🇮🇷رمان امنیتی و عاشقانه #نامزدشهادت 🇮🇷
🌸قسمت #پنج
و با صدایی آهسته ادامه داد :
_بیا بریم تو محوطه، اینجا یکی ببینه بده!
و من به قدری عصبی شده بودم،
که در همان میانه راهرو پاسخ هر دو حرفش را با هم و آنهم با صدایی بلند دادم
_شماها هر کاری میکنید، بد نیست! فقط ما اگه اعتراض کنیم، بَده؟؟؟
باورش نمیشد آن دختر آرام و مهربان اینهمه به هم ریخته باشد که اینبار تنها مبهوتم شد تا باز هم اعتراض کنم
_تو ستاد انتخابات نبودی، ولی تو بسیج دانشکده که هر روز نشستی و دروغ سر هم کردی! تو ستاد انتخابات هم یه مشت آدم حقهباز و دروغگو مثل تو نشستن!!!
حقیقتاً دست خودم نبود،
که این آوار دغلکاری در کشور، آرامشم را ویران کرده بود و فقط میخواستم اعتراضم را به گوش کسی برسانم. اگرچه این گوش، دل صبور مردی باشد که میدانستم بسیار دوستم دارد و من هم بینهایت عاشقش بودم. اصلا
همین عشق بود که ما را به هم وصل کرد، اما در این مدت نامزدی،
دعواهای انتخاباتی بنیان رابطهمان را سخت لرزانده بود و امروز هم به چشم خودم میدیدم خانه عشقم در حال فروریختن است.
بچههای دانشکده از دختر و پسر از کنارمان رد میشدند،
یکی خیره براندازمان میکرد،
یکی پوزخند میزد
و دیگری در گوش رفیقش پِچ پِچ میکرد.
احساس کردم دندانهایش را به هم فشار میدهد تا پاسخ حرفهایم از دهانش بیرون نریزد و دیگر نتوانست تحملم کند که با اخمی مردانه سرزنشم کرد
_روزی که اومدم خواستگاریات، به نظرم واقعاً یه فرشته بودی! انقدر که پاک و مهربون و آروم بودی! یک سال تو دانشکده زیر نظرت گرفته بودم و جز خوبی و متانت چیزی ازت ندیدم! حالا چی به سرت اومده که وسط راهرو جلو چشم اینهمه غریبه، صداتو میبری بالا؟ اصالً دور و برت رو کیا گرفتن؟ یه روزی دوستات همه از دخترهای خوب و متدین دانشگاه بودن، حالا چی؟؟؟ دوستات شدن اونایی که صبح تا شب تو کافی شاپها با
پسرها قرار میذارن و واسه به هم ریختن دانشگاه، نقشه میکشن!!! اگه یخورده به خودت نگاه کنی میبینی همین یکی دو ماه آرمان میرحسین
چه بلایی سرت اورده!
سخنان تیزش روی شیشه احساسم ناخن کشید،
همه غضبم تبدیل به بغض شد و نمیخواستم اشکم جاری شود که با لبهایی که میلرزید، صدایم را بلندتر کردم
_شماها همه تون عین همید! حق اینهمه مردمی رو که به میرحسین رأی دادن خوردین، حالا تازه منو محکوم میکنی که با کی میگردم با کی نمیگردم؟
و نتوانستم مقابل احساس شکستن زنانهام بیش از این مقاومت کنم که پیش چشمانش
شکستم و ناله زدم
_اصلا من زن ایدهآل تو نیستم! پس ولم کن و برو!!!
و گریه طوری گلویم را پُر کرد ،
که نتوانستم حرفم را ادامه دهم و با دستپاچگی معصومانهای از او رو گردانده و به سرعت به راه افتادم. دیگر برایم مهم نبود که همه داشتند نگاهمان میکردند و ظاهراً برای او هم دیگر مهم نبود که با گامهایی بلند پشت سرم آمد و مثل گذشته عاشقانه صدایم زد
_فرشته جان، صبر کن یه لحظه!
سر راهپله که رسیدم،
از پشت دستم را کشید و با قدرت مردانهاش نگهم داشت. به سمتش چرخیدم .....
🌸🍃ادامه دارد....
