🦋 #زندگی_زیبا
✵ رفتارهای اشتباه همسرتان را بلافاصله و با تندی و خشونت به ایشان گوشزد نکنید.
✶ بعد از اتمام فعالیتهای روزانه میتوانید در یک محیط دوستانه،
⇦ نکات لازم را به همسرتان تذکر دهید.
@zojkosdakt
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
ایتا
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
سروش
https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
سفارش تبلیغات
https://eitaa.com/hosyn405
#همسر_عاشق
به احساسات یکدیگر توجه کنید.
❗️مهربان آقا / بانو جان
باید بدانید زمانی می توانید رابطه ای صمیمی و نزدیک با همسرتان داشته باشید که به احساسات هم توجه کنید.
هنگام ناراحتی و عصبی بودن همسرتان با او صحبت کنید.
شما پناهگاه امنی برای همسرتان هستید که او میتواند از فشار دغدغه ها و استرس ها به آغوش شما پناه ببرد .
توجه به احساسات نه تنها برای هیجانات منفی بلکه شامل زمانی که همسرتان خوشحال است می شود که باید از شادی او استقبال کنید و از زیبایی لبخندش تعریف کنید.
@zojkosdakt
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
ایتا
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
سروش
https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
سفارش تبلیغات
https://eitaa.com/hosyn405
تــو نـهایتِ عشــقی💕
نهایتِ دوسـت داشتن و در لابـلای ایـن بـی نهایت ها چــقدرخوشـبختم ڪہ...
تــو سـهم قــلب منـی...
ایده ارسال به همسر 👆
@zojkosdakt
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
ایتا
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
سروش
https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
سفارش تبلیغات
https://eitaa.com/hosyn405
🌸🌸❤️
🔸 اگه وعده به همسرتون
دادین ،عملیش کنید ....
در واقع خوش قول باشید و
برای حرف ها و قول هاتون
ارزش قائل بشید .......🌻
☘خودتون رو در مقابل این قول
مسئول بدونید ،و این خودش
عین احترام به همسر هست.🌻
@zojkosdakt
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
ایتا
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
سروش
https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
سفارش تبلیغات
https://eitaa.com/hosyn405
💘
💕 از ازدواج خود اظهار پشیمانی نکنیم...😇
1⃣ زندگی و روابط خود را با دیگران مقایسه نکنیم.🌸
2⃣ ازیاد نبریم که زندگی هر کسی مطابق سلیقه و عقل و درایت او اداره می شود.😊
3⃣ تلاش کنیم تا به زندگی ایدآل مون برسیم ..💪
4⃣ سطح زندگی رو از لحاظ اقتصادی
با ضعیف تر از خود مقایسه کنیم..🌿
5⃣ امیدوار باشیم و امروز رو پایان زندگی
ندونیم ...🤗
@zojkosdakt
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
ایتا
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
سروش
https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
سفارش تبلیغات
https://eitaa.com/hosyn405
🔸شوهرت را وابسته کن!
اگر مردی از سمت همسرش شاد باشد نسبت به زنش وابستگی پیدا می کند طوریکه دیگر نمی تواند نبودن او را تصور کند.
برای شوهرتان جشن تولد بگیرید، در جمع از او تمجید کنید، برای خانواده اش احترام قائل شوید، غذای مورد علاقه اش را بپزید و خلاصه با هر ترفندی که می دانید خوشحالش کنید.
"یادمان باشد، زندگی مشترک رسیدگی می خواهد"
┅┄ ※♥️👫♥️※┄┅
@zojkosdakt
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
ایتا
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
سروش
https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
سفارش تبلیغات
https://eitaa.com/hosyn405
#همسرانه💑
خشمتان را کنترل کنید😡
اگرهمسرتان قبلاً این ویژگیها رامیدید هرگز باشما ازدواج نمیکرد!😏
در آینه حالتهای خشم خود را ببینید این حالت حتی برای خودتان هم خوشایند نیست
💞❤️💞❤️💞❤️
#سیاست_زنانه
سرکوفت زدن به شوهرت همان و شمارش متلاشی شدن زندگی شما هم همان
حرفهای مثل توحالیت نیست تو زندگی ماروخراب میکنی توبی عرضه
هستی.اینازندگی رونابودمیکنه...
