کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
ایتا
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
سروش
https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
سفارش تبلیغات
https://eitaa.com/hosyn405
🌸🍃
🍃
✨مراقب خوابهای خود باشید✨
✳️خواب هلاکت:
خوابیدن در هنگام غروب آفتاب و از نگاه اسلام و طب سنتی خواب هلاکت نام گرفته است.
خوابیدن در هنگام غروب از دیدگاه اسلام و متخصصان طب سنتی مرگ آورترین خواب نام گرفته تا حدی که فرد وقتی از خواب بیدار می شود احساس می کند در دنیای دیگری است و برای مدتی ذهنش پاک شده است و اتفاقات روز را به خاطر نمی آورد.
خواب در هنگام غروب سودا را در بدن افزایش میدهد و موجب بدخلقی میشود.
✳️خواب غفلت:
خواب در مجالس پند و اندرز و خوابی که تمام زمان شب را در برمیگیرد.
✳️خواب حسرت:
خواب شب جمعه است که تمام ملائکه در زمین جمع میشوند تا حوائج زمینیان را بالا ببرند.
✳️خواب شقاوت:
خواب در وقت نماز صبح و ظهر و مغرب
✳️خواب عقوبت:
خواب بعد از نماز صبح (قبل از طلوع آفتاب)
✳️خواب کسالت:
خواب اول روز ( زمانی که برای کار و فعالیت است از 8تا11صبح)
✳️خواب راحت:(قیلوله)
قیلوله( یک ساعت قبل از اذان ظهر)
✳️خواب نعمت:
خواب هنگام صبح ( بعد از طلوع آفتاب نیم ساعت تا یک ساعت )
✳️خواب رخصت :
بعد از نماز عشا تا یک ساعت قبل از اذان صبح که یک ثلث شب را شامل میشود.
از ساعت 10:30 شب تا 3 صبح بهترین وقت خواب در ایران است.
✳️خواب لعنت:
بین الطلوعین ( از سپیده اول صبح تا طلوع آفتاب)
🔰آثار و برکات بیداری بین الطلوعین:
بین الطلوعین فاصله زمانی از طلوع فجر و اذان صبح تا طلوع آفتاب است که حدود یک ساعت و نیم طول میکشد.
📜در روایات از این زمان به ساعتی از ساعات بهشت یاد شده و آثار و برکاتی برای آن بیان شده که انسان به این نتیجه میرسد که اگر میخواهد (خوشبختی و سعادت دنیا و آخرت) را داشته باشد و از بدبختیها رهایی یابد میبایست در این ساعات بهشتی بیدار بماند؛
⚜چرا که فرشتگان در حال تقسیم روزی هستند و اگر خواب بمانی از همه چیز باز ماندی.⚜
زیانهای مالی: اگر کسی در این ساعات بخوابد نمیتواند از خود دفع شر کند و خسارتی که به اصل سرمایه او میرسد را برطرف کند.
📚 خصال، جلد۲، صفحه۶۲۲
🌷🌷اللهم عجل لولیک الفرج 🌹🌹
🔴 #افکار_اکسیژنی
💠 مردی شبی را در خانهای روستایی میگذراند. پنجرههای اتاق باز نمیشد. نیمه شب احساس خفگی کرد و در تاریکی به سوی پنجره رفت اما نمیتوانست آن را باز کند. با مشت به شیشه پنجره کوبید، هجوم هوای تازه را احساس کرد و سراسر شب را راحت خوابید. صبح روز بعد فهمید که شیشه کمد کتابخانه را شکسته است و همهی شب، پنجره بسته بوده است!
💠 او تنها با فکر اکسیژن، اکسیژن لازم را به خود رسانده بود!!
💠 افکار از جنس انرژیاند و انرژی، کار انجام میدهد. در زندگی همیشه مثبتاندیش باشید.
💠 با افکار مثبت و شکرگزاری، زندگی را برای خود بهشت کنید و از آن لذت ببرید.
♥️🍃🍃♥️💫
🍀
♥️
#خانومااا
#آقایون
پا توی کفش خانوادهها نکنید
🔹🔸اولین قانونی که شما و همسرتان در تلخترین لحظات زندگی مشترکتان باید به آن پایبند باشید، قانون «منع توهین» است. نه شما و نه شریک زندگیتان، حتی در بدترین لحظات و در اوج عصبانیت هم حق ندارید به خانواده هم توهین کنید و از بدگویی به خانواده هم به عنوان راهی برای کنترل شریک زندگی یا انتقام گرفتن از او استفاده کنید.
🔸🔹اگر همسرتان با شما بد حرف زده، چرا باید همه حرفهای ناخوشایندی که مادرش قبلا به شما زده بود را به رخش بکشید و در آخر هم بگویید «تو هم بچه همان مادری!»، مگر در همه روزهایی که شریک زندگیتان خوشایندترین جملات را در مقابلتان به زبان میآورد به او یادآوری میکنید که خوب حرف زدن و مهربانی کردن را از چه کسی یاد گرفته است؟
پس بهخاطر عصبانیت، حرفی را نزنید که حرمتها را از بین ببرد و شکافی را میان شما ایجاد کند که بعدا از پس ترمیم کردنش برنیایید
♥️
🍀
♥️🍃🍃♥️💫
https://chat.whatsapp.com/HPojpx4akw5HkL5JeWLS1j
🍀♥️
#مرد_باش
آقایون محترم!
