eitaa logo
کانال زوج خوشبخت و تربیت فرزند❤
3.8هزار دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
1.9هزار ویدیو
2 فایل
کانالهای ما در ایتا @mostagansahadat @zojkosdakt @skftankez @romankadahz @aspazyzoj @bazarkandah تبلیغات 👇 @hosyn405
مشاهده در ایتا
دانلود
💓 ❣جلوی مادرشوهرت به شوهرت برس! 💓هم به خودت احترام بذار هم به شوهرجان ❣اینجوری مادرشوهرم هم دلگیرنمیشه! ❣خیلی خوب و مسالمت آمیز! ‎‌‌‌‌‌‌@zojkosdakt ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g سفارش تبلیغات https://eitaa.com/hosyn405
اولین نیاز مردان "احترام" است خانومی که به همسرش احترام نمیزاره، بدون ‌شک خونش مث جهنمیه که پرخاشگری‌ها و ناسازگاری‌های همسرشو با دستای خودش به خونه آورده ! ‎‌‌‌‌‌‌‌@zojkosdakt ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g سفارش تبلیغات https://eitaa.com/hosyn405
💞 چنانچه همسرتان با رفتار یا گفتارش باعث آزردگی شما شده است، او را ببخشید. هرگاه اختلافی به وجود آمد، گذشته‌ها را به رخ او نکشید، بخصوص اگر از آن اظهار پشیمانی کرده است. @zojkosdakt ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g سفارش تبلیغات https://eitaa.com/hosyn405
وقتی پدر و مادر👨‍👩‍👧‍👦 بیش از حد برای فرزندانشان تلاش کنند، دیگر جایی نمی‌ماند که فرزندان👶🏻 برای خودشان تلاش کنند سعی کنیم با مدیریت رفتارها و اعمالمان ✅ به مستقل شدنشان کمک کنیم👌🏻😇 @zojkosdakt ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g سفارش تبلیغات https://eitaa.com/hosyn405
بانو اگه تو زندگیت یه آدمی رو داری که تو رو به همه چی ترجیح داد و هر بار غُر میزنی،صبوری میکنه ،خیلی خوشبختی ‌@zojkosdakt ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g سفارش تبلیغات https://eitaa.com/hosyn405
✅صحبت درمورد علایق: ❤️〰 اگر مردان در رابطه خود احساس دوست داشته شدن و قدرشناسی نکنند، ممکن است در مکان‌های دیگر دنبال خواسته‌هایشان بگردند. ⬅️ برخی مردان خود را با کار و یا ورزش سرگرم می‌کنند و عده‌ای نیز با زنان دیگر رابطه برقرار می‌کنند. ⚜〰 برای پیشگیری از این امر، بهتر است زوجین راجع به خواسته‌ها و علایق خود صحبت کنند و با بی‌اعتنایی، ‌رابطه خود را بحرانی نسازند. @zojkosdakt ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g سفارش تبلیغات https://eitaa.com/hosyn405
بعضی چیزها در دنیا هست که هر چقدر با همسرتان تقسیمش کنید، نه تنها کم نمیشود، بلکه بیشتر هم میشود ... مثل انرژی مثبت، مثل عشق 💞 @zojkosdakt ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g سفارش تبلیغات https://eitaa.com/hosyn405
👈در بسیاری موارد بهترین بودن فقط برای خود بیماری و گیر و گرفتاری درست کردن است پس ما قرار است متوسط باشیم پس این تصور که من باید بهترین مهمانیو بدم یا بهترین بچه ها رو داشته باشم و...نگاهی بسیار غلط و ویرانگر است. اینکه ما در یک زمینه ای بهترین شدیم موضوع دیگریست ولی به دنبال بهترین رفتن بدون تردید اشتباه بزرگی ‎‌@zojkosdakt ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g سفارش تبلیغات https://eitaa.com/hosyn405
داشتن مردی كه بلد است چگونه حس امنيت را در قلب همسرش ايجاد كند، يكی از بزرگ‌ترين عوامل ايجاد خوشبختی در زندگی يك زن است؛ مردی كه می‌تواند كارها را سرو سامان دهد و حضورش به معنی آرامش است. شما برای ايجاد اين حس، علاوه بر اينكه نياز داريد كه واقعاً حمايتگر باشيد، بايد به همسرتان در قالب كلمات بفهمانيد كه كنارش هستيد، كمكش می‌کنید و همه‌‌چيز تحت کنترلتان خواهد بود ‎‌‌@zojkosdakt ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g سفارش تبلیغات https://eitaa.com/hosyn405
کانال زوج خوشبخت و تربیت فرزند❤
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق 🕌قسمٺ #بیست_وپنج سمیه از درماندگی ام
