eitaa logo
کانال زوج خوشبخت و تربیت فرزند❤
3.9هزار دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
1.8هزار ویدیو
2 فایل
کانالهای ما در ایتا @mostagansahadat @zojkosdakt @skftankez @romankadahz @aspazyzoj @bazarkandah تبلیغات 👇 @hosyn405
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰 ویژگی هاي افرادی که شخصیت وابسته دارند: 🔴-بدون کسب راهنمایی از دیگران تصمیم گیری برایش دشوار است. 🟠-نیازمند آن است که دیگران مسئولیت همه حیطه های زندگی او را به عهده بگیرند. 🟡-به سبب ترس از تنها شدن،به ندرت با دیگران مخالفت می کند. 🟢-شروع کارهای مهم برایش دشوار است. 🔵-هنگامی که کسی کنارشان نباشد احساس تنهایی و درماندگی می کند. 🟣-هنگامی که رابطه قدیمی اش پایان مي يابد به سرعت به ایجاد رابطه ای جدید می پردازد. 🟤-ترس از این دارد که در تنهایی نتواند از خودش مراقبت کند. کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
✍نیمه تاریک هر شخص، بخشی از شخصیت آن است که مانع تحقق آرزوهایش می‌شود. هر یک از ما ایرادها و نقاط ضعفی داریم که سعی می‌کنیم آن را از دیگران پنهان کنیم و به مرور زمان این پنهانکاری بخشی از خصلت ما می‌شود. در نتیجه ما ایرادها و نقاط ضعف خود را، از خود نیز پنهان می‌کنیم و این همان نیمه‌ تاریک وجود ما محسوب می‌شود! ┄═❁🍃❈🌸❈🍃❁═┄ کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
✅تو خوب ترين آدمها ميتونه ذره اى بدى باشه همينطور كه تو بدترين آدمها هم ميتونه ذره اى خوبى باشه خيلى خوب ميشد اگه اين نگاه و تصور صفر مطلق بودن يا صد كامل  از رو افراد بر ميداشتيم هيچكى سفيد سفيد نيست هيچكى هم سياه سياه ياد بگيريم آدمها رو خاكسترى ببينيم. اينجورى حالمون بهتر ميشه ┄═❁🍃❈🌸❈🍃❁═┄ کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
⁉️ چگونه با فرزندان نوجوان صمیمی شوید؟ 🔸جر و بحث را حذف کنید! 🔴در این دوران بهتر است والدین درباره موضوعات بحث نکنند، زیرا جر و بحث اختلاف و نزاع میان فرزندان و والدین را تشدید می کند! البته به این معنا نیست که نوجوانمان را آزاد بگذاریم و اجازه دهیم هر کاری که می خواهد انجام دهد. در واقع این نزاع به میزان نافرمانی و سرکشی فرزندان بستگی ندارد، بلکه به عملکرد والدین و چگونگی اداره کردن حس آزادی طلبی نوجوان از سوی والدین وابسته است. پدر و مادری که دائم فرزند خود را کنترل می کنند و اجازه رشد حس استقلال و آزادی را در او نمی دهند، در واقع نوجوانی پرخاشگر و عصبانی را پرورش می‌دهند. ⬅️ یکی از بهترین راه های مؤثر برای جلوگیری یا کاهش جنگ و جدل در خانواده این است که برای نوجوانمان روشن کنیم چه انتظاراتی از آنان داریم. والدین باید خواسته های خود را برای فرزندشان مطرح و او را با ساختارها و قوانین منسجم خود آشنا کنند. ┄═❁🍃❈🌸❈🍃❁═┄ کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
