eitaa logo
کانال زوج خوشبخت و تربیت فرزند❤
3.8هزار دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
1.9هزار ویدیو
2 فایل
کانالهای ما در ایتا @mostagansahadat @zojkosdakt @skftankez @romankadahz @aspazyzoj @bazarkandah تبلیغات 👇 @hosyn405
مشاهده در ایتا
دانلود
💑 چگونه زن و شوهر می توانند حامی یکدیگر باشند؟ مرد میتونه بدون اینکه بیش از حد کار و تلاش کنه، رابطه ی خوبی با همسرش داشته باشه. 👈قدردانی همسر او باعث می شود که انگیزه ی بیشتری برای تلاش در جهت بهبود زندگی مشترکشان داشته باشد. در این صورت مرد مجبور نمیشه خودش را قربانی خواسته های همسرش کنه یا احساس کند همسرش بر او ریاست میکنه. 👈زن هم میتونه با درک کردن شوهرش،حامی او باشدو به او کمک کند که او نیز حامی خوبی برایش باشد. 👈مرد ها نان آور خانواده هستند،آن ها دوست دارند همسرشان را خوشبخت کنند و در زندگی مشترکشان موفق باشند. فقط کافیه که از آن ها شود. 👈زن و شوهر مکمل یکدیگر هستند، مردها ازهمسرشان حمایت می کنند و زنان زمانی می تواندازشوهرشان حمایت کنند که حمایت های شوهرشان را درک کرده باشند. 👈زن هم دوست دارد شوهرش باشد؛ ولی تا به حال نشنیده ایم که زنی بگوید شوهرم به من توجه ندارد؛ ولی من عاشق او هستم! 👈مردهاهم دوست دارند که همسرشان به آنها کند؛ اما در درجه اول آن هادوست دارند همسرشان راخوشبخت و خوشحال کنند.💞 @zojkosdakt ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g سفارش تبلیغات https://eitaa.com/hosyn405
یکی از مهمترین عواملی که باعث میشود یک رابطه عاطفی به بن بست بخورد و راهی جز طلاق در پیش پای طرفین نباشد این است که زوجین تا مدتها بروز مشکلات را انکار میکنند و بدین واسطه هنگامی که میتوانند با صرف وقت و هزینه (مادی و معنوی) اندک و معقول، رابطه خود را اصلاح کنند، فرصتهای درخشان تقویت رابطه عاطفی خود را از دست میدهند. مثال اینگونه برخوردها با مشکلات یک رابطه مثال کسی است که بیماری خود را یا اهمیت آن را باور نمیکند و بدین واسطه اقدامی عاجل نیز برای درمان آن در وقت مقتضی انجام نمیدهد. بعد وقتی مجبور میشود با بیماری خود دست و پنجه نرم کند که بیماری به شدت در بدن او گسترده شده و تقریباً راهی برای نجات باقی نیست. @zojkosdakt ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g سفارش تبلیغات https://eitaa.com/hosyn405
👌مطمئن باشید وقتی همسرتان را در اولویت قرار می‌دهید در واقع به خودتان بها داده اید. 🔸چون بازتاب این عمل به خودتان برمی‌گردد و شما تنها اکسانی هستید که قرار است تمام لحظات زندگی را در کنار هم باشید. @zojkosdakt ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g سفارش تبلیغات https://eitaa.com/hosyn405
۱۰ کاری که نباید در بحث انجام داد : ۱. فرار نکنید! ۲. میون حرف هم نپرید! ۳. به همدیگر توهین نکنید! ۴. تهدید به رفتن از رابطه نکنید! ۵. بچه‌ها رو قاطی بحث‌هاتون نکنید! ۶. اگر حرف بدی زد، شما حرف بدتری نزنید! ۷. بیش از حد از ناراحت شدن طرف مقابل نترسید! ‏۸. به جای اهمیت به حاشیه، روی حل مسئله تمرکز کنید! ۹. از در میون گذاشتن احساسات و نیازهاتون چشم‌پوشی نکنید! ۱۰. با پیش کشیدن بحث‌های قدیمی، مشکل اصلی و فعلی را فراموش نکنید! @zojkosdakt ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g سفارش تبلیغات https://eitaa.com/hosyn405
🤰🏻 ⭕️اثرات خواندن در 🔹یکی از چیزهایی که خیلی در بارداری اهمیت دارد آرامش است، یکی از راه های رسیدن به آرامش و حس خوب تلاوت قرآن است.💞 همانطور که خدای مهربان میفرماید:« الا بذکر الله تطمئن القلوب»💓 🔸✨از فواید قرآن خواند در بارداری: 🔻آرامش و سلامتی فرزند 🔻شادابی و نورانیت فرزند 🔻دفع بلا از مادر و فرزند 🔻صبور شدن فرزند خواندن زیاد سوره والعصر و سوره محمد(صلی الله علیه و آله) و دمیدن به شکم 🔻باهوش شدن فرزند خواند سوره های لقمان، زمر، یوسف، یس، واقعه، زخرف 🔻زیبا شدن فرزند خواندن زیاد سوره های توحید، یوسف‌، یس 🔻خوش اخلاق شدن فرزند خواندن سوره محمد(صلی الله علیه و آله) 🔻صالح شدن فرزند خواندن سوره های انبیاء ، نور ، فجر @zojkosdakt ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g سفارش تبلیغات https://eitaa.com/hosyn405
〽️اگر را انجام نداده است، بهتر است روز بعد به مدرسه برود و پیامد این کار یعنی گرفتن نمره بد را تحمل کند.⚠️ طبیعی است که والدین بخواهند کودک‌شان را از اشتباهی که مرتکب شده است، نجات دهند، اما برای آینده کودک بهتر است که گاهی بگذارید او شکست بخورد. 🔅 به این ترتیب کودک درخواهد یافت که رفتار نامناسبش چه پیامدهایی برای او خواهد دشت، و احتمالا دوباره این اشتباهات را مرتکب نخواهد شد. 🔰 اما اگر می‌بینید کودک‌تان از پیامدهای طبیعی رفتارهای‌اش درس نمی‌گیرد، باید به او برای اصلاح رفتارش کمک کنید. @zojkosdakt ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g سفارش تبلیغات https://eitaa.com/hosyn405
👑 ⭕️""چــه جـوری خـواستم رو بـه شـوهرم بـگم؟!"" 💯 مردها چون جزگرا نیستن، معمولا از روی نشانه‌ها نمی‌فهمند که منظور خانمشون چیست! ⁉️ مثلا از روی حرکت ابرو یا اخم‌تون یا یه جمله و حرف غیرمستقیم انتظار نداشته باشین که آنها زود بفهمن که منظورتون چی بوده....! ♨️ سعی کنید رک و صریح ولی با ملایمت زنانه خواسته‌تون و یا مساله رو مطرح کنین. 💢راستی یه چیزی رو فراموش نکنید؛ به هیچ وجه ناراحتی‌تون رو و یا مساله‌ای رو با نیش و کنایه انتقال ندین که با این کار نه تنها به نتیجه دلخواه‌تون نمی رسین بلکه ممکنه نتیجه عکس بگیرین و یه دعوا یا مساله بزرگتر پیش بیاد...! @zojkosdakt ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g سفارش تبلیغات https://eitaa.com/hosyn405
⭕️خلق و خوی را چگونه بشناسم؟ ➕✅ یکی از ابعاد شخصیتی خلق و خو و عواطف شخص است. خلق به حالت های نسبتا" پایدار شخص در ابراز هیجانات و عواطف گفته می شود که حالت های عاطفی فراگیر را شامل می شود. خلق و خو بیشتر ناشی از ویژگی های شخصیتی است، هر چند در طولانی مدت تحت تأثیر خانواده تغییر می کند. ➕✅ کسانی که به راحتی احساسات خود را صادقانه ابراز می کنند، هیجانات مثبت و منفی خود را مدیریت می کنند و دارای خلق و خوی پایدار و شاد هستند، در روابط صمیمانه بهتر برخورد می کنند. چنین افرادی به عنوان اشخاص خوش خلق شناخته می شوند، کمتر زمینه افسردگی و مشکلات خلقی دارند. ➕✅ آنچه نامزدها در مورد خلق و خو باید مورد توجه قرار دهند، حساس بودن به افراد با خلق آشفته یا خلق پایین است. کسانی که خلق آشفته دارند؛ به راحتی به هم می ریزند، زود می رنجند، دیر می بخشند، هر موقعیت کوچکی می تواند زمینه عواطف منفی آنها شود و از طرف دیگر افراد با خلق پایین نیز گزینه های خوبی برای ازدواج نیستند، منظور کسانی است که خلقی گرفته و افسرده دارند و دنیا را بر خود و دیگری تیره و تار می کنند. @zojkosdakt ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g سفارش تبلیغات https://eitaa.com/hosyn405
📖🍃🌼 امام باقر علیه‌السّلام فرمودند: 🟥 هر زنی که هفت روز شوهرش را خدمت کند، خداوند هفت در دوزخ را به روی او ببندد، و هشت در بهشت را به رویش بگشاید، تا از هر در که خواهد، وارد شود. و فرمودند: 🟩 هیچ زنی نیست که جرعه‌ای آب به شوهرش بنوشاند، مگر آنکه این عمل او برایش بهتر از یکسال باشد، که روزهایش را روزه بگیرد. و شبهایش را به عبادت سپری کند. @zojkosdakt ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g سفارش تبلیغات https://eitaa.com/hosyn405
کانال زوج خوشبخت و تربیت فرزند❤
می آوردم گفتم: –زنگ میزنم کسی بیاد ببره. به سعیده زنگ زدم وتوضیح دادم چه اتفاقی افتاده، شاخ های درا
ادامه رمان سیم خاردار نفس شاید نباید روِش بی محلی را ادامه می دادم کارساز که نبودهیچ، همه چیز را هم خراب کرد. با صدای سارا که به راحیل می گفت: –من باهات کار نداشتم...یهو از جایم بلند شدم و گوشی را از دستش گرفتم و دور شدم. ــ سلام راحیل خانم. مکثی کردوبا صدایی که به زور می شنیدم جواب داد. کمی صدایم را بالا بردم و گفتم: –چرا جواب تلفنم رو ندادی؟ چرا نیومدی دانشگاه؟ صدای نفس هایش را می شنیدم، نفس عمیقی کشیدم وبا صدای نرمتری گفتم: – از دست من ناراحتی؟ اگه از دست من دلخوری، معذرت می خوام. بازهم جوابم سکوت بود. ــ راحیل. مهربان ترادامه دادم. –فردا میای دانشگاه؟ اگه نمیای، پس الان بیا همون بوستان پشت دانشگاه. همونجا که قبلا با هم حرف زدیم. من منتظرتم، می شینم اونجا تا بیای. اینبار من هم سکوت کردم و منتظر شدم تا حرفی بزند. حتی صدای نفس هایش هم برایم آرامش داشت. چشم هایم را بستم و گوشم را به صدای نفس هایش سپردم. بالاخره سکوت را شکست وبا صدای بغض داری گفت: –من کار دارم تا بعد از تعطیلات نمیام دانشگاه. بعد صدایش جدیت به خودش گرفت وادامه داد: –در ضمن ما با هم حرف زدیم و منم جوابم رو به شما دادم، دیگه دلیلی نداره بهم زنگ بزنید یا بخواهید من رو ببینید. هرکدام از کلماتش خراشی میشدبرروی قلبم. انگار صدایی که از حلقم درامد دست خودم نبود. ــ راحیل... خیلی سردتر از قبل گفت: –آقا لطفا منو با اسم کوچیکم صدا نکنید. خداحافظ. صدای بوق ممتد گوشی انگار پتکی بود برسرم. سارانزدیکم آمدومن بدونه این که برگردم، گوشی را به طرفش دراز کردم وبعداز تشکر، ازاو، وَازخودم فاصله گرفتم. دیگر سر کلاس نرفتم. شایدنشستن روی نیمکت بوستانی که قبلا اوهم آنجا نشسته بود، می توانست قلبم راالتیام دهد. چقدر دلم برایش تنگ بود. وقتی به این فکر کردم که صدایش بغض داشت نور امیدی در دلم روشن شد، پس او هم به من حسی دارد. ولی با یادآوری سردی حرف هایش، مردد شدم. نگاههایش، هیچ وقت سرد نبودند، اما کلامش... آنقدر آنجا نشستم و فکرو خیال کردم که وقتی به خودم امدم دیدم نزدیک غروب است، حدس می زدم که راحیل نیاید، ولی نمی خواستم قبول کنم، بلند شدم تا کمی قدم بزنم پاهایم ازسرماخشک شده بود. همانطور که قدم میزدم به این فکر کردم که: "اگر به هر دختری دردانشگاه پیشنهاد ازدواج می دادم ازخوشحالی بال درمی آورد. انوقت راحیل... اصلا فکرش راهم نمی کردم راحیل اینقدر سخت گیر باشد. و در این حد تابع معیارهاش. دلایلش را نمی توانستم درک کنم. و همین طور، نمی توانستم فراموشش کنم. من همانجا کنار همان نیمکت تصمیم گرفتم که به دست بیارمش... *راحیل* وقتی تلفن