💞❤️💞❤️💞❤️
#سیاستهای_مردانه
گاهی به همسرتان بگویید که چه چهره زیبایی دارد
حتی اگر همسر شما واقعا به این زیبایی نباشد
از اینکه گمان کند درنظر شما زیبابه نظر می رسد احساس غرور خواهد کرد.....
@zojkosdakt
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
ایتا
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
سروش
https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
سفارش تبلیغات
https://eitaa.com/hosyn405
در برخی از تصمیم گیری ها نظر خانواده همسرتان را هم بپرسید
شاید در این مورد بسیاری از زوجین با خود بگویند که خودشان می توانند درباره مسائل مربوط به زندگی خود تصمیم بگیرند و این کار را نوعی دخالت دیگران در زندگی خود می دانند. ولی نظرخواهی در برخی از تصمیم گیری ها به این معنا نمی باشد که شما با توجه به نظر آن ها کاری را انجام دهید ، زیرا تصمیم گیرنده آخر خود شما هستید و هدف از این کار این است که نشان می دهد شما برای آن ها احترام و ارزش قائل می شوید.
@zojkosdakt
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
ایتا
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
سروش
https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
سفارش تبلیغات
https://eitaa.com/hosyn405
کانال زوج خوشبخت و تربیت فرزند❤
فقط صدا اخرین التماس سید برای موندن و گوش دادن حرفهاش تو گوشم میپیچید😢 . صدای لااله الا الله گفتناش😢
.
#قسمت_بیست_و_ششم
.
#چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن
.
.
.
.
وقتی نامه رو خوندم دست و پاهام میلرزید😢
احساس میکردم کاملا یخ زدم 😢
احساس میکردم هیچ خونی توی رگ هام نیست😢
اشکام بند نمیومد...😭
.
خدایا چرا؟!😢😢
.
خدایا مگه من چیکار کردم؟!😢😢
.
خدایا ازت خواهش میکنم زنده باشه...🙏
.
خدایا خواهش میکنم سالم باشه🙏 .
.
((از حسادت دل من می سوزد،
از حسادت به کسانی که تو را می بینند!
از حسادت به محیطی که در اطراف تو هست
مثل ماه و خورشید
که تو را می نگرند
مثل آن خانه که حجم تو در آن جا جاریست
مثل آن بستر و آن رخت و لباس
که ز عطر تو همه سرشارند
از حسادت دل من می سوزد
یاد آن دوره به خیر
که تو را می دیدم))
.
.
کارم شده بود شب و روز دعا کردن و تو تنهایی گریه کردن.😢
.
یهو به ذهنم اومد که به امام رضا متوسل بشم😢
.
خاطرات سفر مشهد دلم رو اتیش میزد.
.
ای کاش اصلا ثبت نام نمیکردم 😢
.
ولی اگه سید رو نمیدیدم معلوم نبود الان زندگیم چطوری بود😔
.
شاید به یکی شبیه احسان جواب مثبت میدادم و سر خونه زندگیم بود😐
.
ولی عشق چی؟!...😔
.
اقا جان...
این چیزیه که شما انداختی تو دامن ما...حالا این رسمشه تنهایی ولم کنی؟!😢
.
اقا من سید رو از تو میخوام 😢😢
.
🔴یک ماه بعد:
.
یه روز صبح دیدم زهرا پیام فرستاده
(ریحانه میتونی ساعت 9 بیای مزار شهدای گمنام؟! کارت دارم)
.
.
اسم مزار شهدا اومد قلبم داشت وایمیستاد..😢😢
سریع جوابشو دادم و بدو بدو رفتم تا مزار
.
-چی شده زهرا😯
.
-بشین کارت دارم😕
.
-بگو تا سکته نکردم😯😕
.
ریحانه این شهدای گمنامو میبینی؟!😔
..
-اره..خب؟؟😞
.
-اینا هم همه پدر و مادر داشتن...همه شاید خواهر داشتن...همه کسی رو داشتن که منتظرشون بود...همه شاید یه معشوق زمینی داشتن ولی الان تک و تنها اینجا به خاطر من و تو هستن.😢
.
