🍁🍂❤
❤
🍂
با خودم عهد کرده ام شاد باشم ...
بیخیالِ قضاوت ها ، حسادت ها ، دشمنی ها و کینه ورزی ها ...
بیخیالِ مشکلات و نداشته ها ...
بیخیالِ هرچیز که دلم را می رنجاند ...
بیخیالِ هرچیز که لبخند را از صورتم می دزدد ...
متمرکز می شوم روی داشته هایم ...
به جای دشمنی ها و حسادتها ؛
دوستانم را می بینم ... و شوقی که برای موفقیت و خوشبختی ام دارند ...
به جای مشکلاتم ؛
به موفقیت و شادی هایِ پیش رو و پشت سرم چشم می دوزم ...
و میخندم ... از تهِ دلم می خندم ...
من اگر هیچ هم نداشته باشم ، خدایی دارم که برایِ شادی و لبخندِ من ، همه جوره حمایتم می کند ...
به جایِ همه ، به خدایی تکیه می کنم که بی منت ، روزی ام می دهد و بی منت ، هوایِ بیقراری ام را دارد ...
من باخودم عهد کرده ام شاد باشم ...
و این بزرگترین گامِ موفقیتِ من است ...
❤
🍂
.
❤🍁🍂
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
❤🍂
#سیاست_های_زنانه
💕 در دوران قاعدگی بهتره پیشاپیش همسرتونو روشن کنید و بهش پیش زمینه بدید؛
👈 قبلش بهش بگید:
عزیزم
من تو این دوران توان بدنیم خیلی کم میشه، تحریک پذیر و حساس میشم...
ممکنه حوصله ی کار نداشته باشم،
یه نق و نوقی بکنم،
یه ایرادی بگیرم،
ممکنه واکنش های روحی روانیم خوب نباشه،
و خدایی نکرده به تو یه فشار روحی بیارم،
دست خودم نیست؛
درکم کن...
الان پیشاپیش ازت میخوام عذر منو بپذیری
اگر پیش اومد نذار به پای کاهش میل و علاقه ی من به خودت...
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
─═इई🍃❤️ ⃟ 🍃ईइ═─
🍒 قضاوت
🍒🍒🍒🍃🍃
مردی چهار پسر داشت. آنها را به ترتیب به سراغ درخت گلابی ای فرستاد که در فاصله ای دور از خانه شان روییده بود:
پسر اول در زمستان، دومی در بهار، سومی در تابستان و پسر چهارم در پاییز به کنار درخت رفتند.
سپس پدر همه را فراخواند و از آنها خواست که بر اساس آنچه دیده بودند درخت را توصیف کنند .
... پسر اول گفت: درخت زشتی بود، خمیده و در هم پیچیده.
پسر دوم گفت: نه.. درختی پوشیده از جوانه بود و پر از امید شکفتن.....
پسر سوم گفت: نه.. درختی بود سرشار از شکوفه های زیبا و عطرآگین.. و باشکوهترین صحنه ای بود که تابه امروز دیده ام.
پسر چهارم گفت: نه!!! درخت بالغی بود پربار از میوه ها.. پر از زندگی و زایش!
🍒🍒🍃🍃
مرد لبخندی زد و گفت: همه شما درست گفتید، اما هر یک از شما فقط یک فصل از زندگی درخت را دیده اید! شما نمیتوانید درباره یک درخت یا یک انسان براساس یک فصل قضاوت کنید: همه حاصل انچه هستند و لذت، شوق و عشقی که از زندگیشان برمی آید فقط در انتها نمایان میشود، وقتی همه فصلها آمده و رفته باشند!
اگر در ” زمستان” تسلیم شوید، امید شکوفایی ” بهار” ، زیبایی “تابستان” و باروری “پاییز” را از کف داده اید!
مبادا بگذاری درد و رنج یک فصل زیبایی و شادی تمام فصلهای دیگر را نابود کند!
زندگی را فقط با فصلهای دشوارش نبین ؛
در راههای سخت پایداری کن: لحظه های بهتر بالاخره از راه میرسند
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
ایتا
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
سروش
https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
سفارش تبلیغات
https://eitaa.com/hosyn405
#والدینحالیبهحالی
❗️برخوردهای «حالی به حالی» والدین با کودکان آسیب زننده ترین رفتار با کودک است!
در این برخورد والدین هر موقع حال خودشان خوب باشد، با کودک برخورد خوبی داشته و هر زمان حالشان بد است، کودک را تبریک میکنند!
تا زمانی که والدین با این شیوه "حالی به حالی" با کودک برخورد کنند، کودک در مورد تصمیم هایش گیج میشود و فکر میکند مشکل از اوست
و این شیوه غلط تربیتی به نسلهای بعدی نیز تعمیم مییابد همانطور که رفتارهای غلط امروز والدین نیز نشاندهنده همین تربیت نادرست نسل های گذشته است.
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
🌹🌹🌹
#والدینعزیز
✍از فرزندتان بخواهید معلم شماشود
وآنچه درکلاس یاد گرفته به شما یادبدهد
یا به عروسکهایش درس بدهد
تا با تصور کردن خودش درموقعیتی قدرتمند و اثرگذار
اعتماد به نفس ویادگیری بیشتری پیدا کند
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
❤️🍃❤️
👱♂آقایان محترم
#مدافع_خانومتان باشید!
از همسر خود در گفتار و کردار حمایت کنید.
به هیچ کس حتی نزدیکان اجازه ندهید
‼️ بی دلیل از همسر شما عیب جویی کنند!
