eitaa logo
کانال زوج خوشبخت و تربیت فرزند❤
3.8هزار دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
1.8هزار ویدیو
2 فایل
کانالهای ما در ایتا @mostagansahadat @zojkosdakt @skftankez @romankadahz @aspazyzoj @bazarkandah تبلیغات 👇 @hosyn405
مشاهده در ایتا
دانلود
✅تو خوب ترين آدمها ميتونه ذره اى بدى باشه همينطور كه تو بدترين آدمها هم ميتونه ذره اى خوبى باشه خيلى خوب ميشد اگه اين نگاه و تصور صفر مطلق بودن يا صد كامل  از رو افراد بر ميداشتيم هيچكى سفيد سفيد نيست هيچكى هم سياه سياه ياد بگيريم آدمها رو خاكسترى ببينيم. اينجورى حالمون بهتر ميشه ┄═❁🍃❈🌸❈🍃❁═┄ کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
⁉️ چگونه با فرزندان نوجوان صمیمی شوید؟ 🔸جر و بحث را حذف کنید! 🔴در این دوران بهتر است والدین درباره موضوعات بحث نکنند، زیرا جر و بحث اختلاف و نزاع میان فرزندان و والدین را تشدید می کند! البته به این معنا نیست که نوجوانمان را آزاد بگذاریم و اجازه دهیم هر کاری که می خواهد انجام دهد. در واقع این نزاع به میزان نافرمانی و سرکشی فرزندان بستگی ندارد، بلکه به عملکرد والدین و چگونگی اداره کردن حس آزادی طلبی نوجوان از سوی والدین وابسته است. پدر و مادری که دائم فرزند خود را کنترل می کنند و اجازه رشد حس استقلال و آزادی را در او نمی دهند، در واقع نوجوانی پرخاشگر و عصبانی را پرورش می‌دهند. ⬅️ یکی از بهترین راه های مؤثر برای جلوگیری یا کاهش جنگ و جدل در خانواده این است که برای نوجوانمان روشن کنیم چه انتظاراتی از آنان داریم. والدین باید خواسته های خود را برای فرزندشان مطرح و او را با ساختارها و قوانین منسجم خود آشنا کنند. ┄═❁🍃❈🌸❈🍃❁═┄ کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
کانال زوج خوشبخت و تربیت فرزند❤
✿❀❀✿✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿✿❀❀✿ 🇮🇷رمان عاشقانه، جذاب و شهدایی #لیلا 🌷قسمت بیستم *** همه دور ميز بيضی شكل ، ش
✿❀❀✿✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿✿❀❀✿ 🇮🇷رمان عاشقانه، جذاب و شهدایی 🌷قسمت ۲۱ نگاه طلعت و ليلا به هم گره ميخورد، لرزشي سر تا پای طلعت را فرا ميگيرد آب دهانش خشك شده و رنگ از رخسارش ميپرد: «خداي من ! اگه ليلا همه چيز رو بگه ... چه  خاكي به سرم بريزم ؟» قاشق از دست طلعت پايين می‌افتد. اصلان با تعجب ميگويد: - طلعت ، حالت خوب نيست ؟ مريضي ! چرا دستات ميلرزه ؟ طلعت كنترلش را از دست داده ، به سرعت از پشت ميز بلند ميشود  دستهاي لرزانش را به طرف سر برده ، باصداي  خفه اي  ميگويد: - نه اصلان ! يك كم سرم درد ميكنه ... شما شامتونو بخورين او با عجله از آشپزخانه بيرون ميرود اصلان نگاه پرسشگرش را به ليلا ميدوزد: - اتفاقي افتاده ليلا؟ ببينم به خواستگاراي تو مربوطه ؟ ليلا با عجله از پشت ميز بلند شده و با عصبانيت ميگويد: - پدر! خواستگاراي من مهم نيست ، موضوع  خواستگاراي منو فراموش كنين ... مشكل  مامان طلعت رو حل كنين !  سپس چند حبه قند درون ليوان آبي انداخته ، در حالي كه با قاشق آن را هم ميزند، از آشپزخانه بيرون ميرود. اصلان با تعجب دور شدن او را نگاه ميكند. شانه بالا انداخته و بعد از كمي تأمل ، با دوقلوهايش مشغول ميشود. 🍃🇮🇷ادامه دارد... 🍃نویسنده رمان ؛ مرضیه شهلایی
