eitaa logo
کانال زوج خوشبخت و تربیت فرزند❤
3.6هزار دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
1.5هزار ویدیو
6 فایل
سلام به کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند خوش آمدید. مطالب کانال صرفا جهت اطلاع واستفاده شما عزیزان می باشد. تبلیغ کسب و کار کانال و گروه ----------------------------------------------------- آیدی مدیر @hosyn405
مشاهده در ایتا
دانلود
🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤 🌤بسم‌الله‌القاصم‌الجبارین 🌤اللهم عجل لولیک الفرج 🌤جلد اول پروانه‌ای در دام عنکبوت 🌤جلد دوم از کرونا تا بهشت 🦋رمان امنیتی، انقلابی و عاشقانه 🕸 🌤قسمت ۱۳۳ و ۱۳۴ با خودم فک کردم نکنه اسحاق انوار میخواد ریه های من را به بنیامین پیوند بزنه ،که با شنیدن حرفهای انور متوجه شدم اشتباه کردم. انور: _وقتی متوجه شدم که پیوند لازمه,شروع کردم به ازمایش گرفتن ,البته طرف من فقط بچه های بین پنج تا هفت ساله هستند , پس هرچه که بچه هدیه ی دواعش و سعودیها و...از عراق ویمن وفلسطین بود را ازمایش کردم ,حتی بافت ریه هم ازشان گرفتم ,اما ریه ی هیچکدام از انها قابل پیوند نبود,ولی من از پاننشستم وبه بهانه ی ازمایش غربالگری بیماریهای ژنتیک و... درقالب بهداشت جهانی,کل تل اویو و اورشلیم وحیفا و...را زیر پا گذاشتم تا بالاخره یه مورد پیدا کردم,یک پسربچه ی هفت ساله به اسم عماد که از فلسطینیهای اورشلیم است,هم گروه خونش وهم بافت ریویش به بنیامین من میخوره,پسره الان تو دبستان است ومن وتو بایک امبولانس,فوق پیشرفته ویک مأمور امنیتی راهی اورشلیم میشیم ,توباید پسره رااز مدرسه بکشی بیرون وبیاری داخل امبولانس,اول پسره را بیهوش میکنیم تا درد نکشه و سروصدا راه نندازه وبعدش یک سری داروهایی هست که من باید داخل امبولانس ,خیلی ملایم به پسره تزریق کنم تا بدنش برای پیوندی موفق اماده بشه,ریه های اهدایی باید در شرایطی خاص باشند تاعمل پیوند با موفقیت انجام بشه واین داروهای تزریقی اون شرایط را فراهم میکنند. تا اسم عماد را اورد یاد عماد خودم افتادم , بغض دوباره گلوگیرم شد وتصمیم گرفتم که هرطور شده عماد را ازچنگ این شیطان خونخوار که یک موجود کج ومعوج را میخواد نجات دهد,فراریش بدهم. همینجور که توافکار خودم غرق بودم با صدای انور به خود امدم. انور: _توباید دستیار من باشی تواین عمل، میدوتی همین الانم خیلی دیرشده من میبایست این عمل را حداقل یک هفته پیش انجام بدهم که متاسفانه اونموقع هنوز عماد را پیدا نکرده بودم،بنابراین تا پسره را داخل امبولانس اوردیم باید کارمان راشروع کنیم تا وقتی که به تل اویو میرسیم , کارهای اولیه انجام شده باشند ویک سره بریم سراغ پیوندواگر موفقیت‌امیز بود,تو مادر بنیامین میشی واهسته زیرلبش ,طوری که من نشنوم تکرار کرد , همونطور که مادر اسحاق هستی...., حاضری؟ من: _بله,بله...چرا که نه... اسحاق انور بعداز اینکه یک ارامبخش به بنیامین تزریق کرد واین انسان زشت وکریه به خواب رفت,بوسیدش وگفت: _طاقت بیار ,نهایتش تا یک ساعت دیگه پیشتم ونجاتت میدم... وزنگ زد تا امبولانس بیاد وباهم به سمت شهری به نام اورشلیم راه افتادیم.... با اسحاق انور حرکت کردیم ,من وانور عقب امبولانس نشستیم وجلو هم یه مامور امنیتی که لباس نیروهای بهداشت جهانی را داشت,بودند.عقب امبولانس خیلی مجهز بود ,درست مثل یک اتاق عمل، تجهیزشده بود .انوار برام توضیح دادکه به چه بهانه ای عماد راازمدرسه بیرون بیاورم ,درضمن ماموره هم همراهم میامد ومن چاره ای جز ربودن عماد نداشتم ,توکل کردم تا ان شاالله خدا نظری کند وعلی ودوستاش هم مددی برسانند. خیلی زود به اورشلیم رسیدیم انگار فاصله‌ی تل اویو واورشلیم زیاد نبود.