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
❤️👌❤️👌❤️👌
🍦🍦🍦🍦🍦🍦🍦🍦🍬🍬🍬🍬🍬🍬🍬🍬
*زندگی مثل بستنیه...*
*تا آب نشده باید ازش لذت برد...😋*
*دیروز و فراموش کن...*
*نگران فردا نباش...*
*امروز رو زندگی کن...امروز رو خوب بساز😍*
*اوقاتتون شیرین و خوشمزه 😄😍😋
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
*هنر رها کردن به موقع را بیاموزیم:*
۱.پسرانتان را رها کنید اولویت اول او باید همسرش باشد
۲.دخترتان را رها کنید اولویت اول او باید همسرش باشد
۳.نوه ها شیرین هستند اما آنها را رها کنید تا پیش پدر و مادر خودشان بزرگ شوند،قرار نیست آنها نقش فرزند شما را بازی کنند
۴.اگر مدام درمحل کارتان تحقیر می شوید یا شمارا نمیخواهند یا آن را دوست ندارید آن را رها کنید
۵.لباس هایی که مدتی است نمیپوشید را رها کنید و به کسی هدیه بدهید
۶.کینه خواهر و برادر را رها کنیددرشرایط ناگوار آنها به داد شما خواهند رسید
۷.باور های غلط را رها کنید تا جایی برای افکار خوب و ایده های خوب باز شود
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
🌸🌴🌸🌴🌸🌸🌴🌸🌴🌸
#زوجین
#درخواستمثبتویژه
یکی از مسائلی که زندگیهای زناشویی را به سمت نارضایتی و دلزدگی تدریجی میکشاند، انباشت انتظارات پاسخ داده نشده و خواستههای معقولی است که به آنها بیتوجهی شده است. خواستهها و انتظاراتی که یا بیان نمیشود و یا به درستی نمیشود و یا بیان میشود، ولی نادیده گرفتهمیشود.
در زندگیهای زناشویی شاد و پایدار زوجین یاد گرفتهاند چگونه خواستههای خود را به طور مؤثری ابراز کنند و با موفقیت درباره توافقاتی که تغییرات مثبت را در پی دارد، مذاکره کنند.
زن و شوهرهای موفق هنگامی که درخواستی از همسر خویش دارند در درخواست خویش به سه نکته مهم توجه دارند:
۱.درخواست دارند و درخواست خود را به صورت پیشنهادی مطرح میکنند نه مطالبه، به عبارت دیگر از اجبار و تهدید استفاده نمیکنند و همواره امکان مصالحه و مذاکره را باز میگذارند.
۲. درخواست خود را به صورت مثبت مطرح میکنند. مثبت به این معناست که آنچه را که از همسرتان میخواهید مطرحکنید نه آنچه را که نمیخواهید. برای مثال به جای گفتن:« اینقدر دیر خانه نیا» گفته شود:« دوست دارم هر شب ساعت نه خانه باشی».
۳. درخواست را به صورت ویژه مطرح میکنند. یعنی درخواست روشن و واضح است که شامل چه، کجا و چه زمانی است. برای نمونه به جای گفتن:« وقت بیشتری برای بچهها بگذار» گفته شود:« دوست دارم هر شب ۱۵ دقیقه برای دخترمان قصه بگویی».
🌸🌸🌸🌸
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
🌸🌳🌸🌳🌸🌳🌸🌳🌸
#زوجین
#لجبازی
خانم های عزیز اگه مردتون غد و یه دنده س. اگه حرف، حرف خودشه و فقط بلده منم منم کنه.
اگه در برابر پیشنهاداتون جبهه میگیره و مدام میخواد تاییدش کنین.
اگه میل به گفتگوی مسالمت امیز نداره و خوشش نمیاد حرف بزنین.
راه حل اینجاست. راه حل کوتاه و یک کلمه ای است:
✅چشم
فقط برای مدت کوتاهی چشم بگین. بعد از این مدت پذیرای درخواست های شما میشه 😉
منتها حواستون باشه قبل هر درخواستی اول
یه چشم شما درست میگین
بچسبونین. بعد نظرتون و خواسته تون رو بگین.
جواب میده. ☺️🙏
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
#آقای_مهربون
🌹موارد کوچک رو در صحبت با همسرتون فراموش نکنید!
گفتن عباراتی مانند «لطفا» یا «سپاسگزارم» نباید فقط مختص محل کار باشه.
👈🏻رفتار مودبانه و محترمانه با فردی که قرار هست سالها با او زندگی کنید هم بسیار مهمه. همون احترامی که به یک مهمان می گذارید، برای همسرتون هم قائل باشید.
✅ آگاهانه و هدفمند مودبانه صحبت کنید. کمی ظرافت در رفتار، تاثیر به سزایی بر احترام دوجانبه و محبت ناخودآگاه میگذاره...
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
🙎✨✨
✨✨
#سیاست_های_زنانه ✨
مـردها چه زنانـی رو دوست دارنـد؟
مـردها همـان قـدر که از زنـان وابستـه گریـزان هستنـد ،
از زنـان زیادی مستقـل که با قدرتمنـدی شان روی مردانـگی مردهـا سایه می اندازنـد، فرار میکننـد.
بنابرایـن بایـد باهوش باشیـد و بتوانیـد با وجـود توانـایی های بسیـاری که داریـد ،
وقتـی در کنار همسـرتان قرار میگیریـد به احسـاس قدرت و غـرور مـرد احتـرام بگذاریـد...
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
.
❤️همسرتان را اسير خود كنيد
.
.
🙎یه لباس مرتب و خوشگل
🙎یه آرایش ملایم و یه عطر خوشبو
🙎قبل از اومدن همسرتون
🙎یه استقبال گرم و با لبخند و مهربونی
🙎یه نوشیدنی گرم یا خنک بسته به علاقه شوهرتون
🙎موقع اومدنش به خونه معجزه میکنههههههه
👌فقط یک نکته را فراموش نکنید... آراستگی کلامی بر همه چیز اولویت دارد... کلام نا زیبا علاوه بر گذاشتن زخم بر دل همسر.. وجهه خود شخص را تخریب میکند... یک زن همیشه مثل یک ملکه، زیبایی کلام داره😉
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
🔻 نوجوانان در حال تجربه «بلوغ» را با «فرزندان خردسال» تنها نگذارید
▪ به دلیل کاهش سن بلوغ جنسی نسبت به ۵۰ سال گذشته، درصد قابل ملاحظهای از دانش آموزان دختر و پسر مقاطع چهارم، پنجم و ششم دبستان در حال تجربه بلوغ هستند و کششهای جنسی ممکن است به عنوان یک قوه قوی عمل کرده و زمینه رفتارهای ناپخته را فراهم کند. از این رو شایسته نیست بچهای که در حال تجربه بلوغ است در کنار بچههای کوچکتر تنها باشد چراکه ممکن است سبب سوء استفاده شود.
