و گرنه فرقی با یک زندانبان نخواهی داشت .. ♥️ کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
کانال زوج خوشبخت و تربیت فرزند❤
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 🍃💚🍃💚🍃💚 💚🍃💚🍃 🍃💚 «♡بـسـم رب العشق ♡» 📗رمــان #فالی_در_آغوش_فرشته 🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژا
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 🍃💚🍃💚🍃💚 💚🍃💚🍃 🍃💚 «♡بـسـم رب العشق ♡» 📗رمــان 🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژاد 🔗 🌻 جلوی در دانشگاه متوقف شدم و ماشین رو خاموش کردم . چند باری صدای آنالی زدم که خمیازه ای کشید و چشماش رو باز کرد . - رسیدیم . پیاده شو . دستش رو ، روی چشماش کشید و کمربندش رو باز کرد و پیدا شد . من هم پیاده شدم و ریموت رو زدم . همراه با آنالی به سمت ورودی حرکت کردیم . یه لحظه چشمم به بنر راهیان نور افتاد . با یاد راهیان نور و شهدا ، اشک به چشم هام هجوم آورد . چقدر دلم هوای آفتابِ خوزستان رو کرده بود . با صدای آنالی به خودم اومدم . + مروا ... آهای مروا . چشم از بنر گرفتم و به سمتش برگشتم. -ها ؟! چی شده؟! چیزی گفتی؟! پوفی کرد و دستش رو توی هوا تکون داد. + کجایی بابا دوساعته دارم صدات میزنم ! - ببخشید . چی گفتی؟! + میگم برای چی اومدیم اینجا ؟! -میخوام انتقالی بگیریم . + به کجا ؟! لبخند دندون نمایی زدم . -یه جای خوب . دستش رو گرفتم و با هم وارد محوطه دانشگاه شدیم . لبخندی از خوشحالی زدم . دیگه نگاه های دانشجو ها مثل قبل نبود . دیگه حراست دانشگاه بهمون گیر نمی داد . به سمت سالن حرکت کردیم ، بعد از چند دقیقه رو به آنالی گفتم : - بریم بالا ، فقط اتاق رستمی کدوم بود ؟ آنالی در حالی که به سمت پله ها رفت گفت : + اون دری که پیش اتاق خانم معصومی باز میشه . آهانی گفتم و همراهش به راه افتادم . به در اتاقش که رسیدیم ، چندباری به در زدم و بعد از شنیدن صداش وارد اتاق شدیم . - سلام آقای رستمی . خسته نباشید . آنالی هم وارد شد و در رو پشت سرش بست . + سلام آقای رستمی . رستمی نگاهی بهمون انداخت و از روی صندلی بلند شد . ×به به . سلام علیکم خانم فرهمند و خانم کرمی . چه عجب از این طرفا ؟! کمی جلو رفتم و خیلی سریع رفتم سر اصل مطلب . - راستش این مدت من جنوب بودم که بنا به دلایلی سریع تر برگشتم . &ادامـــه دارد ......
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 🍃💚🍃💚🍃💚 💚🍃💚🍃 🍃💚 «♡بـسـم رب العشق ♡» 📗رمــان 🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژاد 🔗 🌻 × بسیار هم عالی . خب ، چه کمکی از دست من بر میاد ؟ - اِهم . راستش من میخواستم . وای حالا چه جوری بهش بگم ! هوف ! زیر لب صلواتی فرستادم و سعی کردم جدی و محکم حرفم رو ادامه بدم . - راستش من میخواستم انتقالی به دانشگاه شمال بگیرم . رستمی ابرویی بالا انداخت و کمی سرش رو خاروند . × جسارتا چرا ؟! - شنیدم اونجا وضعیت شغلی خیلی خوبی داره . × اما این خواسته شما توی این موقعیت اصلا امکان پذیر نیست ! ‌با آرامش گفتم : - بله میدونم . فقط خواهشا شما یه جوری سعی کنید این انتقالی رو برای ما دو نفر بگیرید . راستی پدر هم بسیار سلام رسوندند. رستمی با شنیدن جمله آخرم خودش رو جمع و جور کرد و با صدایی که سعی داشت نلرزه گفت : × بسیار خب . پس تا فردا صبر کنید ، ببینم چی کار میتونم کنم . لبخندی زدم . - من این رو جواب خوبی تلقی میکنم . پس منتظر جواب تون هستم . با اجازه . روی صندلی نشست و گفت : × به سلامت . به سمت در رفتم که با یادآوری چیزی باز به سمتش برگشتم . - آها راستی . لطفا کسی از این موضوع چیزی متوجه نشه . ×چرا ؟! لبخندی زدم . - ‌با اجازتون . چه قدر از این رستمی بدم میاد ! میخوام سر به تنش نباشه . مرتیکه فوضول . نگاهی به آنالی کردم و با چشم و ابرو بهش فهموندم از اتاق خارج بشیم ... &ادامـــه دارد ......
