eitaa logo
کانال زوج خوشبخت و تربیت فرزند❤
3.8هزار دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
1.9هزار ویدیو
2 فایل
کانالهای ما در ایتا @mostagansahadat @zojkosdakt @skftankez @romankadahz @aspazyzoj @bazarkandah تبلیغات 👇 @hosyn405
مشاهده در ایتا
دانلود
سعی کنید سر شوهرتان داد نزنید شوهرتان میتواند به تنهایی با همه چیز مبارزه کند ولی نمیتواند داد و فریادهاي شما را تحمل کند. @zojkosdakt ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g سفارش تبلیغات https://eitaa.com/hosyn405
⏳ برای خنديدن وقت بگذاريد، زيرا موسيقی قلب شماست. براي گريه کردن وقت بگذاريد، زيرا نشانه يک قلب بزرگ است. براي خواندن وقت بگذاريد، زيرا منبع کسب دانش است. براي رؤيا پردازی وقت بگذاريد، زيرا سرچشمه شادی است. برای فکر کردن وقت بگذاريد، زيرا کليد موفقيت است. برای کودکانه بازی کردن وقت بگذاريد. زيرا ياد آور شادابی دوران کودکی است. برای گوش کردن وقت بگذاريد، زيرا نيروی هوش است. برای زندگی کردن وقت بگذاريد، زيرا زمان به سرعت میگذرد و هرگز باز نمیگردد. مأموريت ما در زندگی بدون مشکل زيستن نيست، با انگيزه زيستن است. @zojkosdakt ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g سفارش تبلیغات https://eitaa.com/hosyn405
💑 ترفندهای شروع صحبت با همسر 💞 صحبت دونفره یکی از مهمترین مواردیه که می‌تونه کیفیت زندگی شما رو بالا ببره، پس اگه زیاد با هم صحبت نمی‌کنید از ترفندهایی که گفتیم کمک بگیرید. @zojkosdakt ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g سفارش تبلیغات https://eitaa.com/hosyn405
آقای بد دهن، وقتی حالت خوب نیست حرفهای تند نزن. خیلی فرصت داری که حالت رو عوض کنی، اما تو هیچوقت فرصت این رو نداری که بتونی حرفهایی که گفتی رو عوض کنی. مراقب باش، براحتی شکسته میشه. 💞❤️💞❤️💞❤️ به شوهرتان هر انسانی به شخصیت خویش علاقه‌مند است و از خدشه‌دار شدن آن می‌رنجد. رعایت نكردن این امر مهم، باعث بریدن رشته ایجاد فاصله میان افراد می‌شود.💞 @zojkosdakt ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g سفارش تبلیغات https://eitaa.com/hosyn405
👱‍♀به خودتان، نوع لباسی که می‌پوشید، ظاهر زندگی‌تان و دستپخت‌تان توجه کنید. ❌بی‌انگیزگی شما در رسیدگی به اوضاع خانه، خورد و خوراک و پوشش در همسرتان نیز تاثیر می‌گذارد. @zojkosdakt ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g سفارش تبلیغات https://eitaa.com/hosyn405
وقتی با همسر خود صحبت میکنید و چیزی نمی گوید یا حرکتی از او نمیبینید حتما به معنی آن نیست که همسرتان به گفته های شما توجه نمی کند. شاید گاهی او ترجیح میدهد ساکت باشد و در مورد آنچه شما می گویید، فکر کند. @zojkosdakt ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g سفارش تبلیغات https://eitaa.com/hosyn405
✍ نشاط خود را حفظ كنيد و هميشه خسته و افسرده نباشيد. بعضی افراد همين كه به همسر خود ميرسند فكر ميكنند بايد ناله كنند و خسته باشند. @zojkosdakt ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g سفارش تبلیغات https://eitaa.com/hosyn405
✍ سه قدم برای یک زندگی شاد؛ خود را به خاطر افراد بی فایده ای که لایق داشتن هیچ جایگاهی در زندگی تان نیستند، دچار استرس نکنید.... هیچگاه احساسات خود را، بیش از حد صرف چیزی نکنید. چون در غیر این صورت صدمه خواهید دید... بیاموزید بدون نگرانی زندگی کنید. چون خدا در همه حال هوایتان را خواهد داشت. اعتماد کنید و ایمان داشته باشید... @zojkosdakt ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g سفارش تبلیغات https://eitaa.com/hosyn405
