eitaa logo
کانال زوج خوشبخت و تربیت فرزند❤
3.6هزار دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
1.3هزار ویدیو
6 فایل
سلام به کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند خوش آمدید. مطالب کانال صرفا جهت اطلاع واستفاده شما عزیزان می باشد. تبلیغ کسب و کار کانال و گروه ----------------------------------------------------- آیدی مدیر @hosyn405
مشاهده در ایتا
دانلود
کنیم، داداش من رو تو نمی شناسی. امدنش که باید بیاد برای سند زدن. راجع به حرفهای اون روز هم عذر خواهی کرد، گفت مست بوده نفهمیده چی گفته. گفت یه کم درگیره... حرفش را بریدم. –در گیره یا گیره؟ شانه ایی بالا انداخت. –نمی دونم آرش، اصلا برام دیگه مهم نیست که چه غلطی می کنه. دیگه حرفش رو نزن، این خونه روهم بگیره دیگه نه اون با من کاری داره نه من با اون... دیگه میخوام آرامش داشته باشم، از این همه کشمکش خسته شدم. –ناراحتی از این که خونه رو بهش دادی؟ لبخندرضایت آمیزی زد و گفت: –نه، اصلا. من برای توهر کاری می کنم. گفتم که فقط تو مثل قبل باش... بعددستم را گرفت و ادامه داد: –آرش، مثل اون موقع هاشوخی کن، سربه سرهمه بزار...دلم واسه اون آرش قبلی تنگ شده. آهی کشیدم وگفتم: –آخه چیمون مثل قبله که منم مثل قبل باشم؟ همه چی بهم ریخته، طبیعیه که منم به هم بریزم. من فقط امدم بهت بگم ازاین که تو وسارنا پیش ماهستید خوشحالم. اگه کاری یامشکلی داشتی حتما بهم بگو. نگران منم نباش، بالاخره بایدعادت کنم. – پرسید: –به چی؟ –به همه چی...به شرایط... آرام دستم را از دستش بیرون کشیدم و بلندشدم و کنار گهواره‌ی سارنا ایستادم و نگاه کردم. غرق خواب بود، خم شدم و بوسیدمش وگفتم: – بهم انرژی میده، مژگان خیلی مواظبش باش. یادگارکیارشه. چقدر دوست داشت بچش رو ببینه. مژگان هم امد کنارم ایستاد. –حالا بزاربزرگ بشه، اونوقت ببین چه دلبری از عموش بکنه. خم شدم و با انگشت سبابه لپ سارنا را نوازش کردم و گفتم: –به نظرت زیاد نمیخوابه؟ یک ساعت پیش هم خواب بود. مشکوک نگاهم کرد. تازه فهمیدم خودم را لو داده‌ام. برای سرپوش گذاشتن روی حرفم گفتم: –راستی قرارشد با مامان بریم رضایت بدیم، این که از مامان خواستی رضایت بده کارخوبیه، ولی نمی خوام فکرکنی من دخترطرف رو دیدم در لحظه ازش خوشم امده و این موضوع نگرانت کرده. من فقط با دیدنش یاد یه نفر افتادم. همین. با دهان باز نگاهم کرد و به تِته پِته افتاد. –نه...نه... آرش من اینجوری فکرنکردم، من فقط نمی خواستم تو دوباره... –من می دونم توچه فکری کردی، دیگه مهم نیست. خجالت زده سرش را پایین انداخت. –آرش تو خیلی عوض شدی. قبلنا اینجوری نبودی. –آخه اون موقع ها هنوز با راحیل آشنا نشده بودم. دلخور روی لبه‌ی تخت نشست و گفت: –ولی تو به من قول دادی درعوض فروش خونه دیگه حرف اون رو نزنی و مثل قبل... –خوب الانم میگم. توگفتی مثل اون موقع شاد و پر انرژی باشم، گفتم باشه دیگه، فقط کمی بهم وقت بده، فکر کنم تو منظور من رو از افکار گذشته نفهمیدی. فقط نگاهم می کرد. –مژگان نگران نباش همه چی درست میشه. آبم از آب تکون نمی‌خوره. فقط باید صبر کرد. سخت ترین کار دنیا. ✍ ... *راحیل* وقت اداری تمام شده بود، ولی هنوز کمی از کارهایم مانده بود. خیلی کند پیش میرفتم. شقایق وارد اتاق شد و گفت: –پاشو بریم دیگه، اولین روز نمیخواد خودت رو هلاک کنی. این رئیس ما قدر نمی‌دونه‌ها، آخرشم میگه وظیفت بوده. شقایق از آن دخترهای زود جوش بود. از صبح که آمده بودم آنقدر سریع با من عیاق شده بود که انگار مدتهاست هم دیگر را می‌شناسیم. نگاهم را از روی سیستم به طرفش سُر دادم و گفتم: –تو برو، من نیم ساعتی کار دارم. باید از رئیس یه چیزایی بپرسم. نمیدونم این نامه ها رو باید بر حسب چی بایگانی کنم؟ جلوتر آمد و نگاهی به سیستم کرد و توضیح مختصری داد و گفت: –صبح مگه برات توضیح نداد؟ –چرا، چندتا رو تند تند گفت انجام دادم ولی این آخریا یادم رفته. شقایق چشمکی زد و گفت: –برام عجیب بود که خودش امد برات توضیح داد. فکر می‌کردم بسپره به یکی از ماها، بعد صدایش را آرامتر کرد و ادامه داد: –سحر می‌گفت، فکر کنم این دختر جدیده بتونه قاپ رئیس رو بدوزده، چون انگار با اون یه کم با ملاحظه‌تره. ما که تو این مدت موفق نشدیم. –شما تو اتاقاتون کار می‌کنید یا دیگران رو رسد می‌کنید؟ خندید و گفت: –رئیس با دیگران فرق داره. وگرنه ما که سرمون تو کار خودمونه. ابرویی بالا دادم و گفتم: –بله، اونقدر سرتون تو کار خودتونه که من همین روز اولی به لطف شما شجرنامه همه کارکنای شرکت امد تو دستم. شقایق حق به جانب گفت: –بیا و خوبی کن. بده همه رو باهات آشنا کردم. آدم باید بدونه اطرافش چه خبره، فقط به این رئیس خان زیاد امیدوار نباشا، کلا یخه، قطب شمال رو گذاشته جیب بغل، این توجهاتشم واسه اینه که حسابی ازت کار بکشه خامش نشی. من دیگه میرم دیرم شد. بعد هم فوری از اتاق بیرون رفت. حرفهایش غرق فکرم کرد. مادر جواب مثبت را به زهرا خانم داده بود و قرار بود آخر هفته که پدر و مادر کمیل از شهرستان آمدند برای خواستگاری رسمی بیایند. تصمیم داشتم تا مراسم در خانه بمانم. ولی کمیل اصرار کرد که نیرو نیاز دارند و باید زودتر کارم را شروع کنم. بالاخره خودم را از افکارم بیرون کشیدم و سیستم را خاموش کردم و از پشت میز