✿❀❀✿✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿✿❀❀✿ 🇮🇷رمان عاشقانه، جذاب و شهدایی 🌷قسمت ۲۲ طلعت پيشانيش را روي دست خميده‌اش كه به مبل تكيه دارد، گذاشته  است ليلا به آرامي آب قند را به او تعارف ميكند: - مامان طلعت ! اينو بخور تا كمي حالت جا بياد... خودتو اذيت نكن ... نگاه  شرم‌زده‌ی طلعت با نگاه مهربان ليلا در هم می‌آميزد قطرات اشك از چشمان طلعت به روي گونه ها سرازير ميشود با تعلل ليوان را ميگيرد و با دستاني لرزان به دهان نزديك ميكند *** ليلا پشت در گوش ايستاده است . صداي شكستن بشقاب چينی با داد و فرياد اصلان درهم آميخته ليلا سرش را به در ميفشارد و با نگرانی گوش  فرا ميدهد: ـ همه‌ی آتيش‌ها از زير سر تو بلند ميشه ... تو به ليلا حسوديت ميشه ... وقتي ديدي فريبرز خاطرخواه ليلا شده و منم  راضيم ... معلوم نيست تو گوش پسره چي خوندي كه پاشو كنار كشيده... حالا هم  اومدي و ميگي ... ليلا رو به اين حسين بديم ... اونا همديگه رو دوست دارن ... ميخوام صد سال سياه همديگه رو دوست  نداشته باشن ... قبل از اين سنگ فريبرز را به  سينه ميزدي و حالا سنگ حسين رو... 🍃🇮🇷ادامه دارد... 🍃نویسنده رمان ؛ مرضیه شهلایی
✿❀❀✿✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿✿❀❀✿ 🇮🇷رمان عاشقانه، جذاب و شهدایی 🌷قسمت ۲۳ -....معلوم نيست چه كاسه‌اي زير نيم كاسته !  اشك از چشمان طلعت سرازير شده و از زير چانه به روي لباسش ميچكد ميخواهد حرفي بزند ولي اصلان مجالش نميدهد  طلعت ديگر طاقت نمي آورد و با فرياد ميگويد: - بس كن اصلان ! ميگذاري منم دو كلام حرف  بزنم... اگه فريبرز پاشو كناركشيده بخاطر اين  بوده كه ميگه : حيف ليلاست كه به آمريكا بياد و ميان آن همه گرگ زندگي  كنه اصلان پوزخند ميزند: - تو گفتي و منم باور كردم ، هالو گير آوردي ! منو بگو كه فكر ميكردم داري در حق ليلا مادري ميكني  هق هق گرية طلعت بلند ميشود، دست جلوي  دهان گرفته از اتاق بيرون ميرود  دوقلوها وحشت زده و گريان از پي مادر ميروند ليلا ديگر طاقت نمی‌آورد ديگر نمي تواند جوِّ ناآرام خانه را تحمل كند به طرف پدر ميرود. چشم در چشم او دوخته و با قاطعيت  ميگويد:  - پدر! من بودم كه به هيچ‌وجه حاضر نشدم با فريبرز ازدواج كنم ... مامان طلعت بی‌تقصيره ... شما نبايد با اون اين طور حرف  بزنين سرش را پايين مي اندازد و بريده بريده  ادامه ميدهد: - پدر! 🍃🇮🇷ادامه دارد... 🍃نویسنده رمان ؛ مرضیه شهلایی