از پشت شیشه های امبولانس اصلا به بیرون دید نداشتم, روی بدنه ی امبولانس هم آرم سازمان بهداشت جهانی بود. باتوقف کامل امبولانس متوجه شدم به مقصد رسیدیم.با ماموره به طرف مدرسه ای که روبرو بود حرکت کردیم,خدای من اینجا چقد فقیر نشین بود,ساختمانهاش اکثرا مخروبه و از کار افتاده, با مدیر مدرسه که یک خانم محجبه بود صحبت کردم وگفتم برای ازمایشات تکمیلی امده ایم,مدیر مدرسه اذعان داشت که هفته پیش برای ازمایش از دانش اموزانش اینجا امده اند ووقتی که فهمید،خون عماد, یه مشکل داشته وباید ازمایش تکمیلی بدهد,خیلی ناراحت شد,اخه میگفت عماد از مستعدترین وباهوش ترین بچه های مدرسه‌اش است.وقتی مدیر مدرسه دست دردست عماد داخل دفتر شد,دلم لرزید,یه بچه مثل فرشته زیبا ومعصوم ,این فرشته ی زیبا قرار بود قربانی اون بچه شیطان اسحاق انور شود...خیلی ظلم بزرگی بود,ناخوداگاه باخودم تکرار کردم,عجب صبری خدا دارد.... با عماد داخل امبولانس شدیم, دکتر انور دستی به سرعماد کشید و نشاندش کنارش وگفت: _خوبی پسرم؟ عماد بازبان شیرین بچگی گفت: _من خوبم اقا,اصلنم مریض نیستم ,چرا باید سوارامبولانس بشم؟ انور: _چیزی نیست پسرم یه ازمایش ساده است
ودستمال حاوی مواد بیهوش کننده را گرفت جلوی دهان عماد,امبولانس هم حرکت کرده بود اما به توصیه ی انور خیلی ارام میراند تا انور بتواند مواد تزریقی رابا ارامش وکم کم وارد بدن پسرک کند,میدانستم که این مواد فوق العاده خطرناکند,کاش میتوانستم کاری کنم که تزریق نکند.بچه همان لحظه بیهوش شد ,عماد را آرام خواباندم روی تخت امبولانس وانور مواد تزریقی را دراورد وداخل یک سرنگ بزرگ , شروع به کشیدنشان کرد. ناگهان بایک حرکت تند وصدای بلند برخورد امبولانس باچیزی,انور پرت شد کف امبولانس ومنم افتادم روی عماد وسرنگ از دست انور افتاده بود گوشه ای,انور خیلی خیلی عصبانی شده بود,حرفهای رکیکی میزد وازفرط عصبانیت در امبولانس راباز کرد و.... 💞ادامه دارد .... 🦋نویسنده ؛ طاهره سادات حسینی
🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤 🌤بسم‌الله‌القاصم‌الجبارین 🌤اللهم عجل لولیک الفرج 🌤جلد اول پروانه‌ای در دام عنکبوت 🌤جلد دوم از کرونا تا بهشت 🦋رمان امنیتی، انقلابی و عاشقانه 🕸 🌤قسمت ۱۳۵ و ۱۳۶ انور باعصبانیت از امبولانس پرید بیرون وشروع به فحاشی کرد ,غافل از اینکه هنوز در محله ی مسلمان نشین اورشلیم هستیم. گویا امبولانس بایه ماشین برخورد کرده بود وداخل چاله ی خیابان افتاده بود. همینطور که انور داشت حرفهای رکیک میزد ناگاه مردی از داخل ماشین عقبی فریاد زد: _بگیرید این حرامزاده را این خفاش خونخوار همون دکتری هست که چشمهای زیبای زهرای من را به غارت برد,چشمای ابی دختر چهارساله ی من را از,حدقه دراورد ومعلوم نیست به کدام حیوان صهیونیست پیوند زد... بااین حرف مرد,جمعیتی که نمیدانم تا اون موقع کجا پناه گرفته بودند به سمت امبولانس حمله ور شدند.باران مشت ولگد بود که برسر ما می‌آمد و دوتا مرد خیلی سریع من وانور را سوار یک ماشین سواری کردند.یکی از مردها جلو کنار راننده نشست ویکی دیگر کنار من واسحاق انور نشست وبا اسلحه کمری به سمت اسحاق انور نشانه رفته بود وهرچند دقیقه ای یک بار مشتی حواله ی سرتاس وصورت وحشت زده ی انور ,میکرد.با یه چشمبند چشمان انور را بستند ویک چشم بند هم طرف من داد ودرحینی که چشمک میزد گفت: _ای عفریته ی صهیونیست این چشم بند را تو بزن که من کراهت دارم دستم به تن تو بخورد. فهمیدم که اینا نقشه های علی ودوستاش هست.انور انگار هنوز,اتفاقات پیش امده را هضم نکرده بود مثل ادم گنگ باچشمان بسته نشسته بود وکلامی برزبان نمیاورد. بالاخره بعداز نیم ساعت رانندگی مارا جایی پیاده کردند ووقتی چشمانمان را بازکردند خودم را داخل یک اتاقی دیدم که تنها راه ارتباط با بیرون دری کوچک و اهنی بود. دستهای من وانور را بستند وشروع کردند به زدن انور وهراز گاهی با قندان تفنگشان ضربه ای هم به من میزدند .