❌والدین کنترلگر پذیرای هیچ مخالفتی نیستند و با توضیحاتی که میدهند سعی در درست نشان دادن حرف و خواسته خود دارند. کنترلگری به شکلهای مختلف خودش رو نشون میده: یه وقتا با حمایت کردن زیادی یه وقتا با زیر سوال بردن زیادی یه وقتا با تحقیر کردن یه وقتا با سکوت کردن یه وقتا با مقایسه کردن @zojkosdakt ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g سفارش تبلیغات https://eitaa.com/hosyn405
✍هیچوقت دنبال آدمی نبودم که پولدار باشە چون چیزایی که من میخوام رایگانه: وقت، توجه، ارزش، دوست داشتن، وفاداری... @zojkosdakt ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g سفارش تبلیغات https://eitaa.com/hosyn405
کانال زوج خوشبخت و تربیت فرزند❤
–آخه اون به من خیلی چیزها یاد داده، از طریق همون نوشته ها وگاهی صوتهایی که ازش گوش می کنم. –چی یاد د
هم دنبال کننده‌اش میشید. سعیده گفت: – من که الگو‌ی خودم قرارشون ندادم. –ولی اونقدر تحت تاثیرشون هستی که روی رای و نظرت تاثیر گذاشتن. –نمی دونم، همش دودلم. شاید اصلا رای ندم. –ولی روی رای خیلیها تاثیر میزاری، با این تبلیغاتی که می کنی. حالا منظورم تو نیستی ولی گاهی یه تصمیم اشتباه و احساسی یه آدم مطرح بین مردم، ممکنه باعث بشه یه لطمه ی سختی به همون مردم یا حتی به آینده ی کشور زده بشه. حداقل خدمتی که می تونن به مردم بکنند اینه که رای خودشون رو پنهان نگه دارند نه این که طوری برخورد کنند که انگار ایمان صد در صد به درست بودن انتخابشون دارند. حرف استاد که پیش کشیده شده بود. یاد کمیل هم افتادم. او هم برای من حکم استاد را داشت. به گفته ی سعیده از خود گذشتگی که در مورد من کرد. باعث شد ارزش و احترامش پیش من چندین برابر بشود. مردانگی به حرف نیست به عمل‌است، که این روزها خیلی کم دیده می‌شود. اگر حرف سعیده در مورد کمیل درست باشد. با ایمانی که من از او سراغ دارم با این قضیه کنار می آید و باخودش می‌گوید حتما صلاح خدا همین بوده. است. چون یک بار که در مورد تصادف حرف می زدیم، من گفتم: –اگه من اون شب قبول نمی کردم که با دختر خاله‌ام بریم خیابون، اون اتفاق نمیوفتاد. کمیل گفت: –درسته خب اتفاق وحشتناکی بود و هضمش برای من سخته، ولی اگرم شما اون ساعت، دقیقا همون زمانی که ما از اونجا رد می شدیم اونجا نبودید، خدا یا کس دیگه ایی رو می فرستاد یا اتفاق دیگه ایی میوفتاد که منجر به فوت همسر من میشد، چون تقدیرش رو خدا همون قرار داده بود. شک نکنید این تصادف تو تقدیر شما هم بوده.اگر اون لحظه اونجا نبودید و تو خونه بودید پاتون به فرش گیر می کرد و صدمه می دیدید. همین طور دختر خالتون. امتحانات شروع شده بودو من سخت مشغول درس خواندن بودم. خیاطی را به خاطر امتحانات موقتا کنار گذاشته بودم. گاهی آرش را در سالن یا محوطه می دیدم، همیشه با لبخند به من نگاه می کرد و با لب خوانی می فهمیدم که سلام می‌دهد. من هم با تکان دادن سرم جواب می دادم. دوتا از امتحاناتم بیشتر نمانده بود، آرش اصلا در مورد خانواده اش حرفی نزده بود. یک بار برای این که حال مادرش را بپرسم و خبری بگیرم پیام دادم. جواب داد حالش خوب شده و دیگر مشکلی ندارد. خیلی با خودم کلنجار رفتم که سوال دیگه ایی نپرسم ولی موفق نشدم. پرسیدم: – با برادرتون آشتی کردید؟ جواب داد: – آره. دلم گرفت از این که این موضوع را به من نگفته بود. با این که می دانست چقدر این موضوع قهرشان من را ناراحت کرده بود. خواستم گلگی کنم. اما تصمیم گرفتم جور دیگری تلافی کنم. با بدجنسی پیام دادم: –ازتون عذر خواهی کرد؟ جواب داد: – نه، به خاطر مادرم این کار رو کردم. حسادت به سراغم امد، استغفاری کردم و صفحه گوشی‌ام را خاموش کردم و کناری گذاشتم. به چند دقیقه نکشید که با شنیدن صدای پیام بازش کردم. نوشته بود: – شما که اهل مجازات هستید. اهل تشویق نیستید؟ جواب ندادم. دوباره فرستاد: –آشتی کردنم تشویق نداره؟ نمی دانم اصلا اگر من نمی پرسیدم او برایم می گفت که آشتی کرده. حالا از من جایزه هم می خواهد. حدودیک ماه گذشته اصلا یک کلمه حرف نزده وخبری نداده. مادر راست می گفت که نباید به او قول می دادم و خیالش را راحت می کردم. وقتی رسیدم دانشگاه با دیدن سوگند گل از گلم شکفت. امتحان او بعداز ظهر بود ولی می گفت، خانه‌شان مشتری می‌آید و می رود. حواسش جمع نمی‌شود. برای همین آمده است در کتابخانه درس بخواند. نزدیک سالن که شدیم سوگند رو به من کردو گفت: –راستی راحیل ترم تابستونی برمیداری؟ ــ اگه ارائه بدن، آره. اگه ترم تابستونی بردارم ترم بعدم فشرده واحد بردارم تموم میشه. ــ چه خوب، منم برمیدارم. ولی فشرده نمی تونم بردارم، چون کار خیاطی دارم. وارد سالن که شدیم سوگند به طرف کتابخانه رفت. من هم برای امتحان به طبقه ی بالا رفتم. روی پله ها آرش را دیدم، مثل همیشه لبخند زدو چون نزدیک هم بودیم بلند سلام داد. دلخور نگاهش کردم و زیرلبی جواب سلامش را دادم و به راهم ادامه دادم. ولی او از بی اعتنایی من همانجا خشکش زده بودو به رفتنم نگاه می کرد. وقتی به پاگرد پله رسیدم زیر چشمی نگاهش کردم، همانجا ایستاده بود. ✍ ... همین که اجازه دادند برگه هارا برداریم و شروع کنیم. با خواندن اولین سوال ذوق کردم. مثل همیشه صلواتی فرستادم وتند، تند شروع به نوشتن کردم. تقریبا همه ی سوالهارا بلد بودم. بعداز نوشتن و مرور کردن، جزء نفرات اول، برگه را تحویل دادم و بیرون رفتم. دانشگاه کاری نداشتم، یک لحظه فکر کردم بروم پیش سوگند ولی با خودم گفتم چند ساعت دیگر امتحان دارد، مزاحمش نشوم تا درسش را بخواند. راه خانه را در پیش گرفتم. مسیری که می رفتم خلوت بود. فقط صدای پایی می‌آمد که حالا دیگر قدمهایش را تند کرده بود، صدا خیلی نزدیک شدو از بوی عطرش فهمیدم آرش
است، ولی اهمیتی ندادم و به راهم ادامه دادم. وقتی شانه به شانه ی هم شدیم، آرام گفت: –سر خیابون تو ماشین منتظرتم، بیا کارت دارم. بعد هم از کنارم رد شد، متعجب رفتنش را نگاه کردم. کارش مرا یاد فیلم های جاسوسی زمان انقلاب انداخت. از این که ملاحظه ام را می کرد و حواسش به موقعیت من بود، لبخند بر لبم آمد. دورشد ولی بوی عطرش را جا گذاشت. عمیق هوایی را که با بوی عطرش عجین شده بود را به ریه هایم فرستادم. نزدیک ماشین که شدم، دیدم پشت فرمان نشسته و خیلی فکور اخم هایش در هم است. یک لحظه فکر کردم به حرفش گوش ندهم تا تنبیه شود. ولی یاد غرور مردانه‌اش افتادم که نباید جریحه دارش می کردم. در ماشین راباز کردم و نشستم. سعی کردم نگاهش نکنم. ولی نگاه سنگینش را احساس می کردم. نچی کردو ماشین را روشن کردو راه افتاد. باشنیدن صدایش که گفت: –چی شده راحیل؟ چرا ناراحتی؟ نیم نگاهی به فرمان که آرش در حال خفه کردنش بود انداختم و گفتم: –لطفا منو جلو ایستگاه مترو پیاده کنید. ــ خودم می رسونمت. ــ مگه شما امتحان ندارید؟ ــ اولا که نه؟ من فقط برای دیدن تو امروز امده بودم. دوما: حتی اگه امتحانم داشتم، نمی رفتم تا نمی فهمیدم تو چرا ناراحتی؟ فکر این که فقط برای دیدن من آنقدر خودش را به زحمت انداخته بود، باعث شد از کارم پشیمان شوم. بعد از چند دقیقه رانندگی با سرعت بالا، کنار خیابان نگه داشت. آرنج دست چپش را تکیه داد روی فرمان و دستش را مشت کرد زیر گوشش و زل زد به من و گفت: –من سراپا گوشم، خانم، بفرمایید. از کارش معذب شدم و سرم را پایین انداختم. سینه اش را صاف کردو گفت: –مگه خودت نگفتی، همیشه اگه مشکلی بود با هم حرف بزنیم؟ باز من سکوت کردم و او با مهربونی بیشتری ادامه داد: –راحیل من طاقت یه لحظه ناراحتیت رو ندارم، لطفا بگو چی شده؟ از دست من ناراحتی؟ سرم را به علامت تایید تکان دادم و او هیجان زده گفت: –وای... چیکار کردم؟ به روبرو نگاه کردم وآرام گفتم: – میشه لطفا به روبرو نگاه کنید. خنده ایی کردو چَشم کشیده ایی گفت و صاف نشست و زیر لب گفت: –خدایا ما کی بهم محرم میشیم. سعی کردم لبخندم را کنترل کنم و خودم را به نشنیدن بزنم. بعد از چند ثانیه سکوت گفتم: – چند وقته با برادرتون آشتی کردید؟ فکری کردو گفت: – دوهفته ایی میشه. چطور؟ ــ یادتونه قضیه ی قهر با برادرتون رو گفتید من چقدر ناراحت شدم؟ ــ الان که آشتی کردیم که... ــ خداروشکر. ولی دوهفتس که به من نگفتید. دیشب که پرسیدم گفتید، یعنی اگه نمی پرسیدم کلا نمی گفتید. می خوام دلیلش رو بدونم. نگفتید چون خوشحالی من براتون اهمیتی نداشت یا دلیل دیگه ایی داشت؟ برگشت به طرفم وگفت: – به خاطر این ناراحتید؟ ــ بله، یه مسئله ایی هم می خواستم بگم. ــ چی؟ ــ این که اون قول منتظر موندنم دیگه منتفیه، من اون قول رو دادم که شما مشکلتون با برادرتون حل بشه، خدارو شکر که حل شد. پس دیگه قول من معنی نداره. به نظرم همون حرف خانوادتون رو گوش کنید بهتر باشه، با این شدت مخالفتی که خانوادتون دارند، اگر هم محرم بشیم بعدها مشکلات زیادی پیش میاد، پس بهتره همین اول... نگذاشت حرفم را تمام کنم، با حالت عصبی گفت: –چی میگی راحیل؟ نگو این حرف رو... اگه من بهت نگفتم، چون دارم با مادرم و مژگان صحبت می کنم که یه جوری برادرم رو راضی کنند، بهشون گفتم یا راحیل، یا من با هیچ کس دیگه ایی ازدواج نمی کنم. البته این حرف رو فقط به مژگان گفتم که به برادرم بگه، نمی خواستم با این حرفها یه وقت مادرم استرس بگیره. به روبرو نگاه کردو آروم تر ادامه داد: تو حق داری، من بی فکری کردم، معذرت می خوام باید بهت می گفتم تا از نگرانی دربیایی. شاید دلیلش اینه که باهم حرف نمی زنیم. بعد خودش فکری کردوادامه داد: —می دونم الان با خودت می گی، خب پیام می دادم. درسته من قبول دارم، و بازم ازت عذر می خوام. از این که خیلی راحت غرورش را می گذاشت زیر پایش و توجیح نمی آورد تا عذر خواهی نکند، برایم عجیب بود. شنیده بودم عشق و غرور یک جا جمع نمی شوند. ✍ ... با شرمندگی گفتم: – نیازی به عذر خواهی نیست، همین که قبول کردید من حق داشتم ناراحت بشم برام کافیه. به آرامی گفت: – باور کن راحیل من دارم تمام سعیم رو می کنم که همه چی با صلح و صفا پیش بره. اگه بهم زمان ندی ممکنه دوباره تنش به وجود بیاد، چون از طرف تو آرامش ندارم. ــ آخه اینجوری که نمیشه، منم خانواده دارم، باید جوابشون رو بدم، وقتی مادرم قضیه ی خانواده شما رو شنید، گفت: –حق دارندو بهتره اصرار نکنیم. گفت، این رو به شما هم بگم که... صدایش را کمی بلندترکردو گفت: – باز که رفتی سر خونه‌ی اول. وقتی تعجب مرا دید، به روبرو خیره شدو آرام تر ادامه داد: –قرار شد از این حرفها نگی. فقط بهم فرصت بده. اینجوری می گی عصبی میشم. اخم کردم وگفتم: –من یک ماهه دیگه صبر می کنم اگه تو این مدت نشد، یعنی قسمت نی