🇮🇷نویسنده؛ فاطمه ولی نژاد
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
ایتا
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
سروش
https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
سفارش تبلیغات
https://eitaa.com/hosyn405
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
ایتا
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
سروش
https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
سفارش تبلیغات
https://eitaa.com/hosyn405
9.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خط تولید طناب با ضایعات :)
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
ایتا
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
سروش
https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
سفارش تبلیغات
https://eitaa.com/hosyn405
حـرفهایی کـه نبـاید بـه همسـر باردارتان بگویید:
مگه همین یک ساعت پیش غذا نخوردی؟!!!
بله؛ او همین یک ساعت پیش غذا خورده، اما حالا باز هم گرسنه است، و احتمالا اگر یک ساعت بعد یا شاید هم زودتر غذا نخورد، ممکن است از گرسنگی حالش بد شود!
در مورد انتخابهای غذایی یا تعداد دفعات خوردن همسرتان از او سوال نکنید، به هر حال او دارد انسان دیگری را در درون خود رشد میدهد.
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
وقتی خانم ها تغییری در خونه یا ظاهر خودشون ایجاد میکنند
انتظار دارند دیده بشن
انتظار دارن عکس العمل شما رو ببینن. تحسین و توجه شما احساس زنده بودن و مورد اهمیت بودن به خانم ها میده
درسته که خانم ها میدونند که شما دوستشون دارید ولی این کافی نیست
باید در موقعیت های مختلف به زبون بیارید
خانم ها عدم عکس العمل رو بی توجهی به حساب میارن...
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
زنها يا عاشقى نمى كنند؛
يا اگر مرد ايده آلشان پيدا شد
حرف دوست داشتن و خواستن و ماندن كه به ميان آمد
با تمام وجودشان دل مى دهند
شك نكن ، نقص در كارشان نيست
مواظب عشق زندگيت باش
واى به روزى كه بفهمد
آدم زندگيش سرش به كار خودش نيست
مى نشيند آنقدر فكر مى كند،
غصه مى خورد ، گريه مى كند
همين كه دردهايش را آب كرد و دور ريخت
لم مى دهد پشت يك حال خوب
و تو تازه به خودت مى آيى
كه تا عمر دارى
پشت درهاى بسته حسرت نداشتنش را مى كشى... .
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
مردان فقط یک چیز میخواهند:
احترام...
به او احترام بگذارید و ایمان داشته باشید...
مرد جایی میرود
جایی میماند
که دوستش داشته باشند...
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
بعد از انزال ؛ سيستم ايمنى بدن تا 30% افزايش پيدا ميكند كه اين باعث درمان سرماخوردگى ميشود
✍ كسانى كه داراى روابطجنسى منظم هستند كمتر مبتلا به آنفولانزاوسرماخوردگى ميشوند
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
زن ها راحت تر می توانند ذهن دیگران را بخوانند. مردها در این مورد خیلی ضعیف تر عمل می کنند.
آنها کمتر از زن ها از روی چهره به قصد یا احساس پشت آن پی می برند. شما به عنوان یک زن احتمالا از این ناتوانی مردها خیلی شاکی هستید و آن را به پای بی توجهی می گذارید
خانوم ، مردها واقعا این شم زنانه شما را ندارند لطفا احساسات تان را به زبان بیاورید تا آنها متوجه شوند.
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
از من درخواست رابطه جنسی داره، چی بهش بگم ؟
براساس ارزش ها و عقایدتون رفتار کنید نه خواسته یا اصرار دیگری ، واکنش اشتباه : پرخاشگری کنید و بگید فکر کردی من چه آدمی هستم، من هرگز این کارو نمیکنم !
رفتار مناسب چیه ؟؟ : اعلام مرزبندی ها و خط قرمز هاتون همراه با ابراز تمایل بدون پرخاشگری
پاسخ مناسب : تو خیلی جذاب و خوش تیپی من هم بهت تمایل دارم ولی برای من خیلی زوده
مقالات متعدد نشان داده هرچقدر رابطه جنسی رو به تعویق بیاندازید احتمال رضایت رابطه جنسی پس از ازدواج افزایش پیدا میکنه بنابراین رابطه جنسی درکمتر از حداقل سه ماه از آشنایی توصیه نمیشه
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
🍃 مردان وقتی خستن حوصله صحبت کردن ندارن
🍃 خانم عزیز وقتی میبینی شوهرت بی حوصلست چه اجباری داری باهاش صحبت کنی
🍃 اگر هم خودش تمایل داشت باهات صحبت کنه ،با گله و شکایت شروع به حرف زدن نکن چون باعث خستگی بیشتر مرد می شه و منجر به شروع دعوا و درگیری و دور شدن از هم میشه.