خوب که انور را شستند وبی حال روی زمین افتاد ,جیبهاش راتخلیه کردند وبیرون رفتند ودر را بستند. انور با چشمانی نیمه باز که مثل هلو ورم کرده بود نگاهم کرد,انگار توعالم خودش نبود,با ابروش اشاره کردبه سرم وگفت:_مامان ....خون شده.. از تعجب داشتم شاخ درمیاوردم,از کی,من مامان این غول بی شاخ ودم شدم وخبرندارم؟! رفتم جلوتر وگفتم: _استاد منم,هانیه الکمال,بمیرم براتون چه به روزتان اوردند(اما تودلم خندم گرفته بود اخه اون تصویر سوسک بالدار تبدیل شده بود به سوسک له شده خخخ) اسحاق انور: _بیا کنارم بشین،باید یه چیزایی رابهت بگم , تا وقت دارم وزنده ام,میدونی چرا از بین اینهمه دانشجو ودانش پژوی پزشکی که اکثرا جانشان رابرای بقای اسراییل میدهند من تورا که تازه به اسراییل امدی انتخاب کردم تا وردستم باشی ومادربنیامینم بشی؟ من: _نه استاد ,شاید به خاطر اون تحقیقم راجب واکسن ایدز هست.. انور: _نه نه اشتباه نکن فرمول اون واکسن اصلا اشتباه محض بود,هیچی بهت نگفتم تا توی ذوقت نزنم اما کار وایده ات قابل تقدیر بود. باخودم فکر میکردم ,اینم همچی پ پ نیست فهمیده,پس گفتم: _عه چقد بد,خیلی براش زحمت کشیدم. انور: _حالا وقت این حرفا نیست گوش کن چی میگم بهت,اولین جلسه که تورا دیدم بااون مانتو مشکی وروسری سفید,مثل فرشته ی خیال من بودی,تصویر نامفهومی را که از کودکی از مادرم در ذهنم داشتم برام زنده ومفهوم کردی,من چهره ی مادرم رادرست به خاطر ندارم فقط یادم میاد که من را ازش جدا کردند واوردند به جایی برای تعلیم وزندگی من از همون کودکی تحت تربیت یهود صهیون,خاخام ها واساتید علمی با درس وکتاب وعلم شکل گرفت,هیچ وقت دیگه مادرم راندیدم ,اما وقتی توحرف میزنی فکر میکنم توهمون فرشته ای هستی که من راازش دور کردند والان دستی دیگر تورا یعنی مادرم رابه من رسانده.......ودرست وقتی بهت احتیاج داشتم ودنبال کسی بودم که اگر من طوریم شد ,مسوولیت بنیامین رابهش بسپرم ,تو جلوی راهم سبز شدی..تو نشانه ای از عالم غیب هستی برام.ببین اینا،... اشاره به در کرد هرلحظه امکان داره سربرسند باید یه چیزایی را تا نیومدن بهت بگم.من توعمرم خیلی کارها کردم وهمه شان هم برای خدمت به اسراییل بوده,اینا به چشم جنایتکار بهم نگاه میکنن ,اون مرد هم که ادعا داشت چشمان دخترش را دراوردم ,احتمالا درست میگفته چون من خیلی ازاین پیوندها انجام دادم, هرجا داخل اسراییل هرکس به پیوندی نیاز داشت,احتیاج نبود مثل بقیه ی کشورها منتظر اهداکننده باشه تاشایدیکی مرگ مغزی بشه ونوبت اون برسه,اینجا دوای پیوند یه گروه خونی مشابه از بچه های فلسطینی بود,کار بدی هم نمیکردیم چون همه دنیا وهمه ی ادیان باید در خدمت یهود صهیون باشند وافتخار هم کنند که اعضای بدنشان درخدمت قوم برگزیده است. داشتم فکرمیکردم عجب منطق سخیفانه ای که انور ادامه داد....
🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤 🌤بسم‌الله‌القاصم‌الجبارین 🌤اللهم عجل لولیک الفرج 🌤جلد اول پروانه‌ای در دام عنکبوت 🌤جلد دوم از کرونا تا بهشت 🦋رمان امنیتی، انقلابی و عاشقانه 🕸 🌤قسمت ۱۳۷ و ۱۳۸ انور: _ببین هانیه الکمال ,من برای بوجود امدن بنیامین وساخت دستگاهی که بشود انسان را پرورش دهد سالها زحمت کشیدم والان که موقع به ثمر نشستن زحماتم است , اینطوری گرفتار شدم,من میدونم که این فلسطینی‌های گرسنه وعقب مانده من را شناختند وبه حساب خودشان جنایتکار ترین فرد روی زمین راگرفته اند ومحال است که من از دست اینها جان سالم بدر ببرم,اما تو فرق میکنی,بگو تازه بامن اشنا شدی واز هیچ چیز خبرنداری,هرطور شده خودت را به بنیامین برسان,دستگاه های تنفس هرشش ساعت یکبار باید تنظیم شوند,تمام چیزهایی را که راجب بنیامین باید بدانی دریک دفترچه نوشتم ودر زیر زمین خانه مخفی کردم,از استعدادت استفاده کن وراهی برای نجات بنیامین پیدا کن واشک از چشمانش سرازیرشد وادامه داد: _اگر زنده ماند برایش مادری کن ویک لشکر بنیامین بساز.