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 🍃💚🍃💚🍃💚 💚🍃💚🍃 🍃💚 «♡بـسـم رب العشق ♡» 📗رمــان 🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژاد 🔗 🌻 روی پله های آخر بودیم که دستم توسط آنالی به عقب کشیده شد . + مروا ! تو چه فکری توی اون سرت میگذره ! میخوای بری شمال ؟! کدوم وضعیت شغلی خوب ؟! دیوونه شدی ؟! میخوای بری خوابگاه ! تو ! مروای فرهمند ! چشم غره ای بهش رفتم و گفتم : - بله ، میخوام برم شمال ! حالا تو به اون چیزاش کاری نداشته باش ! کلافه گفت : + من نمیتونم توی خوابگاه بمونم ! نمیام خوابگاه ! حالا رستمی گفته تا فردا صبر کنید ، تو تا فردا میخوای کجا بمونی ؟! نگو خونه شما که مامانم سایه ام رو با تیر میزنه ها . از من گفتن بود . نگاهم رو ازش گرفتم و از پله ها پایین اومدم . - خونه شما که نه ! یه جای خیلی خوب میریم . آنالی بیا برو بوفه یه چیزی بخر که حسابی گرسنمه . + خیلی خوب بحث رو عوض میکنی ها ! پول ندارم خانوم خانما ! به روبروم نگاهی انداختم و سریع به سمت آنالی برگشتم . مچ دوتا دستش رو گرفتم و گفتم : - ببین آنالی ! اونجا رو ببین . اون مریمه ، می بینیش ؟! برو پیشش ازش راجبه کاملیا بپرس ! بدو تا نرفته ! دستش رو از دستم جدا کرد و بدون هیچ حرفی به سمت مریم دودید . دستی به لباس هام کشیدم و گوشه ای روی پله ها نشستم . در حال فکر کردن بودم که دو تا دختر چادری کنارم ایستادند ، تمام حواسم به سمت صحبت هاشون رفت. × گفتی کاروان راهیان نور کی میان ؟! = از فاطمه شنیدم که می گفت اون دختره که گمشده رو پیدا نکردند ، احتمالا سه روز دیگه میان . × ای وای طفلک ! دختری که قدش بلند تر بود با خنده دستای اون یکی دختره رو گرفت و گفت : ‌= راستی ! میدونی اون پسره هم باهاشون بوده ! × کدوم پسره ؟! = همین داداش آیه حجتی ، آیه اون دختره بود که پارسال اینجا بود بعدش رفت . داداشش که اسمش آراده ، آراد حجتی . آخرین سالی که من دیدمش سه ، چهار سال پیش بود که با هم رفتیم راهیان نور بعدش دیگه گفتن مدیریت رو بر عهده یه نفر دیگه گذاشتن . حالا امسال هم دوباره رفته ، اگر میدونستم که امسال هم رفته اولین نفر بودم که ثبت نام می کردم . دستام رو مشت کردم . دختره بی حیا ! چادر سرش میکنه بعد دنبال پسره مردمه ! چقدر فرق هست بین این دختر و مژده . مژده‌ ی من به کسی چشم نداشت . با این که دختر بود ، ولی غیرت داشت. برای ناموس دیگران احترام خاصی قائل بود . چقدر دلم براش تنگ شده بود . آراد . الان چیکار میکنه ؟! حتما داره برای مراسم عقد و عروسیش برنامه ریزی میکنه . شایدم داره با نامزدش چت میکنه . پوزخندی زدم و از روی پله ها بلند شدم و خیلی سریع از کنارشون رد شدم . اصلا دیگه نمیخواستم به آراد فکر کنم ! به سمت درختی رفتم که آنالی اونجا نشسته بود . &ادامـــه دارد ......