را قطع کردم، با چشم های میخ شده ی سعیده و سوگند روی صورتم روبرو شدم. خیلی خونسرد از کنارشان رد شدم و گفتم: – بیایید دیگه. فقط خدا می دانست زخم صدایش چه آشوبی دردلم به پاکرد. چقدرسخت است دلت گرم باشدمثل کوره ولی زبانت سردباشدمثل یخ، تیزباشدمثل تیغی که فقط به قصددل بریدن حرکت کند. این دیدارهای هر روزه ی دانشگاه، بد عادتم کرده بود. صدای فریادسعیده همانند سوت ترمز قطار ایست سختی به فکروخیالم داد. ــ ماشین رو اینور پارک کردم، کجا میری؟ باچشم های گردشده نگاهش کردم. –سعیده جان آرومتر، چراداد می زنی؟ –اونجور که توغرق بودی، برای نجات دادنت چاره ی دیگه ایی نداشتم. وقتی ماشین راه افتاد، سوگند گفت: –من رو مترو پیاده کن. ازاو خواستم که ناهار راباهم باشیم. لبخندی زدو گفت: –نه دیگه، خیالم از طرف تو راحت شد.برم خونه که کلی کار خیاطی دارم. توام اون بلوزه که الگوش رو کشیدی رو برش بزن، فردا بیارش ببینم. بعد از پیاده شدن سوگند، سعیده پرسید: –چطوری تونستی باهاش اونجوری حرف بزنی...زدی داغونش کردی که... اصلا حرف آرش که به میان می آیدجمعیتی ازخونهای بلاتکلیف دربدنم برای رساندن خودشان به صورتم صف می کشند. –نمیدونم. یعنی خیلی بد حرف زدم؟ لبهایش رو بیرون دادو سرش را کج کردو گفت: –خیلی که نه. فقط با این ماشین کوچیک ها هستن، سبک وزن ها، اسمشون چیه؟ آهان مینی ماینرا، با اونا از روش رد شدی. ــ شاید می خواستم هم اون بِبُره هم من. ــ زیر چشمی نگاهم کردو گفت: – الان تو بریدی؟ دوباره این بغض تمام وابستگانش رابه طرف شاهراه گلویم گسیل کردومراواداربه سکوت کرد. – ازقیافت معلومه چقدربریدی...به خودت زمان بده راحیل. کم‌کم. یهو که نمیشه، رَوِشت هم اشتباهه، هم سخت. به نظر من می رفتی می دیدیش، براش توضیح می دادی، اینجوری واسه اونم بهتر بود، شاید قانع میشد و راحت تر قبول می کرد. بالاخره مغلوب اقوام بغض شدم و اشکم سرازیرشد. – قبلا حرف زدیم، اون اصلا نمی تونه حرف هام رو درک کنه، بعدشم، هر چی بیشتر همدیگر رو ببینیم بدتره. این حرف ها را می زدم ولی دلم حرفهای سعیده راتاییدمی
کرد. فکردیدنش بد جور روی مخم سوار شده بود. در دلم از خدا می خواستم راهی نشانم دهد، خدایا شایدسعیده درست می گوید. اگررفتن به صلاحم نیست خودت جلویم را بگیر، خودت مانعی سرراهم قراربده. بعدباخودم گفتم وقتی همه چیزجوراست برای دیدنش پس بایدرفت. آنقدر غرق این فکرها بودم که نفهمیدم کی رسیدیم. از فکری که به سرم زده بود، استرس گرفته بودم. برای عملی کردنش اصلا به سعیده تعارف نکردم که به خانه بیاید. وبعدازرفتنش، خودم را به سرخیابان رساندم. . چند دقیقه کنار خیابان ایستادم تا بالاخره یک تاکسی از دورنمایان شد. ازعرض خیابان کمی جلو رفتم که بتوانم مسیرم را به راننده تاکسی بگویم. همزمان یک موتوری مثل اجل معلق نمی دانم از کجا پیدایش شدومثل یک روح سرگردان باسرعت ازجلویم ردشدوبابرخوردبه من تعادلش راازدست دادو هر دو هم زمان زمین خوردیم. صدای ناله ام بلندشد. به خاطربرخوردباآسفالت دستهایم خراش سطحی برداشتندوتمام چادرولباسهایم خاکی شدند. قدرت بلندشدن نداشتم به هرزحمتی بودخودم رابه جدول کنارخیابان رساندم وهمانجا نشستم. سرم درد می کرد. موتور سوار که پسر جوانی بود به طرفم امدو بارنگ پریده و دست پاچه پرسید: –خانم حالتون خوبه؟ صورتم را مچاله کردم و گفتم: –نمیدونم، فکر کنم پام طوریش شده باشه. به طرف پاهایم خم شد و گفت: – کفشتون رو دربیارید تا ببینم. با اخم گفتم: –شما ببینید؟ مگه دکترید؟ از حرفم حالت شرمندگی به خودش گرفت و گفت: –صبر کنید من موتورم روگوشه ایی بزارم. تاکسی بگیرم ببرمتون دکتر. آخه چرا پریدید وسط خیابون؟ همانطور که گوشی موبایلم را درمی آوردم گفتم: –زنگ میزنم کسی بیاد ببره. به سعیده زنگ زدم وتوضیح دادم چه اتفاقی افتاده، شاخ های درامده اش را از پشت گوشی هم می توانستم حس کنم. با صدای تقریبا بلندی گفت: – من که تورو جلوخونتون پیاده کردم. تو خیابون چیکار داشتی؟ ــ ناله ایی کردم و گفتم: – الان وقت این حرف هاست؟ ــ چند دقیقه ی دیگه اونجام. بلافاصله بعداز گفتن این جمله گوشی را قطع کرد. موتور سواردرحال وارسی کردن موتورش گفت: – حالا خانم واقعا چرا یهو امدید وسط خیابون؟ من که داشتم راهم رو می رفتم. سرم راپایین انداختم و گفتم: – می خواستم ماشین بگیرم. سرش را تکان دادو گفت: – کسی که می خواد بیاد ماشین داره؟ ــ بله. زود کارت ملی اش رامقابلم گرفت و گفت: – لطفا شماره ام را هم سیو کنید و شماره خودتون رو هم بدید. شما که نذاشتین من ببرمتون بیمارستان. پس هر چی هزینه ی بیمارستان بشه خودم پرداخت می کنم. شما با همراهتون برید منم با موتور پشت سرتون میام. کارت را پس زدم وگفتم: ــ ما خودمون میریم شما برید به کارتون برسید. خودم مقصربودم. من شکایتی از شماندارم. ✨🍁✨🍁 🍁✨🍁 ✨🍁 🍁 وقتی سعیده من رادرآن حال دید، دودستی به سروصورتش کوبیدو گفت: – چرا اینجوری شدی؟ پسر موتور سوار که با تعجب سعیده را نگاه می کرد گفت: –حالشون خوبه خانم نگران نباشید، زودتر ببریم بیمارستان تا عکس ... سعیده خشمگین سرش داد زدو گفت: –شما این بلا رو سرش آوردید؟ پسره ی بدبخت لال شد. سعیده را صدا کردم و گفتم: – تقصیر خودم بود. حالم خوبه فقط یه کم پام درد میکنه. انگار تازه یادش افتاده بود باید کمکم کند سریع به طرفم امدو بلندم کرد. موتورسوار حرفهایی که به من زده بود رابه اوهم گفت و سعیده فقط با عصبانیت نگاهش می کرد. فوری به طرف بیمارستان راه افتادیم تا زودتر ازنگاههای با تامل عابرین فرار کنیم. بعد از اینکه ماشین حرکت کرد، سعیده نگاه مرموزی به من انداخت و گفت: –تو اینجا چیکار می کردی؟ سرم راپایین انداختم و گفتم: –می خواستم برم دانشگاه. تا امدم تاکسی بگیرم اینجوری شد. دستش را به پیشانی‌اش زدوگفت: –وای حالا جواب خاله رو چی بدم، فقط دعا کن چیزیت نشده باشه. ــ مامانم که نمیدونه ما با هم بودیم. فکر میکنه من دانشگاهم. بی توجه به حرفم گفت: –خب می گفتی خودم همونجا که می خواستی بری می رسوندمت، مگه ما با هم این حرف هارو داریم. پنهون کاری چرا آخه؟ شرمنده بودم، نمی‌دانستم جوابش راچه بدهم. درد پایم هم بیشتر شده بود. به بیمارستان که رسیدیم دیدم موتور سوار موتورش راگوشه ایی پارک کرد. داخل بیمارستان شدیم و بعد از پذیرش بالاخره عکس انداختیم. ✨🍁✨🍁 🍁✨🍁 ✨🍁 🍁 سنگینی ام را روی سعیده انداخته بودم. بیچاره با سختی مرا به طرف آسانسور می کشید. – چه بگم به مامان که دروغ نباشه. سعیده گردنش را تابی داد و گفت: –بگو داشتم می رفتم سر قرار، زدن لهم کردن. ازحرفش شرمنده شدم، شایداین تصادف نشانه‌ایی بود برای ندیدن آرش. مادر راست می گفت خداهمیشه باما حرف میزنه فقط باید گوش شنواداشته باشیم وچشم بینا... سعیده دستم راگرفت و گفت: – تو که با خاله نداری، راستش روبهش بگو دیگه. ــ نه سعیده، شاید بعدا بگم ولی الان روم نمیشه. ــ خب...بگو داشتم از دانشگاه میومدم اینجوری شد، زیاد با جزییات نگو. فر