ما باید ومیتوانیم روی دست خدا بلند شویم وتمام دنیا را مسخر خودمان کنیم... با خودم فکر کردم الان هم که بوی مرگ را حس کرده بازهم از اعتقادات کفرانه اش دست برنمیدارد,از طرفی وقتی به طرز بزرگ شدن وتربیتش فکر میکردم بهش حق میدادم که بالذاته شیطان پرست باشد. نزدیک تر بهش شدم وگفتم: _نگران نباش ,اگر من نتوانم خودمان را نجات دهم,هانیه نیستم. برقی داخل چشمهاش درخشید,باورش نمیشد پس گفت : _چه طوری? من: _اینا ,جیبهای تورا خالی کردند ,از من راکه خالی نکردند,من همیشه عادت دارم یک سلاح سرد کوچلو همرام داشته باشم,الانم یک چاقو کوچک اما فوق العاده تیز داخل جیبم است ،درضمن هنرهای رزمی هم بلدم اگر بتونیم دستهامون را باز کنیم , وازغفلتشون استفاده کنیم من از پسشون برمیام. انور بادستهای بسته اش جلوی مانتوم راچسپیدو گفت: _ممنون...ممنون...اگه بتونی کاری کنی من همه ی دنیا رابه پات میریزم, نقشه ای را که کشیده بودم برای انور گفتم وطوری گفتم تا صدایم داخل میکروفن واضح باشد وبچه های مبارز ,همراه نقشه ام پیش بروند.انور درحالی که از فرط خستگی وکتکهایی که خورده بود, نقش زمین میشد گفت: _خوبه مامان ,خیلی خوبه...اگه مثل دفعه ی قبل که من را ازت جدا کردند وتوکاری نکردی,اینبار نجاتم بدهی ,نقشه ام را عوض میکنم,دیگه نمیکشمت... میبخشمت..... هرچی بخوای برات میگیرم ... وباتکرار این حرفها چشماش اومد روی هم....باشنیدن حرفاش که بیشتر شبیهه هذیان بودند,خشکم زد....یعنی این شیطان خبیث,این مرتیکه ی عقده ای که من رابه جای مادرش میبینه قصد داشت انتقام مادرش راازمن بگیرد ومن رابکشه؟!! یعنی مادرش رابکشد؟؟؟.... انور روی زمین افتاد انگاری توخواب وبیداری بود,سعی کردم جلوش,چاقو را از جیبم دربیارم وبااحتیاط,شروع به بریدن بندهای دستم کردم.وقتی دستم ازاد شد ,دستهای انور هم باز کردم,انور باچشمای نیمه باز تمام حرکاتم را زیر نظر داشت.حالا که هردومون دستهامون ازاد شده بود,کنارش نشستم وگفتم: _حالا باید منتظر بشینیم ,تا بیان سراغمون، فقط حیف که نمیدونم کجای شهر هستیم وچند نفر مراقبمان هستند . انور به زحمت سعی کرد بشینه وبه دیوار تکیه بدهد,خودش راکشید بالا ومثل یک بچه ی کوچک ناخن شصتش را شروع به مکیدن کرد وگفت: _مامان دیگه تنهام نزار... میدونستم که انور حال طبیعی نداره,معلومه که خیلی کمبود محبت داره وبااین حالش شاید بعد ازاینکه بهتر بشه یادش بیاد ,پس باید فیلم بازی میکردم،اما نمیدونستم به حال خودم گریه کنم یاخنده...تواوج جوانی ، این پیرمرد زشت وجانی من رابه چشم مادرش میبینه.....شاید این هم از الطاف خداست برای جاکردن من دردل این ابلیسان و رسوا کردن این یهودیان صهیونیست. زمان خیلی دیرمیگذشت,از روزنه ی در که بیرون را نگاه میکردم به نظر میامد خارج شهر ویک جایی متروک زندانی شدیم,هیچ تحرکی اطراف اتاق دیده نمیشد .همینطور که هر چند ساعتی یک بار بیرون را نگاهی میانداختم ,متوجه شدم افتاب درحال غروب است که صدای ماشینی از بیرون امد.سریع به سمت انور رفتم وکتش را گرفتم وتکان دادم: _استاد...استاد...بیدارشین,هوشیار شین... انور چشماش راباز کرد وسریع یه نگاه به,اطراف کرد وگفت: _هاااا چی شده؟من کجام؟ من: _استاد....اسیر فلسطینیا شدیم ...یادته؟؟.. پاشو الان شب شده یکیشون اومد ,من میرم پشت در ,تا در راباز کرد بهش حمله میکنم وتو سعی کن حواسش را پرت کنی تا متوجه من نشه وغافلگیرش کنم. پشت در کمین گرفتم تا صدای,قیژ در امد.... 💞ادامه دارد .... 🦋نویسنده ؛ طاهره سادات حسینی
🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤 🌤بسم‌الله‌القاصم‌الجبارین 🌤اللهم عجل لولیک الفرج 🌤جلد اول پروانه‌ای در دام عنکبوت 🌤جلد دوم از کرونا تا بهشت 🦋رمان امنیتی، انقلابی و عاشقانه 🕸 🌤قسمت ۱۳۹ و ۱۴۰ تا در باز شد ,محکم در راکوبیدم به طرف واونی که پشت در بود با صدای بلندی به بیرون از اتاق افتاد.سریع رفتم بیرون,هوا تاریک بود ,توتاریکی یه چی شکل شبح میدیدم که بهم اشاره میکرد.رفتم طرفش که گفت: _خواهر مبارز خداقوت,حرفاتون را شنیدیم الان مثلا من رابزن لت وپارکن وماشین رابردار وببر,امیدوارم این پیرمرد جنایتکار دوباره فریب بخورد...برو ما هوات را داریم , خدا هم حواسش بهت هست. باحالتی که وانمود میکردم نفس نفس میزنم خودم رابه انور رساندم ,این سوسک له شده مثل کرمی به دیوار چسپیده بود.کتش را گرفتم وبلندش کردم: _زود باش استاد...یک نفر بود باچاقو حسابش را رسیدم,الان بیهوشه,تا به هوش نیامده یا کسی دیگه نرسیده باید فرارکنیم. اسحاق انور باحالتی که انگار باورش نمیشد نگاهم کرد وگفت: _تو اعجوبه ای هانیه....دنیا رابه پات میریزم, بریم ,بنیامین منتظر ماست. ولخ لخ کنان درحالی که انگار یک پایش اسیب دیده بود ولنگ میزد ,حرکت کرد و با هم رفتیم طرف ماشین. نشستم پشتش, طبق گفته ی اون مبارز باید از,سمت راست میرفتیم,همه جا تاریک تاریک بود وهیچ نوری به چشم نمیامدبه نظرمیرسید در برهوتی گیرافتادیم.بالاخره بعداز تلاش بسیار رسیدیم اورشلیم واز انجا یک راست حرکت کردیم طرف تل اویو....نیمه شب بود که به تل اویو رسیدیم.جلوی خانه انور ایستادم وگفتم: _خوب استاد ,میخوایین ببرمتان بیمارستان , اخه وضع ظاهریتون خوب نیست به نظرمیاد به شدت اسیب دیدین. انور: _نه نه بریم خانه,توخودت پزشکی ,زخم هام راببند,درضمن سر خودت هم شکسته.... آه تازه یاد زخم سرم افتادم,زخمی که یادگار روز ذبح پدر ومادرم بود,زخمی که التیام نیافته ودوباره دهن باز کرده بود.مصلحت ندیدم باحرفش مخالفت کنم,باهم پیاده شدیم من: _استاد,کلید نداریم. انور نگاهی بهم کرد ودست خونینش را نشانم داد وگفت: _کلیدخانه همیشه همراهم است,اثر انگشتم.... ازترس به خودم لرزیدم...نکنه,برم داخل خطرناک باشه؟بازم توکل کردم ووارد خانه شدیم.من باید کارهای بزرگتری انجام بدهم...وارد خانه شدیم,انور همینجور که لنگ لنگان قدم برمیداشت کتش را دراورد وپرت کرد رومبل وبدو خودش را به اتاق بنیامین رساند.ناگهان فریاد داد وبیدادش هوا رفت, به سرعت خودم رابه اتاق رساندم,بنیامین باصورتی که ازخفگی کبود شده بود بی رمق نگاهمان میکرد.انور دست به کار شد و تنظیمات دستگاه های تنفس را بررسی کرد وتغییر داد ,کم کم تنفس بنیامین بهتر شد, انور بنیامین را بغلش گرفت وبوسید ,انگارکه صدسال ازاوجدا بوده,باخودم فکرمیکردم, این کثافت پسری را که از زیر دستگاه به عمل اورده اینجور دوست دارد وحاضراست جانش را برایش بدهد اما بقیه ی ادمها را راحت از فرزندانشان جدا میکند, مثل عماد وهیچ احساس عذاب وجدان هم نداردیعنی اصلا بهش فکرنمیکند که عذاب وجدان بگیرد.انور یک چیزی,شیبه شیرخشک اما بارنگ سبزپسته ای را در اب حل کرد و بوسیله ی شیشه ی شیر به خورد بنیامین داد.دوباره بوسه ای ازش گرفت وروبه من کردوگفت: _فردا پدر این فلسطینیها رادرمیاورم,به شرفم قسم عمادرابادستان بسته اینجا سلاخی میکنم وبنیامینم رانجات میدهم. از لحنش احساس لرزشی وجودم راگرفت وباخود گفتم مگر شما وامثالتان شرفی دارید که به ان قسم بخورید. من: _استاد حالا بیاید دست ورویتان را بشورید تازخمهایتان را پانسمان کنم. بعداز نیم ساعتی کل سروصورت ودستهای انور باندپیچی شد وبااشاره به قفسه ای که حاوی بطریهای مشروب بود,درخواست نوشیدنی کرد ودرهمین حین گفت: _درست است که یهود راه ورسم درست زیستن وسلامتی راازتعالیم اسلام دراورده وعمل میکند اما یک یهودی محال است مشروب را کناربگذارد...