بلند شدم. از روی چوب لباسی ایستاده‌ی گوشه‌ی اتاق شیشه‌ایی سویشرتم را برداشتم. باصدای کمیل برگشتم. –ساعت کاری خیلی وقته تموم شده‌ها. هیکل چهارشانه وقد، بلندش چارچوب کوچک درشیشه ایی اتاقم را پُرکرده بود. وقتی آن جذبه و ژست مردانه‌اش را در دیدم. شاید به شقایق و سحر حق دادم. –می‌خواستم برم از آبدارچی شماره آژانس... حرفم را برید. –من رو به اندازه‌ی آژانس سر چهار راه قبول ندارید؟ دستپاچه گفتم: –این چه حرفیه؟ نمی‌خوام اینجا براتون حرف در بیاد. مثل این که اینجا روی شما حساس هستن. بی‌توجه به حرفم گفت: –شما سر خیابون باایستید من ماشین رو از پارکینگ برمی‌دارم میام. با دهان باز نگاهش کردم. خوب می‌دانست که من تنهایی بیرون نمیروم. من از سایه‌ی خودم هم می‌ترسیدم. لبخندی مهربانی زد و کمی جلوتر آمد. –پس چطور به راننده آژانس اعتماد می‌کنید؟ نگاهم را پایین انداختم. –کمیل گفت: –میشه یه خواهشی ازتونم بکنم؟ –بفرمایید: –لطفا همه‌چیز رو به من بسپرید و نگران هیچی نباشید. به حرف این دخترا توجهی نکنید. اینا خیلی مونده تا بزرگ بشن. اگر اینجا مشکلی داشتید فقط به خودم بگید. فعلا یه مدت نیم ساعت بعد از این که بقیه رفتن میریم که تو چشم نباشیم. بعد کیفم را از روی میز برداشت و دستم داد. – من با آسانسور انتهای سالن میرم. شما با آسانسور جلو بیایید پارکینگ، تنهایی که نمی‌ترسید؟ قلبم ریخت. شاید بد جنسی باشد، شاید هم غرور، ، ولی از این که اینطور با من حرف میزد برایم لذت بخش بود. دیگر از آن جذبه‌ی رئیس گونه‌اش خبری نبود. بدون هیچ منیّت. سرم را به طرفین تکان دادم و او رفت. من نیاز داشتم به یک مردی مثل کمیل که خودش همیشه صلاح کارها را می داند و فکر همه چیز را می‌کند. شانه‌هایم خسته بودند. دیگر نمی‌توانستم باری رویشان بگذارم. احتیاج به یک استراحت طولانی داشتم. چشم هایم را بستم و سرم را به صندلی ماشین تکیه دادم. –امروز خسته شدید؟ به نظر خسته میایید. ✍ ... چشم‌هایم را باز کردم و گفتم: –نه، به خاطر زیاد نگاه کردن به کامپیوتر چشم‌هام یه کم خسته شدن. به روبرو خیره شد. –من به خاطر این مدت گفتم کار کنید که تنها تو خونه نباشید و فکرتون مشغول باشه. اگر سختتونه... –نه، ازتون ممنونم. اتفاقا تجربه‌ی خوبیه برام. کم‌کم عادت می‌کنم. کمی سکوت کرد و بعد آرام گفت: –ساعت دقیق روز پنج شنبه رو فردا شب براتون پیام میدم که چه ساعتی مزاحم میشیم. از خجالت سرم را پایین انداختم و گفتم: –دستتون درد نکنه. انگار احساسم را متوجه شد و دیگر حرفی نزد. فردای آن روز یک ساعتی بود که پشت میز کارم نشسته بودم و نامه‌ها را بر حسب تاریخ و موضوع مرتب می‌کردم که سوگند به گوشی‌ام زنگ زد و گفت که نمره‌های درسهایمان آمده است. از صبح به بهانه‌های مختلف تلفن روی میز زنگ می‌خورد که یا اشتباه وصل کرده بودند یا سحر دنبال شقایق می‌گشت و سراغش را از من می‌گرفت. چون شقایق مدام به اتاقها سرک می‌کشید. بیخودی وقتم گرفته میشد. فوری سیستم را روشن کردم تا نمره‌ها را ببینم. همینطور که شماره دانشجویی‌ام را وارد می‌کردم دوباره تلفن روی میز زنگ خورد. اهمیتی ندادم. دنبال نمره‌ها بودم که صدای تلفن دوباره درامد. صدایش خیلی روی اعصاب بود. گوشی را برداشتم و دوباره سر جایش گذاشتم. با دیدن هر یک از نمره هایم انرژی می گرفتم... صدای زنگ موبایلم از کیفم بلند شد، بی‌توجه به صدا‌ نمره‌ها را یکی‌یکی از نظر گذراندم. درسی که می‌ترسیدم بیفتم سیزده شده بودم. ولی بقیه‌ی نمره‌ها خوب بودند. ازجایم بلند شدم و همانطورکه به صفحه کامپیوتر نگاه می کردم دستهایم را به هم گره زدم و با خوشحالی گفتم: –خدایا شکرت. هم زمان کمیل وارد اتاق شد و به من زل زد. «وای خدا دوباره این جذبه گرفت» کمی خودم را جمع و جور کردم ولی نتوانستم لبخند را از روی لبهایم جمع کنم. –سلام. جلو امد و کنار میز ایستاد و پرسید: –حالتون خوبه؟ ما که یکی دو ساعت پیش سلام و احوالپرسی کردیم. باهمان خوشحالی گفتم : – سلام سلامتی میاره، مگه اشکالی داره؟ دستهایش را روی سینه‌اش جمع کرد. –خوشحالم که بالاخره بعد از مدتها خوشحالی شما رو دیدم. الان از این که تلفن من روجواب ندادید خوشحالید؟ یا این که من رو نگران کردید؟ لبخندم را جمع کردم و نگاهی به تلفن روی میز انداختم. –نگران چرا؟ این تلفنه که قطع کردم شما بودید؟ چشمهایش را روی میز چرخاند. –همین طور زنگ گوشیتون که الان معلوم نیست کجاست. زود گوشی را از کیفم درآوردم و نگاهش کردم. –وای ببخشید، نمی دونستم شمایید. بعد اشاره کردم به سیستم. –می خواستم زودتر نمره هام روببینم. جلو آمد و روی صندلی جلوی میز نشست و مانیتور را سمت خودش چرخاند. بعد از دیدن نمره‌ها گفت: –آفرین، بایدم دختر باهوش و درس خونی مثل شما این نمره ها رو بگیره. بعداخمی کرد. –البته این همه هم خوشحالی نداره، –اگه به خاطر اون سیزده