▪ هرچقدر محبوبیت والدین برای فرزندان بیشتر باشد دل بستگی امن و همدلی و همانندی والدین با بچهها نیز بیشتر میشود.
اینگونه ارزشهای اخلاقی و معنوی پدر و مادر برای فرزندان تبدیل به یک الگو و امر سترگ میشود، این امر از لازمهها و ریشههای «خودمراقبتی» است. چنین فرزندانی جرات "نه گفتن" پیدا میکنند.
اگر والدین دوست ندارند کودکان با غریبهها در کوچه و خیابان مانوس شوند باید این بچه ها جرات "نه گفتن" داشته باشند و لازمه خودمراقبتی در برابر آسیبهای اجتماعی احساس خود ارزشمندی، عزت نفس و جرات نه گفتن است.
🐎🐎
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
⭐️ والدین گرامی در ارتباط با نوجوان نیمه پر لیوان را ببینید.
این روزها بیشتر روابط والدین و نوجوانان تلاش برای تصحیح رفتارهای اشتباه نوجوان است. آنها مدام توصیه می کنند نوجوانان شان بیشتر درس بخوانند یا تلاش می کنند عادت های به گمان خودشان اشتباه نوجوان ها را عوض کنند.
به زبان دیگر پدر و مادرها در ارتباط با نوجوان همیشه نیمه خالی لیوان را می بینند؛
مثلا شکست ها، نمرات بد، دوستان بد و بدرفتاری ها. در حالی که در کنار این موضوعات موفقیت ها و کارهای خوب نوجوان به راحتی نادیده گرفته می شود.
دختربچه کارنامه اش را با کلی ذوق به مادر نشان می دهد و خوشحال است نمرات قابل قبول و خوبی دارد اما مادر به محض دیدن کارنامه به او می گوید
❌« واقعا خجالت نکشیدی ادبیات به این آسانی نمره ات ۱۷ شده مگه از ریاضی سخت تر بود یادته شب امتحان چند بار گفتم برو بخون گفتی بلدم اگه بلد بودی که الان نمره ات باید ۲۰ می شد»
❗️چنین بازخوردهای نامهربانانه ای می تواندهمه ی تلاش او برای امتحانات را زیر سوال ببرد و این پیام را به دنبال داشته باشد که ” هیچ کس مرا درک نمی کند “
🦆🦆
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
ایتا
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
سروش
https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
سفارش تبلیغات
https://eitaa.com/hosyn405
کانال زوج خوشبخت و تربیت فرزند❤
🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤 🌤بسماللهالقاصمالجبارین 🌤اللهم عجل لولیک الفرج 🌤جلد اول پروانهای در دام عنکبوت 🌤جل
🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤
🌤بسماللهالقاصمالجبارین
🌤اللهم عجل لولیک الفرج
🌤جلد اول پروانهای در دام عنکبوت
🌤جلد دوم از کرونا تا بهشت
🦋رمان امنیتی، انقلابی و عاشقانه
🕸 #پروانه_ای_در_دام_عنکبوت
🌤قسمت ۱۵۱ و ۱۵۲
کم کم سال تحصیلی روبه پایان است ومن پزشکی نصف ونیمه شده ام وعلی,شیعه شناسی حاذق..هردویمان زبان #فارسی را یاد گرفته ایم ومشغول یادگیری زبان #عبری هستیم.امروز قرار است دکتر انور پرده ای دیگر از جنایات صهیونیستها را بردارد والان من در ازمایشگاه بزرگ خانهاش مشغول بررسی تمام زوایای آن هستم,اخه بعداز,یکسال انور مرا مفتخر به ورود به ازمایشگاه اختصاصیش ,کرده است.
ومن هم مجهز به ساعت اهدایی خاصم اینجا روبه روی انور ایستادم.
انور:
_بیا این طرف دختر...بیا ببینم تا به حال تعلیماتم مثمرثمر بودند وامیدی به پیشرفتت هست؟
نزدیک انور شدم دوظرف بزرگ وشیار دار جلویش بود ودرهرشیار یک نوع محصول ریخته بود.درظرف اول,یک,شیار گندم,ذرت, سویا بود در ظرف دیگه بازهم همین محصولات , منتها بارنگ ولعاب بهتر بود.
انور:
_خوب,حالا که خوب نگاه کردی بگو.نظرت راجب این دوظرف ومواد داخلش چی هست؟
من:
_خوب هردو موادیکی هست منتها این ظرف موادش کوچکتروریزتر,واین یکی انگارمرغوب تر ودرشت ترند.
انور لبخندی زد وگفت:
_از همون اولش اشتباه کردی,درسته اینها مثل همند وبه نظر میاد یکی موادخوب واون یکی ضعیف ترباشد اما اینا ظاهرا مثل همند یعنی ما با دستکاری ژنتیکی مواد , موادی باظاهر زیبا وشکیل ودرشت تر بهدنیا عرضه میکنیم که فقط ظاهرشان شبیه مواد اصلی است وخاصیتشان دقیقا مقابل هم قرار دارد
واشاره کردبه ظرفی که گندمها و ذرت وسویاهاش ریز بودند وگفت :
_این محصول بسیار مغذی ومقوی است یعنی همان که در طبیعت ودنیا, خداافریده , اما این دومی همان است که ما یعنی, یهود افریده اند,ژنتیکشان را دستکاری کردیم ,با کشت این مواد دستکاری شده یا همان #تراریخته, حتی ژنتیک خاک هم تغییرمیکند وحتی ژنتیک انسانهای مصرف کننده هم تغییر میکند وکم کم با مصرف این مواد سلامت فرد به خطرمیافتد هیچ ,سلامت نسل بعدی هم به خطر میافتد ,البته اگر نسل بعدیی وجود داشته باشد
وبعدازاین حرف خنده ی شیطانی سرداد.