تمام خستگی ودرد وکوفتگی بدنم را با نوشیدن‌همین , فراموش میکنم. واقعا احساس ترس وجودم رافراگرفت , باخودم میگفتم نکند مشروب بخورد واز حال خودخارج شود وفکر کند من مادرشم وکلکم رابکند ,درهمین هنگام صدای دستگاه تنفس از اتاق بنیامین که اژیر میکشید بلند شد.سریع خودمان رابه اتاق رساندیم,بنیامین بیچاره این مخلوق اسحاق انور مانند مارمولکی سیاه وخشک شده بود....باخود گفتم اینهم پایان معجزه ات اسحاق انورررر...انور با دیدن بنیامین با آن حال از خودبیخود شده بودبه زمین وزمان فحش میداد,من از ترسم عقب عقب اومدم توهال اونم اومد دنبالم وهرچی که سرراهش به دستش میرسید میشکست وحرف رکیک میزد.به هال رسیدیم به سمت قفسه مشروبها رفت ویه شیشه برداشت ,رفت رومبل نشست, دستش رابرد زیر صندلی ودکمه ای را فشار داد دید که من خشکم زده ونگاهش میکنم, شیشه مشروب دستش راپرتاب کرد طرفم و... 💞ادامه دارد ....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☘️نوجوان☘️ *🟣 راهکار برای آماده کردن فرزندان برای ورود به فضای مجازی🟣* 🌹🌹🌹🌹باید خود والدین الگوی مناسبی برای فرزندان باشند و در استفاده کردن از این فضا باید حد تعادل را رعایت کنند و دایم گوشی در دستشان نباشد 🌹🌹🌹🌹استفاده تدریجی را آموزش بدهیم خود این آموزش باعث میشود که نوجوان ما مدیریت زمان و خود کنترلی را یاد بگیرد 🌹🌹🌹🌹خود والدین گاهی لازم هست استفاده های صحیح که از این فضا میکنن را نشان فرزندان خود بدهند تا بدانند که از این فضا میشود بهترین استفاده ها رو کرد 🌸🌸🌸🌸🌸 https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae ❤️✨❤️ ✍درمانگران به زوج‌ها توصیه می‌کنند که برای عاشق ماندن در تمام طول زندگی 👌گوش شنوای خوبی برای شریک زندگی‌شان باشند 👈 به طور جدی از هم سوال بپرسند ❣ پاسخ بدهند ❣ قدردان هم باشند ❣جذاب بمانند ❣به لحاظ فکری رشد کنند ❣شریک زندگی خود را در آغوش بگیرند 🙏به حریم خصوصی او احترام بگذارند ✅صادق و قابل اعتماد باشند ✍آن‌چه نیاز دارند را به همسرشان بگویند ❣کاستی‌های او را قبول کنند 🙏 به او احترام بگذارند ‼️هرگز او را تهدید به رفتن و تنها گذاشتن‌اش نکنند ❌ تصور نکنند که رابطه‌شان برای همیشه دوام خواهد داشت ⏪ و درون رابطه‌شان عنصر تنوع را پرورش دهند https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae ❤️✨❤️ 💛سیاست خانومانه💛 💋 خانمی از نیازهای مهم شوهرتون، نیاز به "دیده شدن" هستش 👌🏻اصلا اینکه اینقدر تاکید میکنیم که از شوهرتون واسه حتی کوچیک ترین کارهاش تشکر کنید،برمیگرده به همین نیاز به "دیده شدن"(👈 تشکر یعنی من کار مثبت تو را دیدم) 🚘مثلا وقتی شوهرتون ماشینو شسته همینجوری بی تفاوت نرید سوار بشید؛بلکه یه چیزی بگید که نشون بده کار و زحمتشو دیدید: 😘-ماشین چقدر برق میزنه از بس تمیز شده... 👱یا وقتی شوهرتون شیو کرده: -اوه چقدر خوشگل شدی ✂️یا وقتی از آرایشگاه برگشته: -چقدر این مدل مو بهت میاد... 👕👖وقتی آماده شده بره بیرون: بابا خوشتیپ... این پیرهن و شلوارت چقدر باهم ست هستن... 🍊🍎یا وقتی خرید کرده: -چقدر این انار ها شیرین و آبدارن... و خیلی چیزهای دیگه...😊 ✍ ببین تا دیده شوی https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae گاهی زوجها،«دوستت دارم»رابه شکلهای مختلفی بیان میکنند مثلا استراحت کن لباس گرم بپوش وایساکمکت کنم مراقب خودت باش و... دراین جمله ها راضی نهفته است راز زیبای "دوسـتت دارم" کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند❤ https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
🌿🌾🍁🍒🌱🌱⚘

اگر پشت سر یک زن ، بد شنیدید؛

بدانید دو حالت دارد :
اگر مرد است
بی شک توانایی به دست آوردن اورانداشته است
اگر زن است
بدانید توانایی رقابت با اورا نداشته ...!