میگید؟ دقیقا به خاطر اون نمره خوشحالم. توی اون وضعیت استرس همین که نیوفتادم جای شکرش باقیه. سرش را به علامت تایید حرفهایم تکان داد. –خب حالا که بخیر گذشته، باید بگم امروز توبیخ میشید. چشم‌هایم گرد شد. بلند شد و حق به جانب نگاهم کرد. –چون تلفن رو روی من قطع کردید گوشیتونم جواب ندادید. من رو نگران کردید و باعث شدید کارم رو ول کنم و بیام اینجا. نمیخوام بین شما و کارمندای دیگه فرق بزارم. امروز دو ساعت بیشتر می‌مو‌نید و به کارهاتون می‌رسید. به طرف در حرکت کرد و رفت. "یعنی الان میخواد ریئس بودنش رو به رخم بکشه؟ یا واقعا با کارمندای دیگه هم اینجوری برخورد میکنه؟ پس اونا حق دارن از دستش شاکی باشن." البته کار آنقدر زیاد بود که این دو ساعت ماندن هم به جایی نمیرسید. واقعا نمیدانم کسی که قبلا جای من بوده کاری هم انجام می‌داده؟ دوساعت از وقت اداری گذشته بود. همه رفته بودند حتی آبدارچی، سکوت محضی همه جا را فرا گرفته بود. من تمام فکرم این بود که چطور به خانه برگردم. از کمیل هم خبری نبود. با خودم گفتم، "چاره‌ایی ندارم به سعیده زنگ میزنم بیاد. من که جرات ندارم برم سرخیابون تاکسی بگیرم." با صدای گوشی روی میز از جایم پریدم. –بله. –من میرم پارکینگ شما هم بیایید. از شنیدن صدایش خیلی خوشحال شدم. پس او هم نرفته بود و منتظر من بود. با خوشحالی کیفم را برداشتم و از اتاق بیرون رفتم. آنقدر سالن سوت و کور بود که یک لحظه ترس به جانم افتاد. –از این ور بیایید. با شنیدن صدای کمیل که جلوی در آسانسور منتظرم بود به طرفش پا تند کردم. حتما حدس زده ممکن است بترسم. وارد اتاقک آسانسور شدیم. تشکر کردم و گفتم: –شما میرفتید، من با سعیده برمی‌گشتم. نگاهم کرد. – یعنی شما رو اینجا تنها بزارم برم؟ محاله، درسته توبیخ شدید، ولی بادیگاردیه من سرجاشه. در دلم قند آب شدم و گفتم: –الان توبیخ کردید دلتون خنک شد؟ ✍ اخم مصنوعی کرد و دستهایش را در جیبش فرو برد. نگاه سنگینش را احساس می‌کردم. همین که در آسانسور باز شد برای رهایی از نگاهش فوری بیرون رفتم. سوار ماشین که شدیم. از آینه نگاهم کرد و گفت: –این توبیخ‌ها واسه دل خنکی نیست. واسه اینه که بدونید چقدر زود نگرانتون میشم. تا دیگه تکرار نکنید. شما باید حواستون به همه جا باشه. نگاهش کردم و حرفی نزدم. خب اگر واقعا نگران شده باشد حق توبیخ داشته. ولی چه چیزی باعث شده اینقدر زود نگران شود. نکند اتفاق جدیدی افتاده و من خبر ندارم. –راستی پنج شنبه‌ها ساعت کاری تا ظهر بیشتر نیست. می‌‌تونید نیایید و توی خونه به کارهاتون برسید. نگاهش کردم. –کار خاصی تو خونه ندارم. لبخند زد و گفت: –مگه پنج شنبه مهمون ندارید؟ خودشان را می‌گفت. –مهمونامون بعد از ظهر میان. تا اون موقع وقت زیاده. –ببینید، بهتون آوانس میدم خودتون قبول نمی‌کنیدا، بعد نگید روز به این مهمی بهتون مرخصی ندادم... با لبخند گفتم: –لطف شما همیشه شامل حال من هست. نه، من اینقدرم قدر نشناس نیستم. نفسش را بیرون داد. –منظورم این نبود. بعد از چند دقیقه سکوت پرسیدم: –پنج شنبه ریحانه رو هم حتما بیارید دلم براش تنگ شده. –نه اون میمونه پیش بچه‌ها و زهرا. به خاطر ریحانه زهرا هم نمیاد. –میشه ریحانه رو بیارید؟ سرش را کج کرد و گفت: –اگه شما امر کنید مگه میشه عمل نکرد. ابرویی بالا دادم. –واقعا؟ لبهایش را بیرون داد. –شک نکنید. –اگه اینجوریه، پس میشه بگید چی شده که دوباره نگرانید. احساس می‌کنم اتفاق تازه‌ایی افتاده. کمی فکر کرد و گفت: –نگران کننده نیست. حالا بعدا براتون میگم. روز پنج شنبه همین که در اتاق کارم مشغول شدم شقایق به دو خودش را به من رساند و گفت: –یه خبر فوری و داغ برات دارم راحیل عمرا حدس بزنی. بدون این که نگاهم را از مانیتو بگیرم پرسیدم: –دوباره چی شده؟ کی زاییده؟ کی شوهر کرده؟ کی میخواد طلاق بگیره؟ –عه لوس، میگم مهمه، در مورد ریئسه. فوری نگاهش کردم. –چی شده؟ –ژست برنده‌ها را به خودش گرفت و گفت: –مطمئنم شاخ در میاری و یه کمم ضد حال می‌خوری. حرصی گفتم: –شقایق کارم زیاده، زود باش بگو... –رئیس داره زن میگیره. از حرفش جا خوردم. آب دهانم را قورت دادم. –از کجا می‌دونی؟ روی صندلی جلوی میزم نشست. –من که از وقتی شنیدم فقط می خوام بدونم این با کی می خواد ازدواج کنه، یعنی اون دختره کیه که تونسته دل سنگه این رو نرم کنه. بعدقیافه‌ی غمگینی به خودش گرفت. –تازه مثل این که دختره نازشم زیاده... نوچ نوچی کرد و سرش را بالا گرفت: –خدایا این درسته؟ آخه چقدر تبعیض... دلم برایش سوخت، مثل کسایی که کارخلافی کرده‌اند لبم را به دندان گرفتم و با خودم فکر کردم، حالا باچه رویی موضوع را بگویم. از این که این موضوع را زودتر از این که من بگویم کشف کرده بود جا خوردم. –شقایق، این اطلاعات رو از کجا آوردی؟ بادی به غبغب انداخت. –ما، درجای جای این شرکت جاسوس داریم، بعددستهایش را باز ک
رد و ادامه داد: –نیروهای ما اینجاپخشن، هرحرکتی روثبت وضبط می کنن. ریز خندیدم. –بس کن بابا، فیلم جاسوسی زیاد می بینیا؟ –آره، زیاد می بینم خیلیم دوست دارم. –شقایق لوس نشو بگو دیگه، از کجا فهمیدی؟ –هیچی بابا، سیماگفت. –سیما؟ –همون خانم خرّمی دیگه، توی آبدارخونه مشغوله. با خودم فکرکردم که خرّمی چه ربطی به کمیل دارد... –وا راحیل یه جوری نگاه می کنی انگار خرّمی ازکره ی مریخ امده... فکری کرد و گفت: –آهان، نه که توچایی نمی خوری، زیاد باهاش دیدار نداری. بی تفاوت پرسیدم: –حالا اون ازکجا میدونه؟ روی میزم خم شد. –آخه نه که ما با هم اینجوری هستیم.(انگشت های کوچک دستهایش را به هم گره زد.)هرخبری بشه اول به من میگه. می گفت، دیروز که آقای معصومی اونجا داشته ناهارمی خورده تلفنی در مورد خواستگاری واین چیزها با خواهرش حرف میزده. هنگ کردی نه؟ دیدی چه خبر دسته اولی بهت دادم. –بیشتر از دست شماها هنگ کردم، واقعا شماها اینجا کارم می کنید. رئیس حق داره اینجا مثل شمر باشه. اصلابه ما چه، کی می خواد زن بگیره. هرکس هرکاری می خواد بکنه شما باید خبرش رو به همه بدی؟ نوچ نوچی کرد. –واقعا که راحیل... آقای معصومی هرکسی نیست، تازه با یه بچه داره با یه دختر ازدواج می کنه، این خیلی خبر مهمیه، اصلا واسه تو خبر میارم سوخت میشه، هم خودم هم خبرم. هیچ هیجانی نداری. این دفعه کمی با حرص گفتم: –برو سر کارت، بزار منم کارم رو انجام بدم. –نگاه کن، حالا که خبرها رو از زیر زبونم بیرون کشیده، واسه من کلاس میزاره. اصلا تقصیر منه... همانطور که غر میزد به سرعت به طرف در خروجی رفت. هم زمان کمیل وارد اتاق شد و با هم رو در رو شدند. شقایق دست و پایش را گم کرد و گفت: –ببخشید با راحیل کار داشتم. کمیل خیلی جدی گفت: –منظورتون خانم رحمانیه؟ –بله، همون، خانم رحمانی. کمیل از جلوی در کنار رفت. شقایق به سرعت برق ناپدید شد. از قیافه‌ی هر دویشان خنده‌ام گرفته بود. کمیل روبرویم ایستاد و گفت: –خواستم بگم امروز یه ساعت زودتر میریم. با استرس گفتم: –لو میریم که...شما اینا رو نمی‌شناسید... –بهتون گفتم که نگران نباشید. من فکرش رو کردم. آنروز هم با ترفند کمیل به طرف خانه رفتیم. از همان دقایق اولیه که برای خواستگاری قدم به خانه‌مان گذاشتند، مادر کمیل آنقدر گرم و صمیمی برخورد کرد که همه از او خوشمان آمد. گاهی قربان صدقه‌ام می‌رفت و چیزی زیر لب می‌خواند و به طرفم فوت می‌کرد. یا با حرفها و تعریفهایش خجالتم می‌داد. پدرش هم مدام با رضایت نگاهم می‌کرد. حس خوبی داشتم. استرس کمی که داشتم کامل از بین رفت و به آرامش تبدیل شد. همه گرم حرف بودند که کمیل چیزی در گوش پدرش پدرش رو به مادر گفت: –حاج خانم انگار آقا کمیل با دختر خانمتون حرف نگفته دارن، اگر اجازه بدید چند دقیقه‌ای با هم صحبت کنن. هر دو وارد اتاق شدیم، من روی تخت اسرا نشستم و او کمی این پا و آن پا کرد و به طرف پنجره رفت. پرده را کنار زد و جلوی پنجره ایستاد و به بیرون زل زد. با تعجب نگاهش کردم. «اینجا که دیگه رئیس نیستی بیا بگیربشین دیگه.» پیراهن چهارخانه‌ی خوش رنگی پوشیده بود، انگارعلاقه‌ی خاصی کلا به طرح چهارخانه داشت. با یک کت تک، که انگارخیاطش با میلیمیتر روی تنش اندازه زده بود. آنقدرکه قالب تنش بود. شاید هم هیکل کمیل قالب آن کت بود.آنقدر ته ریشش را مرتب آنکارد کرده بودکه پوست سفیدصورتش می درخشید. با تیپ صبحش در اداره خیلی فرق داشت. «یعنی الان داره فکر می کنه که چی بهم بگه. بابا بیا بگو دیگه، ملت بیرون منتظرن. اونجا گفتی حرف دارم اینجا امدی منظره‌ی بیرون رو نگاه می کنی؟» توی همین فکرها بودم که سرش را به طرفم چرخاند و چشم هایم را غافلگیر کرد... آنقدرنگاهش گرم بود که قلبم شروع به تپش کرد، خجالت کشیدم از این غافلگیری، احتمالا متوجه‌ی نگاههایم شده بود. سرم را زیر انداختم تا خونی که در صورتم دویده بود را نبیند. پرده‌ی اتاق را سرجایش برگرداند و بالاخره تشریف آورد و روبرویم نشست، طبق عادتش دستهایش را به هم گره زد. همان لحظه ریحانه وارد اتاق شد و خودش را به من چسباند و گفت: –عمه نمیزاره من بیام اینجا. بغلش کردم و بوسیدمش و خرس عروسکی اسرا را که همیشه گوشه‌ی تختش می‌گذاشت را به دستش دادم. کمیل لبخندی به دخترش زد و گفت: –برو عروسکت رو به عمه نشون بده. بعد از رفتن ریحانه گفت: –یادتون باشه همیشه زیر پرده‌ایی روبکشید، اتاقتون از ساختمون روبرویی دید داره. باتعجب نگاهم را بین پرده و کمیل چرخاندم. "یعنی انتظارهرحرفی را داشتم که بزند الا این حرف. کلا همه‌ی کارهایش خاص بود." –زیرپرده همیشه کشیدس. –الان که نبود. بالاخره دوتا دختر تو این اتاق هستید، بایدحواستون باشه. "یعنی این همه دقت و غیرت اونم توی این موقعیت؟!!" –دلیل این که خواستم الان باهاتون حرف بزنم این بود که احساس کردم یه حرفهایی رو باید همین امروز بهتون بگم ادامه دارد......
♥️🍃🍃♥️💫 🍀 ♥️ اين مورد فقط مخصوص آقايان نيست و در مورد خانم‌ها هم صادق است: همه ما به شدت به خانواده‌هايمان وابسته‌ايم و به اعضاي خانواده‌مان علاقه‌منديم. بنابراين وقتي يک خانم از خواهرشوهر، برادرشوهر يا مادرشوهر گله‌مند است، نبايد به محض ورود همسرش به منزل بگويد: «امروز مادرت زنگ زد و فلان حرف را به من گفت!» ❌ يکي از عواملي که باعث بروز اختلال در روابط بين‌فردي مي‌شود، «گزارش‌دهي» يا همان «راپورت» است. ندارد که يک خانم تمام اتفاقاتي که در روز برايش مي‌افتد، براي همسرش بازگو کند که «خواهرت فلان گفت و خاله‌ات بهمان!» چراکه شوهرش به خاطر وابستگي عاطفي که به اعضاي خانواده‌اش داشته، دچار «دستکاري عاطفي-رواني» مي‌شود و در واکنش به اين مساله، گارد مي‌گيرد و سعي مي‌کند از خانواده‌اش، دفاع و حمايت کند. اين فرد ممکن است خودش از خانواده‌اش به‌دليل رفتارهايشان بازخواست کند اما وقتي ديگري از خانواده او انتقاد مي‌کند، نمي‌تواند پذيراي حرف‌هايش باشد. به همين دليل نياز نيست گزارش‌هاي اين چنيني را در روابط زن و شوهري منتقل کنيم. ♥️ 🍀 ♥️🍃🍃♥️💫 ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g پذیرش تبلیغات @hosyn405
🔷 چگونه همسرتان را صدا بزنید؟ . هر کلمه‎ای یک بار روانی و عاطفی دارد که در روح و فکر شنونده تاثیر می‎گذارد و این تاثیر به مرور زمان پایدار و ثابت می‎شود. در طول روز شاید بارها و بارها همسرتان را صدا بزنید، نحوه صدا کردن همسر می‎تواند وسیله‎ای برای ابراز عشق و محبت است. . اگر انتظار دارید همسرتان به شما احترام بگذارد، باید با او محترمانه برخورد کنید تا او هم با شما همانطور برخورد کند. اگر همسرتان را محترمانه صدا کنید، به او احساس اعتماد به نفس می‎بخشید و این یکی از پایه‎های زندگی زناشویی است. .تمرین شما از دوران عقد شروع می‎شود. شاید برای اولین بار گفتن کلماتی مثل "عزیز دلم، جانم، عشقم، نفسم و..." برای شما سخت باشد، ولی مطمئن باشید بعد از چند بار گفتن هر کدام، برایتان عادی می‎شود و هر دو از گفتن و شنیدن این کلمات لذت می‎برید. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g پذیرش تبلیغات @hosyn405 ‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌
💠 گاه برخی از مشکلاتِ قابلِ بیانِ محل کار خود را با خانمتان در میان بگذارید تا به شما مشورت دهد. 💠 مهم این است که همسرتان حس کند او را حساب کرده‌اید و این در افزایش مهر و علاقه‌ی او به شما موثر است. 💠 گاهی این کار، بعضی از دلخوری‌های همسر نسبت به شوهر را از بین می‌برد. 💠 همیشه برای گفتگو، بهانه‌ای پیدا کنید تا دلهایتان به یکدیگر نزدیک‌تر شود. فقط مواظب باشید در این گفتگو، صمیمیّت ایجادشده‌ را با چیزهایی مثل پشت‌سر دیگران حرف زدن و بدگویی از اطرافیان آلوده نکنید چرا که اثر عکس می‌گیرید‌. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g پذیرش تبلیغات @hosyn405
♥️ 💫 زوج های بسیاری، چه آنهایی که تازه زندگی مشترکشان را شروع کرده اند و چه همسرانی که سالهای طولانی در کنار هم بوده اند ، به مشاوره های خانواده مراجعه می کنند و یک گلایه ی مشترک دارند ؛ با همسرم تفاهم نداریم. 💠💠 راهکار ساده برای تفاهم بیشتر در زندگی مشترک. ۱.تا جای ممکن خودتان را مخاطب قرار دهید. برای انتقاد و اعتراض تا جای ممکن از خطاب دادن همسرتان و استفاده از واژه ی تو خودداری کنید . افراد دوست دارند با عباراتی مانند” شما همیشه … ” یا ” شما هیچوقت … “شکایت کنند و شخص مقابل را سرزنش کنند که می تواند مانند متهم کردن به نظر برسد و فرد در برابر شما موضع بگیرد . اما استفاده از عباراتی مانند اینکه : من به این دلیل احساس ناراحتی میکنم …. می تواند اتهام را از شریک شما بردارد و او به لحاظ روحی آمادگی بیشتری برای پذیرش دلخوری شما داشته باشد. ۲. دلخوری ها و مشکلاتتان را کوتاه و مختصر بیان کنید. مشکلاتتان را یکباره و پشت سر هم نگویید. این باعث می شود تمرکز از مشکل اصلی برداشته شده و شما کلافه و خسته شود. این خستگی ممکن است به مشاجره ختم شود. تا جای ممکن سعی کنید در مکالمه ای که رنگ و بویی از مشاجره و بحث ندارد ، مشکلات خود را دوستانه و مختصر مطرح کنید. ۳. همسرتان را درک کنید. شریک زندگی تان نیز دچار سوء تفاهمی از جانب شما شده است ، به جای ناراحتی یکطرفه و فکر کردن به خودتان ، جای او نیز قرار بگیرید ، با چشمان همسرتان نیز به موضوع نگاه کنید و تلاش کنید او را نیز درک کنید . به جمله که با همسرم تفاهم نداریم ، آنقدر ها هم سخت نیست. عینک خود را در بیاورید و از پشت عینک همسرتان به زندگی مشترکتان و خودتان نگاه کنید. باشید که مشکلاتی را در خودتان و واکنش هایتان پیدا خواهید کرد .این عبارت را باور کنید و در همه چالش ها با خودتان تکرار کنید : ارتباط عاطفی یک خیابان دو طرفه است. از شما به سوی همسرتان و از همسرتان به شما. تا زمانی که سعی در تلاش برای درک عاطفی همسرتان نداشته باشید ، نمیتوانید توقع داشته باشید که همسرتان شما را بفهمد. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g پذیرش تبلیغات @hosyn405
♥️ 💫 💠💠 راهکار ساده برای تفاهم بیشتر در زندگی مشترک. ۴. بلندی صدای خود را کنترل کنید. هنگامی که هر دو شما صدایتان را بلند می کنید و فریاد می زدید ، باید هم بگویید که با همسرم تفاهم نداریم . توقع ندارید که بین فریاد هایتان همدیگر را بتوانید درک کنید . بنابراین به تن صدای خود و لحن صحبت کردنتان ، توجه کنید. صدایتان را حتی در عصبانیت ، آرام و دوستانه نگه دارید. ۵. به زبان بدن یکدیگر توجه کنید. زبان بدن شما می تواند واکنش شریک زندگی شما را نسبت به شما را تحت تأثیر قرار دهد ، بنابراین با زبان بدن نادرست ، درک همسرتان از شما پایین می آید. مثلا زمانی که با بازوانی بسته ایستاده اید ، کمی دفاعی و نفوذ ناپذیر به نظر می رسید. سعی کنید آرامش داشته باشید. هنگام تلاش برای برقراری احساسات خصوصا در زمان تنش ها ، بدن خود را تا حد ممکن باز و آرام نگه دارید. ۶. بیان احساسات را در مکالمات روزمره خود بیاورید. شما دو نفر عادت ندارید احساسات خود را به زبان بیاورید ، سعی کنید تا در مکالمات روزمره تمرین کنید تا در مورد احساساتتان حرف بزنید. مثلا بهترین بخش از فیلمی که دیدی چه بود ؟ چرا فکر میکنی که این قسمت بهترین بخش آن فیلم است ؟ اینطور تمرین می کنید در مورد احساسات شخصی خود صحبت کنید . به شریک تان اجازه دهید تا اطلاعات بیشتری در اختیارتان بگذارید، از این طریق شما می توانید هم صحبت خوبی با همسرتان شوید و با گلایه ی با همسرم تفاهم نداریم، خداحافظی کنید. ۷.درباره احساس خود ، واضح و مستقیم صحبت کنید. به جای اینکه منفعل باشید و با غیر مستقیم درباره نیازها و خواسته هایتان صحبت کنید به امید اینکه شریک زندگی تان متوجه شود ، سعی کنید کاملاً واضح و روشن درخواست هایتان را بیان کنید . برای مثال اگر همسر شما زمان زیادی را با تلفن همراه خود مشغول است ، واضح و مستقیم به او بگویید که : من دوست دارم هنگامی که کنار هم هستیم ، با هم زمان بیشتری سپری کنیم . من از بودن کنارت لذت می برم و استفاده بیش از اندازه از تلفن همراه ، می تواند کیفیت با هم بودنمان را کمتر کند. اگر این درخواست برای همسرتان قابل انجام نباشد ، به صورت منطقی دلیل را برای شما توضیح می دهد و شما را قانع میکند . این مکالمه ی ساده ، از وقوع یک مشاجره جلوگیری می کند. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g پذیرش تبلیغات @hosyn405
♥️ 💫 💠💠 راهکار ساده برای تفاهم بیشتر در زندگی مشترک. ۸. انتقاد نکنید یا درخواست تغییر از همسرتان نداشته باشید. به جای انتقادهای تند یا درخواست تغییر رفتار ، همه چیز را در مورد احساس خود بیان کنید. درمورد احساسات و تجربه شخصی خودتان صحبت کنید و سعی کنید از همسرتان یک گوش شنوا بخواهید نه یک متهم آماده ی اعتراف . همین امر می تواند کمک زیادی به مشکل شما که همان با همسرم تفاهم نداریم کند. ۹. از همسر خود توقع رفع تمام ناراحتی هایتان را نداشته باشید. به همسرتان یادآوری کنید که او همیشه وظیفه ی حل کردن ناراحتی های شما را ندارد. گاهی نیاز دارید که تنها یک گوش شنونده داشته باشید و کسی باشد که بداند شما چه احساسی دارید. حالا همسر شما شخصی است که ناراحتی ها و دلخوری های شما را بدون موضع گرفتن گوش می دهد و تا جایی که بتواند در رفع آن تلاش می کند. ۱۰. موقعیت های مناسبی را برای گفت و گو انتخاب کنید. هنگامی که همسر شما بسیار خسته است ، اگر مشکل کاری داشته و کلافه است و یا زمانی که از ترافیکی سنگین به خانه آمده است ، زمان مناسبی برای عنوان کردن صحبت های مهم و طولانی نیست . هنگام رانندگی در مسیری هموار ، هنگام پیاده روی و یا آشپزی می توانید در مورد مسائل صحبت کنید. چرا که این موقعیت ها نیاز به نگاه های مستقیم و چشمی ندارند. ۱۱. با زبان همسرتان با او صحبت کنید. همه با یک روش ارتباط برقرار نمی کنند، بنابراین تلاش کنید که روش ارتباط برقرار کردن با همسرتان را یاد بگیرید . اگر او شخصی دروان گراست ، روش های خودش را برای صحبت کردن دارد. و اگر شما نتوانید با زبان خودش با او ارتباط برقرار کنید ، او از صحبت با شما سر باز می زند و دوباره گلایه های با همسرم تفاهم نداریم. برای به تفاهم رسیدن باید تلاش کرد. همه ی آدم ها با تربیت ها و محیط های پیرامون متفاوت ، شخصیت های متفاوتی از هم دارند و باید بیاموزند که چگونه به درک و تفاهم در ارتباطات خود برسند. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g پذیرش تبلیغات @hosyn405
♥️ 💫 💠💠 راهکار ساده برای تفاهم بیشتر در زندگی مشترک. ۱۱. با زبان همسرتان با او صحبت کنید. همه با یک روش ارتباط برقرار نمی کنند، بنابراین تلاش کنید که روش ارتباط برقرار کردن با همسرتان را یاد بگیرید . اگر او شخصی دروان گراست ، روش های خودش را برای صحبت کردن دارد. و اگر شما نتوانید با زبان خودش با او ارتباط برقرار کنید ، او از صحبت با شما سر باز می زند و دوباره گلایه های با همسرم تفاهم نداریم. برای به تفاهم رسیدن باید تلاش کرد. همه ی آدم ها با تربیت ها و محیط های پیرامون متفاوت ، شخصیت های متفاوتی از هم دارند و باید بیاموزند که چگونه به درک و تفاهم در ارتباطات خود برسند. ۱۲. در لحظات خوشی ، مشکلات را بیان نکنید. زمان هایی که در حال تفریح و لذت بردن هستید ، یا مکالمه ای گرم و عاشقانه دارید ، صحبت از ناملایمات و ناراحتی ها نکنید . یک صحبت عاشقانه و ملایم را با خاطره ای تلخ و شاید مشاجره ای ناراحت کننده تمام نکنید. شما زمانی باید در ارتباط با مشکلات صحبت کنید که زمان منطقی آن فرا رسیده است. در واقع که از نظر احساسی ، آرام و با ثبات هستید. ۱۳. برای ارتباط برقرار کردن ، زمان بگذارید. اگر حین مکالمه احساس می کنید که شنیده نمی شوید، صحبت را رها کنید . مکث کنید و در زمانی دیگر صحبت را شروع کنید. اگر هنگام مکالمه ، احساس کردید که به لحاظ فیزیکی دچار واکنش هایی شده اید ، بدنتان از هیجان گرم شده است ، می لرزید ، بغض کرده اید و یا … مکالمه را رها کنید و درخواست موکول شدن آن به زمان دیگری را داشته باشید. ۱۴. نامه بنویسید. احساس می کنید نمی توانید کلماتی را که احساس می کنید و می خواهید ، بیان کنید ، یک روش جدید را امتحان کنید. نوشتن را به عنوان روشی برای بیان مسائل سنگین از نظر عاطفی شروع کنید. انجام این کار می تواند به شما فرصت دهد که در مورد آنچه می خواهید بگویید فکر کنید ، در حالی که به شریک زندگی شما نیز فرصت می دهد تا نوشته را با دقت بخواند،روی آن فکر کند و واکنش نشان دهد. ۱۵.انتظارات معقول داشته باشید. ی انسان ها به لحاظ عاطفی روی یک مدار مشخص نیستند. این اتفاق برای شما و همسرتان هم می افتد. شریک زندگی شما ممکن است تجربه‌ای را که شما تجربه کرده اید ، درک نکرده باشد. ممکن است برای همسرتان ، هنوز درک عاطفی شکل نگرفته باشد. نمی توانید انتظار داشته باشید که او ، مانند شما فکر کند و مانند شما انتظار داشته باشد. اگر اینطور باشد قطعا هر کدام از ما باید بگوییم با همسرم تفاهم نداریم ، انتظارات خودتان را پایین بیاورید و به او کمک کنید تا درک عاطفی اش شکل بگیرد و به روش خود به شما محبت کند و در زندگی مشترکتان نقش ایفا کند. نشوید و از زندگی مشترک و کسی که دوستش دارید به سادگی نگذرید. رابطه عاطفی که شما شروع کرده اید ، در طول سالهای طولانی زندگی مشترکتان دستخوش پستی ها و بلندی های زیادی می شود و ارزش یک رابطه زمانی مشخص می شود که پستی ها و نشیب ها را با هم پشت سر بگذارید تا به بلندی های زندگی برسید. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g پذیرش تبلیغات @hosyn405
✨عواملی که باعث میشه رابطه شما با فرزندت تخریب بشه: 🔹وقتی دردِ کتک را حس می‌کند. 🔸زمانیکه داره صحبت می کنه بهش گوش نمیدی تا درکش کنی. 🔹وقتی با بچه های فامیل مقایسه‌اش می‌کنی. 🔸وقتی با کلماتی چون احمق، بی عرضه و دست و پا چلفتی و اهانت‌های دیگه تحقیرش می‌کنی. 🔹وقتی تولدش میشه و اهمیتی نمیدی و برای او حتی یک کیک هم نمی خری. 🔸وقتی همش بهش میگی کاش بچه ای مثل تو نداشتم اون را ضایع می‌کنی. در این موارد فرزند احساس بی‌کفایتی می‌کنه و رابطه شما با او تخریب می‌شه. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g پذیرش تبلیغات @hosyn405
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😔 وقتی «بیرون» رو با خودت میاری «خونه» ؛   حال همه ازت بهم می‌خوره . ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g پذیرش تبلیغات @hosyn405
❌روان شناسی غیرعلمی میگه: باید همیشه از غم خشم و اضطراب دوری کنیم چون این احساسات منفی هستن. ✅اما روان شناسی علمی میگه: باید انواع احساساتمون رو ببینیم و بپذیریم، علت شون رو پیدا و برطرف کنیم و از انرژی اونها برای رسیدن به اهدافمون استفاده کنیم! … ❌روان شناسی غیرعلمی میگه: مهم نیست در اطرافمون چی میگذره ما همیشه میتونیم راهی برای حال خوب و خوشحالی پیدا کنیم ✅اما روان شناسی علمی میگه: قرار نیست که همیشه حالمون خوب باشه و شاد باشیم، اصلا شدنی نیست درد و خشم بخش جدایی ناپذیر زندگی هستن مهم اینه که یاد بگیریم به شکل سالم ابراز و کنترلشون کنیم تا به خودمون و دیگران آسیب نزنیم. … ❌روانشناسی غیرعلمی میگه: انسان سالم همیشه و در همه حال باید مثبت فکر کنه و خوشحال باشه! ✅اما روان شناسی علمی میگه: باید واقع‌بین باشیم و اگه درد و رنجی وجود داره لازمه براش به شکل درست سوگواری کنیم. … ❌روان شناسی غیرعلمی میگه: اگر آدمهای خوبی باشیم، هیچ اتفاق بدی برامون نمیافته پس اگر اتفاق بدی افتاده یا حالمون بده خودمون مقصریم! ✅اما روان شناسی علمی میگه: باید قبول کرد که دنیا همیشه عادلانه و منصفانه نیست و خوب بودن ما الزاماً آسيب ندیدن ما رو تضمین نمیکنه. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g پذیرش تبلیغات @hosyn405
همدیگر رو پیر نکنیم باور کنید هرکس‌ درد خودش رو داره، دغدغه‌ و مشغله‌ خودش رو داره. برای دیگران بهترین‌ها رو آرزو کنیم. آدما آروم آروم پیر نمیشن. آدمها در یک لحظه با یک تلفن، با یک جمله، یک نگاه، یک اتفاق، یک نیامدن، یک دیر رسیدن، یک باید برویم و با یک تمام کنیم پیر میشن! آدما رو لحظه ها پیر نمیکنن. آدم رو آدم ها پیر میکنن. سعی کنیم هوای دل همدیگه رو بیشتر داشته باشیم.🫠🧶 ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g پذیرش تبلیغات @hosyn405
آدمایی که دوستشون داریم سرمایه ما هستن بهشون که فکر میکنیم قوی میشیم حالا چه پیشمون باشن چه نباشن... رزق همیشه پول نیست آدم‌های خوب اطرافمون هم رزق و روزی هستند قدرشون رو بدونیم...🫶🏻 ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g پذیرش تبلیغات @hosyn405
ته مسیر مشخص نیست نمیدونی میشه یا نمیشه ، نمیدونی جواب میده یا نمی‌ده ، هیچی در موردش نمیدونی ولی باید انجامش بدی ، باید براش تلاش کنی ، باید تمرین کنی . هر روز تکرار کنی و سعی کنی به فرایند مسلط بشی و تمرکز رو از نتیجه برداری ریسک ینی تهشو نبینی ولی به هر حال انجامش بدی چون میدونی کار درستیِ . چون درسته انجامش بده . چون درسته ریسک کن. اگه جواب نداد دوباره ریسک کن و دوباره و دوباره و... ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g پذیرش تبلیغات @hosyn405
تو شلوغی های دورت آدم روزهای تنهاییت رو فراموش نکن ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g پذیرش تبلیغات @hosyn405
عمرت رو داری هدر میدی اگر: - نگران حرف مردمی - هنوز منتظر معجزه ای - دائما از اوضاع شکایت میکنی - خودت رو با بقیه مقایسه میکنی - اشتباهاتت رو تکرار میکنی - هدف هات رو مکتوب نکردی. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g پذیرش تبلیغات @hosyn405
تویی که داری خودتو اذیت میکنی برای آیندت، هرموقع کم آوردی این نقل قول رو به یاد بیار : « امروز سخت است؛ فردا بسیار سخت‌تر؛ اما پس فردا بسیار زیبا خواهد بود؛ بیشتر مردم فردا عصر تسلیم می‌شوند! »🌱 ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g پذیرش تبلیغات @hosyn405
عذاب آور ترین اتفاق برای بچه ها، دعوای پدرو مادر مقابل چشمانشان است. بهترین کاراین است که به هر شکل ممکن ازجلوی دیدبچه ها خارج شوید و اگر نشد بعد از دعوا به بچه ها بگویید: ما از کار های هم خیلی ناراحت بودیم برای همین با ناراحتی باهم‌صحبت کردیم حالا هم داریم تلاش میکنیم تا مشکل رو حل کنیم چون همدیگه رو خیلی دوست داریم و شماهارو هم خیلی دوست داریم ما واقعأ متأسفیم که صدامون بلند شده بود. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g پذیرش تبلیغات @hosyn405
تاثیرات بد تنبیه بدنی کودکان به ویژه بر بهره هوشی و آی کیو آنها👇 تنبیه بدنی کودکان مساوی با افت هوش! تحقیقات نشان داده افرادی که بین سنین ۲ تا ۴ سالگی تنبیه بدنی شده اند از افرادی که در این سنین تنبیه بدنی را تجربه نکرده اند، بهره هوشی کمتری دارند. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g پذیرش تبلیغات @hosyn405
هر شکلی از خشونت عاطفی نسبت به كودک و نوجوان می‌تواند آسیب‌زا باشد، طرد کردن، قهر کردن، محبت مشروط (منظور محبتی كه با شرط ابراز بشه اگر مرتب باشی دوست دارم)، نمی‌خوام ببینمت، برو دیگه دوستت ندارم، دیگه مامانت نمی‌شم، اصلا با من حرف نزن، برو از جلوی چشمم دور شو. سردی عاطفی و حتی طردهای فیزیکی، برای مثال می‌برم می‌ذارمت سر راه، این خونه دیگه جای تو نیست همگی خشونت عاطفی هستند و باعث ناامنی کودک و نوجوان می‌شوند. مراقب حرف‌هايی كه به فرزندانمان می‌زنيم، باشيم. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g پذیرش تبلیغات @hosyn405
تحقیقات نشان می‌ دهد کودکانی که آزادانه می توانسته اند به همه قسمت های خانه و محل زندگی خود دسترسی داشته باشند و فعالیت آنها محدود نبوده است، رشد مغزی بیشتری نسبت به دیگر کودکان دارند. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g پذیرش تبلیغات @hosyn405