🐎🐎🕌🐎🕌🕌🐎
رمان باستانی، عاشقانهمذهبی #روایت_دلدادگی
💞قسمت ۶۹
روح انگیز همانطور که به طرف درب میرفت، رو به دخترش گفت :
_میدانم الان از اینهمه تیزبینی و هوش و ذکاوت مادرت شوکه شدهای ، بدان به زودی به مراد دلت خواهی رسید ، حالاهم از بهت و تعجب خارج شو و تکانی به خود بده عروس خانم دربار...
و با زدن این حرف ،خنده ی بلندی سر داد و درب را باز کرد...
پشت درب کسی جز گلناز نمی توانست باشد.
روح انگیز که چهره ی غمگین گلناز را دید، دستی به گونه ی سفید و لطیف دخترک کشید و گفت :
_بیا داخل که عروس خانم منتظر آمدنت بود
و دوباره خنده ای کرد و به بیرون از اتاق رفت.
گلناز که از این حرف،شاهبانوی قصرمتعجب بود، برای لحظه ای، خبر بدی را که قرار بود بدهد فراموش کرد ،...
وارد اتاق شد... و چون فرنگیس را با رنگی پریده و بی حرکت بر صندلی دید ، خود را به او رساند،....
جلوی صندلی زانو زد و دستان سرد فرنگیس را در دستان ظریفش گرفت وگفت :
_چه شده بانوی من؟ شاه بانو از چه حرف میزد؟
فرنگیس آهی کشید و همانطور که قطرهی اشک گوشهی چشمش را میگرفت گفت : _خبر مرگ مرا به ارمغان داشت...
و ناگهان مانند اسپند روی آتش از جا جهید و درحالیکه بی هدف اتاق را می پیمود ادامه داد:
_می خواهد بساط عروسی مرا راه بیاندازد.... بهادرخان کم بود ، حالا مهرداد هم اضافه شد ،مادرم به گمان اینکه منِ بدبخـت دل در گرو مهر پسر مشاور اعظم داده ام ، در ذهنش تدارک جشنی بزرگ دیده و از بدشانسی من ، به پدرم هم گفته ، حالا من چه خاکی به سرم کنم؟!
*کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند
فرنگیس با زدن این حرف به طرف گلناز برگشت و تازه متوجه شد ،حال گلناز هم دست کمی از او ندارد....آرام به طرف گلناز رفت وگفت :
_چه شده گلناز؟ گمانم تو هم حامل خبر بدی هستی، درست است؟
گلناز آب دهنش را قورت داد و آرام گفت : _مهرداد خودش به شما ابراز عشق کرده؟!
فرنگیس که از شنیدن این حرف گلناز ، در اوج عصبانیت خنده اش گرفت و گفت :
_چه میگویی دختر؟! تو که شب و روز بامن هستی، از تمام اسرار من که هیچکس، حتی مادرم هم خبر ندارد،باخبری،احتمالا این یکی هم پدرش واسطه شده، من از کم و کیف این خاطرخواهی خبر ندارم،اما تو خوب میدانی که من اندازه ی سر سوزنی به مهرداد نه علاقه دارم و نه توجه میکنم حالا بگو ببینم چرا چنین سؤالی میپرسی؟!
و ناگهان انگار چیزی را فهمیده باشد ، چشمانش را ریز کرد و خودش را به گلناز رساند و همانطور که بازوهای او را فشار میداد گفت :
_گلناز...من از تو چیزی مخفی ندارم، راستش را بگو ،توچه چیزی از من پنهان میکنی؟
گلناز که صورتش مانند گل سرخی ، قرمز شده بود ،سرش را پایین انداخت وگفت : _راستش....راستش..
💞ادامه دارد....
🕌نویسنده ؛ طاهره سادات حسینی
🕌🐎🐎🕌🕌🐎🐎🐎
🐎🐎🕌🐎🕌🕌🐎
رمان باستانی، عاشقانهمذهبی #روایت_دلدادگی
💞قسمت ۷۰
فرنگیس با دو ناخن چانهی این دخترک خجول را بالا آورد و همانطور که خیره در چشمانش بود گفت :
_راستش چه؟؟ راحت باش و هر چه راز در این سینه انبار کردی بگو که این عین نارفیقی ست تو از تمام اسرار من با خبر باشی و رازهای درونت را از من پنهان داری...
گلناز همانطور که مدام رنگ به رنگ میشد گفت :
_راستش مدتی بود که مهرداد توجه مرا به خود جلب کرده بود و انگار تمام حرکاتش برای من جالب و زیبا بود و وقتی به خود آمدم که این جلب توجه به عشقی قوی درون قلبم تبدیل شده بود و من این احساس را پنهان میداشتم آخر من که کلفت خانه زاد شما بودم را چه به عشق و عاشقی ،آنهم عشق یک صاحب منصب!!! از طرفی متوجه شدم که ما پا به هرکجا که میگذاریم ، مهرداد مانند سایه به دنبال ما میآید ، اوایل گمان میکردم که مهرداد هم مانند بهادرخان دل در گرو مهر شما نهاده، برای همین سعی میکردم آن حس را درون خودم خفه کنم ، چون میترسیدم شما هم توجهی به این جوان داشته باشید و من نمیخواستم به بانوی خودم خیانت کنم تا اینکه.....