🍃 وقتی قیافه آدم های طلبکار رو می گیرید، باعث میشه شوهرتون ازتون دورتر بشه و بره داخل لاک تنهایی خودش، پس با آرامش و روی گشوده باهاش صحبت کن.
🍃 بعضی از خانم ها وقتی شروع به صحبت میکنن از این شاخه به اون شاخه میپرن و همین باعث میشه هم تمرکز خودتون از بین بره و هم شوهرتون خسته بشه
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
مشکلات ارتباطی زن و شوهر
👈ھﻤﺴﺮاﻧﯽ ﮐﻪ ﯾﮑﯽ از آﻧﮫﺎ ﺑﺮوﻧﮕﺮا و دﯾﮕﺮی دروﻧﮕﺮاﺳﺖ، چهار مشکل ارتباطی ﺧﻮاھﻨﺪ داﺷﺖ
👈ﺗﻔﺎوت در ﺗﻔﺮﯾﺢ ھﺎ
ﯾﮑﯽ از طﺮﻓﯿﻦ ﺑﻪ ﻣﮫﻤﺎﻧﯽ ھﺎی ﺷﻠﻮغ ﻋﻼﻗﻪ دارد وﻟﯽ دﯾﮕﺮی ﻋﻼﻗﻪ ﻣﻨﺪ است در یک محیط آرام و با یک دوست صمیمی خوش گذرانی کند. ﻣﮑﺎن ھﺎی ﺗﻔﺮﯾﺤﯽ ﻣﻮرد ﻋﻼﻗﻪ اﯾﻦ دو ﮐﺎﻣﻼ ﻣﺘﻔﺎوت اﺳﺖ.
👈ﺷﯿﻮه ﺑﯿﺎن اﺣﺴﺎﺳﺎت
دروﻧﮕﺮا ﻣﻤﮑﻦ اﺳﺖ ﮐﻤﯽ در ﺑﯿﺎن اﺣﺴﺎﺳﺎﺗﺶ ﻣﺸﮑﻞ داﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ در ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﯾﮏ ﻓﺮد ﺑﺮوﻧﮕﺮا درﺑﺎره ھﻤﻪ ﭼﯿﺰ راﺣﺖ ﺻﺤﺒﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ.
👈ﺷﯿﻮه ارﺗﺒﺎطﯽ
فرد برونگرا ﺗﻤﺎم اﺗﻔﺎق ھﺎﯾﯽ ﮐﻪ در طﻮل روز اﻓﺘﺎده را ﺑﺮای همسرش تعریف می ﮐﻨﺪ، ﻣﻮﺳﯿﻘﯽ ﮔﻮش می دھﺪ ﯾﺎ ﺻﺪای ﺗﻠﻮﯾﺰﯾﻮن را ﺑﺎﻻ می برد ولی یک دروﻧﮕﺮا ﺗﺮﺟﯿﺢ ﻣﯽ دھﺪ ﺑﺎ ورود ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﻪ اﺳﺘﺮاﺣﺖ ﺑﭙﺮدازد، ﮐﻤﺘﺮ ﺻﺤﺒﺖ ﮐﻨﺪ و ھﺮ وﻗﺖ ﻣﯿﻠﺶ ﮐﺸﯿد حرف بزند.
👈ﺷﯿﻮه ﺣﻞ ﻣﺴﺎﺋﻞ
ﯾﮏ ﻓﺮد ﺑﺮوﻧﮕﺮا دوﺳﺖ دارد وﻗﺘﯽ ﻣﺸﮑﻠﯽ ﺑﺮوز ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﺑﻪ ﺳﺮﻋﺖ وارد ﻋﻤﻞ ﺷﻮد و ﻣﻮﺿﻮع را ﻓﯿﺼﻠﻪ دھﺪ در ﺻﻮرﺗﯽ ﮐﻪ ﻓﺮد دروﻧﮕﺮا ﺑﻪ آراﻣﺶ ﻧﯿﺎز دارد و از درﮔﯿﺮی اجتناب می کند.
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
کافیست که زن و شوهر باور داشته باشندکه بنای یک زندگی بی تنش، با "گذشت "پایه ریزی می شود اگرهرکدام زندگی را براساس فداکاری، عشق و گذشت بنا کنند، باصفاترین خانواده را خواهندداشت.