✿❀❀✿✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿✿❀❀✿ 🇮🇷رمان عاشقانه، جذاب و شهدایی 🌷قسمت ۲۴ و ۲۵ _....من ... من فقط با حسين ازدواج ميكنم ... يا او... يا هيچكس ديگه ! اصلان باخشم چشم به سوي ليلا ميگرداند رگ وسط پيشانيش بيرون زده ، چانه‌اش ميلرزد، غصب آلود ميگويد: ـ چشمم روشن! خيلي پُررو شدي ... به خاطر اون پسره‌ی يک لاقبا تو روی من می‌ايستی و ميگي ... خشم مجال گفتنش نميدهد، نفس نفس ميزند، سرخي تا لاله‌های گوشش بالا آمده است آب دهان فرو داده و با لحني خشم‌گنانه تر در ادامه‌ی سخن ميگويد: - ليلا! اگه حرف آخرت اينه ... حرف آخر منم آويزه‌ی گوشت كن ... از خونه‌ی من كه به خونه‌ی اون پسره رفتي ... ديگه نه من و نه تو! ديگه خود دانی... *** پاييز سال ۱۳۶۲ هجری شمسي خورشيد آرام آرام در پس افق فرو مينشيند اتاق به تدريج در تاريكي فرو ميرود  مرد نشسته بر مبل ، چون شبحي است كه موهاي سفيد شقيقه ها، حركت آونگ مانند سرش را كه به روي آلبوم خم شده است نشان ميدهد اشک‌ها قطره قطره به روي صفحه‌ی آلبوم پايين ميچكد و خنده‌هاي كودكانه‌ی دخترک را شكوفا ميكند دست به روی صفحات آلبوم ميكشد موهاي  نرم و صورت لطيف او را احساس ميكند: «ليلا! خيلي دلم برات تنگ شده ! ديدي آخرش  خودتو بدبخت كردي !» طلعت وارد اتاق شده و كليد برق را ميزند. اصلان آلبوم را ميبندد و به سرعت به طرف پنجره ميرود دست بر صورت  نمناك و ته ريش جوگندمي‌اش ميكشد چشم  به بيرون ميپوزد. طلعت به طرفش می‌آيد و با ناراحتی ميگويد: «اصلاً باورم نميشه ... بيچاره ليلا! خيلی خوشبخت بودن ...» خون به صورت اصلان ميدود. رويش را به طرف طلعت ميچرخاند و به او كه  وحشت‌زده قدمي به عقب برداشته چشم ميدوزد: - خوشبخت ! اونها هيچوقت خوشبخت نبودن ... اداي خوشبخت‌ها رو در مي آوردن 🍃🇮🇷ادامه دارد... 🍃نویسنده رمان ؛ مرضیه شهلایی
✿❀❀✿✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿✿❀❀✿ 🇮🇷رمان عاشقانه، جذاب و شهدایی 🌷قسمت ۲۶ طلعت با لحن دلسوزانه‌ای ميگويد: - اصلان ! گذشته‌ها رو فراموش كن ، ليلا تو اين موقعيت بيش از هر چيزی به محبت تو نياز داره، هر چی باشه پدرش هستي ! اصلان مشت محكمی به لبه‌ی پنجره كوبيده ، فرياد ميزند: -پس چی فكر كردي؟كه قلبم از سنگه؟ كه ديگه دخترم رو نميخوام ؟دوستش ندارم ؟ *** صدای اذان از مناره‌ی مسجد در فضا طنين انداخته است ، آميخته با‌ صداي باران رعد و برق تازيانه ميكوبد، ناودان‌ها با اشك آسمان ميخروشند قطرات باران از لبه‌ی كلاه مرد ريزان است ، مردم باعجله در حركتند. عده‌ای پالتوها را روی سر انداخته و برخي ديگر نايلون پلاستيكي به سر گذاشته‌اند زني لبه هاي چادرش را زيربغل گرفته و از روي  گودال پر از آب ميپرد مرد به مسجد نزديك ميشود با نوای اذان گام‌ها تندتر به سوی مسجد میروند... 🍃🇮🇷ادامه دارد... 🍃نویسنده رمان ؛ مرضیه شهلایی
✿❀❀✿✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿✿❀❀✿ 🇮🇷رمان عاشقانه، جذاب و شهدایی 🌷قسمت ۲۷ و ۲۸ مرد بدون توجه به آنها پيش ميرود. مقابل مسجد ميرسد تابلوهايي در دو طرف در مسجد، پهلوي هم چيده  شده‌اند. مرد مقابل تابلويي مي‌ايستد دستانش را كه درون جيب پالتوی بارانی‌اش قرار دارد، محكم ميفشرد و به آن چشمان آبي خيره ميشود: - هنوز هم با همان گستاخي به من نگاه  ميكني  صدای حسين در گوشش ميپيچد: - آقای اصلاني! من ليلا رو فقط به خاطر خودش ميخوام، نه چشم طمع به ثروت شما دارم و نه اجازه ميدم ليلا یک سرسوزن به خانه‌ی من بياره - پاتو از زندگی دخترم بكش بيرون ... ليلا رو فراموش كن! چشم از تابلو برميگيرد و به زمين گل‌آلود نگاه ميكند دوباره از كنج چشم‌ها به تابلو خيره ميشود: - آقاي اصلاني! گستاخيه، ولي ميخوام بگم ... ليلا تو قلب من جا داره، ما همديگه رو خوب شناختيم، عشق ما از روی هوي و هوس نيست ما ميتونيم باهم خوشبخت باشيم... خوشبخت... خوشبخت اصلان طاقت نمی‌آورد لبه‌ی كلاهش را روي گوش‌ها پايين ميكشد و با عجله از مقابل تابلو دور ميشود. سر كوچه‌اي ميرسد. كوچه‌اي كه بارها و بارها از مقابل آن ميگذشت ميدانست كه درون آن خانه‌ای است كه جگرگوشه‌اش را در خود جای داده است چقدر دلش ميخواست او را ببيند، چقدر دلش براي او تنگ شده بود لحظاتي بر سر كوچه می‌ايستاد و با ولع نفسي به درون ميكشيد تا مگر بوي او را استشمام كند بارها ميخواست غرورش را زير پا بگذارد تنها براي ديداري از او كه بندبند وجودش هنوز در گرو او بود، در گرو نگاه او، نگاه حوراء داخل كوچه ميشود و در انتهاي آن مقابل دری می‌ايستد، دری كوچك و قديمي كه جاي جاي آن رنگها ريخته و زنگ زده است، با كوبه‌اي برنجي به شكل پنجة شير. براي لحظه‌اي دلش ميگيرد و غربت به درونش  ميخزد دست به طرف كوبه بالا مي‌آورد، نرسيده به آن ، دستش لرزان در هوا ميماند گویی وزنه‌اي سنگين،‌ دستش را به پايين ميكشيد، روي برميگرداند. از آمدن پشيمان ميشود ميخواهد برگردد كه سيماي ليلا جلوی ديدگانش ظاهر ميشود با همان چشمهاي سياه : «خدايا!اين چاه ويل است يا نگاه ! حوراست  يا ليلا!» غوغاي درونش را مي شنود: «پدر! 🍃🇮🇷ادامه دارد... 🍃نویسنده رمان ؛ مرضیه شهلایی
✿❀❀✿✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿✿❀❀✿ 🇮🇷رمان عاشقانه، جذاب و شهدایی 🌷قسمت ۲۹ و ۳۰ نرو... به خاطر من! بخاطر ليلات... به خاطر حوراء!» اصلان دوباره چشم به در ميدوزد، اين بار مصمم كوبه را سه بار ميكوبد، صداي  قدم هايي شنيده ميشود كه نزديك و نزديكتر ميشود. قلبش به تپش مي‌افتد: ـ كيه ؟... اومدم نفس در سينه‌اش حبس ميشود. صدا به دشواری از حلقوم گرفته‌اش بيرون ميجهد: ـ منم... بابا اصلان! در به آرامي باز ميشود. سيماي رنجور ليلا در قابي مثلثي از چادر سياه نمايان ميشود چشم در چشم هم ميدوزند. هر دو ميخكوب بر جاي، ياراي نزديک شدن به هم را ندارند. قطرات باران گويي در اين نمايش احساس از حركت باز ايستاده‌اند اشك در چشم‌ها جمع ميشود و قطرات گرم آن  با قطرات سرد باران بر گونه‌ها سرازير ميشود دستها لرزان به سوي هم دراز ميشوند. ناگهان ليلا خود را در آغوش پدر می‌اندازد *** وارد حياط ميشود. حياطی قديمی با ديوارهاي آجری. حوضی مدوّر، با گلدان هاي  شمعداني دور آن درخت كهنسال توت وسط حياط كريمانه شاخ و برگ گسترانده است. درخت تاك از گوشه‌ی باغچه ، بر داربست چوبي درپيچيده و خود را به لبه‌ی ديوار رسانده. تاريكي جاي گرفته زير اين درختان ، چون چشمي در كمين نشسته او را تا اتاق هاي  آن سوي حياط دنبال ميكند.  