-گریم گرفت😢
.
-پس به سید حق میدی؟!😔
.
-حرفات مشکوکه زهرا😯
.
-روراست باشم باهات؟؟😔
.
-تنها خواهش منم همینه 😕
.
-ریحانه تو چرا عاشق سید بودی؟!😢
.
-سرمو پایین انداختم و گفتم خب اول خاطر غرور و مردونگیش و به خاطر حیاش به خاطر ایمانش..به خاطر فرقی که با پسرای دور و برم داشت 😔😔
.
-الانم هستی؟؟😢
.
-سرمو پایین انداختم 😔😔
.
-قربون قلبت برم😢...این چیزهایی رو که گفتی الحمدلله هنوز هم داره😔
.
-یعنی چی این حرفت؟!😯
.
یعنی ...
.
-بیا با هم یه سر بریم خونه ی سید اینا...😢
.
.
#ادامه_دارد .
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند❤
💌
#قسمت_بیست_و_هفتم .
#چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن
.
.
.
یعنی ...
.
-بیا با هم یه سر بریم خونه ی سید اینا...
.
-خونه ی سید ؟؟😨
.
همراه هم رفتیم و رسیدیم جلوی در خونه ی اقا سید
.
-زهرا اینجا چرا اومدیم؟!😯
.
صبر کن خودت میفهمی😕
بیا بریم تو.نترس
.
وارد حیاط شدیم...
زهرا سر راه پله وایساد و دستم رو گرفت و گفت:
.
ریحانه...
ریحانه...😢
و شروع کرد به گریه کردن😭😭
.
-چی شده زهرا؟؟
.
-محمد مهدی یه هفتس برگشته😢
.
-چی؟😱
راست میگی؟😨
اصلا باورم نمیشه
خدا رو شکر🙏
خب الان کجاست؟😊
.
-تو خونه هست😢
.
-خب بریم پیششون دیگه😊
.
-صبر کن
باید حرف بزنم باهات
در همین حین مادر سیداومد بیرون
-زهرا جان چراتو نمیاین؟!
-الان میام خاله جون..ریحانه جان از بچه های پایگاه هستن☺
-سلام دخترم.خوش اومدی☺
-سلام😊
-الان میایم خاله
.
-ریحانه..سید 2 تا پاش رو توی سوریه جا گذاشته واومده 😢
.این یک هفته ای که اومده با هیچکس حرف نزده و فقط اروم اروم اشک میریزه 😢😢
.ریحانه گفتم شاید فقط دیدن تو بتونه حالش رو بهتر کن😢
ولی...
هنوز هم اگه منصرف شدی قبل اینکه بریم داخل برو دنبال زندگیت😢
.
.
-چی میگی زهرا😢
من تازه زندگیم برگشته...بعد برم دنبال زندگیم؟!😢
.
و بدون توجه به زهرا رفتم به سمت داخل خونه و زهرا هم پشت سرم اومد و به سمت اطاق رفتیم
.
اروم زهرا در اطاق رو بازکرد
.
سید روی تخت دراز کشیده بود و سرم بهش وصل بود و سرش هم به سمت پنجره بود😕
.
به باز شدن در واکنشی نشون نداد
.
خیلی سعی کردم و از اشکام خواهش کردم که این چند دقیقه جاری نشن😢
.
-اهم...اهم...سلام فرمانده 😊
با شنیدن صدای من سرش رو برگردوند و بهم نگاه کرد ویه نفس عمیقی کشید و برگشت سمت پنجره.
.
-زهرا : ریحانه جان من میرم بیرون و تو هم چند دقیقه دیگه بیا که بریم.
.
زهرا رفت و من موندم و آقا سید😟
.
-جالبه...اخرین باری که تو یه اطاق تنها بودیم شما حرف میزدین و من گوش میدادم😕 مثل اینکه الان جاهامون عوض شده..ولی حیف اینجا کامپیوتری ندارم باهاش مشغول بشم مثل اون روزه شما😄
.
بازم چیزی نگفت 😔
.