تمام وجودم از انور ودولت وکشورش متنفر شده بود ,اخه اینها انسان نبودند,اینها حیواناتی درقالب انسان بودند واعضای حزب شیطان که وظیفه اش ازبین بردن حزب خدا بود.....باید اطلاعات بیشتری از انور درمیاوردم تا درمقابل جهان رسوایشان کنم ومردم را ازخطراین دیو سیرتان مطلع نمایم, اما نمیدانستم دیری نمی پیماید مثل پروانه ای درچنگ عنکبوت در چنگالشان اسیر میشوم واما اطمینان دارم که این خانه بنیانش سست است چون این حرف خداست که سست ترین خانه ها ,خانه ی عنکبوت است.
وای خدای من امروز خیلی خوشحالم,علی هم ازخوشحالی روی پاش بند نیست وداره چمدانهامون را میبنده تا از این لانه ی عنکبوت وخانه ی شیطان,برویم اخه دیگه با وضعیت من ,صلاح نیست اینجا بمونیم , باازمایشی که امروز دادم,مطمین شدم که باردارم واز طرفی بیم لو رفتنمان همهست , اخه علی,تواین چندتا استنداپ اخریش مسلسل تمسخرش را رگباری روی خود اسراییل وسربازای ترسوش که از زدن یک امپول هم واهمه دارند,گرفته ,استنداپ اخریش #حاج_قاسم را مثل شیری شرزه نشان داد وسربازهای اسراییلی را مثل انگلهایی که توکثافات پناه میگیرند وپنهان میشوند,درسته باعث خنده خیلی از این نخود مغزان اسراییلی شد اما یک اخطار از جانب دولت اسراییل گرفته واین یعنی زنگ خطر.....
درهمین هنگام که به فکر رفتن و..بودم , گوشیم زنگ خورد,اووف دوباره انور هست, دیگه از دیدن اسمش روصفحه ی گوشیم هم حالم بهم میخوره, ولی انور انگاری واقعا خیلی به من اعتماد کرده,جلوی من پرده از تمام اسرارش برمیداره,درسته اول من رابه چشم مادرش میدید اما الان من جای بنیامین کج وکوله اش رابراش گرفتم و همیشه دخترم ,صدایم میکنه.اوووف دست بردار نیست .
علی:
_وصلش کن ببین این پیرمرد جانی چیچی میگه,اینم برای اخرین بار...
دکمه اتصال را زدم وگوشی راگذاشتم روی بلندگو:
_سلام استاد..
انور:
انور:
_سلام دخترم,کجایی؟ببین یک کار فوری دارم,باید باهم یک سر تا اورشلیم بریم, کارای مهمی هست که باید باهم انجامش بدیم ,البته الان فقط میریم وضعیت را بررسی کنیم وهفته ی دیگه کاراصلی را انجام میدیم,قولت میدم بعداز انجام این کار کلی پول به جیبت میره وتااخر عمر هرچی بخوری بازم تمام نمیشه
ودراینجا دوباره خنده ای شیطانی کرد. روکردم به علی وبااشاره گفتم:
_چکارکنم؟
علی اشاره کرد قبول کن...برای اخرین بار.....نمیدونم به خاطر وضعیتم بود یا واقعا خطری تهدیدم میکرد که احساس خوبی نداشتم ,اما من عهد کرده بودم باخدای خودم وحجت زنده اش,باید تاجایی راه داره خدمت کنم.
انور:
_تا یک ساعت دیگه با شوهرت بیا جلوی دانشگاه ,از اونجا باماشین من میریم .
💞ادامه دارد ....
🦋نویسنده ؛ طاهره سادات حسینی
🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤
🌤بسماللهالقاصمالجبارین
🌤اللهم عجل لولیک الفرج
🌤جلد اول پروانهای در دام عنکبوت
🌤جلد دوم از کرونا تا بهشت
🦋رمان امنیتی، انقلابی و عاشقانه
🕸 #پروانه_ای_در_دام_عنکبوت
🌤قسمت ۱۵۳ و ۱۵۴
علی:
_هانیه,اختیار باخودت مابارسفرمان را بستیم, ما میتوانیم تا یک ساعت دیگه باکمک مبارزین فلسطینی ,تل اویو را ترک کنیم ومیتوانی بروی وببینی,این ابلیس چه درآستین دارد واما بدان همه جانبه پوششت میدهیم.....اما اگر نظر من رابخواهی, نمیخواهم کوچکترین آسیبی به تو و فرزندمان برسد.
از تصور موجود کوچکی دروجودم ,احساسی بس خوش ولطیف به من دست داد اما یک نیرویی به من میگفت برو...برو که توکاری بزرگ انجام خواهی داد,
پس گفتم:
_نه علی...میروم,توکل به خدا میروم,فعلا که اتفاقی نیافتاده وهنوز انور به من اعتماد دارد , احتمالا موضوع مهمی است,احساسم به من میگه بایددد برم.
علی:
_پس توکل برخدا ,پاشو,یاعلی....
جلوی دانشگاه سوار ماشین انور شدم و علی سریع باماشینمان دورشد. چون انور اشاره کرد,من پشت رول نشستم ودرکمال تعجب دیدم اینبار یک ماشین از نیروهای امنیتی مارا اسکورت میکنن...برای اینکه علی رامتوجه موضوع کنم,به انور گفتم:
_عه استاد این نیروها چرا میایند مگه میخوایم چکارکنیم.