دلش ميگيرد. رعد و برق بر وحشت اين تاريكي می‌افزايد وارد اتاق ميشود  بر لب‌تاقچه، چراغ گردسوز، سوسو ميزند و نور آن بر روي آينه و شمعدان‌های برنزی ميرقصد . و عكس را در سايه روشن خود فروميبرد. پيشاني بند سرخ و موهاي خرمايي عكس در ابهام سايه روشن آن جلوه‌اي ديگر دارد.  چشم  از تاقچه برميگيرد و نگاه نگرانش بر پشتی‌های دور تا دور اتاق ميلغزد. ـ پدر خوشحالم كردي آمدي !  ليلا اشك‌هايش را پاك  ميكند، اصلان به دقت  ليلا را ورانداز ميكند. پيراهن سياه، گوي سبقت را از چشمان به گود نشسته‌اش ربوده. چشم ها ديگر نميدرخشند، حتي يک ستاره در سياهي آن... غوغايي در درون اصلان به پا ميشود و غرش  آسمان بر آن دامن ميزند با خود واگويه ميكند: « ليلا! ليلا! كاش نمی‌آمدم ! اينجا مثلاً خونه‌ی دختر منه ! دختر نازنين حوراء! كاش چشمام  كور ميشد و تو رو اين طور نميديدم » زانوانش سست ميشود. بر زمين مينشيند. ليلا دست بر شانه‌ی پدر ميگذارد: ـ پدر! ميدونم چي ميخواين بگين ... همه چيز رو تو چشماتون خوندم اصلان با ناراحتي ميگويد: - برق‌ها خيلي وقته رفته ؟ تنهايي ؟  ليلا سر پايين مي‌اندازد و ميگويد: - بله پدر، حاج‌خانم ، پيش پای شما رفت مسجد اصلان دور تا دور خانه را از نظر ميگذراند. سر از تأسف تكان ميدهد: - اين جا... اين جا همون قصريه كه حسين ميخواست تو رو بياره !  ليلا نفس عميق به درون كشيده و با طمأنينه  مي گويد: - حسين قول هيچ قصري رو نداده بود... 🍃🇮🇷ادامه دارد... 🍃نویسنده رمان ؛ مرضیه شهلایی
✔️کودکان با مشاهده چگونگی رفتار و برخورد ما با دیگران می‌توانند طرز برخورد با سایرین را بیاموزند! 🔺آیا وقتی چیزی از دستمان افتاد و کسی آن را برداشت و به ما داد، از او تشکر می‌کنیم؟ 🔺آیا از فرزند خود تشکر می‌کنیم؟ 🔺آیا از کلمات مودبانه‌ای نظیر «لطفا»، «متشکرم» و «قابلی ندارد» استفاده می‌کنیم؟ 🔺آیا وقتی اشتباهی کردیم مسئولیت خطای خود را می‌پذیریم و عذرخواهی می‌کنیم؟ 🔺یا در خانواده اجازه ابراز عقیده، احساسات و محبت وجود دارد؟ ⭐️نحوه رفتار ما نشان‌دهنده ارزش‌ها و فرهنگ ماست. ┄═❁🍃❈🌸❈🍃❁═┄ کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
رمز تلفن همراه نوجوان حریم خصوصی او محسوب نمی‌شود. کنکاش" در چت‌های فرزندان؛ ممنوع والدین پیش از خرید و در اختیار قرار دادن تلفن همراه برای نوجوان باید به او بگویند که تلفن همراه و رمز آن حریم خصوصی نوجوان نیست و پدر و مادر باید رمز گوشی نوجوان را تا حدود سن ۱۷، ۱۸ سالگی داشته باشند. این به آن معنا نیست که والدین حق دارند جزء به جزء محتوای گوشی نوجوان را چک کرده و چت های نوجوان با دوستانش را بخوانند اما باید از کلیات محتوای تلفن همراه او آگاه باشند. اتاق، کمد، چیدمان اتاق، کثیفی و تمیزی اتاق، دفترخاطرات، چت و گفتگوی نوجوان با دوستانش در تلفن همراه همگی حریم خصوصی نوجوان محسوب شده و اگرچه والدین باید از "کلیات" آنها باخبر باشند اما "کنکاش" و جستجوی