😍اگر مدت کوتاهی این روش یعنی همنظر و همدل شدن با شوهر رو با گفتن چشم واقعی، انجام بدید ناخواسته مردتون شیفته و عاشق شما خواهد شد. چرا که مردها از اطاعت شدن بسیار لذت میبرن و چنین خانمی بشدت نزدش محبوب میشه.
😉 یقینا برای چنین مردی به مرور زمان، خواسته همسرش ارزش پیدا کرده و در رفتار، او را درک خواهد کرد. و از سیستم گارد و مخالفت همیشگی و بیجهت، بتدریج خارج خواهد شد.فقط کمی صبوری میخواد😊
🍯 کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
♥️🍃🍃♥️💫
🍀
♥️
ناگزیرترین حالتِ زندگی اینجاست که
ادامه دارد...
#آدمها میروند،
دلخوشیها به پایان میرسند،
زمانه سخت میگیرد و دلیل محکمی برای خندیدن نمیماند،
اما هر طلوع آفتاب، این واقعیتِ اجتنابناپذیر را به صورتِ انکارِ آدمها میکوباند که
"زندگی ادامه دارد".
رفتنیها میروند،
ماندنیها میمانند،
عزادارها رخت سیاهشان را بیرون میکنند،
دستی به موهایشان میکشند
و برای ادامهی روزمرگیهایشان راهیِ جادههای پرپیچوخمِ زندگی میشوند،
بلاها فرو میریزند،
#آدمها زیر آوارها مدفون میشوند،
خودشان را بیرون میکشند،
میتکانند و با تمام درد،
ناگزیرند به ادامه،
ناگزیرند به فراموشیِ دیروزها و سرسپردن به #امروزها...
واقعیت این است که ما ذرات معلقی در فضای بیکرانهی روزگاریم
و مشکلات و احساسات و دردهایمان تاثیری روی جریان پیشروندهی زمان ندارد!
اسب زمان،
بیتفاوت و دیوانهوار،
به پیش میراند و زندگی با تمام تلخی و شیرینی و خوبی و بدیاش،
در غیرقابلپیشبینیترین حالتِ ممکن، ادامه دارد...
♥️
🍀
♥️🍃🍃♥️💫
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
♥️🍃🍃♥️💫
🍀
♥️
#سیاستهای_همسرداری
"اهمـیت درک متقابل زوجین!"
«درک متقابل» یعنی اینکه وقتی شب از سر کار میام خونه، متوجه باشم و درک کنم که خانومم تو خونه بیکار نبوده!
آشپزی کردن، تمیز کردن خونه، شستن لباسها و ظروف، سر و کله زدن با بچهها و... فوق العاده کارهای سختی هستند و اگه من جای زنم باشم، نمیتوانم از پس نصف این کارها بر بیام، پس برخورد لایق با این زحمات با همسرم میکنم.
«درک متقابل» یعنی اینکه وقتی شب شوهرم از سر کار میاد خونه، متوجه باشم و درک کنم که از صبح تا شب کلی درگیری با این مشتری و اون ارباب رجوع و اون مغازهدار داشته.
توی ترافیک بوده، بدهیها و فشارهای مالی و تلاش برای کسب روزی و کارهای بانکی داشته و کلی حرفهای مثبت و منفی شنیده و... اگه من جای شوهرم بودم، نصف این کارها رو نمی تونستم تحمل کنم، پس برخورد لایق با این تلاش ها و خستگی رو با شوهرم می کنم.
♥️
🍀
♥️🍃🍃♥️💫
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
♥️🍃🍃♥️💫
🍀
♥️
🔖ویژگی همسر ایده آل در #روابط جنسی😍
🏷 مردهایی که به آرامی و با ملایمت عشق ورزی میکنند
🏷مردهایی که در بستر نیز با همسرشان صحبت میکنند
🏷مردهایی که در بوسیدن مهارت دارند
🏷مردهایی که با چشمان خود به همسرشان نشان می دهند او را دوست دارند و به او عشق می ورزند
🏷مردهایی که با موهای همسرشان بازی میکنند.
🏷مردهایی که در تحریک کردن همسرشان به وسیله لمس کردن مهارت دارند
🏷مردهایی که از ماساژ دادن به همسر خود لذت میبرند
🏷مردهایی که عشق خود را در بیرون از اتاق خواب نیز به همسرشان نشان می دهند و او را به احساس و باور محبوبیت وادار می کنند
🏷مردهایی که پیش از عشق ورزی خود را به لحاظ فیزیکی و جسمانی آماده می کنند
🏷مردهایی که به همسرشان وفادارند.
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
ایتا
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
سروش
https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
بد قدم
من راحله ام.. بیست و پنج سالم بود که ازدواج کردم، با آقایی که سه سال باهاش دوست بودم.
پدر و مادرش بشدت مخالف بودند و اما محمد با اصرار آوردتشون خواستگاری و بعد از چهار ماه هم ازدواج کردیم رفتیم خونه ی خودمون.
شوهرم انقدر خوب بود که واقعا فکر می کردم یه ملکه ام و توی قصر زندگی می کنم.
تمام خواسته هامو برآورده می کرد و خیلی دوستم داشت، کاملا از رفتار هاش مشخص بود.
اما خانواده اش نه تنها پاگشام نکردن حتی یک بار هم به خونمون نیومدن.
گلایه ای هم نمی کردم، همین که محمد هوامو داشت واقعا خوب بود.
اما یک ماه بعد از عروسیِ ما، خواهر شوهرم تو تصادف فوت کرد.
بخدا خیلی ناراحت شدم و کلی اشک ریختم.
وقتی رفتم مجلس ختم، مادرشوهرم اصلا محل نداد بهم و روشو ازم برگردوند.
مثل مهمان ها گوشه ای نشستم و آروم اشک ریختم.
دیگه کلا هیچ کدام از مجلس ها نرفتم اما از زندایی همسرم شنیدم که مادرشوهرم گفته اون راحله قدمش نحسه، تا وارد زندگیمون شد دختر مثل دسته گلم پرپر شد.
با گریه شب حرفارو به محمد گفتم اونم تو سکوت رفت توی فکر، حتی دلداریم هم نداد!
از حال بد حالت تهوع گرفته بودم.
از فکر اینکه محمد هم اونطوری فکر بکنه قلبم آروم نمی گرفت.
تصمیم گرفتم موضوع رو به مادرم بگم تا کمی قلبم آروم بگیره، مامانم با ناراحتی سعی کرد دلداریم بده اما بی فایده بود.
مصیبت اصلی اونجا بود که یک هفته بعد از فوت خواهر شوهرم، پدرشوهرم هم سکته کرد و فوت شد.
دیگه مادرشوهرم رسما تو ختم منو نشونه گرفت و با صدای بلند گفت این، این بد قدمه، شومه، نحسه.. هر چی به پسرم گفتم گوش نکرد که نکرد، حالا ببین، هم دخترم رفت، هم شوهرم، ای خداااا، ای خدا چیکار کنم!
خواهرش سعی داشت آرومش کنه اما بی فایده بود.
اون روز محمد به گوشیم پیام داد که برم خونه ی مامانم!
رفتم اما شب هر چقدر منتظر شدم دنبالم نیومد، باهاش تماس گرفتم هم جواب نداد.
دلم شور افتاده بود.
زنگ زدم خونه ی مادر شوهرم، خودش جواب داد و وقتی متوجه شد منم و با محمد کار دارم با داد گفت ها چیه، همین یه پسر برام مونده میخوای همینم بگیری ازم، کور خوندی دیگه نمیذارم محمدو ببینی، بمون خونه ی پدرت، انشاالله پسرمم طلاقت میده از شرت راحت میشیم!
بعد تماس رو قطع کرد!
تا خود صبح اشک ریختم و شکایتمو بردم پیش خدا، آخه گناه من چی بود!
محمد دیگه سراغمو نگرفت.. بعد از چهلم خواهر و پدرش یه پیام برام فرستاد و گفت ما نمی تونیم کنار هم باشیم و درخواست طلاق میده.
جوابش رو ندادم.
چی میگفتم مثلا، التماسش میکردم که بیاد و باهام زندگی کنه.. اگر واقعا منو قبول داشت اجازه نمیداد تا این حد خرد بشم.