🔸🔹میدونستید زنانی که در خونه پرخاش میکنن و داد میزنن کمبود محبت شدید از طرف همسرانشون دارن؟
🔹🔸آقایون میدونستید که آرامش را مرد به زن میبخشه
و همون آرامش را زن در خانه بین بچه هاش تقسیم میکنه و دوباره به خودتون بر میگردونه...
🔹🔸آقایون آیا میدونستید صحبت در مورد احساسهای درونی بین زن و مرد باعث ایجاد ثبات و امید در زندگی میشه..
🔸🔹آقایون میدونستید یکی از نیازهای خانوم ها شنیدن #تمجید و تعریف از سوی همسرشونه.
🔹🔸اقایون میدونستید نوازشهای محبت آمیز مردانه از مسکن های قوی بهتر عمل میکنه؟؟
پس از خانومتون تشکر کنید،محبت کنید
براتون عادی نشه،کارهاش،تمیز بودنش و ....
♥️🍃🍃♥️💫
🍀
♥️
#زن_خوب_ازدیدگاه_مردان
✅مرد به عنوان همسر، زن زیبا و خوشرفتاری که به عفت و عصمت نیز شناخته شده است را مورد توجه قرار خواهد داد.
💞مرد تنها با زیبایی طبیعی زن خشنود نمیشود و مایل است که زن به کمک آرایش و لباس، خود را برای او در منزل زیبا کند.
👌مرد از زن مطیع خوشش میآید و به علت غروری که دارد مایل است زن نظریات او را در مسائل مربوط به زندگی مشترک انجام دهد.
💞همچنین مرد از زن صمیمیت و وفا میخواهد و از زن متواضع خوشش میآید. تکبر و تواضع دو حربه موثر زن است که بایستی هر کدام را در جای خود استعمال نماید.
💐برای اینکه از تجاوز دیگران در امان باشد، بهتر از تکبر و غرور پایگاهی ندارد، اما درباره شوهر خویش و زندگی زناشویی باید متواضع بوده و بداند که برای یک عمر با مردی شریک شده است.
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
ایتا
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
سروش
https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
سفارش تبلیغات
https://eitaa.com/hosyn405
کانال زوج خوشبخت و تربیت فرزند❤
🐎🐎🕌🐎🕌🕌🐎 رمان باستانی، عاشقانهمذهبی #روایت_دلدادگی 💞قسمت ۷۰ فرنگیس با دو ناخن چانهی این دخترک خ
🐎🐎🕌🐎🕌🕌🐎
رمان باستانی، عاشقانهمذهبی #روایت_دلدادگی
💞قسمت ۷۱
صبح زود همهمهای در خانهی حسن آقا برپا بود، انگار اینجا زندگی رنگی دیگر داشت...
بچههای خانه جست و خیز کنان از در و دیوار آنجا بالا میرفتند و از هر طرف صدایی بلند بود،...
یکی هیزم تنور می آورد تا نان داغ بر سفره نهد .
و دیگری آتش اجاق ناهار را ملایم تر میکرد و آن طرف تر دخترکان درحالیکه سر درگوش هم داشتند ،سبزی پاک میکردند.
سهراب که فضای دلنشین خانه و داشتن خانواده را دید، او که عمری در کوه و کمر گذارنده بود ،در دلش آرزو می کرد کاش او هم خانه و خانواده ای داشت ، تا لذت زندگی را آنگونه که دیگران میچشند ، درک کند...
قبل از ظهر ، سفره ی ناهار را پهن کردند و بعد از صرف ناهاری لذیذ، سهراب به همراه کاروان کوچک مورد نظر، رهسپار ولایتی دور شد.
همانطور که حسن آقا گفته بود، همراهان این کاروان افرادی انگشت شمار بودند .
مردی مسن که گاری را میراند و دو جوان سوارکار که مشخص بود در جنگاوری مهارت دارند سوار بر اسب، و دو مرد میانسال هم با الاغ ، و یک پیرمرد نورانی که همه او را «درویش رحیم» صدا میکردند با شتری در پی کاروان روان بود....کاروانی که ظاهرش به زارعین و کشاورزان عامی می ماند.
از دروازه گذشتند و وارد جاده ای خاکی شدند، سهراب تک تک همراهانش را از نظر گذارند و با خود فکر میکرد اگر بخواهد گنجینه را بدست آورد ،باید با افراد پیش رویش مقابله کند که البته برای او کاری بسیار سهل بود ، فقط چون مهارت آن دو جوان سوارکار را به خوبی نمیدانست ، باید در موقعیتی مناسب آنها را می سنجید و با نقشه ای زیرکانه ،همراهانش را دور میزد و آن گنجینه ی رؤیایی را از آنِ خود می نمود.
سهراب همانطور که غرق افکارش بود ، با صدای درویش رحیم متوجه شد که رخش ،هم قدم با شتر او شده...
«درویش رحیم» همانطور که کتاب دستش را نگاه می کرد ، زیرچشمی سهراب را هم می پایید.
سهراب گلویی صاف کرد و برای اینکه اندکی با همراهانش آشنا شود گفت :
_چه میکنی درویش؟ چه میخوانی؟ این چه کتابی ست که حتی در سفر و سوار بر شتر هم ، دل از آن نمی کنی؟!
درویش بوسه ای به کتاب زد و آن را بست و گفت :
_این کتاب خداست...قرآن است که درس تمام زندگی در هر عصر و زمانی در آن نهفته است...
سهراب با شنیدن سخن درویش آه کوتاهی کشید و گفت :
_آری براستی چنین است، من برای رسیدن به اصالتم به دنبال یک قرآن بودم که نیافتم
و ناگهان ذهنش کشیده شده به آن دیدار دلربا و یاد فرنگیس و قرآن دستش افتاد...با یادآوری چهره ی آن دختر زیبا ، دل درون سینه اش به تپیدن افتاد و با خود گفت...نکند آن قران ، همان قرآن....
درویش رحیم که از حرفهای سهراب سر در نیاورد گفت :
_پسرم ، قرآن همیشه انسان را به اصالتش میرساند ، اگر مایلی قرآنی به تو هدیه دهم...
سهراب با تعجب نگاهی به درویش کرد و گفت :...
💞ادامه دارد....
🕌نویسنده ؛ طاهره سادات حسینی
🕌🐎🐎🕌🕌🐎🐎🐎
🐎🐎🕌🐎🕌🕌🐎
رمان باستانی، عاشقانهمذهبی #روایت_دلدادگی
💞قسمت ۷۲
_چه میگویی درویش؟من دنبال اصالتم بودم، اما نه هر قرآنی، قرآنی که مد نظر من است ، با بقیه ی قرآن ها توفیر دارد...
درویش لبخند کمرنگی روی لبش نشاند و گفت :
_قرآن، قرآن است جوان، بدون شک هر قرآنی که پیش رویت قرار گرفت تو را به اصالتت میرساند...
سهراب از سادگی درویش ،نیشخندی زد و گفت :
_من در کجا سیر میکنم و تو در کجا ؟! من میدانم تا آن قرآن را نیابم ،هیچ از واقعیت زندگیام نمیفهمم.
درویش سری تکان داد و قرآن دستش را به سهراب نشان داد و گفت :
_من میگویم تو با همین قرآن دست من هم میتوانی به مقصود برسی ، اگر مرد راهی بسم الله....حال که ما لاجرم باهم همسفر شدیم و شاید ماه ها رفیق راه هم باشیم، بیا و با همدلی ،این راه دراز را کوتاه نماییم، خدا را چه دیدی شاید زودتر از آنی که فکر کنی به مقصود برسی...
سهراب با این سخنان درویش ولوله ای درون دلش افتاد و با خود فکر میکرد....نکند براستی ،درویش از راز درون من خبر دارد... و قرآن دستش هم، همان قرانی ست که متعلق به من بوده؟...
با جرقه زدن این فکر، دستش را به سمت درویش دراز کرد و گفت :
_یک لحظه قرآنت را بده تا ببینم پیرمرد ، اصلا چه شد که شما همراه کاروان ما شدی؟
درویش همانطور که قرآن را به طرف سهراب میداد گفت :
_اولا من قصد زیارت حرم مولایم علی (ع) را داشتم و تاجرعلوی هم لطف کرد و مرا همراه کاروانش نمود تا به سلامت به عراق برسم ، درثانی آیا وضو داری که میخواهی قرآن را لمس کنی؟
سهراب با شنیدن این سخن ، دستش را عقب کشید و گفت :
_مگر برای لمس قرآن باید وضو داشت؟
درویش لبخندی زد و گفت :
_آری، قرآن کلام خداوند است ،روا نیست با بدن ناطاهر دست به کلام خدا بزنی...
سهراب ابرویش را بالا انداخت و گفت :
_از موقع حرکت شما مدام قرآن در دست داشتی و میخواندی،یعنی اینطور که میگویی تو احتمالا دائم الوضویی و با زدن این حرف خنده ی بلندی سر داد...
درویش آه کوتاهی کشید و گفت :
_ما درویشها ادعا داریم عاشق مولا علی (ع) هستیم و شرط عشق ایجاب میکند که عاشق ،همرنگ معشوق گردد، از ائمه به ما رسیده که عالَم محضر خداست پس در محضر خدا چه خوب که پاک و با وضو باشیم...
سهراب که سخنان تازه ای می شنید و برایش جالب بود ادامه داد:
_حالا گیرم که وضو هم داشتی ، این وضو اصلا چه اثری دارد؟
درویش رحیم سری تکان داد و گفت :
_پسرم ، وضو نور است و هزاران راز در آن نهفته است که از درک امثال من خارج است ، باید به این کار مداومت کنی تا اثراتش را ببینی...
سهراب نگاهی تیز به درویش کرد و گفت : _حتی اگر گناه کار و سراپا تقصیر باشی باز هم اثر دارد؟
درویش آهسته زیر لب گفت :
_آری اثر دارد که چون منی سالک این راه شدم...
سهراب با یک جست از اسب به زیر پرید ، انگار میخواست از همین لحظه صحت گفتار درویش را بسنجد، مشک آب بغل اسب را برداشت و همانجا شروع به گرفتن وضو نمود و همراهانش با تعجب به او نگاه میکردند و کاروان آهسته از او فاصله میگرفت... درویش خیره به سهراب با خود زمزمه کرد... هر چه هستی ،بی شک طینتت پاک است....
💞ادامه دارد....
🕌نویسنده ؛ طاهره سادات حسینی
🕌🐎🐎🕌🕌🐎🐎🐎
🐎🐎🕌🐎🕌🕌🐎
رمان باستانی، عاشقانهمذهبی #روایت_دلدادگی
💞قسمت ۷۳
سهراب به سرعت وضو گرفت و با یک حرکت بر رخش سوار شد و خود را به کاروان رسانید...کنار شتر قرار گرفت و گفت :
_اینهم از وضو ، حالا اگر می شود قرآن را بدهید...
درویش رحیم همانطور که از سرزندگی سهراب غرق لذت شده بود ، قرآن را به طرفش داد...
سهراب قرآن را گرفت و افسار رخش را کشید، رخش که اخلاق سوارش را می دانست در جای خود ایستاد....
سهراب دستی به روی جلد قرآن کشید ، کاملا مشخص بود قرآنی که در دست دارد با آن قرآنی که در حرم امام رضا علیهالسلام ،از آن دخترک پری رو گرفته بود، توفیر دارد و آن قرآن جلد و طرحش بسی گرانبهاتر و نفیس تر بود...سهراب که مطمئن شد ،این قرآن ، آن کتاب مورد نظرش نیست ، برای خالی نبودن عریضه ، درب کتاب را گشود...
و صفحه ی اول قرآن با خطی خوش بیت شعری نوشته شده بود:
علی، قرآن و قرآن هم علی است
که نورِ حق ،کز هردو منجلی است
سهراب بیت شعر را آرام زیر لب خواند و همانطور که اسب را هِی می کرد ،قرآن را بست و به سینه چسپانید، نزدیک شتر شد و قرآن را به طرف درویش داد و همزمان گفت :
_آدم در کار شما درمی ماند..
درویش با حالتی سؤالی گفت :
_کجای کار ما ایراد دارد که در آن درمانده ای؟
سهراب نگاهی به دور دست ها کرد و گفت :
_زمان کودکی در مکتب خانه ،استادی حاذق داشتم ، او نماز و امور دینی را به خوبی به شاگردانش آموزش داد ، می دانم که دوازده امام داریم که آنها پیشوای دین ما هستند، اما هیچ زمانی نشنیدم که ائمه هم پایه ی کلام خداوند باشند...نوشته ای که ابتدای قرآن است ،به چه منظور نوشته شده؟ آیا این از شدت عشق شما به امام علی علیه السلام است که او را هم ردیف کتاب خدا دانسته ای؟
درویش رحیم که از تیزبینی جوان پیش رویش شگفت زده شده بود و انگار خودش هم دوست داشت در این باب سخن بگوید گفت :
_خدا را شکر که ابتدای همراهی ما شد با یاد و نام مولای عرشیان و فرشیان، امیرمؤمنان، علی علیه السلام....
سپس خیره در چشمان سهراب و با صدایی که بیشتر به نقالی شبیه بود گفت :
_براستی که مولا علی علیه السلام، نیست مگر قرآن ناطق و قرآن نیست مگر سراسر ستایش علی و اولادش..همانا خداوند زمین را آفرید و سپس نگاهی بر آن افکند و از نور خود، محمد صل الله علیه واله و علی علیه السلام را آفرید و بار دیگر نگاهی به زمین انداخت و فاطمه سلام الله علیها و دو فرزندش حسنین علیه السلام را آفرید و سپس خلقت جهان را از سر گرفت و براستی کلام خداست که زمین را بر مدار این پنج نور الهی آفرید و اگر نبودند این انوار مقدس ،بی شک جهان خلقتی هم وجود نداشت...به خدا قسم که علی و اولاد او پایه های ثبات دنیا هستند و اگر روزی برسد که زمین از وجود این انوار الهی، خالی باشد ، همانا بی شک قیامت کبری برپا خواهد شد...
سپس درویش نگاهی عمیق به سهراب که مبهوت سخنان او شده بود انداخت و گفت :
_آیا میدانی که جایگاه بشر، ابتدا بهشت بود و سپس به گناهی که پدر ما ،آدم ابوالبشر با وسوسه ی شیطان ،مرتکب شد ، او را به همراه تمام بنی بشر از بهشت بیرون و به زمین تبعید کردند. سالهای سال آدم ابوالبشر نالید و گریید و پشیمان از کرده ی خود ، از خداوند خواست که او را ببخشد.
اما خطایش بسیار بزرگ بود ولی از آن بزرگ تر و عظیم تر ، رحمت و مهربانی خدا بود، خدا خواست که او را ببخشد ، پس رازی را در گوشش زمزمه کرد تا با جاری شدن آن ، بر زبان حضرت آدم، خدا توبهاش را بپذیرد... آیا می دانی که آن راز چه بود؟
سهراب که غرق این داستان تازه شده بود گفت :
_براستی خدا به حرمت بیان چه چیزی، حضرت آدم را بخشید؟
در این هنگام ، احمد، یکی از جوانان همراه کاروان که بحث بین سهراب و درویش برایش جالب بود و به آن گوش می کرد به میان سخن سهراب پرید و گفت :
_احتمالا خداوند ، اسم اعظم خودش را به پدرمان یاد داده تا خود را نجات دهد....
درویش که جوانان مشتاق روبرویش او را سر ذوق آورده بود گفت :
_نه!! نام عزیزانی را به حضرت آدم یاد داد تا در خاطر تمام بندگان تا قیام قیامت بماند، که اینان عزیز خدایند ،اگر میخواهید مورد رحمت خداوند قرار گیرید ،عزیز خدا را عزیز دارید و دست به دامان آنها زنید...
در این هنگام که سهراب و احمد هر دو بی طاقت شده بودند با هم گفتند ،
_چه بود این راز؟!
و درویش با صدایی زیبا و لحنی زیباتر گفت :
_یا حمیدُ به حق محمد...یا عالیُ بحق علی.... یافاطرُ بحق فاطمه... یا محسن بحق حسن... یا قدیم الاحسان بحق حسین
💞ادامه دارد....
🕌نویسنده ؛ طاهره سادات حسینی
🕌🐎🐎🕌🕌🐎🐎🐎
🐎🐎🕌🐎🕌🕌🐎
رمان باستانی، عاشقانهمذهبی #روایت_دلدادگی
💞قسمت ۷۴
سهراب با شنیدن این اذکار از زبان درویش رحیم ، با پاهایش آرام بر گُردهٔ اسب زد و از شتر فاصله گرفت و همانطور که زیر لب آن ذکرها را تکرار می کرد به گاری نزدیک شد و با خود زمزمه کرد ...
_این ذکرها را که باعث نجات حضرت آدم شد، باید در خاطرم حفظ کنم ،بی شک بعد از دزدیدن گنجینه ی تاجر علوی ، برای توبه کردن، نیازمند این ذکر خواهم شد...
و آرام تر ادامه داد...
_وقتی خداوند گناه بزرگ حضرت آدم را با این ذکر،بخشید ، حتما توبه ی چون منی را هم به واسطهی این بزرگان ،میپذیرد.
در این هنگام یارعلی که بر گاری سوار بود و آن را میراند ،زیر چشمی نگاهی به سهراب کرد وگفت :
_چه شده جوان؟! درویش رحیم در گوشت چه گفته که زیر لب ورد میخوانی ؟
و با زدن این حرف خنده ی بلندی کرد...
سهراب با صدای یارعلی به خود آمد و با حالتی جدی گفت :
_چیزی نگفت ، مگر درویش رحیم غیر از نقالی چیزی هم بلد است؟
یارعلی سری تکان داد وگفت :
_درویش مرد راه خداست ، به خدا سخنش حق است و نفسش برکت است ، من اگر این سفر را قبول کردم با وجود خطرهایی که پیش رویمان است ،فقط و فقط به خاطر وجود و همراهی درویش رحیم است، چون من مطمئنم ، جایی که او باشد ، خدا هم هست و جایی که خدا باشد ،خطر نیست...
در این هنگام قاسم که مردی جا افتاده بود، سوار بر الاغ کنار گاری راه میپیمود ،اشاره ای به یارعلی کرد وگفت :
_چه میگویی برادر؟! خدا همه جا هست ، مگر نشنیدی که هم اینک درویش گفت.. عالم محضر خداست... و نمیدانی خدا از رگ گردن به ما نزدیکتر است؟
یارعلی گلویی صاف کرد وگفت :
_آری درست است ، اما منظور من آن بود که جایی مؤمنی حقیقی وجود داشته باشد ، توجه خاص خداوند به آن مکان هست...
سهراب با شنیدن حرفهای اطرافیانش که هر کدام در دین از او جلوتر بودند و گویی همه شان دستی در عرفان داشتند با خود اندیشید ،به راستی تاجر علوی کیست که اینچنین جمعی کارکنان اوست و اصلا راز اصلی این گنجینه چیست؟ و در همین هنگام یاد آن قاب چرمین دور گردنش افتاد که پیش آقا سید جامانده بود، یادش آمد که یاقوت به گمان اینکه آن نگین، گرانبهاست، میخواست سر از رازش دربیاورد... اما واقعا راز آن نگین چه بود ، سهراب آهسته تکرار کرد: علی......مرتضی......کوفه....
و الان او رهسپار کوفه بود....و شاید بین راه گنجینه را بر می داشت و به کوفه نرسیده از میانه ی راه برمیگشت تا با ثروتی رؤیایی به پری آرزوهایش که حالا میدانست ،کسی جز دختر حاکم خراسان نیست برسد...با یاد آوری چهره ی آن دخترک زیبا رو ، قلب سهراب به شدت شروع به تپیدن کرد ، سهراب نگاهی به گنجینه نمود و با خود گفت... باید نقشه ای حساب شده برای تصاحبش بکشم ....
💞ادامه دارد....
🕌نویسنده ؛ طاهره سادات حسینی
🕌🐎🐎🕌🕌🐎🐎🐎
🐎🐎🕌🐎🕌🕌🐎
رمان باستانی، عاشقانهمذهبی #روایت_دلدادگی
💞قسمت ۷۵
چند روز از حرکت کاروان کوچک قصه ی ما به سمت عراق عرب ،میگذشت .
چند روزی که برای سهراب هر لحظه اش تجربه و شگفتی بود ، او از درویش رحیم یاد گرفته بود که همیشه در محضر خداست و باید با وضو باشد و همچنین شیرینی راز و نیاز سحرگاهی ، قبل از اذان صبح، بسیار بر جانش نشسته بود و هر روز، اول صبح مشتاقانه منتظر شنیدن تفألی که درویش رحیم از قرآن می گرفت و تفسیرش را برای او باز می کرد ،بود.
سهراب غرق در عالم تازه ای بود ؛که با آن آشنا شده بود و بی خبر از اتفاقات قصر ،در حالیکه در ذهن نقشه ی تصاحب گنجینه را میکشید ،به مقصد نزدیکتر میشد....
و اما در قصر دیوارِ موش دار و موشِ گوش دار ، خبری که فرنگیس وگلناز را شوکه کرده بود دهان به دهان می گشت.
رفت و آمد فرنگیس به عمارت فرهاد بیشتر و بیشتر شده بود و مهرداد هم هر لحظه خود را در رکاب فرهاد می رسانید و با هم پچ پچ ها می کردند و این حرکات ظنِ تمام قصرنشینان را مبنی بر ازدواج فرنگیس و مهرداد قوی تر می کرد.
فرنگیس چند بار ، می خواست به مادرش، حرف دلش را بزند و بگوید که از این ازدواج بیزار است ، اما هر بار به بهانه ای ، حرفش ناتمام می ماند ،گویا روح انگیز احساس کرده بود که فرنگیس درباره ی این ازدواج مردد شده ، اما حرف ها و کنایه های دخترش را نادیده می گرفت ،تا آتش این شایعه داغ بود ،آن را به واقعیت برساند.
بالاخره بعد از گذشت قریب به یک ماه ، کاری را که روح انگیز به همسرش ، حاکم خراسان بزرگ قول داده بود ، داشت به سر انجام می رسید....
و امروز، روز عروسی فرنگیس با مهرداد بود ، بنا به خواسته ی عروس خانم ، خطبه ی عقد را در حرم امام رضا علیهالسلام ، جاری می کردند و جشن و پایکوبی هم پس از آن در قصر بزرگ حاکم برگزار میشد...
شور و شوقی آشکارا در قصر برپا بود و هرکس مشغول کار خود و در جنب و جوشی که انگار تمامی نداشت ، بود..
داخل حرم مطهر هم ،نزدیک ضریح دو کرسی زیبا برای عروس و داماد قرار داده بودند و کمی آن طرف تر هم دو کرسی مجلل برای حاکم و شاه بانو وجود داشت، قصر نشینان هنوز به حرم نرسیده بودند اما فضای حرم با دیگر روزها فرق داشت....
💞ادامه دارد....
🕌نویسنده ؛ طاهره سادات حسینی
🕌🐎🐎🕌🕌🐎🐎🐎
🟣 طلاق نگرفتن به خاطر فرزند درست است یا خیر؟
🔸عملکرد والدین در موضوع طلاق چه تاثیری روی فرزندان دارد؟
🔹پدر و مادری که زندگی را با نزاع ادامه میدهند احتمالا طلاق و مسئله حضانت را هم با درگیری ادامه می دهند. همین رفتار هم صدمات جبران ناپذیری روی فرزند می گذارد. به دلیل آن که والدین در این شرایط توجهی به نیاز کودکان ندارند و صرفا به دنبال پیروزی و خاتمه دعوا به نفع خود هستند. به احتمال زیاد این وضعیت در ملاقات های پس از طلاق هم ادامه پیدا می کند. بدین ترتیب در این شرایط عملا جدا شدن یا نشدن پدر و مادر تاثیری در شرایط فرزندان ندارد.
🔹در نتیجه پدر و مادر باید در موضوع طلاق، منطقی، باملاحظه و هوشمندانه عمل کنند تا دنیای متفاوتی برای فرزندان ایجاد کنند. این که والدین چه طور و چه موقع موضوع طلاق را برای فرزندانشان توضیح دهند تأثير چشمگیر در پذیرش این مسئله توسط فرزندان دارد. بدین ترتیب آينده فرزندان متعلق به نوع عملکرد والدین در موضوع طلاق است. اگر والدین در موضوع طلاق، هوشمندانه و منطقی عمل کنند، طلاق ديگر تبدیل به بحرانی تلخ و نابود کننده برای آنها و فرزندان شان نمی شود.
♥️🍃🍃♥️💫
🍀
♥️
7 راز همسران
🔹راز اول: شوهرتان را علیرغم تفاوت ها همانطور که هست بپذیرید و از تلاش برای تغییر او دست بردارید.
🔹راز دوم: کاری کنید که وقتی شوهرتان در کنار شماست احساس خوبی نسبت به خودش داشته باشد.
🔹راز سوم: در برخورد و ارتباط با همسرتان دقت به خرج دهید.
🔹راز چهارم: برای داشتن زندگی عاشقانه و رمانتیک وقت و انرژی صرف کنید.
🔹راز پنجم: به نیازهای جسمی شوهرتان توجه کنید.
🔹راز ششم: زنی شاد باشید و مسولیت شادی خود را به عهده بگیرید.
🔹راز هفتم: احساسات خود را بشناسید، به آنها بها دهید و با همسرتان پیرامون آن صحبت کنید.
♥️
🍀
♥️🍃🍃♥️💫
#سیاستهای_رفتاری
شش نکته حیاتی که بسیاری از زوجین به آن توجه نمیکنند...!
1⃣ همسر خود را به چشم یک شی مسئول ننگرید. بلكه به شخصیت وجودی او احترام بگذارید.
2⃣ جنبه یا بخشهایی از شخصیت شوهرتان را كه باعث تمایز او از سایرین میشود مورد توجه و تحسین قرار دهید.
3⃣ برای اینكه همسرتان با شما روراست باشد سعی كنید او را درک كرده و برای افكار و احساساتش ارزش قایل شوید. اگر حرفها و گفتههای او مطابق میل شما نیست از خود واكنش تند نشان ندهید؛ زیرا به این وسیله بذر بیاعتمادی در زندگی خود میكارید.
4⃣ وقتی همسرتان با شما درد دل میكند و راز دلش را با شما در میان میگذارد، احساساتش را بپذیرید و به او نگویید كه اسرار درونش ناخوشایند و بیرحمانه است و خیلی بد است.
5⃣ به طور مداوم از شوهرتان انتقاد نكنید زیرا انتقاد پیاپی باعث میشود كه شوهرتان از شما فاصله بگیرد.
6⃣ او را به درک نكردن، عدم صمیمیت و بیاحساس بودن متهم نكنید. زیرا او درک كردن، صمیمیت و با احساس بودن را به شیوه خودش نشان میدهد..
♥️🍃🍃♥️💫
🍀
♥️
#سیاستهای_زنانه
#تلنگر
همیشه به استقبال شوهرتون برین حتی اگه دستتون گیر بود.
وقتی اومد خونه چن دقیقه ای رو کنارش بشینین حتی اگه سکوت کرده بود.
وقت گرسنگی همسرتون هیچ درخواستی ازشون نکنین.
#همیشه نه؛ ولی گاهی اوقات برای رابطه جنسی پیش قدم بشین اونم وقتی که اصلا انتظارشو نداشته. این خیلی جواب میده و سوپرایزش میکنه.
با آرامش و لحن پایین با همسرتون صحبت کنین. ظرافت زنانه فراموش نشه.
💠کمی شیطون باشین. آقایون دوس ندارن خانومشون خشک و جدی باشه
💠حدالمقدور هر روز لباساتونو عوض کنین همچنین موهاتونو هر روز یه جور ببندین. در ضمن آقایون اکثرا موی بلند و خیلی دوس دارن.
وقتی که ناراحتن زیاد پاپیچشون نشین یکم که آروم شدن بعدش باهم حرف بزنین و علتشو جویا بشین.
💠آقایون به غذا خیلی اهمیت میدن. هرچی که درست کردین سعی کنین سفره رو رنگارنگ کنین.
♥️🍃🍃♥️💫
🍀
♥️
سرزنش و سرکوفت آفت زندگی
یکی از رفتارهای مخربی که اثرات زیانآور و جبرانناپذیری بر روابط بین همسران جوان به خصوص در دوران عقد داره سرزنش و تحقیر و خرد کردن شخصیت یکدیگره
❌"صد بار گفتم این کار رو نکن!"
❌" گوش نکردی حالا بکش!"
❌"تو همینی دیگه!"
❌" میدونستم این جوری میشه..." "بفرما اینم نتیجهی هنر جنابعالی!"
#اگر همهی ما میتونستیم گاهی خودمون را به جای طرف مقابلمون بذاریم
شاید خیلی از مشکلات و مسائل لاینحل زندگی هرگز اتفاق نمیافتاد.
سرزنش و سرکوفت زدن به یکدیگر خصوصاً در دوران عقد و نامزدی یکی از بزرگترین آفتهای زندگی زناشویی به شمار میرود.
♥️🍃🍃♥️💫
🍀
♥️
#آقایون
🔖توی جمعی نشستین و راجع به مسئله ی مورد بحث، خانومتون یه نظری میده
شما باید تو همون جمع بگید:
✅احسنت درست میگی
✅این درسته
✅آفرین
❌خانومتون رو تأیید کنید
این رفتار شما تو جمع خیلی به همسرتون میچسبه
حتی اگه اون بحث تو جمع خانواده ی خودش یا خانواده ی شما باشه
شایدم نظر خانومتون اشتباه باشه
اما شما تأییدش کنید
بزارید ببینه شما پشتش هستید
شما حمایتش میکنید
بزارید اطرافیان ببینن شما دونفر چقد هم رأی هستید و به هم احترام میزارید،چقد هوای همو دارید
بعد که تنها شدید با لحنی خوش نه سرکوبانه به همسرتون بگید یکم اشتباه میکنی درستش اینه؛
♥️
🍀
♥️🍃🍃♥️💫
مضمون وجود داشته باشد:💌
از این که وارد زندگی من شدی متشکرم
#نکاتهمسرداریبرایخانمها
زمانی که همسرتان میخواهد با شما حرف بزند سراپا گوش باشید
گوش کردن یکی از مهمترین اصولی است که در رابطه با همسرداری اهمیت دارد.
برای اینکه رابطهی عمیقتر و بهتری با همسرتان داشته باشید باید زمانی را صرف گوش دادن به درد و دلهای او کنید.
باید توجه داشته باشید که این گوش کردن نباید تنها برای رفع تکلیف نباشد
گاهی همسرتان نیاز دارد که از شما بازخورد مناسبی بگیرد
و یا نیاز به همدردی شما دارد..😍
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند
💜
🌸💜
💜🌸💜
*پدري كه 👇*
🔻بي حوصله است
🔻تنبيه گر است
🔻از تهديد استفاده مي كند
🔻و با مادر هماهنگ نيست:
📌ترس
📌اضطراب دائمي
📌و #احساس_حقارت را در فرزندش رشد مي دهد
📍اين كودكان، بيماران رواني و یاجنسی امروز و آينده هستند .
👇🏻🦚👇🏻🌴👇🏻🦚👇🏻🌴
*والدینآگاهبدانند*
‼️عواقب #فریادزدن بر سر بچه ها
1. باعث نابودی اعتمادبه نفس آنها میشود
2. روح فرزندمان آسیب میبیند
3. فرزندمان دچاراضطراب میشود
4. رابطه شماکه یکی ازمهمترین الماس های زندگیتان بافرزندتان چه کودک وچه نوجوان وجوان میباشددچارخدشه میشود
5. فرزند شما ازترس موارداشتباه راپنهان میکند واین زمینه دروغگویی رادر فرزند شمادر سالهای بعد فراهم میکند
6. باعث کاهش عزت نفس او میشود
7. باعث افزایش رفتارخشونت آمیز در فرزند شما میشود.
اگر با صحنه ای از کنجکاوی یابازی جنسی فرزندتان مواجه شدید:
به هیچ وجه با عصبانیت و پرخاش برخورد نکنید و کاملا خونسرد باشید.
👈با آرامش کودکان را از یکدیگر جدا کرده و با لحنی قاطع ومحکم تذکر بدهید که این بازی خوب نیست.