بیش از حد در جزئیات موارد یاد شده، مصداق ورود به حریم خصوصی نوجوان محسوب شده و منجر به دلخوری، بی‌اعتمادی و حساسیت بیش از اندازه نوجوان می‌شود. اگرچه حریم خصوصی به این معنا است که اتاق نوجوان برای او است و این اتاق می‌تواند بهم ریخته باشد، به سلیقه نوجوان چیده شود و والدین نمی‌توانند بدون اجازه نوجوان کمد او را بگردند و یا بدون اجازه و بدون در زدن وارد اتاقش شوند اما این حریم خصوصی به این معنا نیست که نوجوان می‌تواند کلید اتاق را داشته و اتاق خود را قفل کند. به والدین توصیه می‌شود کلید را از روی در اتاق بردارند و به طور کلی در دوران نوجوان بهتر است اتاق نوجوان کلید نداشته باشد تا والدین بتوانند به او دسترسی داشته باشند. در عین حال فراموش نکنیم که پیش از ورود به اتاق نوجوان که حریم خصوصی او محسوب می‌شود حتما باید در بزنیم. نصیحت کردن والدین در دوران نوجوانی کمترین اثر را خواهد داشت و بهتر است والدین از همان ابتدا قوانینی خانوادگی وضع کنند و در صورت عدم رعایت قوانین تبعاتی نیز برای نوجوان در نظر بگیرند. نمی‌توان ناگهان برای نوجوان ۱۶ ساله قوانینی وضع کرد. باید قوانین مناسبی برای ساعت خواب و گرفتن گوشی از نوجوان، استفاده از اینترنت و... وضع شود و والدین نسبت به این قوانین بسیار سخت گیر باشند تا اینگونه با دیدن اولین نشانه های نقض قوانین نسبت به آن هوشیاری به خرج دهند. این‌ موارد قوانین خانوادگی هستند و نباید آنها را حریم خصوصی نوجوان دانست. مهم است ما در خانه قوانین خانوادگی داشته باشیم تا این قوانین از اشتباهات نوجوان پیشگیری کند. این قوانین باید از سن خاصی در کودکی وضع شود و نمی‌توان از نوجوان ۱۶ ساله انتظار رعایت این قوانین را داشت.هر چقدر بچه‌ها بزرگ می‌شوند و به "پیش نوجوانی" و "نوجوانی اولیه" نزدیک می‌شوند بیشتر به حریم خصوصی نیاز پیدا می‌کنند و این تصور که والدین فکر می‌کنند می‌توانند از تمام مسائل نوجوان آگاه باشند تصور غلطی است چراکه نوجوان تمام مسائل خود را به والدین نخواهد گفت. والدین باید بتوانند با رابطه دوستانه و حفظ حریم خصوصی به نوجوان نزدیک شوند و بر اساس رابطه درستی که با او برقرار می‌کنند شرایطی ایجاد شود که نوجوان برخی مسائل خود را با والدین مطرح کند. در غیر این صورت ما نمی‌توانیم برای نزدیک شدن به نوجوان و پی بردن به مسائل نوجوان در کیف و لباس و کمد و اتاق او کنکاش کنیم چراکه این کارها منجر به حساسیت و ناراحتی نوجوان می‌شود؛ بنابراین هرچه والدین بیشتر رابطه خوبی با نوجوان داشته باشند، نوجوان به آنها بیشتر اطلاعات خواهد داد. ✨✨✨✨✨✨✨✨ کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
خندیدن به کودک و یا توجه به هر طریقی وقتی کودک در حال انجام کار اشتباه و نامطلوبی است باعث می‌شود او این کار را تکرار کند. به طور مثال وقتی کودک حرف زشتی می‌زند و همه می‌خندند، یاد می‌گیرد برای خنداندن مردم باید فحش یا رفتار بدی انجام دهد. کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g