کانال زوج خوشبخت و تربیت فرزند❤
✿❀❀✿✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿✿❀❀✿ 🇮🇷رمان عاشقانه، جذاب و شهدایی #لیلا 🌷قسمت بیستم *** همه دور ميز بيضی شكل ، ش
✿❀❀✿✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿✿❀❀✿ 🇮🇷رمان عاشقانه، جذاب و شهدایی 🌷قسمت ۲۱ نگاه طلعت و ليلا به هم گره ميخورد، لرزشي سر تا پای طلعت را فرا ميگيرد آب دهانش خشك شده و رنگ از رخسارش ميپرد: «خداي من ! اگه ليلا همه چيز رو بگه ... چه  خاكي به سرم بريزم ؟» قاشق از دست طلعت پايين می‌افتد. اصلان با تعجب ميگويد: - طلعت ، حالت خوب نيست ؟ مريضي ! چرا دستات ميلرزه ؟ طلعت كنترلش را از دست داده ، به سرعت از پشت ميز بلند ميشود  دستهاي لرزانش را به طرف سر برده ، باصداي  خفه اي  ميگويد: - نه اصلان ! يك كم سرم درد ميكنه ... شما شامتونو بخورين او با عجله از آشپزخانه بيرون ميرود اصلان نگاه پرسشگرش را به ليلا ميدوزد: - اتفاقي افتاده ليلا؟ ببينم به خواستگاراي تو مربوطه ؟ ليلا با عجله از پشت ميز بلند شده و با عصبانيت ميگويد: - پدر! خواستگاراي من مهم نيست ، موضوع  خواستگاراي منو فراموش كنين ... مشكل  مامان طلعت رو حل كنين !  سپس چند حبه قند درون ليوان آبي انداخته ، در حالي كه با قاشق آن را هم ميزند، از آشپزخانه بيرون ميرود. اصلان با تعجب دور شدن او را نگاه ميكند. شانه بالا انداخته و بعد از كمي تأمل ، با دوقلوهايش مشغول ميشود. 🍃🇮🇷ادامه دارد... 🍃نویسنده رمان ؛ مرضیه شهلایی
✿❀❀✿✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿✿❀❀✿ 🇮🇷رمان عاشقانه، جذاب و شهدایی 🌷قسمت ۲۲ طلعت پيشانيش را روي دست خميده‌اش كه به مبل تكيه دارد، گذاشته  است ليلا به آرامي آب قند را به او تعارف ميكند: - مامان طلعت ! اينو بخور تا كمي حالت جا بياد... خودتو اذيت نكن ... نگاه  شرم‌زده‌ی طلعت با نگاه مهربان ليلا در هم می‌آميزد قطرات اشك از چشمان طلعت به روي گونه ها سرازير ميشود با تعلل ليوان را ميگيرد و با دستاني لرزان به دهان نزديك ميكند *** ليلا پشت در گوش ايستاده است . صداي شكستن بشقاب چينی با داد و فرياد اصلان درهم آميخته ليلا سرش را به در ميفشارد و با نگرانی گوش  فرا ميدهد: ـ همه‌ی آتيش‌ها از زير سر تو بلند ميشه ... تو به ليلا حسوديت ميشه ... وقتي ديدي فريبرز خاطرخواه ليلا شده و منم  راضيم ... معلوم نيست تو گوش پسره چي خوندي كه پاشو كنار كشيده... حالا هم  اومدي و ميگي ... ليلا رو به اين حسين بديم ... اونا همديگه رو دوست دارن ... ميخوام صد سال سياه همديگه رو دوست  نداشته باشن ... قبل از اين سنگ فريبرز را به  سينه ميزدي و حالا سنگ حسين رو... 🍃🇮🇷ادامه دارد... 🍃نویسنده رمان ؛ مرضیه شهلایی