میدانستم که صدا را از طریق میکروفن میشنوند.
انور:
_اره ,برای محافظت از ما,اخه من خاطره ی خوشی از اورشلیم ندارم وکاری که باید انجام دهیم ,طول میکشد پس یه ماشین نیروهای امنیتی لازم است.
یعنی چکارمیخواهند بکنند؟؟میدانستم هرچه که بپرسم,انور جوابی نمیدهد ,باید منتظر باشم...بالاخره به اورشلیم رسیدیم, وقتی که از کنار مسجدالاقصی رد میشدیم ,
انور اشاره به #قدس کرد وگفت:
_میدانی که اینجا قبله اول مسلمانان هست وبرای همین مسلمانهای اورشلیم وتمام دنیا مدعی هستند این مکان متعلق بهمسلمانان است,اما برای مایهودیها ارزش بسیار زیادی دارد,چون معبد سلیمان نبی هم اینجا بوده, اهمییتش برای ما به خاطر این است که جادوی سیاه,بزرگترین ابزار جادوگری که ما میتوانیم باان تمام دنیا رامسخرخودمان کنیم , درجایی ,توسط سلیمان دراین مکان پنهان شده است وما تونل های بسیار زیادی درزیر قدس زدیم ,به دومنظور,اول اینکه ان جادوی سیاه را بدست اوریم ودوم انکه بعداز بدست اوردن جادوی سیاه با یک انفجار قدس را به هوا ببریم خخخخ
وبااین حرف دوباره خنده شیطانی کرد وبه راهی اشاره کرد که به بیرون از شهر میرفت...یعنی مقصدش کجاست؟؟داخل بیابان چه میخواهند؟مسافتی از شهر دورشده بودیم که چراغهایی به ما چشمک میزدندونشان میدادند دردل بیابان خبرهایی است.بالاخره به مقصدرسیدیم,ازماشین پیاده شدیم ووارد به اصطلاح ساختمان شدیم ,
خدای من اینجا شبیهه یک بیمارستان صحرایی با امکاناتی مجهز بود, اخه چرا؟؟در دل بیابان؟مخفیانه؟مگرچه جنایتی میکنند ؟!به اولین اتاق ودومین و سومین و....سرزدیم,تعجبم بیشترشد.
💞ادامه دارد ....
🦋نویسنده ؛ طاهره سادات حسینی
🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤
🌤بسماللهالقاصمالجبارین
🌤اللهم عجل لولیک الفرج
🌤جلد اول پروانهای در دام عنکبوت
🌤جلد دوم از کرونا تا بهشت
🦋رمان امنیتی، انقلابی و عاشقانه
🕸 #پروانه_ای_در_دام_عنکبوت
🌤قسمت ۱۵۵ و ۱۵۶
داخل هراتاق نزدیک بیست بچه بود ,از چهره هایشان میشد تشخیص دادکه یک ملیت ندارند,اما اینهمه بچه اینجا چکار میکنند؟؟انور بااینها چه کارمیتواند داشته باشد که دولت اسراییل هم حمایتش میکند؟نکند مثل داعشیها اینها را میخواهند طبق اداب ورسوم خودشان باربیاورند تا برای یهود صهیونیست سربازی نمایند.....نه نه اینطور نمیتواند باشد ,اخه چرا داخل بیمارستان نگهشان میدارند؟؟
بالاخره به اتاق اخری رسیدیم,انور وچند پزشک دیگر درآن اتاق که بیست نفرکودک بستری بودند وارد شدند ودراین اتاق توقفشان بیشتر شد,انور اشاره به من کرد وباهم نزدیک تخت پسربچه ای پنج ,شش ساله شدیم که اگرعمادم ,الان اینجا بود بعداز گذشت دوسال دوری از او ,همسن همین پسر بچه بود.
انور زد به پشت پسرک وروبه من گفت:_نگاه کن چه پهلوانی ست,این بچه ها از جای جای این کره خاکی را گرد هم اوردیم از افغانستان,یمن,عراق,فلسطین و...حالا قراراست خدمت ارزنده ای برای قومبرگزیده ی روی زمین یعنی یهود صهیون انجام دهند و برای ما حکم گنجینه ای پراز طلارا دارند
وزد زیرخنده ورو به پرستار کنارمان گفت:_به خورد وخوراکشان برسید وداروهایی را که برایشان تجویز کردم سرساعت بدهیدشان باید بدنشان برای هفته ی آینده امادگی کامل داشته باشدو در سلامت کامل باشد.
خدای من این بچه ها مگرچه مرضی دارند که همه باید همزمان عمل شوند,دوباره گیج ومنگ بودم,نمیدانستم ,هدف انور واین پرستارها چیست ,اما دیری نپایید که به هدف شوم این ابلیسان پی بردم و..
انور حکم کرد که تمام پرستاران دریک اتاق عمل بزرگ جمع شدند ودختر بچهای کوچک هم اوردند.اسحاق انور لباسش راعوض کرد ولباس اتاق عمل راپوشید وبه من اشاره کرد تا دم دستش باشم وبه پرستاران گفت تا خوب اعمال وحرکاتش را زیرنظر داشته باشند....دقیقا مثل کلاس تشریح داخل دانشگاه,که استادمان جسد یک مرده نگون بخت را برایمان تشریح میکرد,همچین حالتی بود,دختربچه ی زیبا ومعصوم را که تااخرین لحظه بانگاه ترسانش همه مان را زیرنظر داشت. روی تخت خواباندند وبیهوشش کردند...
خدای من....نهههه......حالا علت تمام کارهایشان رافهمیدم....وای من... اخر پست ورذل بودن تا کجا؟؟پول دوستی وشیطان پرستی تا چه حد؟؟
خدااااا این کودکان بیگناه به چه گناهی باید قطعه قطعه شوند وهر عضو انها با قیمتی گزاف به هرجای دنیا برود.....اری اینان درصدد قاچاق اعضا...انهم ازاین اطفال بیگناه بودند....
در دلم گفتم:خدایا چگونه اینهمه جنایت را میبینی واینجا را درچشم بهم زدنی کن فیکون نمیکنی؟!....خداااا این ظلم تاکجا بایدپیش برود تا حجتت رابرسانی؟؟و باخود زمزمه کردم,عجب صبری خدا دارد!!!
انور برای اینکه طریقه ی درست وسالم دراوردن اعضای بدن این کودکان بیچاره را یاد این پرستاران ادم خوار بدهد کلاس گذاشته بود ودخترک زیبای اسیر هم قربانی این کلاس بود واعضایش هم پولی بود که اسراییل میبلعید.البته طبق گفته ی انور این یک تمرین بود وکاراصلی راهفته ی اینده انجام میدادند.
دخترک که بیهوش شد ودست انور به چاقو رفت وشکم این کودک بیگناه را درید , چشمانم سیاهی رفت ودیگر چیزی نفهمیدم....
💞ادامه دارد ....
🦋نویسنده ؛ طاهره سادات حسینی
🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤
🌤بسماللهالقاصمالجبارین
🌤اللهم عجل لولیک الفرج
🌤جلد اول پروانهای در دام عنکبوت
🌤جلد دوم از کرونا تا بهشت
🦋رمان امنیتی، انقلابی و عاشقانه
🕸 #پروانه_ای_در_دام_عنکبوت
🌤قسمت ۱۵۷ و ۱۵۸
چشمانم را که باز کردم خودم را روی تخت همان بیمارستان کذایی دیدم با سرمی که به دستم وصل بود.
تختهای اطرافم ,همان کودکان نگون بخت بودند که قرار بود اسراییل با قطعه قطعه کردنشان ,تجارت کند وکار خودش راسکه نمایند.از آن پرستاران ادم خوار وانور خون اشام خبری نبود وبچه ها بانگاهی معصوم به من چشم دوخته بودند,
که دخترکی زیبا با موهای بلند وچشمانی عسلی ,از تختش پایین امد وکنار تخت من ایستاد وبادستان کوچکش ,دست سردم را گرفت,لبخندی زد وبالهجه ی شیرین عربی که به نظر میرسید ازعربهای یمن باشد گفت:
_خاله حالت خوبه؟چقد توخوشگلی درست مثل مامان من ...
حرفش به اینجا که رسید بغض گلویش را قورت داد وادامه داد:
_حیف که توبمباران کشته شد ,خاله آب میخوای برات بیارم؟
توحال خودم نبودم,کل صورتم مملو از اشک شده بود,یعنی این کودکان به چه گناهی بی خانمان شدند؟؟به چه گناهی خانواده شان از هم پاشیده؟به چه گناهی باید قربانی , قوم دیو سیرت وشیطان پرست یهود بشوند؟آخر خدااااا ظلم تاکی؟ظلم تا چه حد؟؟خداااا چه باید بشود که نشده ؟؟چه باید بکنند تا کاسه ی صبرت لبریز شود واینجا را کن فیکون کنی؟؟؟
به خودم که امدم ,دستان دخترک هنوز دردستم بود,دستش رابه لبم نزدیک کردم وگفتم:
_نه نمیخوام عزیزم ,خودت چقد خوشگلی مثل فرشته ها میمونی,اسمت چیه عزیزدلم؟؟
دخترک خنده ی ملیحی کرد که دلم را لرزاند وگفت:
_اسمم زهراست,خاله....
روی تخت نشستم وچسپاندمش به خودم موهای لطیفش را ناز ونوازش کردم و با خودم زمزمه کردم:
قربان نامت شوم که توهم از شیعیان مظلوم زهرایی.....به مادرم زهرا س قسم به نام همان بانویی که مادرتمام شیعیان جهان است,سوگند میخورم که تا توان دارم نگذارم مویی از سرهیچ کدامتان کم شود.
درهمین حین اسحاق انور با ان خیک گنده اش داخل شد,لباسهای عمل را ازتنش دراورده بود ولباسهای خودش راپوشیده بود.
نزدیک من شد,قلبم به تلاطم بود نمیدانستم این حالت مال تنفرشدیدم از انور وتمام یهودیان است یا از ترس و اضطراب... نه من نمیترسم ,من هرگز,ازاین دیوسیرتان ادم نما نمیترسم,من ازاینان متنفرم.
زهرا کوچلو به محض دیدن انور به سمت تختش رفت ,
انور روبه من کرد وگفت:
_چطوری دخترم؟؟چرا بهم نگفتی که بارداری؟اول که بیهوش شدی ,فکر کردم از خون ترسیدی اما بعدش نبضت راگرفتم , فهمیدم چه خبره....مبارکه....خودم برای نوه ی نازنینم اسم انتخاب میکنم....اگه میفهمیدم , هرگز تورا باخودم اینجا نمیاوردم, اخه برای روحیه ی یک زن باردار, دیدن وشنیدن این چیزا خوب نیست.اگر بهتری پاشو بریم,نوه ی من باید پهلوانی بشود....
وخنده ای کرد وانگار توعالم خودش نبود وادامه داد:
_بنیامین....اره اسمش را میذارم بنیامین...
وای بلا به دور ای پیرمرد شکم گنده ی یهودی من راکه برای خودش مصادره کرد هیچ,گویا بچه ام را از همین الان مال خودش میداند,حیف که کارم گیر است باید تقیه کنم ,وگرنه بایکی از همین ابزارهای عمل , شکم گنده اش را از هم پاره میکردم واین کمترین مجازات برای شیطانی خونخوار است.
بااحتیاط از تخت بلند شدم,سرم دستم را کشیدم وگفتم:
_ممنون استاد,خوبم,چون خودم تازه متوجه شرایطم شده بودم ,نشد بهتون بگم,
انور که انگار چیزی یادش اومده بود گفت:
_تامن یه چیزایی رابرای پرستاران میگم,اروم اروم برو طرف ماشین,پشت رول هم نمیخواد بنشینی,خودم میشینم.
بارفتن انور ودوتا پرستاری که باهاش امده بودند,خیالم راحت شد وساعت مچی ام را که مجهز به ردیاب بود ,از دستم دراوردم و کنارتخت زهرا رفتم ,ساعت راگذاشتم توی دست کوچکش ومشتش رابستم
وگفتم:
_زهرا ,این یه یادگاری ازمن ,پیشت باشه, حواست باشه هیچ کدام از,پرستارها و دکترها وحتی بچه ها این رانبینن,یه جایی قایمش کن که هیچ کس نبینه
وارومتر گفتم:
_خیلی مهمه زهرا....اگه دختر خوبی باشی واین ساعت راخوب نگهداری,قولت میدم ازاینجا نجاتت بدم.
زهرا بالبخند زیبایی سرش راتکان داد وگفت
_باشه خاله ,الان میزارمش زیر تشک تختم وهروقت خواستم جایی برم باخودم میبرمش ,
یه عروسک رانشانم دادگفت:
_مال منه,میزارم تولباس عروسک....
از زیرکی زهرا قندتودلم اب شد...حیف این بچه هاااا....بایدنجاتشان بدهم...نزدیک سیصدتا بچه ی بیگناه بود....باید نجاتشان دهیم....بوسه ای از لپ زهراگرفتم وبه سمت درحرکت کردم وبابقیه ی بچه ها,هم خداحافظی کردم...
💞ادامه دارد ....
🦋نویسنده ؛ طاهره سادات حسینی
🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤
🌤بسماللهالقاصمالجبارین
🌤اللهم عجل لولیک الفرج
🌤جلد اول پروانهای در دام عنکبوت
🌤جلد دوم از کرونا تا بهشت
🦋رمان امنیتی، انقلابی و عاشقانه
🕸 #پروانه_ای_در_دام_عنکبوت
🌤قسمت ۱۵۹ و ۱۶۰
حالم خیلی بد بود,نمیدانم به خاطر وضعیت خاصم بود یااینکه حرفهایی که شنیده و صحنه هایی که دیده بودم,علت این بدحالیم بود.
به خانه که رسیدم ,خودم راانداختم روی مبل وزار زدم,علی دست پاچه ,لیوان شربت عسل برام درست کرد تابخورم ,اما میل به هیچی نداشتم.
علی:
_سلما چرا اینقد ناراحتی؟؟ببین بچههای مبارز فلسطینی برای شنیدن صداتون از میکروفن تا داخل اورشلیم دنبالتون بودند و صداتون را داشتندووقتی که متوجه شدند, ماشین اسکورت اسراییلی داخل اورشلیم توقف کردوماشین شما به کوره راهی خارج شهر رفت ,از ترس اینکه لو نروند ,تعقیبتان نکردند ودیگه صداتون رانداشتند اما سیستم رد یاب کار میکرد والانم داره محل موردنظر رانشان میده,ببینم توساعت را اونجا جاگذاشتی؟؟اصلا اونجا چه خبر بود؟چرا گریه میکنی,سلما؟؟جون به لبم کردی بانو....جان علی زبان بازکن....
عقده ی دلم ترکید وشروع کردم به گفتن,از بچه های بیگناه,از جنایتی که قرار بود اتفاق بیافتد ,از زهرا وصورت زیبا ودل مهربانش گفتم.....
ناگاه علی مثل اسپند روی اتش از جا پرید , یک دستش را به کمر زد ویه دستش هم روی سرش گذاشت ومشغول قدم زدن شد.
خوب میدونستم وقتی علی,خیلی ناراحته و میخواد تصمیم بزرگی بگیره ,این حالت میشه.
علی:
_این کار دیگه عمق پستی وشیطان صفتی هست,اینا دست ابلیس هم از پشت بستند, اخه چرا؟؟
وروکرد به من وگفت:
_سلما,یه چیزی بخور وراحت بخواب,من میرم تا بیرون باید کاری انجام بدهم,سعی میکنم ,زود برگردم,در خانه را به روی هیچ کس بازنکن,گوشی موبایلت هم خاموش کن چون نمیخوام درنبود من انورخبیث زنگ بزنه وتومجبوربشی جواب بدی,باید خودم باشم ببینم چی به چیه....
روکردم به علی وگفتم:
_علی ,تورا خدا یه فکری به حال بچه ها کنید...
علی برگشت طرفم یه بوسه به سرم زد وگفت:
_مطمین باش سلما...اگه خدابخوادو شده جان خودم را فداکنم,نمیذارم کوچکترین خراشی به بدن بچه ها بیافته ,توکار بزرگی کردی,کشف این قتلگاه دروسط,بیابان کار خیلی بزرگیه,امیدوارم ما هم بتونیم یه خدمتی انجام بدیم.
علی را از زیر قران رد کردم,علی که رفت, گوشیم راخاموش کردم به #قران پناه بردم تا شاید هرم اتش درونم را با خواندن ایات نورانی قران,التیام ببخشم.
چشم که باز کردم ,خودم را سرسجاده دیدم , انگار وقت نماز صبح بود ,بلند شدم, وضوگرفتم وبه نماز ایستادم.راز ونیاز با معبود,نبودن علی را ازیادم برد, نذر کردم برای موفقیت علی ودوستانش ختم صلوات بردارم. همینطور که چادرنمازم را تا میکردم شروع به صلوات فرستادن کردم.
صبح به ظهر رسید وظهر به شب رسید و ختم صلوات من هم تمام شد وخبری از علی نشد که نشد,خیلی نگران بودم,چندبار میخواستم گوشی را روشن کنم وبه علی زنگ بزنم,اما هربار تاکید علی مبنی بر روشن نکردن گوشی جلوی چشمام میامد ومنصرف میشدم....