طلاق گرفتیم، چون توافقی بود کارمون زود انجام شد.
بابام اجازه نداد حتی یک سکه هم از مهریه ام بگیرم.
تمام جهازم رو بردم طبقه ی بالای مادربزرگم و خودم هم همونجا پیشش موندم.
با خاله ی کوچیک ام رفتیم آموزش خیاطی، بعد از یک سال، ته حیاط مامان بزرگ یه اتاقک کوچیک ساختیم و کردیمش خیاط خونه.
خداروشکر همه چیز خوب بود تا زمانی که پیامی از طرف محمد دریافت کردم.
ابراز پشیمانی کرد و خواسته بود برگردم اما نه، ناممکن بود.
اگر دوستم داشت نمیذاشت از زندگیش برم که حالا باز بخواد برگردم.
همه رو براش نوشتم و در آخر اضافه کردم اگر مزاحمم بشه ازش شکایت می کنم.
گاهی ما انسان ها قدر چیز هایی که داریم رو تا زمانی که از دستشون ندیم نمی دونیم، همون زمان که دیگه خیلی دیره، خیلی!
#پایان
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
ایتا
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
سروش
https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
7.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مرغ سرخ کرده سه سوته🍗🍗🍗🍗
🥮••🍹•» ☕️🧁 «•🍹••🥮
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
ایتا
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
سروش
https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
8.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کباب کوبیده مرغ🍢🌱🍢🌱
🥮••🍹•» ☕️🧁 «•🍹••🥮
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
ایتا
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
سروش
https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
15.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فینگرفود بسی گوگولی🍗
چیکن پاپس
🥮••🍹•» ☕️🧁 «•🍹••🥮
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
ایتا
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
سروش
https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
7.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کاسه یخی برای ماست و خیار 🥒🥣
حتما موقعی که توی فریزر قرار میدید
یه جسم سنگین در کاسه دوم قرار بدید تا تکون نخوره .
🥮••🍹•» ☕️🧁 «•🍹••🥮
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
ایتا
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
سروش
https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
17.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
برای ورزشکارای عاشق پیتزا 🍕💪🏽
۱ سینه مرغ
۱۵۰ گرم بروکلی یا ۱۰۰ گرم اسفناج
ادویه مرغ،۲ ق غ پنیر پارمسان
۱ ق غ روغن زیتون، ۳ تا گوجه فرنگی
۱ ق غ روغن زیتون
۳-۴ ق غ پنیر پیتزا یا موزارلا،۱ ق غ آب
🥮••🍹•» ☕️🧁 «•🍹••🥮
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
ایتا
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
سروش
https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
11.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کباب بسی جذاااب🥩
مواد لازم:👇
گوشت🥩👈۱ کیلو
دنبه🐑👈۲۰۰گرم
گوجه🍅👈۱ عدد
پیاز🧅👈۱عدد
جعفری🍀👈خرد شده نصف لیوان
نمک🧂👈به مقدار لازم
فلفل سیاه⚫️👈به مقدار لازم
🥮••🍹•» ☕️🧁 «•🍹••🥮
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
ایتا
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
سروش
https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
ایتا
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
سروش
https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
کانال زوج خوشبخت و تربیت فرزند❤
🌴بِــسْـمِـ الـرَّبِ الزّینَــب.س. 🐎سَــلامٌ عَلی قَــلبِ الزِینَبِ الصَّبــور 🌴 #رمان_واقعی_مفهومی_
🌴بِــسْـمِـ الـرَّبِ الزّینَــب.س.
🐎سَــلامٌ عَلی قَــلبِ الزِینَبِ الصَّبــور
🌴 #رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی
🐎 #آفــٺــاب_در_حجــــــاب
🌴قسمت #شانزدهم
کافیست تا تلاقى نگاه تو را با حسین پرهیز دهد....
یال خیمه افتاده است و هیچ گوشه اى از میدان پیدا نیست....
اما این اختفا نه براى توست که پرده هاى ظلمت و نور را دریده اى...
و نگاهت به راههاى #آسمان آشناتر است تا زمین.