من خیلی به خوش قولی شما ایمان دارم.توی نامتون چیزی نوشته بودید که... 😶میدونم پر روییم رو میرسونه ولی امیدوارم روی حرفتون وایسید😊
.
باز چیزی نگفت😔
.
از سکوتش لجم در اومد و بهش گفتم
-زهرا گفته بود پاهاتونو جا گذاشتید ولی من فک میکنم زبونتونم جا گذاشتید و بلند شدم و به سمت در حرکت کردم که گفت :
.
-ریحانه خانم؟😢
.
اروم برگشتم و نگاهش کردم
چیزی نگفتم😞
.
-چرا؟😢 .
#ادامه_دارد
.
کانال زوج خوشبخت و تربیت فرزند❤
💌
#قسمت_بیست_و_هشتم
.
#چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن
.
.
.
بهم نگاه کرد و با چشمهای قرمز پر از اشکش گفت:
.
-چرا؟!😢
.
-چی چرا؟؟😯😯
.
-شما دعا کردید که شهید نشم؟!😢
.
سرم رو پایین انداختم😔
.
-وقتی تیر خوردم و خون زیادی ازم میرفت یه جا دیگه حس کردم هیچ دردی ندارم...حس کردم سبک شدم...جایی افتاده بودم که هیچکس پیدام نمیکرد...هیچکس...چشمام بسته بود...تو خیالم داشتم به سمت یه باغی حرکت میکردم😊...اما در باغ بسته بود😔...از توی باغ صدای خنده های اشنایی میومد😢...صدای خنده سید ابراهیم😢...صدای خنده سید محمد😢...صدای خنده محمدرضا😢...خواستم برم تو که یه نفر دستم رو گرفت.
نگاش کردم و گفت شما نمیتونی بری😢
گفتم چرا؟؟😯
گفت امام رضا فرمان داده هنوز وقتش نشده و برگردونینش😔😢
.
یهو از اون حالت پریدم و بیرون اومدم
.دیدم تو امبولانسم و پیدام کردن😢😢
شما از امام رضا خواستید شهید نشم؟!😢
اخه من تو مشهد کلی از اقا التماس کردم شهادتم رو بهم بده😢😢
اونوقت...
.
-اشک تو چشمام حلقه بسته بود 😢نمیدونستم چی جوابشو بدم و گفتم
- آقا سید فکر نمیکردم اینقدر نامرد باشی😐
میخواستی بری و خودت به عشقت برسی ولی من رو با یه عمر حسرت تنها بزاری؟! این رسمشه؟؟😔
.
-الانم که برگشتم هم فرقی نداره😐
.خواهر
اون نامه..اون حرفها همه رو فراموش کنین...
من دیگه اون اقا سید نیستم...😔
.
-چی فرق کرده توی شما؟! ایمانتون؟!غیرتتون؟! سوادتون؟؟ درکتون؟! چی فرق کرده؟!😯😐
.
-نمی بینید؟؟😐
من دیگه حتی نمیتونم سر پای خودم وایسم😔
حتی نمیتونم دو رکعت نماز ایستاده بخونم😢
نمیتونم رانندگی کنم 😔
برای کوچیک ترین چیزها باید به جایی تکیه کنم اونوقت از من میخواین مرد زندگی و تکیه گاه باشم؟!
.
-این چیزها برای من باید مهم باشه که نیست.نظر شما هم برای خودتون😐
.
-لازم نیست کسی بهم ترحم کنه😑
.
-میخواید اسمش رو بزارید ترحم یا هرچیز دیگه ولی برای من فقط یه اسم داره 😊
عین
شین
قاف...
.
-لااله الا الله😐
به نظرم شما فقط دارید احساسی حرف میزنید
.
-اتفاقا هیچ موقع اینقدر عاقل نبودم☺
.
با بلند شدن صدای ما، زهرا و مادر سید اومدن توی اطاق و مادر وقتی بعد اومدن اولین بار صدای پسرش رو شنید از شدت گریه بغلش کرد...من هم اروم اروم اطاق رو ترک کردم و اومدم تو پذیرایی خونشون.
.
بعد یه ربع مادر سید وزهرا هم اومدن بیرون و در اطاق رو بستن.