فرنگیس که از شنیدن قصه ی شیرین گلناز سر ذوق آمده بود و غصه های خودش را فراموش کرده بود ، همانطور که لبخند زیبایی بر لبان غنچه مانندش نقش بسته بود گفت :
_خوب ....تا اینکه چه؟
گلناز سرش را پایین انداخت و همانطور که با انگشتان دستش بازی میکرد گفت :
_تا اینکه دیروز به حرم مشرف شدیم، آن زمان که شما داخل حرم بودید و من جلوی درب ورودی بودم ، قاصدی به من خبر داد که شخصی پشت ساختمان حرم منتظر من است...اول تعجب کردم و چون اصرار قاصد را دیدم، خود را به مکان موردنظر رساندم ، آنجا بود که با دیدن مهرداد ،تمام تنم به لرزه افتاد.....
گلناز که گویی آتشی درونش به جوشش افتاده بود ادامه داد :
_مهرداد ،پیشنهاد ازدواج به من داد و خیلی اصرار داشت تا به زودی صیغهی محرمیتمان جاری شود، انگار او هم از پیش آمدن واقعه ای ترس داشت و حالا که شاه بانو چنین حرفی زده ، مطمئنم که مهرداد از این ترس داشته تا.....
فرنگیس به میان حرف گلناز پرید وگفت :
_عجب داستانی....پس مهرداد به خاطر تو به حرم آمده و به گوش شاه بانو رسیده و مادرم خیال کرده به خاطر من است.... او الان در ذهن خود خیال میکند که بین من و مهرداد علاقه ای وجود دارد اما غافل از این است که....
ناگهان انگار چیزی یادش آمده باشد ، ادامه ی حرفش را خورد و با حالت سؤالی گفت : _راستی چه خبر از سهراب، آیا فرهاد او را به قصر آورده است؟
گلناز که تازه یادش افتاده بود حامل چه خبر بدی ست با من و من گفت :
_دسته ای از سربازان ولیعهد به حرم رفتهاند، منتها سهراب آنجا نبوده ،حتی اطراف حرم هم....
فرنگیس به میان حرف گلناز پرید وگفت : _اوه خدای من ؛ حالا منِ بیچاره چه کنم ؟ آخر کجا غیبت زد دوباره....
گلناز به طرف فرنگیس رفت و همانطور که او را در آغوش می گرفت گفت :
_ان شاالله درست می شود....گرچه کارها گره در گره خورده...اما من مطمئنم درست میشود ، چون آن زمان که مهرداد پیشنهاد ازدواج به من را داد ، من چون امیدی به این وصلت نداشتم ، تمام کارها را سپردم به دست خود امام رضا ع تا پدری کند برای این کنیزک یتیم و بیکس و راضیم به رضایش....
هر سخنی که گلناز میزد ، انگار آرامشی در وجود فرنگیس جاری میشد ، فرنگیس هم در دل با امامش گفت :
_من هم میسپرم به شما این گره های کور زندگی ام را.....
💞ادامه دارد....
🕌نویسنده ؛ طاهره سادات حسینی
🕌🐎🐎🕌🕌🐎🐎🐎
💑 دلخـــوری و ناراحــتی تان را مستقـیم به همــسرتان بگویـــید!
✍رابطه نزدیکی بین کیفیت یک رابـــطه و حرف های گفــته نشده در آن وجود دارد! هر اندازه حرف های ناگفته بیشتر باشد، فاصلهها افزایش مییابد و به هر میزان طرفین نظرات و حرف های دلشان را بیشتر بازگویند، بیشتر به هم نزدیک میشوند.
به جای اینــکه ناراحتی تان را به صورت قهر، متلک گـــویی، گفتــگوی خشمگینانه و سکــوت اعتراضی بروز دهــید، میتوانــید بالغـــانه و با آرامـــش آن را باز گویی کنید.
─═इई🍃❤️ ⃟ 🍃ईइ═─
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند
💑 در زمان عصبانیت همسرم چه کنم؟
✍همیشه تلاش کنید در هنگام عصبانیت او، شما عصبانی نشوید. بهترین راه برای درمان عصبانیت، برخورد ملایم همراه با بردباری است.
انسان عصبانی، آتشدانی برافروخته است. عصبانیت شما، آتش غضب همسرتان را فروزانتر می کند. حتی اگر در واقع عصبانی هستید، تلاش کنید خود را آرام نشان دهید و مانند انسانی برخورد کنید که عصبانی نیست.