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان 🕌قسمٺ برایمان شام آوردند. و ما را در اتاق تنها گذاشتند تا استراحت کنیم... از حجم مُسکّن هایی که در سِرُم ریخته بودند، چشمانم به سمت خواب خمیازه میکشید.. 😴 و هنوز خوابم نبرده بود که با کابوس خنجر، پلکم پاره میشد.. 😰😱 و شانه ام از شدت درد غش می رفت. 🔥سعد🔥 هم ظاهراً اهل خانه خوابش نمیبرد، کنارم به دیوار تکیه زده و من دیگر میترسیدم چشمانم را ببندم.. که دوباره به گریه افتادم _سعد من میترسم! تا چشمامو میبندم فکر میکنم یکی میخواد سرم رو ببره!😰😭 همانطور که سرش به دیوار بود،.. به سمتم صورت چرخاند و همچنان در خیال خودش بود که تنها نگاهم کرد و من دوباره ناله زدم _چرا امشب تموم نمیشه؟😰😭 تازه شنید چه میگویم که به سمتم خم شد، دستم را بین انگشتانش گرفت و با نرمی لحنش برایم لالایی خواند _آروم بخواب. عزیزم، من اینجا مراقبتم! چشمانم در آغوش نگاه گرمش جا خوش کرد.. و دوباره پلکم خمار خواب شده بود و همچنان آهنگ صدایش را میشنیدم _من تا صبح بالا سرت میشینم، تو بخواب نازنینم! و از همین ترنم لطیفش خوابم برد تا هنگام سحر🌌 که صدایم زد... هوا هنوز تاریک و روشن بود،.. 🌸مصطفی 🌸ماشین را در حیاط روشن کرده، سعد آماده رفتن شده و تنها منتظر من بود... از خیال اینکه این مسیر به خانه مان در تهران ختم میشود، درد و ترس فراموشم شده😊 و برای فرار از جهنم درعا حتی تحمل ثانیه ها برایم سخت شده بود.. سمیه محکم در آغوشم کشید🤗 و زیر گوشم آیت الکرسی خواند،.. شوهرش ما را از زیر قرآن✨ رد کرد و نگاه مصطفی هنوز روی 🔥صورت سعد🔥 سنگینی میکرد.. که ترجیح داد... ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان 🕌قسمٺ ترجیح داد صندلی عقب ماشین پیش من بنشیند... از حیاط خانه که خارج شدیم، مصطفی🌸 با همان لحن محکم شروع کرد _ببخشید زود بیدارتون کردم، اکثر راههای منتهی به شهر داره بسته میشه، باید تا هوا روشن نشده بزنیم بیرون! از طنین ترسناک کلماتش.. دوباره جام وحشت در جانم پیمانه شد و سعد🔥 انگار نمیشنید مصطفی چه میگوید که زیر گوشم زمزمه کرد _نازنین! هر کاری کردم بهم اعتماد کن! مات چشمانش شده و میدیدم.. دوباره از نگاهش شرارت🔥 میبارد که مصطفی از آیینه نگاهی به سعد کرد و با صدایی گرفته ادامه داد _دیشب از بیمارستان یه بسته «آنتی بیوتیک» گرفتم که تا تهران همراهتون باشه. و همزمان از جیب پیراهن کِرِم رنگش یک بسته کپسول درآورد.و به سمت عقب گرفت.... سعد با اکراه بسته را از دستش کشید و او همچنان بود که توضیح داد _اگه بتونیم از شهر خارج بشیم، یک ساعت دیگه میرسیم دمشق. تلفنی چک کردم برا بعد از ظهر پرواز تهران جا داره. و شاید هنوز نقش اشک هایم به دلش مانده بود.. و میخواست خیالم را تخت کند که لحنش مهربانتر شد _من تو فرودگاه میمونم تا سوار هواپیما بشید، به امید خدا همه چی به خیر میگذره! زیر 🔥نگاه سرد و ساکت سعد،🔥پوزخندی پیدا بود و او میخواست در این لحظات آخر برای دردهای مانده بر دلم مرهمی باشد.. که با لحنی دلنشین ادامه داد _خواهرم،ما هم مثل شوهرت هستیم ظلمی که تو این شهر به شما شد، ! این وهابیها حتی ما سُنیها رو هم ندارن... و سعد دوست نداشت... ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان 🕌قسمٺ و سعد🔥 دوست نداشت مصطفی🌸 با من همکالم شود.. که با دستش سرم را روی شانه‌اش نشاند و میان حرف مصطفی زهر پاشید.. _زنم سرش درد میکنه، میخواد بخوابه! از آیینه دیدم قلب نگاهش شکست که مرا نجات داده بود،.. چشم بر 🔥جرم سعد 🔥بسته بود، میخواست ما را تا لحظه آخر همراهی کند و با اینهمه محبت، سعد از صدایش تنفر میبارید... او ساکت شد و سعد روی پلکهایم دست کشید تا چشمانم را ببندم و من از حرارت انگشتانش حس خوشی نداشتم که دوباره دلم لرزید... چشمانم بسته و هول خروج از شهر به دلم مانده بود 😥 که با صدایی آهسته پرسیدم _الان کجاییم سعد؟😥 دستم را میان هر دو دستش گرفت و با مهربانی پاسخ داد _تو جاده ایم عزیزم، تو بخواب. رسیدیم دمشق بیدارت میکنم! خسته بودم، دلم میخواست بخوابم چشمانم روی نرمی شانه اش گرم میشد که حس کردم کنارم به خودش میپیچد... تا سرم را بلند کردم، روی قفسه سینه مچاله شد😳😨 و میدیدم با انگشتانش صندلی ماشین را چنگ میزند😱 که دلواپس حالش صدایش زدم. مصطفی از آیینه متوجه حال خراب سعد شده بود و او در جوابم فقط از درد ناله میزد،.. دستش را به صندلی ماشین میکوبید و دیگر طاقتش تمام شده بود که فریاد زد _نازنین به دادم برس!🗣 تمام بدنم از ترس میلرزید.. 😰 و نمیدانستم چه بلایی سر عزیزدلم آمده است که مصطفی ماشین🚙 را به سرعت نگه داشت و از پشت فرمان پیاده شد.🏃‍♂ بلافاصله در را باز کرد، تلاش میکرد تکیه سعد را دوباره به صندلی بدهد.. و مضطرب از من پرسید..😥 ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد