eitaa logo
کانال زوج خوشبخت و تربیت فرزند❤
3.9هزار دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
1.9هزار ویدیو
2 فایل
کانالهای ما در ایتا @mostagansahadat @zojkosdakt @skftankez @romankadahz @aspazyzoj @bazarkandah تبلیغات 👇 @hosyn405
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال زوج خوشبخت و تربیت فرزند❤
🌸💎🌸💎🌸 💎🌸💎🌸 🌸💎🌸 💎🌸 🌸 💎رمان آموزنده، کوتاه و امنیتی #عشق_رنگین ❣قسمت ۱۵ و ۱۶ یک هفته ازتماس ساره می
🌸💎🌸💎🌸 💎🌸💎🌸 🌸💎🌸 💎🌸 🌸 💎رمان آموزنده، کوتاه و امنیتی ❣قسمت ۱۷ و ۱۸ همه مشغول صحبت وپذیرایی بودند اما خبری ازنامزد ساره نبود.کنارساره رفتم و‌ گفتم: _دلیل این جمع به اصطلاح خودمونی چیست؟ ساره: _ببین سمیه جان ماکارمون بیزینسه البته برای خارج ازکشور این تعداد دخترا هم که میبینی, آماده ی اعزام به کشورهای اطرافند, یکی داخل کارخانه ماشین سازی,یکی فرش بافی,یکی البسه و...مشغول به کارمیشوند البته چون صاحب کارها بسیارپولدارند و کار این افراد براشون مهم است درآمدشون اون طرف آب چندین برابر اینجاست وگاهی رویایی هم میشه,خلاصه بایک سال کارکردن اون طرف ,میتونی یک عمر اینجا راحت‌ زندگی کنی ومن واشکان هم این خانومها راسامان دهی میکنیم ومیفرستیم آن طرف.. به این کار یک خورده مشکوک شدم اما چون حرفهای ساره خیلی ساده وپاک بود, سعی کردم این سؤظن رااز خودم دور کنم. درهمین حین گوشی ساره زنگ خورد, ساره رفت طرف یکی ازاتاقها تا راحت صحبت کند. تا ساره برگرده,دوباره افراد جمع شده را ازنظر گذراندم,ازحق نگذریم , یکی ازیکی خوشگل تر بودند,ولی چه جوری میتونن اعتمادکنن وراحت برن خارج ازکشور؟! ساره ازاتاق بیرون امد وبلندگفت: _خانوما...دوستای عزیز اقا اشکان یک سورپرایز ویژه داره,الان آدرس یک کافی‌شاپ توپ رافرستاده تا باهم تشریف ببریم وخیلی ویژه پذیرایی شیم.تا ده دقیقه دیگه ماشین هم دنبالمون میفرسته. تااین راشنیدم,بدنم مور مور شد دوباره شک افتاد به جونم ,رفتم جلووگفتم : _ساره جان من دیگه زحمت راکم میکنم... ساره: _محاله...نمیگذارم باهم میریم باماشین خودم وبعدشم میرسونمت درخونه‌تان ناخوداگاه تسلیم شدم وای کاش نشده بودم.... بچه ها باچندتاماشین دیگه ومن هم با ماشین ساره راه افتادیم تا درمحلی که اشکان ادرس داده بود اختتامیه‌ی جلسه مان باشه.... به کافی شاپ رسیدیم,پله میخورد پایین , انگار یک زیرزمین بود,داخل کافی شاپ شدیم, عجب فضایی بود, یک سالن بزرگ که با انواع گلدانها تزیین شده بود والحق زیبا ودلنشین بود اما من حس بدی داشتم, دوتا پسرجوان آمدندجلو وبه ماخوش‌آمد گفتند, بچه ها هرکدام سر میزی نشستند و یک آهنگ ملایم هم شروع به نواختن کرد, من کنارساره بودم که بالاخره اشکان خان تشریفشون را آوردند, خدای من باورم نمیشد این که.... اینکه..... این همون پسرخاله ی شکیلا بود.... روکردم به ساره تاموضوع را بهش بگم که اشکان به ما رسید وابتدا با ساره دست داد سلام وعلیک کرد وروکرد به من وگفت: _به به,ساره خانم این دوست خوشگلت رابه ما معرفی نمیکنی؟ عجب ناجنسی بود هاااا... ساره: _اشکان جان,ایشون همون دوست عزیزم سمیه هست. دستش راطرفم دراز کرد تابامن دست بدهد وگفت: _بسیارخوشبختم سمیه جااان اخمهام راکشیدم توهم وگفتم: _بازی کثیفی راه انداختی آقاااای به ظاهر محترم, من مثل شما هرزه نیستم که با نامحرم دست بدهم وبدنم رابا دست دادن به کثافتی مثل شما نجس کنم. ساره ازطرز صحبت کردن من متعجب شده بود وگفت: _چی شده سمیه؟مگه تو اشکان را میشناسی؟ خوب بهش دست نده,چرا توهین میکنی؟ درعوض من, اشکان جواب داد: _ساره جان به گمانم دوست عزیزززت من راباکس دیگه ای اشتباه گرفته... روکردم به ساره وگفتم: _چرابهم دروغ گفتی,مگه من ازت نپرسیدم, اشکان پسرخاله ی شکیلاست وتو.گفتی نه؟ ساره: _خوب راست گفتم ,چون اشکان پسرخاله شکیلا نیست,اصلا شکیلا خاله نداره,اشکان تو کارهای بیزینس با دکتر همکاری میکرده , یعنی باهم کارمیکردند.... حالامن بودم که بهتم زده بود,چشام‌سیاهی میرفت,دیگه شک نداشتم یک کاسه ای زیرنیم کاسه هست واینهمه دختر بیچاره و دربه‌در قربانی نقشه ای شوم هستند.... اشکان دستاش را جلوی چشام تکون داد وگفت : _چت شده خانم کوچولو؟؟!! ساره هم بازوم راگرفت وروی صندلی نشاندم... همینجورکه توبهت بودم گفتم: _ساره جان من باید برم,این اشکانت هم یک کلاش حرفه ای هست,اقای نامحترم چرا براشون نمیگی که خودت را پسرخاله‌ی شکیلا معرفی کردی و از من خواستگاری کردی و بعداز جواب رد شنیدن ,باکمال وقاحت تهدیدم کردی... ساره روبه اشکان گفت: _اشکااان سمیه چی میگه؟؟..... ❣ ادامه دارد.... 💎نویسنده ؛ طاهره سادات حسینی کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g سفارش تبلیغات https://eitaa.com/hosyn405 💎 🌸💎 💎🌸💎 🌸💎🌸💎
🌸💎🌸💎🌸 💎🌸💎🌸 🌸💎🌸 💎🌸 🌸 💎رمان آموزنده، کوتاه و امنیتی ❣قسمت ۱۹ و ‌۲۰ درهمین حین یکی از گارسونهای کافی شاپ دو تا شربت البالو آورد,من که ازشدت‌ استرس, فشارم افتاده بود وکل بدنم میلرزید, ساره هم دست کمی از من نداشت.ساره ,دستبرد یک شربت البالو برداشت و داد دست من و یکی هم خودش شروع کردبه سرکشیدن واشاره کردبه من وگفت: _سمیه جان,شربتت رابخور ,حالت بهترشد تکلیف اشکان خاااان رامشخص میکنیم. یه ذره ازشربت راخوردم ,خیلی خنک و شیرین بود ,تا تهش راسرکشیدم...ای وااای یه جورایی سرگیجه گرفتم,نگاه کردم به ساره اونم مثل من بود,شک نداشتم داخل شربت لعنتی چیزی ریخته بودند.هنوز کمی هوشیاری برام مونده بود,دست ساره را گرفتم وگفتم: _باید ازاینجا بریم بیرون, ساره هم که مثل من بود بدون کوچکترین مقاومتی پاشد که بریم,... بیرون اشکان خودش راانداخت جلو.و رو به ساره گفت : _کجااااا؟؟ ساره باهمون بیحالی زدش کنار و گفت: _آشغال عوضی ,میرم یک راست پیش پلیس... فهمیدی؟ اشکان یک نگاه به من کرد وگفت: _نه نه نه,خانم کوچولوی خوشگل ,یادت نرفته که اخرین حرفم را.الان وقت تسویه حسابه,تشریف داشته باشین... با تمام توانم کیفم رازدم رو سینه‌اش , همینجور که تلوتلو میخورد,به گارسون پشت سرش خورد.گارسونه رو به اشکان گفت: _جلوشون رابگیرم؟ اشکان یه چشمک بهش زد وگفت: _نه واسه چی؟بزار برن ما کار خلاف قانون نکردیم تا بترسیم. باهزار زحمت چند تا پله را بالا اومدیم و سوار ماشین ساره شدیم و یک خواب سنگین چشام را دربرگرفت ودیگه چیزی نفهمیدم... چشام راباز کردم,درکی از اطرافم نداشتم, چادرم روصورتم افتاده بود وخبری ازکیفم هم نبود, از زیرچادر دو تا مرد را جلوی ماشین میدیدم,سرم را چرخاندم ,ساره را کنارم درخواب ناز دیدم, یکی ازمردها متوجه حرکت سرم شد و گفت: _اشکان نکنه یه وقت بیدار شن؟؟یکیشون داره تکون میخوره هااا اشکان: _نه بابا خیالت راحت بااون داروی خواب‌اوری که بهشون تزریق کردیم ,قولت میدهم تاخود امارات خواب باشن امارااااات!!!!....وای خدای من..... این چی داشت میگفت,امارات برای چی؟؟اخه باچه جراتی این کارمیکنن....حالا چه جوری خودم رانجات بدهم,...الان چه مدت میگذره,به نظر میومد ظهرباشه ,اما ما الان کجاییم؟بقیه‌ی دخترا چی شدن؟؟اینا چه نقشه‌ای تو سرشونه؟؟خدای من,بابا ومامانم....یعنی الان چه خبره خونمون؟؟ هزارتا فکر از ذهنم میگذشت ,اما سعی میکردم کوچکترین حرکتی نکنم ,تامتوجه هوشیاری من نشن. درهمین حین موبایل اشکان زنگ زد... اشکان: _الوووو,شما کجایین؟چراازصبح جواب نمیدین؟؟ به بندر رسیدین؟ما نزدیکیم,سعی کنید طوری رفتارکنید تا جنسا شک نکن... خیابان صیاد منتظرم باشین تاباهم بریم اسکله وسوار کشتی بشیم... وای خدای من اینا چقددد پست هستند,حالا فهمیدم چه نقشه ای تو سرشون هست ,از دخترا به نام(جنس) اسم میبرند و قراره با فروششون به شیخای عربی خودشون به نوایی برسن, من بدبختتتت چکارکنم.. خدااااا حق من نیست اینجور تباه بشم... پیش خودم شروع کردم به خواندن زیارت عاشورا تا یک راهی برام باز بشه ,من به معجزات خواندن زیارت عاشورا ایمان دارم... ❣ ادامه دارد.... 💎نویسنده ؛ طاهره سادات حسینی کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g سفارش تبلیغات https://eitaa.com/hosyn405 💎 🌸💎 💎🌸💎 🌸💎🌸💎
🌸💎🌸💎🌸 💎🌸💎🌸 🌸💎🌸 💎🌸 🌸 💎رمان آموزنده، کوتاه و امنیتی ❣قسمت ۲۱ و ۲۲ ماشین همچنان در حرکت بود,اشکان راننده و مرد کناریش هم هراز چندگاهی ,نگاهی به ما میانداخت,خیلی نامحسوس دستم را حرکت دادم تا دست ساره را بگیرم ,شاید میتونستم بیدارش کنم. همینکه آروم دستم را از رو زانوم پایین آوردم ,یک دفعه دستم خورد به یه چیز محکمی, انگاری توجیب مانتوم بود..اوه خدای من گوشیم بود,اره یادمه اخرین بار گوشی خراب مامان راگذاشتم توکیفم و گوشی خودم را که روی سایلنت بود ,توجیب مانتوم گذاشتم,این نامردا هم حتما وقت وارسی کیفم ,فکر کردند گوشی مامان مال منه وکیف وگوشی را سربه نیست کردند. یک نور امیدی تودلم روشن شد واز ته قلب خدا راشکر کردم. اهسته دست کردم تو جیبم,اووف اینم که نصفش زیر پام بود ,باید هرطوری شده گوشی را درش میاوردم.باهرتکان تندی که ماشین میخورد یا از روی دست‌انداز ردمیشد منم تکون میخوردم تا گوشی را آزاد کنم,فک کنم نیم ساعتی طول کشید تا بالاخره درش آوردم....آروم گوشی را دادم دست راستم, اخه چون سمت شاگرد بودم اینجوری نه اشکان ونه مرد کناریش که مجید صداش میکرد,متوجه حرکات دستم نمیشدند چون تو زاویه ی دیدشون نبودند. بالاخره صفحه ی گوشی راروشن کردم,اوه خدای من چقدتماس بی پاسخ,همش از خونه و گوشی بابا بود.چون گوشیم ازاین لمسیا بود آروم رفتم رو اسم بابا و براش نوشتم _(مارا دزدیدن ,میبرن بندرتاببرنمون امارات) و ارسالش کردم. دیدم حواسشون به من نیست ومشغول سیگارکشیدن وحرف زدن هستند دوباره نوشتم _(نمی تونم صحبت کنم,زنگ نزنین) دوباره ارسال کردم پیامها دریافت شد وبه ثانیه نکشید ,بابا برام پیام داد _(من الان تواداره ی پلیسم ,نت گوشیت را روشن کن و مکان نمای گوشیت را هم روشن کن, ان شاالله نجاتتون میدیم,نترس دخترم...) کارهایی راکه بابا گفته بود انجام دادم که یکباره دیدم اشکان ومجید یه جورایی تو خودشون افتادن . مجید رو به اشکان گفت: _چندبارگفتم اینارا هم با اتوبوس دخترا ببرن تا کسی مشکوک نشه,الان اگر بهمون گیر دادن چکارکنیم هااا؟؟ اشکان: _بابا خفه,قرارنیست مشکوک شن , ما خانوادگی باخانومامون اومدیم سیاحت فهمیدی؟!! از زیر چادر ایست بازرسی ,پلیس کاملا دیده میشد....یک فکری به نظرم رسید... جلوی ایست بازرسی رسیدیم,یک سرباز اشاره کردکه بایستیم, اشکان خیلی آرام وبدون اینکه شک کسی را برانگیزد ایستاد وشیشه راکشیدپایین,تا ایستاد به سرعت نور در رابازکردم,گوشی را پروندم زیرصندلی وخودم راانداختم بیرون و شروع کردم به داد زدن.... _آهای دزد دزد... اینا دزدن... اینا قاچاقچین و... اشکان صبرنکرد و سریع ماشین را روشن کرد, تا سربازه بخواد بخودش بیاد ,ماشین سرعت گرفت ودور شد.. آروم از روی زمین بلند شدم چادرم رادرست کردم وبا راهنمایی سربازه به سمت ساختمان پلیس حرکت کردم,یک ماشین پلیس هم آژیر کشان رد شد تا شاید به ماشین اشکان برسد. من رابردند اتاق افسرنگهبان,خیلی خلاصه موضوع راگفتم وازشون خواستم یه تلفن در اختیارم قرار بدهند تا با پدرم تماس بگیرم. زنگ زدم بابا, با اولین بوق گوشی رابرداشت من: _الو بابا ....... باگریه ماجرا رابراش گفتم....پدرم از پشت گوشی صدبار بوسیدم وخدارا شکر کردکه تونستم جان خودم رانجات بدهم ومن همه‌ی اینها رااز معجزه ی زیارت عاشورا میدانستم,برای دخترا خصوصا ساره خیلی نگران بودم,دعا میکردم بلایی سرشون نیاد. یک ختم صلوات نذر کردم تا نجات پیداکنند. ❣ ادامه دارد.... 💎نویسنده ؛ طاهره سادات حسینی کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g سفارش تبلیغات https://eitaa.com/hosyn405 💎 🌸💎 💎🌸💎 🌸💎🌸💎
🌸💎🌸💎🌸 💎🌸💎🌸 🌸💎🌸 💎🌸 🌸 💎رمان آموزنده، کوتاه و امنیتی ❣قسمت ۲۳ (قسمت آخر) الان تو اداره ی مرکزی پلیس بندرعباس هستم....برای تحقیقات بیشتر من را به اینجا منتقل کردند, پدرم الان رسیده,من راتوآغوش گرفت واصلا نمیخواست جدابشه,صحنه ی عاطفی زیبایی بود که حتی سربازای اطراف به گریه افتادند. وقتی خوب فکرمیکنم ,واقعا کار خدا بود که من بیدارشدم, کارخدا بود که نجات پیدا کردم و تجربه ی تلخی بود تا به هرکسی اعتماد نکنم وهرجایی نروم. خودم دوست دارم تا پیداشدن ساره ودخترا همینجا بمونم,اما محدودیت پلیس و بیقراری‌های مادر و داداش مهدی به من اجازه‌ی ماندن نمیده, پس بعداز استراحت کوتاهی که بابا میکنه راهی تهران میشیم. ^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^ الان سه ماه از اون ماجرای شوم میگذره, ماشین ساره که گوشیم را داخلش انداختم تو یکی از خیابانهای فرعی بندر,توسط پلیس کشف شد اما اثری از سرنشینان اون نبود و کسی نمیدونه بر سر ساره وبیست نفر , دختر بیگناه دیگه چی آمده,اما به طور یقین هر کدوم از آنها به یکی از شیخ‌های شکم گنده ی عرب فروخته شدند تا شیوخ ابلیس صفت, التهاب هوس شیطانیشان و امثال اشکان التهاب هوسهای مادیشان رابا سرنوشت این دخترکان نگون بخت,فرو نشانند. با چیزهایی که شنیده بودم ,پلیس راسراغ بابای شکیلا که بی شک یکی ازعوامل این توطیه بود فرستادم,اما اقای دکتر انگاری از بالا حمایت میشد وکوچکترین مشکلی براش پیش نیامد وبه قول معروف ,دم به تله نداد. سرنوشت امثال ساره ها درجریان است.... و کم نیستند دختران ساده‌ی آریایی که اینچنین فریب میخورند ویکی به امید کار خوب ودیگری درآمد عالی وبعدی آینده ای زیبا وعشقی رنگین و...در اینچنین دامهایی میافتند وکسی,هم خم به ابرو نمیاورد, بی شک ریشه ی تمام این بلاها در فقر است... حال این فقر یا مادی ست ویا فرهنگی وریشه ی هرنوع فقری در انحراف وبی کفایتی دولتهاست, دولتهایی که تمام هوش وحواسشان معطوف بازیهای سیاسیی هست که ابرقدرتها راه انداخته اند, دولتهایی به اصطلاح روشنفکر اما غرب زده که اصالت ایرانی بودن رافراموش نمودند و مانند کلاغی که به دنبال کبک راه افتادند تا راه رفتن کبک بیاموزند وغافل ازاین هستند که ملتی را فدای هوسرانیهای سیری ناپذیرشان میکنند..... به امید جامعه ای آرمانی...همانا که این جامعه,همان جمع عشاق مهدیست....به امید ظهورش .... (اللهم عجل لولیک الفرج) "پایان" 💎نویسنده ؛ طاهره سادات حسینی کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g سفارش تبلیغات https://eitaa.com/hosyn405 💎 🌸💎 💎🌸💎 🌸💎🌸💎
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g سفارش تبلیغات https://eitaa.com/hosyn405
🟢 داستان حذف دائی جان https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae 🌸﷽🌸 ۶۰ سال قبل هر خانواده ایرانی صاحب ۱۰ فرزند بود، که متاسفانه حدود دو کودک نیز از دنیا می رفت.😢 به توصیه خیرخواهانه هنری کینسیجر، سازمان بهداشت جهانی و پزشکی پیشرفته غرب به کمک آمد، تا با دستورالعمل‌های بهداشتی خیلی شیک تلفات اطفال و زایمان را کاهش دهند. لذا به بهانه نجات آن دو طفل تلف شده، 🔸با گسترش و حذف زایمان طبیعی لاجرم تعداد بارداری به دو زایمان محدود شد. ظاهراً می خواستند دو تا تلف نشه ، ۸ بشر دیگه را حذف نمودند. و 🔸محدود نمودن سن بارداری بین ۲۲ تا ۳۵ سالگی)، 🔸تبلیغ ایجاد فاصله بین دو بارداری از دو سال به ۵ سال. 🔸 اجبار زایمان در بیمارستان و افزایش هزینه 🔸دستور به بهانه غربال‌گیری (طبق نظر حکمای طب سنتی، اگر قلب جنین دیرتر شنیده شد، حتما می شود) 🔸 حذف قنداق و ترویج پوشک پرهزینه 🔸حذف شیر مادر و هزینه شیرخشک و سبک زندگی جدید: 🔸لزوم تحصیلات عالیه برای همه زنان و دور شدن از تشکیل خانواده و لاجرم بارداری با تاخیر 🔸اشتغال زنان در خارج خانه 🔸اجاره نشینی و زحمت فرزندداری 🔸آپارتمان نشینی بجای و محدودیت فرزندآوری 🔸 شعار دکتر 🔸هزینه مضاعف شده تحصیلی کودک (مانند: کتب و کلاس فوق‌برنامه، کنکور ، دانشگاه آزاد و ..) 🔸 حذف رسمی طب سنتی و هزینه سرسام‌آور پزشکی. 🔸تصور غلط حفظ زیبایی با عدم بارداری 🔸تاخیر در ازدواج پسران به سبب تحصیل در و لاجرم بیکاری و عدم اشتغال و ازدواج 🔸تحصیلات عالیه و عدم ولایت پذیری زوجه از همسر در فرزندآوری 🔸تحصیلات عالیه و عدم ولایت پذیری زوجه و افزایش طلاق و ... 🛑 که بود: وی در یک خانواده یهودی در سال ۱۹۲۳ در آلمان بدنیا آمد، در ۱۵ سالگی به آمریکا رفت و بعد از ۱۰۰ سال خدمت فعال سیاسی و دیپلماتیک به ، و صاحب جایزه صلح نوبل و متهم به جنایتکار جنگی ، چند روز قبل درگذشت. عنوان برخی کتابهای این ملعون : نظم جهانی عصر هوش‌مصنوعی و آینده‌ ما انسان‌ها کتاب چین دست پنهان قدرت نبرد سایه‌ها و ... 🛑 و بالاخره با اجرای این دستورالعمل ها و سبک زندگی غربی سبب شد اکثر اطفال در آینده، نه خاله داشته باشند، نه عمه ، نه عمو و نه دایی جان ! اللهم العن الجبت و الطاغوت و الشیاطین و حزبهم الظالمین کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g سفارش تبلیغات https://eitaa.com/hosyn405
1_2756028990.mp3
زمان: حجم: 13.81M
خیانت در کاهش جمعیت 🔶 آنچه تا به حال در مورد کاهش جمعیت ایران نشنیده ایم😓 ✅ سخنرانی حجت الاسلام محمدمسلم وافی در مورد اتفاقات مهم جمعیتی کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g سفارش تبلیغات https://eitaa.com/hosyn405
✅صفات و ویژگی های خوب همسرمان را بزرگ کنیم مانند: ✅مهربانی، ✅سخاوت، ✅صداقت و... 🌺این فرمول انگیزه خدمت متقابل را در بین همسران زیاد می‌کند. کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ‌┅┄ ※♥️👫♥️※┄┅ https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