فـــــوروارد یـــــادت نره😍❤️
─═इई🍃❤️ ⃟ 🍃ईइ═─
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند
#آقایان_بخوانند
🟢 گاهی سر همسرتان را ببوسید
چون این بوسه به رابطه زناشویی منجر نمیشه و میدونه شما ازروی
عشق و علاقه این کار را میکنید
این بوسه زیباترین بوسه از نظر اوست👌😘
─═इई🍃❤️ ⃟ 🍃ईइ═─
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند🌸
💟 مؤلفه های اساسی عشق سالم:
• #شناخت درست و عمیق از یکدیگر:
عشق سالم نتیجهٔ شناخت طرف مقابل (شناخت ویژگی ها- خواسته ها- نیازهای دیگری) است. در عشق سالم، فرد را به خاطر خودش دوست دارند نه به خاطر آنچه دارد و حتی نه به خاطر اینکه در آینده می تواند تغییر کند.
• #احترام به یکدیگر:
در عشق سالم احترام به موجودیت انسانی منحصر به فرد طرف مقابل وجود دارد. شأن و حرمت رابطه و طرف مقابل همواره بر خواسته های فردی و همچنین بر امور و وظایف اولویت دارد. در عشق سالم هرگونه تلاش برای تغییر دیگری نشانهٔ بی احترامی است.
• پذیرش یکدیگر:
طرف مقابل به صورت غیر مشروط با همهٔ ویژگی هایش مورد پذیرش است. اما، پذیرش فرد مقابل به معنای پذیرش رفتارهای ناسالمی نیست که مخرب رابطهٔ عاشقانه است. پذیرش دیگری همانند” احترام“، نیازمند پذیرش خویشتن است.
• #اعتماد و #صداقت :
اعتماد و صداقت دو روی یک سکه اند. صداقت یعنی اینکه شخص مطالب واقعی و درست بگوید و هدفش فریب طرف مقابل نباشد. و اعتماد مبتنی بر صداقت است یعنی اینکه شخص به تعهدات خود همیشه و همه وقت وفادار بماند. اعتماد و صداقت ارتباط نزدیکی با رفتار دارند؛ یعنی باید بین حرف و عمل همخوانی وجود داشته باشد نه اینکه مدام با شک و تردید همراه باشد.
─═इई🍃❤️ ⃟ 🍃ईइ═─
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
#هردوبخوانیم
#همسرانه💞
خانم 😊 آقا شنونده خوبی باش✅
🛑اگر همسرتون رو دوست دارید و میخواهید رابطه پایداری داشته باشید، شنونده خوبی باشید تا آرامش بدید.
شنونده خوبی باشید تا وضعیت رو خوب کنترل کنید.
اگه همسرتون چیزی گفت که باب میلتون نبود، نزنید تو ذوقش! فقط گوش بدید بعد با آرامش نظرتون رو بگید. اونوقت معجزه رو میبینید!*
─═इई🍃❤️ ⃟ 🍃ईइ═─
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
#خانمها_بدانند
"راههـای افـزایـش صمـمیـت با شـوهـر...!"
3⃣ تو بی عرضهای، فاتحه خواندن بر صمیمیت است.
🍃 تو بی عرضهای، یعنی #فرو_ریختن مرد. یعنی به دست خود خانه را خراب کردن. هر مفهوم مشابه "تو بی عرضهای" فاتحهای بر صمیمیت و عشق متقابل مرد است.
4⃣ شوهر خود را #حلال_مشکلات بدانید.
🍃 مشکلتان را به شوهرتان بگویید و از او بخواهید آن را حل کند. و تاکید کنید که تنها او قادر به حل این مسئله است.
5⃣ به مردان #اندرز ندهید.
🍃 مردان دوست دارند که مشکلات را به تنهایی حل کنند و اگر به شما چیزی نمیگویند یعنی به تنهایی قادر است موضوع را حل کند و در صورت لزوم با شما در میان میگذارند. با نصیحت نکردن زندگی خود را عاشقانه کنید.
─═इई🍃❤️ ⃟ 🍃ईइ═─
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
##بهترین همسر
💑 از همان ابتدا جلوی آغاز دعوا را بگیرید!
🔸آغاز نکــردن مجادله و پرهـــیز از ورود به این جنگِ بی بَرنده، از مهمترین و کارسازترین راهکارهای ایمن ماندن از این بلای خانوادگی است.
🔸نباید کاری که با عقل می دانیم خطرناک و زیانبار است، را آغاز کنیم. به ویژه که می دانیم اگر آن را آغاز کنیم، معلوم نیست که بتوانیم متوقفش نماییــــم.
🔸ممکن است یکی از همسران بگوید: قبول؛ من آغاز نمی کنم اما همـــسرم آغازگـــر است.
ما می گوییم:
باشد؛ اگر او آغــاز کرد تو وارد معرکه نشو و جدال را ادامه نده.
🔸مجادله و دعــوا دست کم به دو نفر نیاز دارد. اگر تو وارد این گود دعوا نشوی، ادامه آن محال است.
🟢🟡🟢🟡🟢🟡🟢🟡🟢
─═इई🍃❤️ ⃟ 🍃ईइ═─
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
❤️🍃❤️
#نکاتضروریزنوشوهری
✍ با رعایت این نکات با تنش های زندگی تان خداحافظی کنید.
۱) زبان تان را گاز بگیرید🤫
❌انتقاد و قضاوت را بس کنید.
بیشتر مردم از همان اول رابطه که مرحله عشق ورزیدن است شروع به انتقاد می کنند.
به یاد داشته باشید که هیچ کس نمی تواند ازدواجی را نجات بدهد اگر طرفین بیشتر از تحسین شدن مورد انتقاد قرار بگیرند.
⛔️انتقادهای مدام و پی در پی به همسرتان این حس را می دهد که او به اندازه کافی برای شما خوب نیست.
این حس (به خصوص برای مردها) سردشدن رابطه را به دنبال دارد.
قبل از هر چیز سعی کنید همسرتان را بشناسید
و بعد از آن تفاوت های قابل قبول همدیگر را بپذیرید.
─═इई🍃❤️ ⃟ 🍃ईइ═─
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
🎀سیاست های زنانه🎀👠
#سیاستهای_زنانه
🔵درزندگی روزمره سعی کنیدهمیشه ببخشید
زندگیتان را به میدان غر زدنهای دائمی تبدیل نکنید.
🔵میدانیم که همسرتان باز هم کمد را به هم ریخته اما به جای غر زدن یا جنجال به پا کردن برای موضوعات ساده، به این فکر کنید که آیا خودتان بیعیب و نقصید؟🤔
مطمئن باشید که همه ما گاهی به خاطر کاستیهایمان دیگران را رنجانده یا ناامید میکنیم.
🔵 پس به جای آنکه مدام خودتان را در مقام قاضی یا معلم قرار دهید، از کنار مشکلات کوچک آسانتر بگذرید و صحبت کردن در مورد آنها را به زمانی که آرامترید موکول کنید.
باور کنید انتخاب کلمات بهتر در زمان آرامش تاثیر حرف شما را چند برابر خواهد کرد.
─═इई🍃❤️ ⃟ 🍃ईइ═─
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
#خانومها
#ترفند_زنان_باهوش
🐾🐉🌺🌸🌼🌻
🍃چطوري بحث رو تمومش كنم؟؟
يه خانوم باهوش بايد بلد باشه بحث رو توى اوج تموم كنه. اگر قرار باشه انقدر بحث رو كش بديد كه تكرارى بشه و به عبارتى توى سرازيرى بيافته؛ نه تنها حرفتون تاثير گذاريش رو از دست ميده بلكه؛ خسته كننده هم به نظر مياد!
وقتى هنوز حق باهاتونه و دلايل تون رو گفتين؛ قبل از اينكه بحث به دعوا يا مشاجره تبديل بشه بحث رو تموم كنين. يا محل رو ترك كنين يا موضوع صحبت رو عوض كنين
─═इई🍃❤️ ⃟ 🍃ईइ═─
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
👩🏻⚕️کنترل نکردن به موقع فشار خون حاملگی میتواند خطرهایی برای سلامت مادر و جنین داشته باشد.
در افزایش شدید فشار خون بارداری، خطر ایجاد عوارض بارداری افزایش پیدا میکند، مانند:
✔️محدودیت رشد داخل رحمی
✔️تولد زودرس
✔️جدا شدن زودرس جفت
🔔برای فشار خون بالا حتما تحت نظر پزشک باشید و رژیم غذایی هم رعایت کنید.
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
ایتا
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
سروش
https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
سفارش تبلیغات
https://eitaa.com/hosyn405
🌸🍃
🍃
✨مراقب خوابهای خود باشید✨
✳️خواب هلاکت:
خوابیدن در هنگام غروب آفتاب و از نگاه اسلام و طب سنتی خواب هلاکت نام گرفته است.
خوابیدن در هنگام غروب از دیدگاه اسلام و متخصصان طب سنتی مرگ آورترین خواب نام گرفته تا حدی که فرد وقتی از خواب بیدار می شود احساس می کند در دنیای دیگری است و برای مدتی ذهنش پاک شده است و اتفاقات روز را به خاطر نمی آورد.
خواب در هنگام غروب سودا را در بدن افزایش میدهد و موجب بدخلقی میشود.
✳️خواب غفلت:
خواب در مجالس پند و اندرز و خوابی که تمام زمان شب را در برمیگیرد.
✳️خواب حسرت:
خواب شب جمعه است که تمام ملائکه در زمین جمع میشوند تا حوائج زمینیان را بالا ببرند.
✳️خواب شقاوت:
خواب در وقت نماز صبح و ظهر و مغرب
✳️خواب عقوبت:
خواب بعد از نماز صبح (قبل از طلوع آفتاب)
✳️خواب کسالت:
خواب اول روز ( زمانی که برای کار و فعالیت است از 8تا11صبح)
✳️خواب راحت:(قیلوله)
قیلوله( یک ساعت قبل از اذان ظهر)
✳️خواب نعمت:
خواب هنگام صبح ( بعد از طلوع آفتاب نیم ساعت تا یک ساعت )
✳️خواب رخصت :
بعد از نماز عشا تا یک ساعت قبل از اذان صبح که یک ثلث شب را شامل میشود.
از ساعت 10:30 شب تا 3 صبح بهترین وقت خواب در ایران است.
✳️خواب لعنت:
بین الطلوعین ( از سپیده اول صبح تا طلوع آفتاب)
🔰آثار و برکات بیداری بین الطلوعین:
بین الطلوعین فاصله زمانی از طلوع فجر و اذان صبح تا طلوع آفتاب است که حدود یک ساعت و نیم طول میکشد.
📜در روایات از این زمان به ساعتی از ساعات بهشت یاد شده و آثار و برکاتی برای آن بیان شده که انسان به این نتیجه میرسد که اگر میخواهد (خوشبختی و سعادت دنیا و آخرت) را داشته باشد و از بدبختیها رهایی یابد میبایست در این ساعات بهشتی بیدار بماند؛
⚜چرا که فرشتگان در حال تقسیم روزی هستند و اگر خواب بمانی از همه چیز باز ماندی.⚜
زیانهای مالی: اگر کسی در این ساعات بخوابد نمیتواند از خود دفع شر کند و خسارتی که به اصل سرمایه او میرسد را برطرف کند.
📚 خصال، جلد۲، صفحه۶۲۲
🌷🌷اللهم عجل لولیک الفرج 🌹🌹
🔴 #افکار_اکسیژنی
💠 مردی شبی را در خانهای روستایی میگذراند. پنجرههای اتاق باز نمیشد. نیمه شب احساس خفگی کرد و در تاریکی به سوی پنجره رفت اما نمیتوانست آن را باز کند. با مشت به شیشه پنجره کوبید، هجوم هوای تازه را احساس کرد و سراسر شب را راحت خوابید. صبح روز بعد فهمید که شیشه کمد کتابخانه را شکسته است و همهی شب، پنجره بسته بوده است!
💠 او تنها با فکر اکسیژن، اکسیژن لازم را به خود رسانده بود!!
💠 افکار از جنس انرژیاند و انرژی، کار انجام میدهد. در زندگی همیشه مثبتاندیش باشید.
💠 با افکار مثبت و شکرگزاری، زندگی را برای خود بهشت کنید و از آن لذت ببرید.
♥️🍃🍃♥️💫
🍀
♥️
#خانومااا
#آقایون
پا توی کفش خانوادهها نکنید
🔹🔸اولین قانونی که شما و همسرتان در تلخترین لحظات زندگی مشترکتان باید به آن پایبند باشید، قانون «منع توهین» است. نه شما و نه شریک زندگیتان، حتی در بدترین لحظات و در اوج عصبانیت هم حق ندارید به خانواده هم توهین کنید و از بدگویی به خانواده هم به عنوان راهی برای کنترل شریک زندگی یا انتقام گرفتن از او استفاده کنید.
🔸🔹اگر همسرتان با شما بد حرف زده، چرا باید همه حرفهای ناخوشایندی که مادرش قبلا به شما زده بود را به رخش بکشید و در آخر هم بگویید «تو هم بچه همان مادری!»، مگر در همه روزهایی که شریک زندگیتان خوشایندترین جملات را در مقابلتان به زبان میآورد به او یادآوری میکنید که خوب حرف زدن و مهربانی کردن را از چه کسی یاد گرفته است؟
پس بهخاطر عصبانیت، حرفی را نزنید که حرمتها را از بین ببرد و شکافی را میان شما ایجاد کند که بعدا از پس ترمیم کردنش برنیایید
♥️
🍀
♥️🍃🍃♥️💫
https://chat.whatsapp.com/HPojpx4akw5HkL5JeWLS1j
🍀♥️
#مرد_باش
آقایون محترم!
🔸🔹میدونستید زنانی که در خونه پرخاش میکنن و داد میزنن کمبود محبت شدید از طرف همسرانشون دارن؟
🔹🔸آقایون میدونستید که آرامش را مرد به زن میبخشه
و همون آرامش را زن در خانه بین بچه هاش تقسیم میکنه و دوباره به خودتون بر میگردونه...
🔹🔸آقایون آیا میدونستید صحبت در مورد احساسهای درونی بین زن و مرد باعث ایجاد ثبات و امید در زندگی میشه..
🔸🔹آقایون میدونستید یکی از نیازهای خانوم ها شنیدن #تمجید و تعریف از سوی همسرشونه.
🔹🔸اقایون میدونستید نوازشهای محبت آمیز مردانه از مسکن های قوی بهتر عمل میکنه؟؟
پس از خانومتون تشکر کنید،محبت کنید
براتون عادی نشه،کارهاش،تمیز بودنش و ....
♥️🍃🍃♥️💫
🍀
♥️
#زن_خوب_ازدیدگاه_مردان
✅مرد به عنوان همسر، زن زیبا و خوشرفتاری که به عفت و عصمت نیز شناخته شده است را مورد توجه قرار خواهد داد.
💞مرد تنها با زیبایی طبیعی زن خشنود نمیشود و مایل است که زن به کمک آرایش و لباس، خود را برای او در منزل زیبا کند.
👌مرد از زن مطیع خوشش میآید و به علت غروری که دارد مایل است زن نظریات او را در مسائل مربوط به زندگی مشترک انجام دهد.
💞همچنین مرد از زن صمیمیت و وفا میخواهد و از زن متواضع خوشش میآید. تکبر و تواضع دو حربه موثر زن است که بایستی هر کدام را در جای خود استعمال نماید.
💐برای اینکه از تجاوز دیگران در امان باشد، بهتر از تکبر و غرور پایگاهی ندارد، اما درباره شوهر خویش و زندگی زناشویی باید متواضع بوده و بداند که برای یک عمر با مردی شریک شده است.
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
ایتا
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
سروش
https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
سفارش تبلیغات
https://eitaa.com/hosyn405
کانال زوج خوشبخت و تربیت فرزند❤
🐎🐎🕌🐎🕌🕌🐎 رمان باستانی، عاشقانهمذهبی #روایت_دلدادگی 💞قسمت ۷۰ فرنگیس با دو ناخن چانهی این دخترک خ
🐎🐎🕌🐎🕌🕌🐎
رمان باستانی، عاشقانهمذهبی #روایت_دلدادگی
💞قسمت ۷۱
صبح زود همهمهای در خانهی حسن آقا برپا بود، انگار اینجا زندگی رنگی دیگر داشت...
بچههای خانه جست و خیز کنان از در و دیوار آنجا بالا میرفتند و از هر طرف صدایی بلند بود،...
یکی هیزم تنور می آورد تا نان داغ بر سفره نهد .
و دیگری آتش اجاق ناهار را ملایم تر میکرد و آن طرف تر دخترکان درحالیکه سر درگوش هم داشتند ،سبزی پاک میکردند.
سهراب که فضای دلنشین خانه و داشتن خانواده را دید، او که عمری در کوه و کمر گذارنده بود ،در دلش آرزو می کرد کاش او هم خانه و خانواده ای داشت ، تا لذت زندگی را آنگونه که دیگران میچشند ، درک کند...
قبل از ظهر ، سفره ی ناهار را پهن کردند و بعد از صرف ناهاری لذیذ، سهراب به همراه کاروان کوچک مورد نظر، رهسپار ولایتی دور شد.
همانطور که حسن آقا گفته بود، همراهان این کاروان افرادی انگشت شمار بودند .
مردی مسن که گاری را میراند و دو جوان سوارکار که مشخص بود در جنگاوری مهارت دارند سوار بر اسب، و دو مرد میانسال هم با الاغ ، و یک پیرمرد نورانی که همه او را «درویش رحیم» صدا میکردند با شتری در پی کاروان روان بود....کاروانی که ظاهرش به زارعین و کشاورزان عامی می ماند.
از دروازه گذشتند و وارد جاده ای خاکی شدند، سهراب تک تک همراهانش را از نظر گذارند و با خود فکر میکرد اگر بخواهد گنجینه را بدست آورد ،باید با افراد پیش رویش مقابله کند که البته برای او کاری بسیار سهل بود ، فقط چون مهارت آن دو جوان سوارکار را به خوبی نمیدانست ، باید در موقعیتی مناسب آنها را می سنجید و با نقشه ای زیرکانه ،همراهانش را دور میزد و آن گنجینه ی رؤیایی را از آنِ خود می نمود.
سهراب همانطور که غرق افکارش بود ، با صدای درویش رحیم متوجه شد که رخش ،هم قدم با شتر او شده...
«درویش رحیم» همانطور که کتاب دستش را نگاه می کرد ، زیرچشمی سهراب را هم می پایید.
سهراب گلویی صاف کرد و برای اینکه اندکی با همراهانش آشنا شود گفت :
_چه میکنی درویش؟ چه میخوانی؟ این چه کتابی ست که حتی در سفر و سوار بر شتر هم ، دل از آن نمی کنی؟!
درویش بوسه ای به کتاب زد و آن را بست و گفت :
_این کتاب خداست...قرآن است که درس تمام زندگی در هر عصر و زمانی در آن نهفته است...
سهراب با شنیدن سخن درویش آه کوتاهی کشید و گفت :
_آری براستی چنین است، من برای رسیدن به اصالتم به دنبال یک قرآن بودم که نیافتم
و ناگهان ذهنش کشیده شده به آن دیدار دلربا و یاد فرنگیس و قرآن دستش افتاد...با یادآوری چهره ی آن دختر زیبا ، دل درون سینه اش به تپیدن افتاد و با خود گفت...نکند آن قران ، همان قرآن....
درویش رحیم که از حرفهای سهراب سر در نیاورد گفت :
_پسرم ، قرآن همیشه انسان را به اصالتش میرساند ، اگر مایلی قرآنی به تو هدیه دهم...
سهراب با تعجب نگاهی به درویش کرد و گفت :...
💞ادامه دارد....
🕌نویسنده ؛ طاهره سادات حسینی
🕌🐎🐎🕌🕌🐎🐎🐎
🐎🐎🕌🐎🕌🕌🐎
رمان باستانی، عاشقانهمذهبی #روایت_دلدادگی
💞قسمت ۷۲
_چه میگویی درویش؟من دنبال اصالتم بودم، اما نه هر قرآنی، قرآنی که مد نظر من است ، با بقیه ی قرآن ها توفیر دارد...
درویش لبخند کمرنگی روی لبش نشاند و گفت :
_قرآن، قرآن است جوان، بدون شک هر قرآنی که پیش رویت قرار گرفت تو را به اصالتت میرساند...
سهراب از سادگی درویش ،نیشخندی زد و گفت :
_من در کجا سیر میکنم و تو در کجا ؟! من میدانم تا آن قرآن را نیابم ،هیچ از واقعیت زندگیام نمیفهمم.
درویش سری تکان داد و قرآن دستش را به سهراب نشان داد و گفت :
_من میگویم تو با همین قرآن دست من هم میتوانی به مقصود برسی ، اگر مرد راهی بسم الله....حال که ما لاجرم باهم همسفر شدیم و شاید ماه ها رفیق راه هم باشیم، بیا و با همدلی ،این راه دراز را کوتاه نماییم، خدا را چه دیدی شاید زودتر از آنی که فکر کنی به مقصود برسی...
سهراب با این سخنان درویش ولوله ای درون دلش افتاد و با خود فکر میکرد....نکند براستی ،درویش از راز درون من خبر دارد... و قرآن دستش هم، همان قرانی ست که متعلق به من بوده؟...
با جرقه زدن این فکر، دستش را به سمت درویش دراز کرد و گفت :
_یک لحظه قرآنت را بده تا ببینم پیرمرد ، اصلا چه شد که شما همراه کاروان ما شدی؟
درویش همانطور که قرآن را به طرف سهراب میداد گفت :
_اولا من قصد زیارت حرم مولایم علی (ع) را داشتم و تاجرعلوی هم لطف کرد و مرا همراه کاروانش نمود تا به سلامت به عراق برسم ، درثانی آیا وضو داری که میخواهی قرآن را لمس کنی؟
سهراب با شنیدن این سخن ، دستش را عقب کشید و گفت :
_مگر برای لمس قرآن باید وضو داشت؟
درویش لبخندی زد و گفت :
_آری، قرآن کلام خداوند است ،روا نیست با بدن ناطاهر دست به کلام خدا بزنی...
سهراب ابرویش را بالا انداخت و گفت :
_از موقع حرکت شما مدام قرآن در دست داشتی و میخواندی،یعنی اینطور که میگویی تو احتمالا دائم الوضویی و با زدن این حرف خنده ی بلندی سر داد...
درویش آه کوتاهی کشید و گفت :
_ما درویشها ادعا داریم عاشق مولا علی (ع) هستیم و شرط عشق ایجاب میکند که عاشق ،همرنگ معشوق گردد، از ائمه به ما رسیده که عالَم محضر خداست پس در محضر خدا چه خوب که پاک و با وضو باشیم...
سهراب که سخنان تازه ای می شنید و برایش جالب بود ادامه داد:
_حالا گیرم که وضو هم داشتی ، این وضو اصلا چه اثری دارد؟
درویش رحیم سری تکان داد و گفت :
_پسرم ، وضو نور است و هزاران راز در آن نهفته است که از درک امثال من خارج است ، باید به این کار مداومت کنی تا اثراتش را ببینی...
سهراب نگاهی تیز به درویش کرد و گفت : _حتی اگر گناه کار و سراپا تقصیر باشی باز هم اثر دارد؟
درویش آهسته زیر لب گفت :
_آری اثر دارد که چون منی سالک این راه شدم...
سهراب با یک جست از اسب به زیر پرید ، انگار میخواست از همین لحظه صحت گفتار درویش را بسنجد، مشک آب بغل اسب را برداشت و همانجا شروع به گرفتن وضو نمود و همراهانش با تعجب به او نگاه میکردند و کاروان آهسته از او فاصله میگرفت... درویش خیره به سهراب با خود زمزمه کرد... هر چه هستی ،بی شک طینتت پاک است....
💞ادامه دارد....
🕌نویسنده ؛ طاهره سادات حسینی
🕌🐎🐎🕌🕌🐎🐎🐎
🐎🐎🕌🐎🕌🕌🐎
رمان باستانی، عاشقانهمذهبی #روایت_دلدادگی
💞قسمت ۷۳
سهراب به سرعت وضو گرفت و با یک حرکت بر رخش سوار شد و خود را به کاروان رسانید...کنار شتر قرار گرفت و گفت :
_اینهم از وضو ، حالا اگر می شود قرآن را بدهید...
درویش رحیم همانطور که از سرزندگی سهراب غرق لذت شده بود ، قرآن را به طرفش داد...
سهراب قرآن را گرفت و افسار رخش را کشید، رخش که اخلاق سوارش را می دانست در جای خود ایستاد....
سهراب دستی به روی جلد قرآن کشید ، کاملا مشخص بود قرآنی که در دست دارد با آن قرآنی که در حرم امام رضا علیهالسلام ،از آن دخترک پری رو گرفته بود، توفیر دارد و آن قرآن جلد و طرحش بسی گرانبهاتر و نفیس تر بود...سهراب که مطمئن شد ،این قرآن ، آن کتاب مورد نظرش نیست ، برای خالی نبودن عریضه ، درب کتاب را گشود...