``````
🌿🌾🍁🍁🌱🌱 اگر از همون ابتدای زندگی مشترک مسئولیت‎ها و وظایفتون رو تعیین و تقسیم نکنید تا پایان عمر باید با آشفتگی،انتظارات برآورده نشده و تنش زندگی کنید. ` 🌿🌾🍁🍒🌱🌱 اگر هنوز «ما» نشده ايد با امنیت خداحافظی کنید انسان زمانی تصمیم به ازدواج می گیرد که به اصطلاح بزرگ شده باشد. معیار بزرگ شدن فقط تاریخ تولد نیست و یکی از شاخص های رسیدن به بلوغ عقلانی و روانی، خداحافظی با «من» است. وقتی فردی ازدواج می کند اما با شریک زندگی اش «ما» نمی شود، همین علت آغاز تنش ها در زندگی مشترک خواهد بود چرا که در این صورت نوع رابطه میان آن ها، رابطه قلدر-قربانی خواهد بود که خودشان و فرزندان شان در این رابطه صدمه‌های زیادی خواهند دید و به اصطلاح قربانی خواهند شد. ````````````` 🌿🌾🍁🍁🌱🌱 🅾️اعتیاد عاطفی .... ⭕️از نظر روان‌شناسان اعتیاد عاطفي چيزي شبيه اعتياد به موادمخدر يا اعتقاد به مشروبات الكلي است كه شخص فقط به حكم نياز به طرف او جذب مي‌شود. ⭕️پس فقر معنوي در عاشق باعث مي‌شود كه به شدت به معشوق وابسته شده و در خيلي از موارد آويزان او شود. ⭕️اگر به دلايلي رابطه‌اش قطع يا تضعيف شود معتاد عاطفي دچار چالش‌هاي شديدي مي‌شود و همانند معتادي كه او را از مصرف موادمخدر منع كرده‌اند، در تب و تاب مي‌افتد. ⭕️ولی نکته بسیار مهم این است که عاشق واقعي نه كسي را استعمار مي‌كند و نه مستعمره كسي مي‌شود. ⭕️کسي كه استقلال راي و نظر دارد،‌ نه ملك مطلق كسي مي‌شود و نه احساس مالكيت بر ديگري دارد. ⭕️اغلب كساني كه مايلند مستعمره نفرت‌انگيز ديگران بشوند بايد در تفكر خود تجديدنظر كرده و تلاش نمايند تا دوباره هويت انساني را بدست اورد.... ☘🌿🍁🍒⚘🌱🌾 🎀سیاست های زنانه🎀👠 یکی ازسیاست های من اینه که هر وقت از شوهرم دلخورم که باعث آزارم میشه یا از خونوادش ناراحتم ، 👈سعی میکنم اغلب به جای گله و جار و جنجال یه یادداشت برای خودم به صورت درد ودل توش 👈 ... 👈 👈
به کار میبرم و حسابی حرف دلمو مینویسم و میزارم جایی که شوهرم بتونه پیداش کنه و بخونه. 💙 من با مهارت این کار و انجام میدم طوری که تا ألانم نفهمیده که عمدیه و گمان میکنه برای دل خودم نوشتم. خیلی هم تأثیر داشته. بدون دلخوری و به مرور متوجه تفاوت ها میشم.اینجوری هم تو ذهنش زن صبوری هستم هم از جر و بحث جلوگیری میکنم هم جبهه گیری نمیکنه... 🌿🌾🍁🍁🌱⚘⚘ اگر مدام به این فکر میکنید که قرار است مورد بی‌وفایی و همسر یا عشق خود قرار بگیرید در واقع دارید کارت دعوتی برای این موضوع به هستی می فرستید نگرانی وترس از خیانت شما را به این مسیر هدایت میکند واگر شدت این را بیشتر کنید بیشتر به موضوع نزدیک می شوید. مثلا شما در حال تماشای تلوزیون هستید وصحنه ای از می‌بینید ذهن ناخودآگاه به سمت اندیشه قبلی شما میرود "نکند همسرم به من کند" و وقتی این بارها وبارها در ذهنتان پرسیده شود یا رابطه شما دچار بسیار میشود یا خودِ خیانت را جذب خواهید کرد! همیشه سعی کنیم بی‌اندیشیم 🍃🌸 📌خواهر شوهر خوب همسر برادر شما در خانوادہ شما حکم میھمان دارد. چه در حضور و چه در غیابش به او نکنید 👈خیانت به همسر برادر، شامل هرگونه ضربه زدن به او نزد برادر تان می شود. اگر بین برادر تان و همسرش اختلافی پیش آمد و از شما کمک خواست، نه تنها بودن را حفظ کنید، بلکه گمان کنید بین خواهر و شوهر خواهرتان به قضاوت نشسته اید 🔺به برادرتان این فرصت را ندهید که از همسرش نزد شما کند. حتما همین چیزها را برای نمی پسندید. پس خواهر مهربانی برای همسر برادرتان باشید.. 🌿🌾🍁🍒⚘🌱 خیانت و داشتن روابط نامشروع، مسئله‌ای است که در اصل با قدرت و رضایت ما از روابط فعلیمان ارتباط دارد، پس بهتر است پیش از سرزنش شرایط و افراد به آن نگاهی بیندازیم، اما در جایگاه دوم، فرصت، یک مقصر مساعدت کننده است. خیانت و داشتن روابط نامشروع معلول یک فرصت هستند. سفر با یک همکار، تا دیروقت در مهمانی‌ها بودن بدون حضور همسر، گذراندن زمان‌های تن هایی بسیار، و...... کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g سفارش تبلیغات https://eitaa.com/hosyn405
💚سیاست_همسرداری💚 هر وقت رابطه تون نیاز به تغییر داشت؛ _ تیر و تخته ها رو جابجا کنین _ رستوران همیش تاگی تون رو عوض کنین _ به جای پیغام پسغام دادن، تلفن بزنین _ بجای عزیزم بگید، گلم _ دکوراسیون رابطه تون رو عوض کنین اما طرفتون رو عوض نکنین، عشقتان را از حالتی به حالت دیگر تغییر بدید نه از آدمی به آدم دیگه. https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
☘🌿🌾🍁🍒⚘🌱


  در زندگی دو نفره و در بین خانواده‌ی خود و خانواده‌ی همسرتان و در بین دوستان رعایت این نکات(👇) الزامیست!