.
مادر سید: زهرا جان این خانم تو بسیج چیکاره ان😯
.
زهراگفت:
این خانم..
این خانم..
همون کسی هستن که...
.
#ادامه_دارد .
کانال زوج خوشبخت و تربیت فرزند❤
💌
#قسمت_بیست_و_نهم
#چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن
.
مادر سید: زهرا جان این خانم تو بسیج چیکاره ان؟!😯
.
زهرا: خاله جان این خانم
این خانم همون کسی هستن که محمد مهدی به خاطرش دوبار رفتنش عقب افتاده بود☺
.
-اونکه میگفت به خاطر کامل نبودن مدارکشه😯
.
-دیگه دیگه 😆
.
صورتم از خجالت سرخ شده بود و سرم رو پایین انداختم😶دوست داشتم میتونستم همون دقیقه برم بیرون ولی فضا خیلی سنگین بود😕
.
مادر سید گفت دخترم خیلی ممنونم ازت که اومدی..پسرم از اونروز که اومده بود یک کلمه با ما حرف نزد ولی با دیدن شما حالش عوض شد☺معلومه شما با بقیه براش فرق داری☺
.
زهرا: خاله جون حتی با من😐😉
.
-حتی با تو زهرا جان 😄
.
دخترم تو این مدت که خبر برنگشتنش رو به ما دادن یه چشمم اشک بود یه چشمم خون😢میگفتن حتی جنازش هم بر نمیگرده😢باور کرده بودم که پسرم شهید شده😔ولی خدا رو شکر که برگشت🙏
.
-خدا رو شکر🙏
.
.
یک ماه از این ماجرا گذشت و من چندبار دیگه رفتم عیادت آقا سید و اون هم کم کم داشت با شرایط جدیدش عادت میکرد و روحیش بهتر میشد ولی همچنان میگفت که من برم پی زندگی خودم😐
.
-خانم تهرانی بازم میگم اون حرفهایی که توی نامه زدم رو فراموش کنید 😔
من قبل رفتنم فقط دوتا گزینه برا خودم تصور میکردم😕
اینکه یا شهید میشم
یا سالم برمیگردم
اصلا این گزینه تو ذهنم نبود...😔
شما هم دخترید و با کلی ارزو
ارزو دارید با نامزدتون تو خیابون قدم بزنید😕
با هم کوه برید 😕
با هم بدویید 😕
ولی من..😔
بهتره بیشتر از این اینجا نمونید😔
.
-نه این حرفها نیست😑بگید نظرتون درباره من عوض شده.بگید قبل رفتن فقط احساسی یه نامه نوشتید و هیچ حسی به من نداشتید.😐
.
-نه اینجور نیست😯
لا اله الا الله😐
.
-من میرم و شما تنها بمونید توی پیله خودتون... ولی آقای فرمانده...
این رو بدونید هیچ وقت با احساسات یه دختر جنگ نکنید😐
و فقط به کسی از عشق حرف بزنید که واقعا حسی دارید😔
.
-خواهرم شما شرایط من رو درک نمیکنین😕
.
-من حرفهام رو زدم
خداحافظ😐
و از اتاق اومدم بیرون و به سمت خونه رفتم
.
.
یک هفته بعدش صبح تازه بیدار شده بودم و رو تختم دراز کشیده بودم.نور افتاب از لای پرده ی اتاق داشت روی صورتم میزد.فکر هزار جا میرفت.که مامان اروم در اتاق رو زد و اومد تو
.
-ریحانه؟؟ بیداری؟؟😯
.
-اره مامان😴
.
-ریحانه تو کلاستون به جز این پسره احسان بازم کسی...؟!😯
.
-چی؟! 😯نه فک نکنم..چطور مگه؟؟😕
.
-اخه یه خانمی الان زنگ زد و اجازه خواستگاری میخواست
میگفت پسرش هم دانشگاهیتونه😐
.
-چی؟! خواستگاری؟!😐کی بود؟
.
-فک کنم گفت خانم علوی😐
.
#ادامه_دارد
کانال زوج خوشبخت و تربیت فرزند❤