و صفحه ی اول قرآن با خطی خوش بیت شعری نوشته شده بود:
علی، قرآن و قرآن هم علی است
که نورِ حق ،کز هردو منجلی است
سهراب بیت شعر را آرام زیر لب خواند و همانطور که اسب را هِی می کرد ،قرآن را بست و به سینه چسپانید، نزدیک شتر شد و قرآن را به طرف درویش داد و همزمان گفت :
_آدم در کار شما درمی ماند..
درویش با حالتی سؤالی گفت :
_کجای کار ما ایراد دارد که در آن درمانده ای؟
سهراب نگاهی به دور دست ها کرد و گفت :
_زمان کودکی در مکتب خانه ،استادی حاذق داشتم ، او نماز و امور دینی را به خوبی به شاگردانش آموزش داد ، می دانم که دوازده امام داریم که آنها پیشوای دین ما هستند، اما هیچ زمانی نشنیدم که ائمه هم پایه ی کلام خداوند باشند...نوشته ای که ابتدای قرآن است ،به چه منظور نوشته شده؟ آیا این از شدت عشق شما به امام علی علیه السلام است که او را هم ردیف کتاب خدا دانسته ای؟
درویش رحیم که از تیزبینی جوان پیش رویش شگفت زده شده بود و انگار خودش هم دوست داشت در این باب سخن بگوید گفت :
_خدا را شکر که ابتدای همراهی ما شد با یاد و نام مولای عرشیان و فرشیان، امیرمؤمنان، علی علیه السلام....
سپس خیره در چشمان سهراب و با صدایی که بیشتر به نقالی شبیه بود گفت :
_براستی که مولا علی علیه السلام، نیست مگر قرآن ناطق و قرآن نیست مگر سراسر ستایش علی و اولادش..همانا خداوند زمین را آفرید و سپس نگاهی بر آن افکند و از نور خود، محمد صل الله علیه واله و علی علیه السلام را آفرید و بار دیگر نگاهی به زمین انداخت و فاطمه سلام الله علیها و دو فرزندش حسنین علیه السلام را آفرید و سپس خلقت جهان را از سر گرفت و براستی کلام خداست که زمین را بر مدار این پنج نور الهی آفرید و اگر نبودند این انوار مقدس ،بی شک جهان خلقتی هم وجود نداشت...به خدا قسم که علی و اولاد او پایه های ثبات دنیا هستند و اگر روزی برسد که زمین از وجود این انوار الهی، خالی باشد ، همانا بی شک قیامت کبری برپا خواهد شد...
سپس درویش نگاهی عمیق به سهراب که مبهوت سخنان او شده بود انداخت و گفت :
_آیا میدانی که جایگاه بشر، ابتدا بهشت بود و سپس به گناهی که پدر ما ،آدم ابوالبشر با وسوسه ی شیطان ،مرتکب شد ، او را به همراه تمام بنی بشر از بهشت بیرون و به زمین تبعید کردند. سالهای سال آدم ابوالبشر نالید و گریید و پشیمان از کرده ی خود ، از خداوند خواست که او را ببخشد.
اما خطایش بسیار بزرگ بود ولی از آن بزرگ تر و عظیم تر ، رحمت و مهربانی خدا بود، خدا خواست که او را ببخشد ، پس رازی را در گوشش زمزمه کرد تا با جاری شدن آن ، بر زبان حضرت آدم، خدا توبهاش را بپذیرد... آیا می دانی که آن راز چه بود؟
سهراب که غرق این داستان تازه شده بود گفت :
_براستی خدا به حرمت بیان چه چیزی، حضرت آدم را بخشید؟
در این هنگام ، احمد، یکی از جوانان همراه کاروان که بحث بین سهراب و درویش برایش جالب بود و به آن گوش می کرد به میان سخن سهراب پرید و گفت :
_احتمالا خداوند ، اسم اعظم خودش را به پدرمان یاد داده تا خود را نجات دهد....
درویش که جوانان مشتاق روبرویش او را سر ذوق آورده بود گفت :
_نه!! نام عزیزانی را به حضرت آدم یاد داد تا در خاطر تمام بندگان تا قیام قیامت بماند، که اینان عزیز خدایند ،اگر میخواهید مورد رحمت خداوند قرار گیرید ،عزیز خدا را عزیز دارید و دست به دامان آنها زنید...
در این هنگام که سهراب و احمد هر دو بی طاقت شده بودند با هم گفتند ،
_چه بود این راز؟!
و درویش با صدایی زیبا و لحنی زیباتر گفت :
_یا حمیدُ به حق محمد...یا عالیُ بحق علی.... یافاطرُ بحق فاطمه... یا محسن بحق حسن... یا قدیم الاحسان بحق حسین
💞ادامه دارد....
🕌نویسنده ؛ طاهره سادات حسینی
🕌🐎🐎🕌🕌🐎🐎🐎