خدایا چه کنم؟؟چقدر زمان دیرمیگذرد....
علی کجایی ای تمام وجودم؟واقعا خانه درنبود علی به قبرستانی متروک میماند,علی وجودش سرزندگی ومهربانی وطراوت بود.
ضعف شدید بربدنم مستولی شده بود, باخودم گفتم حالا من ناراحتم گناه این بچه درونم چیست؟بلندشدم تا چیزی برای خوردن بیاورم که ناگاه با صدای زنگ خانه , درجای خودم میخکوب شدم.
این دیگه کیست؟تواین دوسالی که تل اویو بودیم با احدالناسی حشرونشر نداشتیم ,نه کسی مارا میشناخت ونه من کسی را میشناختم,هرکس که پشت دربود انگار دست بردار نبود.
رفتم سمت در هال ودر راقفل کردم که از پشت پرده با دیدن صحنه ی روبه رویم برخودم لرزیدم....
💞ادامه دارد ....
🦋نویسنده ؛ طاهره سادات حسینی
1_2455099827.mp3
8.59M
🎙 سامان جلیلی_لجباز 🎧
━━━━━━━━━●━━━━━━
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
انتقاد و گلایه از همسرتان را محترمانه انجام دهید
هنگام عنوان کردن اشتباهات همسرتان، ملایمت رفتاری و گفتاری را فراموش نکنید.
سر او داد نکشید. با توهین یا کلمات نامناسب اشتباهش را یادآور نشوید.
تنها گفتن این که «من از این کارت خوشم نیومد» کافی نیست و ممکن است زمینه ساز لجبازی هم بشود.
😔علت ناراحتیتان را عنوان کنید تا اگر سوتفاهمی ایجاد شده، برطرف شود.
اگر همسرتان پی به اشتباهش برد، لازم نیست دیگر ادامه بدهید و موضوع را پشت سر هم تکرار کنید.
♻️ وقتی اشتباهی عنوان شد و همسرتان آن را پذیرفت، آن را پایان یافته بدانید و بار دیگر در مسالهی دیگر و اشتباه دیگری که ربطی به این موضوع ندارد، آن را پیش نکشید
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
💜 ❤️
🍀🍂🍀🍂🍀🍂🍀🍂🍀🍂🍀
#شناخت زنان
وقتی یک خانم داره درد دل می کنه؛
(مادر،خواهر....یا یک خانم برا شوهرش)
👈فقط وفقط به حرفاش گوش کنیم
ونشون بدیم که درکش می کنیم.
😱خانم ها در آن حال از هر گونه راه حل دادن وکمک کردن بی زارند.
👈پس هر وقت به درد دل وحرف های یک خانم بدون ارائه پیشنهادی گوش کنیم
احساس خیلی بهتری خواهد داشت.
🍀🍂🍀🍂🍀🍂🍀🍂🍀
🌺به جاي چك كردن موبايل همسرتان ، اعتماد به نفس خود را بالا ببريد.
⁉️در موبایل همسرتون دنبال چه چیزی می گردید؟
⁉️دنبال خیانت ؟ می خواهید ببینید آیا با کسی در رابطه است یا نه؟
⁉️خب؟ بعدش می خواهید چه کار کنید؟ دعوا کنید؟ طلاق بگیرید؟
⬅️هر طور که حساب کنید این پروسه، پروسهٔ معیوبی است و شما عملاً به او می گویید که اعتمادی که شیرازه و قوام زندگی هست را به او ندارید...
✅به جای چک کردن موبایل همسرتون به اون احترام و عشق هدیه کنید، بیشتر محبت کنید، اعتماد به نفستان را بالا ببرید، دنبال علت باشید، اعتماد را بیشتر کنید و اجازه ندهید این بازی خطرناک بین تون رایج بشه که از روی لج و لجبازی مُدام در حال کنترل وسایل شخصی و حریم خصوصی هم باشید.
⬅️احساس بازجویی، هم برای مرد و هم برای زن دردناک است. در عین حفظ صمیمیت به فردیت هم احترام بگذارید.
#خانواده_موفق
#آقایان_بدانند
🍃 از تغییراتی که در پوشش و ظاهر همسرتون میبینید، تعریف کنید. ندیدن و نگفتن این تغییرات، این موضوع را در ذهنش جا میندازه که بهش توجه ندارین....!
#همسرانه
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
❣ رابطه میان زن و شوهر نباید رئیس و مرئوسی باشد
❌ نمیتوان از زنی که #تحقیر و #توهین میشود انتظار #عشق و #محبت در زندگی داشت.
آیا میدانید!؟🤔
💞حلقه ازدواج در انگشت انگشتری دست چپ قرار می گیرد.
چون تنها انگشتی هست که یک رگش به قلب متصله
📌 اولین برخوردها در دوران نامزدی :
در ارتباط با خانواده داماد:
چون یه عمر با این خانواده در ارتباط خواهید بود و عروسشون حساب میشین ، باید تو رفتارها و حرف هاتون بی گدار به آب نزنید. مناسب جمع رفتار کنید به طوری که حسابی احترامتون حفظ بشه رفتارهاتون در شان خانواده خودتون و داماد باشه چون نامزدتون بیشتر حواسش به شماست... یعنی رفتارهای شما ، نحوه حرف زدن تون و نشست و برخواست تون بیشتر تو چشم اونا میاد .
👈 در این امور هم دقت لازم داشته باشید و طوری برخورد کنید که تا آخرش احترامتون حفظ شود.
مادر خوب،بابای مهربون، از راه دور فریاد نزنید!
در صورت لزوم برای تذکر دادن به فرزندتان،رو به روی کودک بنشینید و مستقیم در چشم های او نگاه کنید.
❗️داد نزنید
بلکه با صدایی جدی و محکم بگویید کاری را که انجام داده است، دوست نداشتید.
┅┄ ※♥️👫♥️※┄┅
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند
ایتا
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
سروش
https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g