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 🍃💚🍃💚🍃💚 💚🍃💚🍃 🍃💚 «♡بـسـم رب العشق ♡» 📗رمــان 🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژاد 🔗 🌻 کنارش نشستم و گفتم : - خب شیری یا روباه ؟! مریم اون شب اونجا بوده یا نه ؟! لبخندی زد و به سمتم برگشت : + اوهوم . اونجا بوده ، گفت کاملیا اصلا تو حال و هوای خودش بوده ، حتی وقتی پلیس ها هم اومدن نتونسته فرار کنه ، چون خیلی خورده بود و اصلا درک نداشت توی چه موقعیتی هست . آها ! راستی گفت که ساشا هم اونجا بوده ها ! تو ندیدیش وگرنه بوده . - خودش چه جوری الان اینجا بود پس ؟! مگه اینا رو نگرفتن ‌؟! + گفت که فرار کردن . پلیس ها افتاده بودن دنبالشون ولی بهشون نرسیده بودند. - باید اینا هم می رفتن اون تو آب خنک می خوردن . ولی خوشم اومد ! کاملیا حقش بود ! از روی صندلی بلند شدم و دست آنالی رو گرفتم : - یالا بلند شو بریم که دیر میشه . در حالی که بلند می شد گفت : + کجا بریم ؟! - یه جای خیلی خوب . + عجب ... - بلی . به سمت ماشین راه افتادیم . سریع سوار شدم و به طرف ساندویچی راه افتادم . جلوی ساندویچی پارک کردم و از آنالی خواستم دوتا ساندویچ فلافل برامون بگیره . سرم رو گذاشتم روی فرمون و به آینده نامعلوم مون فکر کردم . این فشار ها خیلی روم اثر گذاشته بود . خیلی بی حوصله و کم تحمل شده بودم . برای هر چیز کوچیکی از کوره در میرفتم . خدایا خودت کمکم کن . نمیخوام دل کسی رو بشکونم . تو حال و هوای خودم بودم که تقه ای به شیشه خورد. سرم رو بلند کردم که ... &ادامـــه دارد ......
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 🍃💚🍃💚🍃💚 💚🍃💚🍃 🍃💚 «♡بـسـم رب العشق ♡» 📗رمــان 🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژاد 🔗 🌻 سرم رو بلند کردم که با چهره آشفته کاوه روبرو شدم . اشاره کرد که از ماشین پیاده بشم . ولی بی اعتنا به حرفش شیشه رو کشیدم پایین . با صدایی که سعی داشتم زیاد بالا نره گفتم : -تو ... تو اینجا چیکار میکنی ؟! دستی توی موهاش کشید و نگاهی به جلو کرد . × تعقیبت کردم . مروا برگرد خونه . آره میدونم چه اتفاقاتی برات افتاده ، نمیخوام هم خطاهای مامان و بابا رو نادیده بگیرم ولی مامان حالش خیلی بده ، یعنی اصلا هیچ اطلاعی نداشته . به بابا هم که فرصت ندادی اصلا صحبت کنه. لبم رو گزیدم و با دستم محکم فرمون رو ، فشار دادم . - خطاهای مامان و بابا ! خودت چی ؟! خودت کجا بودی اون مدت ! × مروا من شرمندتم . خواهش میکنم برگرد . - بعد از اون تهمت های که جلوی کامران بارم کردی ، انتظار داری برگردم؟ کاوه من خواهرت بودم . از بچگی با هم بزرگ شدیم . تو چطور ... چطور تونستی همچین فکرایی درباره من بکنی ؟! من شاید چادر سر نکنم یا حجاب آن چنانی نداشته باشم ، ولی تا حالا ... دیگه نتونستم ادامه بدم و به جلو خیره شدم . × مروا من اشتباه کردم . اصلا من غلط کردم . بیا و برگرد . انگشت سبابم رو به نشانه تهدید جلوش تکون دادم. - به ولای علی قسم اگر یک بار دیگه ، فقط یک بار دیگه من رو تعقیب کنی یا دنبال من بگردی . کاری میکنم که عذاب وجدان هیچ وقت رهات نکنه . پس به نفعته دنبال من نیای ، داداشِ به ظاهر غیرتی . میدونی که این تهدیدم رو عملی میکنم ! آنالی از ساندویچی بیرون زد که با داد گفتم : - سوار شو بریم . سوار شد ، به محض بسته شدن در توسط آنالی . پام رو ، روی پدال گاز گذاشتم و تا میتونستم از اونجا دور شدم . گوشه ای نگه داشتم و ساندویج رو از دست آنالی گرفتم . آنالی هم مثل خرس گرسنه شروع کرد به خوردن ساندویچ . گازی ازش زدم و گفتم : - چرا نوشابه نخریدی ؟! به زور لقمه اش رو قورت داد . + چندر غاز پول بهم دادی بعد انتظار داری نوشابه هم بگیرم ؟! آهی کشیدم . - دیگه از این به بعد اوضاعمون همینه ! قبلا بابام بود ، الان خودمونیم و خدا . مهم نیست . با دهن پر گفت : + یعنی چی مهم نیست ! مروا تو که اصلا مشخص نیست میخوای بری کجا ! باید خونه بخریم ولی کو پول ؟! - خونه رو که داریم ولی پول رو به هر حال لازم میشه . باید حداقل ده میلیونی داشته باشیم . + کجا خونه داری تو ؟! - شمال . ولی فعلا نمی خوام کسی متوجه بشه که قراره بریم اونجا . لبخندی زد و گفت : + بابا ایول ! &ادامـــه دارد ......