مى بینى که #سه_سوار و #هیجده_پیاده ، به شمشیر عون ، راهى دیار عدم مى شوند و خدا نیامرزد #عبداالله_بن_قطبه_نبهانى را
که با ضربه اى نامردانه ، عون را از اسب به زیر مى کشد.
هنوز بدن عون به زمین نرسیده ، فریاد #محمد است که در آسمان مى پیچد:
شکایت به درگاه خدا باید برد از #قساوت این قوم کوردل امام ناشناس ، قومى که معالم قرآن و محکمات تنزیل و تبیان را به #تحریف و تبدیل ایستادند و کفر و طغیان خویش را #آشکار کردند.
تعجیل محمد شاید از این روست که از باز پس گرفتن رخصت مى هراسد یا شاید به ورودگاه عون که پیش چشم اوست ، رغبت مى ورزد...
ده پیاده او را دوره مى کنند و او با شمشیرش میان جسم و جان هر ده نفر فاصله مى اندازد.
#یازدهمى_عامربن_نهشل_تمیمى است که شمشیر #کینه_اش را از خون محمد سیراب مى کند.
عذاب جاودانه خدا نثار #عامر باد.
اى واى ! این کسى که #پیکر عون و محمد را به زیر دو بغل زده و با کمر خمیده و چهره درهم شکسته و چشمهاى گریان ، آن دو را به سوى خیمه مى کشاند
#حسین است. جان عالم به فدایت ، حسین جان رها کن این دو قربانى کوچک را خسته مى شوى.
از خستگى و خمیدگى توست که پاهایشان به زمین کشیده مى شود.
رهایشان کن حسین جان !
اینها براى #خاك آفریده شده اند.
آنقدر به من فکر نکن . من که این دو ستاره کوچک را در مقابل خورشید وجود تو اصلا نمى بینم . واى واى واى ! حسین
جان ! رها کن اندیشه مرا.
زینب ! کاش از خیمه بیرون مى زدى و خودت را به حسین نشان مى دادى...
تا او ببیند که خم به ابرو ندارى و نم اشکى هم حتى مژگان تو را تر نکرده است...
تا او ببیند که از پذیرفته شدن این دو هدیه چقدر خوشحالى و فقط شرم از
احساس قصور بر دلت چنگ مى زند. تا او ببیند که زخم على اکبر، بر دلت عمیق تر است تا این دو خراش کوچک.
او تا ...اما نه ، چه نیازى به این نمایش معلوم ؟
بمان !
در همین خیمه بمان !
دل تو چون آینه در دستهاى حسین است.
این دل تو و دستهاى حسین ! این قلب تو و نگاه حسین!
🏴پرتو هفتم🏴
قصه غریبى است این ماجراى عطش...
ادامه دارد
🌴بِــسْـمِـ الـرَّبِ الزّینَــب.س.
🐎سَــلامٌ عَلی قَــلبِ الزِینَبِ الصَّبــور
🌴 #رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی
🐎 #آفــٺــاب_در_حجــــــاب
🌴قسمت #هفدهم
قصه غریبى است این ماجراى #عطش....
و از آن غریبتر، قصه #کسى است که خود بر اوج منبر عطش نشسته باشد و
بخواهد دیگران را در مصیبت تشنگى ، التیام و دلدارى دهد.
#گفتن_درد، #تحمل آن را آسانتر مى کند...
اما #نهفتنش و #به_رو_نیاوردنش ، توان از کف مى رباید...
و نهال طاقت را مى سوزاند،
چه رسد به اینکه علاوه بر هموار کردن بار اندوه بر پشت خویش ، بخواهى به تسلاى دیگران بایستى و به تحمل و
صبورى دعوتشان کنى....
بارى که بر پشت توست ، ستون فقراتت را خم کرده است،...
صداى استخوانهایت را در آورده است ، پیشانى ات را چروك انداخته است ، چشمهایت را از حدقه بیرون نشانده است ،
میان مفصلهایت ، فاصله انداخته است ، تنت را خیس عرق کرده است
و چهره ات را به کبودى کشانده است و...
تو در این حال باید بخندى و به #آرامش و آسایش #تظاهر کنى
تا دیگران اولا سنگینى بار تو را در نیابد و ثانیا بار سبکتر خویش را تاب بیاورد.