⛔️ مردانه از کجا شروع میشود؟ 👈 از آنجایی که برای رسیدن به خواسته ها خود رابطه جنسی را سپر رسیدن به اهداف خود قرار می دهید. خواسته های زود گذر مثل پول ! واز این قبیل نیازهای غیر عاطفی . ❗️ اینجور خانم ها پیش خود چه فکریی میکنن ؟ ❌شما با این کار شاید به آن چیز که در سردارید برسید اما نمی دانید چیز مهمی را از دست می دهید ! . ❌شما دیگر آن زن خواستنی نیستید شما یک زن هستید که فقط برای رسیدن به خواسته خود رابطه زناشویی را به بازاری تبدیل میکند که مرد خریدار و شما هستید . ⛔️ شما فکر نکردید اگر همسرتان میخواست چیزیی را که سهم و حقش هست را بخرد اصلا شما را به عنوان همسرش انتخاب نمی کرد! و یک راست به بازار می رفت ! . ❌ امیدوارم مطلب را فهمیده باشید دل سردی مردانه به هیچ وجه گرم نمی شود شاید دیر نشده از الان پا پیش بگذارید نگذارید بعدها افسوس این حرکت ها بچگانه را بخورید. ‌┅┄ ※♥️👫♥️※┄┅ کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g سفارش تبلیغات https://eitaa.com/hosyn405
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g سفارش تبلیغات https://eitaa.com/hosyn405
✍همسرت را با تمام نقص‌هایش قبول کن! 👌پیش از ازدواج باید او را به طور دقیق زیر ذره بین می گذاشتید و رصدش می کردید! 👈حالا که دیگر ازدواج کرده اید، چشم و گوش هایتان را ببندید و دست از ازریابی کردن بردارید. ‼️ و شما بی فایده است. ✍بپذیرید که دیگر زمان درست کردن همسرتان تمام شده است! 👌 چه بخواهید و چه نخواهید با اصرار به تغییر و اصلاح ‼️ نه تنها ره به جایی نمی برید ‼️ بلکه از ترکستان هم سر در می آورید ‌┅┄ ※♥️👫♥️※┄┅ کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g سفارش تبلیغات https://eitaa.com/hosyn405
💥 با این تکنیک تو بالا ببر : همین تکنیک ساده یکی از مفیدترین روش هاییه که در جلسات مشاوره به مراجعین آموزش داده میشه. این تکنیک واسه درمان اضطراب، نشخوارهای فکری، افسردگی، وسواس و اختلال شخصیت مرزی کاربرد داره. 1- لیستی از کارهای عقب افتاده و فعالیت هایی که قبلا انجام میدادی و الان کنارشون گذاشتی تهیه کن. 2- هر موقع احساس کردی مود منفی و نشخوار های آزار دهنده ای داری بهت حمله میکنن. 3- برو سر وقت لیستت و یکی از اون کارها یا فعالیت های دوست داشتنیو انتخاب کن و بهشون مشغول شو. 4- سعی کن حداقل نیم ساعتی خودتو باهاش مشغول کنی و بعدش یه گوشه نتیجه رو بنویس‌. 5- بنویس حالم داشت بد میشد رفتم سراغ لیستم، به فلان کار مشغول شدم و الان احساس بهتری دارم. 6- و در نهایت گهگاهی اون یادداشت هارو مرور کن. 👩‍❤️‍👨 ‌┅┄ ※♥️👫♥️※┄┅ کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g سفارش تبلیغات https://eitaa.com/hosyn405