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
تفاوت افسردگی در زن و مرد!
▫️زنان به خود سرزنشی گرایش دارند و مردان به سرزنش اطرافیانشان.
▫️زنان احساس غم، بی تفاوتی و بی ارزشی می کنند و مردان احساس خشم و تحریک پذیری دارند.
▫️زنان حالت دلواپسی و ترس دارند و مردان بدبین و گارد گرفته می شوند.
▫️زنان از هر درگیری فاصله می گیرند و مردان درگیری و کشمکش درست می کنند.
▫️زنان در این دوران دوست دارند درباره مسائلشان صحبت کنند در حالی که اکثر مردان صحبت درباره افسردگی شان را ضعف می دانند.
▫️اکثر زنان در این دوران برای درمان خود به غذا، روابط دوستانه و روابط عاشقانه روی می آورند، در حالی که عموم مردان با تلویزیون، ورزش و رابطه فیزیکی سعی در فراموش کردن مسئله خود دارند.
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
ایتا
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
سروش
https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
سفارش تبلیغات
https://eitaa.com/hosyn405
کانال زوج خوشبخت و تربیت فرزند❤
🇮🇷رمان امنیتی و عاشقانه #نامزدشهادت 🇮🇷 🌸قسمت #پنج و با صدایی آهسته ادامه داد : _بیا بریم تو محو
🇮🇷رمان امنیتی و عاشقانه #نامزدشهادت🇮🇷
🌸قسمت #شش
به سمتش چرخیدم و میان گریه گفتم:
_دستمو ول کن! برو دنبال اون دختری که مثل خودت باشه، من به دردت نمیخورم!
دستش را مقابل لبهایش گرفت و با همان
مهربانی همیشگیاش، عذر تقصیر خواست:
_من فعلا هیچی نمیگم تا آروم بشی، من معذرت میخوام عزیزم!
و من هم نمیخواستم عشقم را از دست بدهم که تکیهام را به دیوار راهپله دادم و همچنان نگاهش نمیکردم تا باز هم برایم ولخرجی کند که با لحنی گرم و گیرا ادامه داد
_اگه این حرفا رو میزنم، واسه اینه که دوسِت دارم! واسه اینه که دلم میخواد همیشه همون فرشته نجیب و مهربون باشی!
و همین عقیدهاش بود که دوباره روی آتش دلم اسفند پاشید که مستقیم نگاهش کردم و باتندی طعنه زدم
_تا مثل همه این مردم ساده، گولمون بزنید و تقلب کنید؟!!!
سپس به نگاهش که دوباره در برابر آتش زبانم گُر گرفته بود، دقیق شدم و مثل اینکه به همه چیز شک کرده باشم، پرسیدم
_اصلا شماها چی هستین؟ تو کی هستی؟بچهها میگن بسیجیهای دانشکده همه نفوذیها
و خبرچینهای #اطلاعاتی هستن!
و واقعاً حرفهای دوستانم دلم را خالی کرده بود که کودکانه پرسیدم
_شماها واقعاً گرای بچهها رو میدید؟؟؟
هر آنچه از حجم حرفهایم در دلش جمع شده بود با نفسی بلند بیرون داد. دقیقاً مقابلم ایستاد،
کف دستش را به دیوار کنار سرم گذاشت، صورتش را به من نزدیکتر کرد طوری که فقط چشمانش را ببینم و صادقانه شهادت داد
_فرشته جان! من اگه تو دفتر بسیج میشینم واسه مناظره با بچههاس، همین! همونطور که بچههای دیگه مناظره میکنن، نشریه میزنن، فعالیت میکنن، ما هم همین کارا رو میکنیم!
برای لحظاتی محو نگاه گرم و مهربانی شدم که احساس میکردم هنوز برایم قابل اعتماد هستند،
اما این چه وسوسه شومی بود که پای عشقم را میلرزاند؟
باز نتوانستم ارتباط نگاهم را با نگاهش همچون گذشته برقرار کنم، که مژگانم به زیر افتاد و نگاهم زیر پلکهایم پنهان شد و او میخواست بحث را عوض کند که با مهربانی زمزمه کرد
_مثل اینکه قرار بود فردا که تولد حضرت زهرا (علیهاالسلام) هستش، بیایم خونهتون واسه تعیین زمان عروسی، یادت رفته؟
از این حرفش دلم لرزید،
من حالا به همه چیز شک کرده بودم، اصلا دیگر از این مرد میترسیدم که بیشتر در خودم فرو رفتم و او بیخبر از تردیدم، با آرامشی منطقی ادامه داد
_یه انتخاباتی برگزار شد، من و تو هر کدوم طرفدار یه نامزد بودیم، این مدت هم کلی با هم کلنجار رفتیم، حالا یکی بُرده یکی باخته! اگه واقعاً به سطح شهر و مردم هم نگاه میکردی، میدیدی اکثر مردم طرفدار احمدی نژاد بودن.
سپس با لبخندی معنادار مقنعه سبزم را نشانه رفت و برایم دلیل آورد
_اما بخاطر همین رنگ سبزی که همهتون استفاده میکردید و تو تجمعاتتون میدیدید همه سبزی هستن، این احساس براتون ایجاد شده بود که طرفدارای میرحسین بیشترن، درحالیکه قشر اصلی جامعه با احمدینژاد بودن. خب حالا هم همهچی تموم شده، ما هم دیگه باید برگردیم سر زندگی خودمون...
و نگذاشتم حرفش به آخر برسد که دوباره.....
🌸🍃ادامه دارد....
🇮🇷نویسنده؛ فاطمه ولی نژاد
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
ایتا
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
سروش
https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
سفارش تبلیغات
https://eitaa.com/hosyn405
🇮🇷رمان امنیتی و عاشقانه #نامزدشهادت🇮🇷
🌸قسمت #هفت
نگذاشتم حرفش به آخر برسد که دوباره کاسه صبرم سر رفت
_هیچ چی تموم نشده! تو هنوزم داری دروغ میگی! میرحسین نباخته، اتفاقاً میرحسین انتخابات رو بُرده! شماها تقلب کردید! شماها دروغ میگید! اکثریت جامعه ما بودیم، اما شماها رأیمون رو دزدیدید!!!
سفیدی چشمان کشیدهاش ازعصبانیت سرخ شد و من احساس میکردم دیگر در برابر این مرد چیزی برای از دست دادن ندارم که اختیار زبانم را از دست دادم
_شماها میخواید هر غلطی بکنید، همه مردم مثل گوسفند سرشون رو بندازن پایین و هیچی نگن! اما من گوسفند نیستم! با تو هم سر هیچ خونه زندگی نمیام!
از شدت عصبانیت رگ پیشانیاش از خون پُر شد، میدیدم قلب نگاهش میلرزد و درست در لحظهای که خواست پاسخم را بدهد صدای بلندی سرش را چرخاند. من هم از دیوار کَندم و قدمی جلوتر رفتم تا ببینم چه خبر شده که
دیدم همان دوستان دخترم به همراه تعداد زیادی از دانشجوهای دختر و پسر که همگی از طرفداران موسوی و کروبی بودند، در انتهای راهرو و درمحوطه باز بین کلاسها، چند حلقه تو در تو تشکیل داده و میچرخند.
می چرخیدند، دستانشان را بالای سرشان به هم میزدند،
و سرود "یار دبستانی" را با صدای بلند میخواندند.
اولین باری نبود که دانشگاه ما شاهد این شکل از تجمعات بود و حالا امروز دانشجوها دراعتراض به تقلب در انتخابات، بار دیگر دانشکده را به هم ریخته بودند.
میدانستم حق دارند و دلم میخواست وارد حلقه اعتراضشان شوم،
اما این چادر دست و پایم را بند کرده بود.
دیگر حواسم به «مَهدی» نبود، محو جسارت دوستانم شده بودم
که برای احقاق حقشان قیام کرده و اصلا نمیدیدم مَهدی چطور مات
فرشتهای شده است که انگار دیگر او را نمیشناخت.
قدمی به سمتم آمد، نگاهش سرد شده بود، اصلا انگار دلش یخ زده بود که با نفسی که از اعماق سینهاش به سختی برمیآمد، صدایم کرد
_دیگه نمیشناسمت فرشته...
هنوز نگاهم میکرد اما انگار دیگر حرفی برای گفتن نداشت که همچنانکه رویش به من بود، چند قدمی عقب رفت.
نگاهش بهقدری سنگین بود،
که
احساس کردم همه وجودم را در هم شکست و دیگر حتی نمیخواست نگاهم کند که رویش را از من گرداند و به سرعت دور شد.
همهمه یار دبستانی من،
دانشجویانی که برای مبارزه به پا خواسته بودند،
عشقی که رهایم کرد ،
و دلی که در سینهام بیصدا جان داد
اصلا اینها چه ارتباطی با هم داشتند؟ راستی مَهدی کجا میرفت؟ بیاختیار چند قدمی دنبالش رفتم،
به سمت دفتر بسیج دانشکده میرفت،
یعنی برای خبرچینی میرفت؟ بهانه خوبی بود تا هم عقده حرفهایش را سرش خالی کنم هم انتقام عشقم را
بگیرم که تقریباً دنبالش دویدم! دفتر بسیج چند متری با حلقه دانشجویان
فاصله داشت و درست مقابل در دفتر، به او رسیدم.
بیتوجه به حضورم وارد دفتر شد و در دفتر تنها بود که من پشت سرش صدا بلند کردم
_چیه؟ اومدی گرای بچهها رو بدی؟
به سمتم چرخید و بی توجه به طعنه تلخم، با چشمانی که از خشمی مردانه آتش گرفته بود، نهیب زد
_اگه خواستی بری قاطی شون، فقط با چادر نرو!
نمیدانم چرا، اما در انتهای نهیبش، عشقی را میدیدم که.....
🌸🍃ادامه دارد....
🇮🇷نویسنده؛ فاطمه ولی نژاد
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
ایتا
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
سروش
https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
سفارش تبلیغات
https://eitaa.com/hosyn405
🔸مردها را عصبانی نکنید
وقتی مردها عصبانی میشوند قابلیت انقباض عضلاتشان به مراتب بالا میرود و توانایی کتک زدن آنها بیشتر میشود...
مردها در عصبانیت فقط دوست دارند از موضوع فرار کنند.آنها به حل مسئله فکر نمیکنند تلاش نکنیم تا متقاعدشان کنیم...
مردها در عصبانیت شخصیتی بد بین، بددهن و نا مهربان دارند..
فقط یک راه دارد سکوت کنید وقتی سکوت کنید زودتر آرام میشوند. وقتی آرام شدند راحت تر متقاعد میشوند.
🔹زن ها را عصبانی نکنید
زنها وقتی عصبانی میشوند قدرت جسمیشان از بین میرود اما به همان ترتیب قدرت زبانی بالایی دارند!
یک زن در عصبانیت تمام بدی هایی که در طول عمرش به او کردید را در پنج دقیقه طوری جلوی چشمانتان میاورد که باور نمیکنید...
غر زدن از ویژگی های بارز همه زنان است..
یک زن را وقتی عصبانی کردید عواقبش را تا یک هفته و گاهی تا یک ماه باید بپذیرید. زنها ماجرای عصبانیتشان را در تمام این مدت با خود حمل میکنن
┅┄ ※♥️👫♥️※┄┅
#سیاستهای_رفتاری
💕"به جای قهر کردن، چه کنیم⁉️⁉️
👈 در شرایطی که با همسرتان به مشکلی برخوردهاید که ادامه صحبت کردن در مورد آن تنها به مشاجرات بیشتر ختم میشود، بهترین راهحل موقت این است که از روش سکوت استفاده کنند، نه روش قهر کردن!
👈 در روش سکوت که راهکاری موقت است، فرد باید به طرف مقابل توضیح دهد که: «با توجه به شرایطی که بین ما ایجاد شده و ناشی از هیجان است، ادامه بحث میتواند شرایطمان را بدتر کند. بنابراین ترجیح میدهم در این رابطه فعلا سکوت کنم.»
┅┄ ※♥️👫♥️※┄┅
#تربیت_فرزند
آیا داد زدن سر فرزندمان به خاطر لباسی که وسط اتاق انداخته ارزش این را دارد که رابطه خود را با فرزندمان روی خط قرمز قرار بدهیم.
┅┄ ※♥️👫♥️※┄┅
#مرد_امروزی✍
به خاطر زحمتی که همسرتان می کشد از او سپاسگزاری کنید.
به دلیل هر آنچه که هست به او افتخار کنید.
حرف های تان را با عشق بیان کنید.
وقتی با او هستید پرانرژی باشید.
┅┄ ※♥️👫♥️※┄┅
#تربیت_فرزند
✅نصیحت کودک را به صورت مستقیم انجام ندهید نه تنها تاثیر گذار نخواهد بود بلکه باعث شکاف در ارتباط با کودک خواهد شد.
گاهی با عروسکهای انگشتی و
از طریق آنها #کودک را نصیحت کنید.
┅┄ ※♥️👫♥️※┄┅
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
ایتا
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
سروش
https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
سفارش تبلیغات
https://eitaa.com/hosyn405
کانال زوج خوشبخت و تربیت فرزند❤
🇮🇷رمان امنیتی و عاشقانه #نامزدشهادت🇮🇷 🌸قسمت #هفت نگذاشتم حرفش به آخر برسد که دوباره کاسه صبرم سر
🇮🇷رمان امنیتی و عاشقانه #نامزدشهادت🇮🇷
🌸قسمت #هشت
در انتهای نهیبش عشقی را میدیدم،
که همچنان نگرانم بود. هیاهوی بچهها هرلحظه نزدیکتر میشد و به گمانم به سمت دفتر بسیج میآمدند. مَهدی هم همین را حس کرده بود که نزدیکم شد و میخواست باز هم عشقش را پنهان کند که آهسته نجوا کرد
_اینجا نمون، خطرناکه! برو خونه!
و من تشنه عشقش، تنها نگاهش میکردم! چقدر دلم برای این دلواپسیهایش تنگ شده بود و او باز تکرار کرد
_بهت میگم اینجا نمون، الانه که بریزن تو دفتر، برو بیرون!
و همزمان با دست به آرامی هُلم داد تا بروم، اما من
مطمئن بودم دوستانم وحشی نیستند و دلم میخواست باز هم پیشش بمانم که زیر لب گفتم
_اونا کاری به ما ندارن! اونا فقط حقشون رو میخوان!
از بالای سرم با نگاهش در را میپائید تا کسی داخل نشود و با صدایی که
در بانگ بچهها گم میشد، پاسخ داد
_حالا میبینی که چجوری حقشون رو میگیرن!
سپس از کنارم رد شد و در حالیکه به سمت در میرفت تا مراقب اوضاع باشد، با صدایی عصبانی ادامه داد
_تو نمیفهمی که اینا همش بهانهاس تا کشور رو صحنه جنگ کنن! امروز تا شب نشده، دانشگاه که هیچ، همه شهر رو به آتیش میکشن..
و هنوز حرفش تمام نشده،
شاهد از غیب رسید و صدای خُرد شدن شیشههای آزمایشگاههای کنار دفتر، تنم را لرزاند.
مَهدی به سرعت به سمتم برگشت،
دید رنگم پریده که دستم را گرفت و همچنان که مرا به سمت در میکشید، با حالتی مضطرب هشدار داد
_از همین بغل دفتر برو تو یکی از کلاسها!
مثل کودکی
دنبالش کشیده میشدم،
تا مرا به یکی از کلاسهای خالی برساند و میدیدم همین دوستانم با پایههای صندلی، همه شیشههای آزمایشگاهها و تابلوهای
اعلانات را میشکنند و پیش میآیند.
مرا داخل کلاسی هُل داد و بااضطرابی که به جانش افتاده بود، دستور داد
_تا سر و صداها نخوابیده، بیرون نیا!
و خودش به سرعت رفت.
گوشه کلاس روی یکی از صندلیها خزیدم، اما صدای شکستن شیشهها و هیاهوی بچهها که هر شعاری را فریاد میزدند، بند به بند بدنم را میلرزاند.
باورم نمیشد اینجا دانشگاه است ،
و اینها همان دانشجویانی هستند که تا دیروز سر کلاسهای درس
کنار یکدیگر مینشستیم. قرار ما بر اعتراض بود، نه این شکل از اغتشاشات!
اصلا شیشههای دانشگاه و تجهیزات آزمایشگاه کجای ماجرای تقلب بودند؟
چرا داشتند همه چیز را خراب میکردند؟
هم دانشگاه و هم مسیر مبارزه را؟...
گیج آشوبی که دوستانم آتشبیارش شده بودند، به در و دیوار این کلاس خالی نگاه میکردم
و دیگر فکرم به جایی نمیرسید ،
و باز از همه سختتر، نگاه سرد مَهدی بود که لحظهای از برابر چشمانم نمیرفت.
آنها مدام شیشه میشکستند ،
و من خردههای احساسم را از کف دلم جمع میکردم که جام عشق من و مَهدی هم همین چند لحظه پیش بین دستانم شکست. دلم برای مَهدی شور میزد که قدمی تا پشت در کلاس میآمدم و باز از ترس، برمیگشتم و سر جایم مینشستم .
تا حدود یک ساعت.....
🌸🍃ادامه دارد....
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
ایتا
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
سروش
https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
سفارش تبلیغات
https://eitaa.com/hosyn405
🇮🇷رمان امنیتی و عاشقانه #نامزدشهادت🇮🇷
🌸قسمت #نه
تا حدود یک ساعت بعد که همه چیز تمام شد. اما نه، شعار "مرگ بر دیکتاتور" همچنان از محوطه بیرون از دانشکده به گوش میرسید.
از پشت پنجره پیدا بود ،
جمعیت معترض از دانشکده خارج شده و به سمت در خروجی دانشگاه میروند که
دیگر جرأت کرده و از کلاس بیرون آمدم. از آنچه میدیدم زبانم بنده آمده بود که کف راهرو با خردههای شیشه و نشریههای پاره، پُر شده و یک
شیشه سالم به در و دیوار دانشکده نمانده بود. صندلیهایی که تا دقایقی پیش، آلت قتاله معترضین بود، همه کف راهرو رها شده و انگار زلزله آمده بود!
از چند قدمی متوجه شدم شیشههای دفتر بسیج شکسته شده که دلواپس مَهدی قدمهایم را تندتر کردم تا مقابل در رسیدم. از نیمرخ مَهدی را دیدم که دستش را روی میز عصا کرده و با شانههایی خمیده ایستاده است. حواسش به من نبود، چشمانش را در هم کشیده و به نظرم دردی بیتابش کرده بود که مرتب پای چپش را تکان میداد.
تمام دفتر بههمریخته، صندلیها هر یک به گوشهای پرتاب شده و قفسه کتب و نشریهها
سرنگون شده بود.
نمیدانستم چه بلایی سرش آمده تا داخل دفتر شدم و رد خون را روی زمین دیدم. وقتی مقابلش رسیدم تازه گوشه سمت راست پیشانی و چشمش را دیدم که از خون پر شده و باریکهای از خون تا روی
پیراهن سپیدش جاری بود که وحشتزده صدایش زدم.
تا آن لحظه حضورم را حس نکرده بود،
که تازه چشمانش را باز کرد و نگاهم کرد، دلخوری نگاهش از پشت پرده خون هم به خوبی پیدا بود! انگار میخواست با همین نگاه خونین به رخم بکشد که جراحتهایی که بر جانش زدم از زخمی که پیشانیاش را شکسته، بیشتر آتشش زده است که اینطور دلشکسته نگاهم میکرد.
هنوز از تب و تاب درگیری با بچهها،
نفس نفس میزد و دیگر حرفی با من نداشت که حتی نگاهش را از چشمانم پس گرفت، دستش را از روی میز برداشت و با قامتی شکسته از دفتر بیرون رفت...
****
آن نفس نفس زدنها،
آخرین حرارتی بود که از احساسش در آن سالها به خاطرم مانده بود تا امشب که باز کنار پیکر غرق خونش، نجوای نفسهایش را شنیدم. تمام آن لحظات سخت ده سال پیش، به فاصله یک نفس سختی که با خِس خِس از میان حنجره خونینش بالا میآمد، از دلم گذشت و دوباره جگرم را خون کرد.
انگار من هم جانی به تنم نمانده بود ،
که با چشمانی خیس و خمار از عشقش تنها نگاهش میکردم. چهرهاش همیشه زیبا و دیدنی بود، اما در تاریکی این شب و در آخرین لحظههای حضورش در این عالَم، آیینه صورتش زیر حریری از خون طوری میدرخشید که دلم نمیآمد لحظهای از تماشایش دست بردارم.
ده سال پیش بر سر #بازی_کثیفی که عده از سیاسیون کشورم با #عروسک_گردانی ما دانشجوها به راه انداختند، عشقم را از دست دادم و امشب با نقشه شوم دیگری، عشقم را
کشتند.
در میان همهمه مردمی که مدام با اورژانس تماس میگرفتند و کسی جرأت نداشت او را به بیمارستان برساند،
من سرم را کنار سرش به دیوار نهاده و همچنان حسرت احساس پاکش را میخوردم که از دستم رفت.
مثل دیگران تقلایی نمیکردم چون...
🌸🍃ادامه دارد....
🇮🇷نویسنده؛ فاطمه ولی نژاد
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
ایتا
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
سروش
https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
سفارش تبلیغات
https://eitaa.com/hosyn405