✿❀❀✿✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿✿❀❀✿ 🇮🇷رمان عاشقانه، جذاب و شهدایی 🌷قسمت ۲۳ -....معلوم نيست چه كاسه‌اي زير نيم كاسته !  اشك از چشمان طلعت سرازير شده و از زير چانه به روي لباسش ميچكد ميخواهد حرفي بزند ولي اصلان مجالش نميدهد  طلعت ديگر طاقت نمي آورد و با فرياد ميگويد: - بس كن اصلان ! ميگذاري منم دو كلام حرف  بزنم... اگه فريبرز پاشو كناركشيده بخاطر اين  بوده كه ميگه : حيف ليلاست كه به آمريكا بياد و ميان آن همه گرگ زندگي  كنه اصلان پوزخند ميزند: - تو گفتي و منم باور كردم ، هالو گير آوردي ! منو بگو كه فكر ميكردم داري در حق ليلا مادري ميكني  هق هق گرية طلعت بلند ميشود، دست جلوي  دهان گرفته از اتاق بيرون ميرود  دوقلوها وحشت زده و گريان از پي مادر ميروند ليلا ديگر طاقت نمی‌آورد ديگر نمي تواند جوِّ ناآرام خانه را تحمل كند به طرف پدر ميرود. چشم در چشم او دوخته و با قاطعيت  ميگويد:  - پدر! من بودم كه به هيچ‌وجه حاضر نشدم با فريبرز ازدواج كنم ... مامان طلعت بی‌تقصيره ... شما نبايد با اون اين طور حرف  بزنين سرش را پايين مي اندازد و بريده بريده  ادامه ميدهد: - پدر! 🍃🇮🇷ادامه دارد... 🍃نویسنده رمان ؛ مرضیه شهلایی
✿❀❀✿✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿✿❀❀✿ 🇮🇷رمان عاشقانه، جذاب و شهدایی 🌷قسمت ۲۴ و ۲۵ _....من ... من فقط با حسين ازدواج ميكنم ... يا او... يا هيچكس ديگه ! اصلان باخشم چشم به سوي ليلا ميگرداند رگ وسط پيشانيش بيرون زده ، چانه‌اش ميلرزد، غصب آلود ميگويد: ـ چشمم روشن! خيلي پُررو شدي ... به خاطر اون پسره‌ی يک لاقبا تو روی من می‌ايستی و ميگي ... خشم مجال گفتنش نميدهد، نفس نفس ميزند، سرخي تا لاله‌های گوشش بالا آمده است آب دهان فرو داده و با لحني خشم‌گنانه تر در ادامه‌ی سخن ميگويد: - ليلا! اگه حرف آخرت اينه ... حرف آخر منم آويزه‌ی گوشت كن ... از خونه‌ی من كه به خونه‌ی اون پسره رفتي ... ديگه نه من و نه تو! ديگه خود دانی... *** پاييز سال ۱۳۶۲ هجری شمسي خورشيد آرام آرام در پس افق فرو مينشيند اتاق به تدريج در تاريكي فرو ميرود  مرد نشسته بر مبل ، چون شبحي است كه موهاي سفيد شقيقه ها، حركت آونگ مانند سرش را كه به روي آلبوم خم شده است نشان ميدهد اشک‌ها قطره قطره به روي صفحه‌ی آلبوم پايين ميچكد و خنده‌هاي كودكانه‌ی دخترک را شكوفا ميكند دست به روی صفحات آلبوم ميكشد موهاي  نرم و صورت لطيف او را احساس ميكند: «ليلا! خيلي دلم برات تنگ شده ! ديدي آخرش  خودتو بدبخت كردي !» طلعت وارد اتاق شده و كليد برق را ميزند. اصلان آلبوم را ميبندد و به سرعت به طرف پنجره ميرود دست بر صورت  نمناك و ته ريش جوگندمي‌اش ميكشد چشم  به بيرون ميپوزد. طلعت به طرفش می‌آيد و با ناراحتی ميگويد: «اصلاً باورم نميشه ... بيچاره ليلا! خيلی خوشبخت بودن ...» خون به صورت اصلان ميدود. رويش را به طرف طلعت ميچرخاند و به او كه  وحشت‌زده قدمي به عقب برداشته چشم ميدوزد: - خوشبخت ! اونها هيچوقت خوشبخت نبودن ... اداي خوشبخت‌ها رو در مي آوردن 🍃🇮🇷ادامه دارد... 🍃نویسنده رمان ؛ مرضیه شهلایی