👈 از شوخی‌های بی‌مورد بپرهیزید.
👈 با احترام با همسرتان صحبت کنید.
👈 از کلمات محبت‌آمیز و محترمانه برای صدا زدن همسرتان استفاده کنید.
👈 اگر اشتباهی از همسرتان سر زد در مقابل دیگران هیچ عکس العملی نشان ندهید


☘🌿🌾🍁🍁⚘🌱 💫چیکار کنم شوهرم مطابق خواسته ی من عمل کنه⁉️ خانم های عزیز توجه کنید 👇 برای اینکه رو مطابق بعضی خواسته هاتون عادت بدین اول باید خواسته هاتون رو به صورت و با ازش بخواین ؛ نه به صورت و تکلیف 👈اگر انجام داد کلی کنید تا برای انجام دوباره ی اون تشویق بشه و این طور تبدیل به یک میشه براش 👈اما اگه خواسته ی شما رو انجام نداد مثلا گفتید اومدنی ماست بخر نخرید اصلا نکنید، چند روز بعد دوباره با حالت خواستتون رو بگید کلا مردا باید فقط بشن 👈سرزنش و غیره نتیجه عکس میده ` 🍀🌿🍁🍒⚘🌱 💚روانشناسی💚 ☑️مردان لذت بردن همسرخودرا دوست دارند،خوشحالی وشادابی یک زن برای همسرش بسیاربااهمیت است. 👈خودت میتونی کاری کنی که خوشبختی را به خودت هدیه بدی فقط وفقط خودت https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae 🍃❤🍃❤️ 🥰بانوی_من 🔰چـــطوری خواســـــته ام رو بگم!؟ ⚠️کلمه های مثل «تو» و «چرا» آقایون را وارد وضعیت تدافعی میکنه مردها طبیعتا دوست دارن رقابت کنند پس وقتی شما این حس را با بعضی از کلمات به همسرتون میدید، یعنی اونو به چالش میکشید که باهاتون مبارزه کنه. بهتره شکایت هاتون را به درخواست تبدیل کنید ⚠️مثلا اول جمله هاتون را با «دوستت دارم وقتی که ....» «خیلی خوشحال میشم وقتی که....» شروع کنید. ⚠️وقتی از ادبیات مناسب استفاده میکنید باعث میشه شوهرتون خواه ناخواه به حرفتون گوش کنه مهارت کلامی خیلی خیلی مهمه، تو رشد این مهارت کوشا باشید. https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae *آقایون بخونن* ❤️🍃 *وقتی به برخی از آقایون میگیم چرا به همسرتون نمیگید که دوستت دارم ؟* جواب میدن : من که صبح تا شب کار می کنم ، یا هر کاری می کنم برای همسرمه ، این یعنی همون دوستت دارم ... اگرچه این حرف در حوزه صحیح است اما حوزه کلام را نباید فراموش کنید چون خانم ها میخواهند که بشنوند. 💍❣💍❣ ❣ https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae 🥀برخورد مناسب با 🥀 ❌هرگز نباید مسائل مالی تان را با آنها درمیان بگذارید 🔺هرگز نباید بدگویی را نزد خانواده اش بکنید و از همه اینکه؛ 🔺نباید از که داشته اید پیش خانواده همسرتان حرف بزنید 🥀🥀🥀🥀🥀 https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae 🍃مادرشوهرتان 🍃 👌🏻نکاتی برای بهتر شدن رابطه عروس و مادرشوهر 🌸هنگامی که مادرشوهرتان با منزل شما می‌گیرد و با پسرش صحبت می‌کند شما به‌طور داوطلبانه با او کنید و ابراز محبت و دلتنگی کنید 🍃ماهی یک‌بار یا چندبار ساده‌ای تهیه کنید و از همسرتان بخواهید که شما را به مادرش ببرد و دور هم غذا بخورید 🌸حتی می‌توانید بعضی وقت‌ها تنها یا همراه بچه‌ها سرزده و به منزل مادرشوهرتان بروید 🥰🥰🥰🥰🥰 https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae ❤️✨❤️ 💛همسرداری💛 👈اگه میخوای ی زندگی آروم و لذت بخش داشته باشی و همسرت رو از دست ندی ، چند تا نکته رو رعایت کن 👇 1- به همسرت اقتدار بده و مثل پادشاه باهاش رفتار کن تا بعد از چند مدت مثل ملکه زندگی کنی 2- در خلوت و در حضور دیگران بهش احترام بذار🙏 ❤️✨❤️ https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae *حق الناس در منزل* استادفاطمےنیا میگویند: علت خیلی ازمشکلاتی که مادرخانه هایمان داریم ازقبیل:درگیریها،بداخلاقیها، عصبانیتها،بیحوصلگی ها،غرغرها،دلشکستنهاو ... این است که فرشته هادرخانه مانیستند درخانه مان پرنمیزنند وذکرنمیگویند خانه ای که درآن پرازفرشته باشد میشودخودخودبهشت.