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 🍃💚🍃💚🍃💚 💚🍃💚🍃 🍃💚 «♡بـسـم رب العشق ♡» 📗رمــان 🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژاد 🔗 🌻 بعد از سه ساعت رانندگی کنار خونه قدیمی نگه داشتم . ماشین رو خاموش کردم و به سمت آنالی برگشتم . ‌- صندوق رو میزنم ، چمدون رو بردار و همراهم بیا . با بغض گفت : + م ... مروا یعنی تو رو میشناسه ؟! - بعید میدونم نشناسه . شاید یکم تغییر کرده باشم ولی یه مادر همیشه بچش رو میشناسه . یالا پیاده شو . از ماشین پیاده شدم و به سمت در حیاط رفتم . آنالی هم پیاده شد و چمدون به دست به سمت در اومد . دستم رو ، روی زنگ گذاشتم که صدای بلبلی مانندش بلند شد . با کلید ماشین هم چندباری به در زدم که صداهای ضعیفی به گوشم رسید . حدس میزدم که خودش باشه . بعد از چند ثانیه در حیاط باز شد و با دیدنش زدم زیر گریه . به آغوشش پناه بردم و هق هقم رو از سر گرفتم . - ب ... بی بی ! می دونمی چند ساله که ندیدمت ! بی بی خبط کردم ، بی بی غلط کردم . به سمت دستاش رفتم و بوسه ای روی ، دستاش کاشتم . سرم رو بلند کردم و به چهرش نگاه کردم . حسابی پیر شده بود ، خیلی پیر تر از قبل . مرگ آقاجون باعث شده بود شکسته بشه . چروک های صورتش هم خیلی بیشتر از قبل خودنمایی می کرد . نگاهی به صورتم انداخت و متوجه شدم که قطرات اشک به چشمای اون هم هجوم آورد . اما با این وجود لبخندی زد و بوسه ای روی پیشونیم کاشت و گفت : × چه عجب ، دختر آقای فرهمند یادی از ما کرد ! با صدایی پر از بغض گفتم : - شرمنده بی بی شرمنده . توی این چند سال خیلی بی احترامی ها از طرف من و مامان و بابا دیدید . دیگه اجازه نمیدم کسی ناراحتتون کنه . دستی روی سرم کشید . × ‌دشمنت شرمنده مادر . کاوه که دیشب اینجا بود ، می گفت تازه خوزستان برگشتی . دستی به چشمام کشیدم و گفتم : - آره بی بی ، ماجراش مفصله . بی بی نگاهی به آنالی کرد و گفت : × خب مادرجان ، وقت برای صحبت کردن زیاده بفرمایید داخل . رو به آنالی گفت : × بیا داخل دخترم . خودش پیش قدم شد و آهسته آهسته به سمت هال قدم برداشت . رو به آنالی گفتم : - وسایل ها رو ببر داخل تا من ماشین رو بیارم . &ادامـــه دارد ......