فورا یک بازی فیزیکی وحرکتی وپر هیجان راه بیاندازید وبچه ها را به بازی مشغول کنید.
👇🏻🦚👇🏻🌴👇🏻🦚👇🏻🌴
پدر ومادرای مهربون ، وقتی بچه ها با هم دعوا میکنند تا جایی که خطر جدی ندارد و به هم آسیب جدی نمیزنند؛
🔅دخالت نکنید
🔅قضاوت نکنید
🔅طرفداری نکنید
🔅عصبانی نشوید
اگر دخالت کنید یا عصبانی شوید و شما هم داد بزنید اوضاع خرابتر می شود، پس شما آرامشتان را حفظ کنید و به فکر حل مسئله باشید.
اگر دیدید که به هم چیزی پرت می کنند یا همدیگر را جدی می زنند این قانون که "زدن ممنوع است" را تکرار کنید.
دقت کنید که در سنین پایین حواسشان را پرت کنید یا بازی دیگری پیشنهاد دهید.
👇🏻🦚👇🏻🌴👇🏻🦚👇🏻🌴
*⛔️خشونتهای عاطفی با کودک عبارتند از ؛*
- قهر کردن
- طرد کردن
- محبت مشروط
- نمیخوام ببینمت
- دیگه مامانت نمیشم
- اصلا با من حرف نزن
- برو دیگه دوستت ندارم
- میبرم میذارمت سر راه
- برو از جلوی چشمم دور شو
همگی خشونت عاطفی هستند و باعث ناامنی کودک می شوند.
👇🏻🦚👇🏻🌴👇🏻🦚👇🏻🌴
*اگربچتون رو موقع بالاپایین رفتن از پله بغل کنید*
🪷💐🪷💐
❗️ دیگه یاد نمیگیره این کارو خودش انجام بده،
✅بذارید خودش بالا بره شماهم پشتش باشید وقتی افتاد بیفته تو بغل شما
✔️کودک رو توکارهاش حمایت کنید،
⭕️کمک بی جا نکنید.
👇🏻🦚👇🏻🌴👇🏻🦚👇🏻🌴
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
ایتا
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
سروش
https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
سفارش تبلیغات
https://eitaa.com/hosyn405
کانال زوج خوشبخت و تربیت فرزند❤
🐎🐎🕌🐎🕌🕌🐎 رمان باستانی، عاشقانهمذهبی #روایت_دلدادگی 💞قسمت ۷۵ چند روز از حرکت کاروان کوچک قصه ی ما
🐎🐎🕌🐎🕌🕌🐎
رمان باستانی، عاشقانهمذهبی #روایت_دلدادگی
💞قسمت ۷۶
شور و شوقی زیاد، همراه با جنب و جوشی تمام نشدنی در قصر برپا بود...هرکس پی کاری که برعهدهاش گذارده بودند، میرفت ، کمکم سر و کله ی میهمانان هم پیدا شده بود .
مراسم ازدواج تک دختر حاکم خراسان بود و از هر طرف باران هدیههای مختلف به سمت قصر باریدن گرفته بود.
روح انگیز در حالیکه چهره اش از شادی میدرخشید ، مدام طول و عرض اتاق را میپیمود و گاهی جلوی آینه می ایستاد و لباس زیبایی را که پوشیده بود از نظر میگذراند و منتظر بود تا کار مشاطه ی قصر تمام شود و چهرهی زیبای دخترش را ببیند و سپس به همراه حاکم برای خواندن خطبهی عقد به سمت حرم برود....
بالاخره درب اتاقش را زدند و خدمتکاری به او خبر داد که مشاطه کارش تمام شده..
روح انگیز با حرکاتی که سرشار از شادی بود به سمت اتاق موردنظر رفت، وقتی داخل شد و صورت زیبای فرنگیس را که در نیم تاج زرّین و سکه های طلایی که بر پیشانیاش آویزان شده بود، دید .
زیر لب ,,وان یکادی,, خواند و به او فوت کرد و خیره در چشمان درشت و زیبای دخترش با لحنی ذوق زده گفت :
_سریع اسپند و نمک آورید ....براستی که فرنگیس زیباترین دختر روی زمین است
و بلافاصله دستی که پر از اسپند بود ، دور سر فرنگیس به گردش در آمد، «سرو گل» ، دایه ی فرنگیس که او را چون جان خود دوست می داشت ، شروع کرد زیر لب ورد خواندن:
_شنبه زا، یک شنبه زا ، دوشنبه زا....نظر درگذر....به حق قران ...نظر درگذر...
و فرنگیس با چشمانی بیروح به آینهی پیش رویش که گرفته بودند تا خود را ببیند ، خیره شده بود و پلک نمیزد.
روح انگیز پشت صندلی که فرنگیس نشسته بود ایستاد و از پشت سر به طوریکه آرایش و لباس عروس را بهم نریزد ، شانه های او را دربرگرفت و گفت :
_عروسک قشنگم...با دیدنت خیالم راحت شد که همه چیز رو به راه است ، من و پدرت زودتر به حرم میرویم و ان شاالله پشت سر ما، کاروان شما که برادرت فرهاد و سربازانش شما را همراهی میکنند ، حرکت میکند....
و سپس بوسه ای نا ملموس از گونه ی او گرفت و بدون اینکه بداند چه در دل دخترش می گذرد ، از اتاق خارج شد....
💞ادامه دارد....
🕌نویسنده ؛ طاهره سادات حسینی
🕌🐎🐎🕌🕌🐎🐎🐎