👈این ، حال و روز توست در کربلا.
در کربلا، شاید #هیچکس به اندازه تو زهر عطش در جانش رسوخ نکرده باشد.
بچه ها که فریاد العطش سر داده اند، همگى در سایه سار خیمه بوده اند.
معجر و مقنعه و عبا و دشداشه و لباس کامل ، در زیر آفتاب سوزنده نینوا، حتى خون رگهاى تو را تبخیر کرده است....
تو اگر با همین حجاب ، در عرصه نینوا مى نشستى ،
عطش تمام وجودت را به آتش مى کشید، چه رسد به اینکه هیچکس در کربلا به اندازه تو راه نرفته است ،
ندویده است ، هروله نکرده است
مگر البته خود #حسین
و تو اکنون با این حال و روز فریاد العطش بچه ها را بشنوى و تاب بیاورى . باید #تشنگى را در تار و پود جوانان بنى
هاشم ببینى...
و به تسلایشان برخیزى .
باید زبانه هاى عطش را در چشمهاى کودکان نظاره کنى
و زبان به کام بگیرى و دم برنیاورى.
باید تصویر کوثر را در آینه نگاهت بخشکانى...
تا بچه ها با دیدن چشمهاى تو به یاد آب نیفتند.
باید آوندهاى خشکیده اینهمه نهال را به اشک چشم آبیارى کنى
تا تصویر پژمردگى در خیال دشمن بخشکد و گلهاى باغ رسول االله را شاداب تر از همیشه ببیند.
اما از همه اینها مهمتر و در عین حال سختر و شکننده تر، کار دیگرى است و آن این که نگذارى آتش #عطش_بچه ها از
در و دیوار خیمه ها سرایت کند و توجه ابوالفضل را برانگیزد،...
نگذارى طنین تشنگى بچه ها به گوش #عباس برسد.
چرا که تو عباس را مى شناسى و از تردی و #نازکى_دلش باخبرى...
مى دانى که تمام #صلابت و استوارى و #دلیرى او، در مقابل #دشمن است.
✨ و مى دانى که دلش در پیش #دوست ، تاب #کمترین لرزش را ندارد.✨
پس او نباید از تشنگى بچه ها باخبر شود...،
او #علمدار لشکر است و #پشت_وپناه برادر، او اگر دلش بلرزد، طنین زلزله در
کائنات مى پیچد.
او اگر از تشنگى بچه هاى حسین باخبر شود، آنى #طاقت نمى آورد، خود را به آب و آتش مى زند تا #ریشه عطش را در
جهان بخشکاند.
او تاب دیدن اشک بچه ها را ندارد....
او در مقابل گریه هاى #رقیه دوام نمى آورد.
لزومى ندارد که #سکینه از او چیزى
بخواهد.
او خواستنش را از #نگاه سکینه در مى یابد.
او کسى نیست که بتواند در مقابل نگاه سکینه #بى_تفاوت بماند.
سکینه فقط کافى است که لب به خواستن آب ، تر کند؛ او تمام دریاهاى عالم را به پایش مى ریزد.
اما خدا چه صبر و طاقتى به این سکینه داده است .
دلش را دوپاره کرده است .
نیمش را با پدر به میدان فرستاده است
و نیم دیگر را در زیر پاى کودکان ، پهن کرده است.
ولى مگر چقدر مى شود به تسلاى کودك نشست .
سخن هر چقدر هم شیرین ، براى کودك تشنه ، آب نمى شود.
این دل سکینه است که در سخن گفتن با کودکان ، آب مى شود.
نه ، نه ، نه ، عباس نباید لبهاى به خشکى نشسته سکینه را ببیند.
نگاه عباس نباید با نگاه سکینه تلاقى کند. عباس جانش را بر سر این نگاه مى گذارد و روحش را به پاى این نگاه مى ریزد....
و بى عباس ... نه ... نه ...،
#زندگى_بدون_آب #ممکن تر است تا بدون #عباس.
عباس ، #دل_آرام عرصه زندگى است ،
آرام جان برادر است.
#حیات ، بدون عباس بى معناست
و زندگى بدون ابوالفضل ، میان #تهى است...
ادامه دارد