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 🍃💚🍃💚🍃💚 💚🍃💚🍃 🍃💚 «♡بـسـم رب العشق ♡» 📗رمــان 🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژاد 🔗 🌻 رفتم توی آشپزخونه و سبد های آبی رنگی که پر از سبزی بود رو برداشتم و روی سفره گذاشتم . پارچ آب و لیوان های استیل رو هم برداشتم و گوشه ای از سفره گذاشتم . - بی بی شما بشینید خودم بقیه رو میارم . × خدا خیرت بده مادر . دیگه این پاها که پا نیست ، نمی تونم درست راه برم . آنالی توی اتاق داشت لباس عوض می کرد ، سریع بشقاب و قاشق و چنگال رو هم برداشتم و گذاشتم روی سفره وکنار بی بی روی زمین نشستم . بی بی دستش رو ، روی دستم گذاشت . × همیشه میگفتم مروا دختر شما نیست ، دختر منه . بین همه نوه ها تو بیشتر از همه اینجا می اومدی و عزیزترین نوه بودی . اما چرا دیگه نیومدی ؟! فکر نمی کردم رفتارهای پدر و مادرت روی تو اثر داشته باشه ، تو خیلی رفتارات با بقیه فرق داشت . همیشه مهربون و دلسوز بودی . یادمه وقتی آقاجونت فوت کرد تا سه روز تب داشتی ، شکه شده بودی . خیلی به ما وابسته بودی اما نمی دونم یهو شدی شد که دل کندی . خدابیامرز همیشه می گفت مروا اله مروا بله . دستای زبرش رو نوازش کردم . - آره بی بی ، واقعا نمی دونم چرا یکدفعه همه چیز تغییر کرد . من همیشه اینجا پلاس بودم ولی نمیدونم واقعا چرا توی این چند سال نتونستم حتی یه سر بهتون بزنم . به کلی فراموش کرده بودم . شرمنده . لبخندی زد که چال گونش مشخص شد ، کاوه هم چال گونه داشت البته اون چال که نبود خط بود ، از بابابزرگ به ارث برده بود . × عوضش کاوه همیشه می اومد اینجا . با خنده گفتم : - دوری و دوستی ، بی بی جان . در همین حین هم آنالی به جمعمون اضافه شد که دیگه حرفی نزدم . یکی از بشقاب ها رو برداشتم و شروع کردم به برنج کشیدن . &ادامـــه دارد
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 🍃💚🍃💚🍃💚 💚🍃💚🍃 🍃💚 «♡بـسـم رب العشق ♡» 📗رمــان 🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژاد 🔗 🌻 تشهد و سلامم رو دادم و سجاده رو برداشتم و گوشه ای گذاشتم . - بی بی خوابید ؟! آنالی در حالی که سرش رو میخاروند گفت : + اوهوم . - لپ تاپ من رو آوردی ؟! + بلی . به طرف پنجره اشاره کرد و ادامه داد. +اونجاست . به سمت پنجره رفتم و لپ تاپ رو برداشتم . کف اتاق دراز کشیدم ، که همراه با من آنالی هم دراز کشید با خنده گفتم : - سرت توی کار خودت باشه بچه ، برو اون ور . ‌با خنده گفت : + اون تو چی داری ؟! لبخندی زدم و لپ تاپ رو ، روشن کردم . - چیزای خوب ! ‌یکی از فایل های صوتی رو پلی کردم . [ استاد محمودی _ شناخت امام زمان (‌ع) ] آنالی سریع گفت : + امام زمان کیه ؟! کلافه گفتم : - آنالی خواهشا سکوت رو رعایت کن ! منم مثل تو هیچی نمیدونم . فکر کنم همون امامیه که غایبه . حالا چیزی نگو تا گوش کنیم . کاغذ و خودکار رو برداشتم و شروع کردم به نوشتن ... [ حضرت میان یه چند ماهی جنگ میکنن ، فرشتگان به یاری حضرت میان ، انسان های خوب که آماده شدند به یاری حضرت میان ، برخی از اجنه میان ، توفیق یاری حضرت رو دارند . امام پیروز میشن ، ظاهرا هشت ماه بیشتر جنگ طول نمیکشه . بعد از این پیروزی در روایات آمده که آسمان به شدت باران های نافع میفرسته ، تمام زمین آباد میشه . امام باقر (ع) میفرمایند : هیچ جای خرابی باقی نمی ماند مگر اینکه آباد بشه . گنج های زیر زمین رو امام و یارانش استخراج میکنن ، به مردم میدن ، بین مردم تقسیم می کنند ... ] بعد از گوش دادن فایل صوتی اول ، نگاهی به بقیه فایل ها انداختم . نُه قسمت داشت ، که باید همش رو گوش میدادم . رفتم سراغ فایل های صوتی استاد پناهیان . [ نماز درمان درد های بی درمانه ! ] بعد از گوش دادن به چند تا فایل صوتی به سمت آنالی برگشتم .. &ادامـــه دارد ......