مندرتنهایی
ما انسان ها گاهی خودمون آتیش میزنیم به زندگی خودمون!
من لعیا هستم.. کسی که دستی دستی گند زدم به خودم و زندگیم.
پونزده سالم بود که ازدواج کردم، با برادر ناتنی زنداداشم.
مرد خوبی بود اما زیادی خشک بود.
یک سال بعد خدا بهمون یه پسر داد..
همسرم حتی با بچه هم خشک بود و جدی.
از سر کار که میومد می نشست پای لپ تاپ و تا زمان شام کار می کرد.. بعد از شام هم تلویزیون میدید و بعدش خواب!
نه حرفی.. نه محبتی، نه عشقی!
هیچی.
پسرم بزرگ می شد و کم کم همه چیز رو می فهمید.
من میخواستم باز هم بچه دار بشیم اما همسرم سخت مخالفت کرد و اجازه نداد.
بیخیال شدم دیگه.
پسرم رفته رفته کپی پدرش می شد، هم قیافه ای، هم اخلاقی!
تمام فکر و ذکرش به درس بود و اصلا مثل هم سن و سال های خودش علاقه ای به گردش و بازی و فضای مجازی نداشت.
دیگه گاهی تو خونه از تنهایی و سر رفتن حوصله ام حالت تهوع می گرفتم.
انقدر تنها موندم که پناه بردم به گوشی و فضای مجازی.
اونجا تو یه گروه، با یه آقای هم سن و سال خودم آشنا شدم.
بحث از درد و دل شروع شد و کم کم صمیمیت شکل گرفت.
به گفته ی خودش از همسرش جدا شده بود و ساکن کرج بود.
کارمند بانک بود.
گفت بیاد تهران و با هم قرار بذاریم همو ببینیم.
اول به شدت مخالفت کردم اما کم کم قبول کردم.
قرار اول و دوم و سوم و .....
بالاخره بهم وابسته شدیم.
برخلاف شوهرم مرد گرم و خوش اخلاق و شوخی بود!
همین اخلاق هاش باعث شد کم کم شدید وابسته بشم بهش و از زندگیم و شوهرم به شدت سرد شدم!
دو ماه گذشته بود.
رابطه امون ادامه داشت.
یه روز عادی، داشتم خونه تکونی میکردم که معین (پسرم) یک نامه آورد که پستچی آورده.
بازش کردم.
دادخواست طلاق توافقی بود!
حالم بد شد یهو!
ترسیدم حقیقتا!
منتظر شدم شب شوهرم بیاد ببینم چی شده ولی نیومد، نه اون شب، نه شب های دیگه.
هر چی هم زنگ زدم جواب نداد.
فقط شب قبل دادگاه، پیام داد که اگر نرم دادگاه و رضایت به طلاق توافقی ندم آبرومو میبره و به همه میگه که بهش خیانت می کردم!
چشمام سیاهی رفت.
ولو شدم رو کاناپه و چشم هامو بستم!
گند زده بودم به زندگیم!
هیچی نگفتم، نه اون موقع، نه فرداش تو دادگاه که رودرو شدیم.
بخاطر آشنایی که همسرم داشت و رضایت هردوتامون طلاقمون به یک ماه هم نکشید!
معین موند پیش پدرش و من برگشتم تو محله ی قدیمیمون، پیش مادر پیرم و خواهرم.
قضیه ی طلاقمو که فهمیدن حال مادرم بد شد اما دیگه مهم نبود برام!
گند زده بودم به زندگیم و دیگه بدتر از اون که نمی شد.
معین هفته ای یک روز میومد پیشم و تمام دلخوشی من بود.
با اون آقا کلا ارتباطمو قطع کردم ولی خب چه فایده!
حالا من مونده بودم تو تنهایی خودم و تمام دلخوشیم به هفته ای یک روز دیدن معین بود و تمام!
#پایان
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
ایتا
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
سروش
https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
پذیرش تبلیغات
@hosyn405
#اَللّهُــمَّ_عَجـِّـل_لِوَلیِّــکَ_الفَــــرَج
💙 خانمای خونه، حواستون باشه جزء اوندسته از خانما نباشید که لباس آشپزی و پر از عطر سیر و پیاز رو برای آقا بپوشید و لباس زیبا و گران قیمت رو برا مهمونی و جشن.
💙 یه خانم با سیاست بهترین و زیباترین لباس رو برا همسرش میپوشه و قطعا توجه و شیطنت آقا رو هم دریافت میکنه.
💙 تو پوشیدن لباس و استفاده از عطر و ادکلن تنوع به خرج بدین که آقایون به شدت اهل تنوع هستند.
💙 آقا باید حس کنه که لذت و آرامشش برا خانمش اهمیت داره. حتی میتونید برای این تنوع از همسرتون نظر خواهی کنید.
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
ایتا
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
سروش
https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
پذیرش تبلیغات
@hosyn405
#اَللّهُــمَّ_عَجـِّـل_لِوَلیِّــکَ_الفَــــرَج
💞👇🍂💞👇🍂💞👇🍂💞👇🍂💞👇🍂💞👇🍂💞👇🍂💞👇🍂💞👇🍂💞
#امیدزندگی
با همسر وابسته به خانواده اش چگونه رفتار کنم
⁉️ 👈یکی از مشکلات شایع همسران وابستگی یکی از زوجین به خانوادهاش است
💕✨در ابتدا برای اینکه این مشکل را حل کنید به جای جبهه گیری سعی کنید به این نیاز همسرتان احترام بگذارید.
💕✨سعی کنید رابطه عاطفی خود را با همسرتان بیشتر کنید و احساس صمیمیت بیشتری بین خودتان به وجود بیاورید.
💕✨هنگامی که همسرتان به طور مستقل درباره موضوعی اظهار نظر میکند حتما وی را تحسین و تشویق کنید. اعتماد به نفس او را بالا ببرید.
💕✨هیچ وقت به همسرتان پیشنهاد قطع ارتباط با خانوادهاش را ندهید فراموش نکنید که این موضوع باعث موضع گیری و لجاجت بیشتر وی خواهد شد.
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
ایتا
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
سروش
https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
پذیرش تبلیغات
@hosyn405
#اَللّهُــمَّ_عَجـِّـل_لِوَلیِّــکَ_الفَــــرَج
#همسرداری
💞یکی از نکات مهم زندگی مشترک همسر خود را بهترین همسر دنیا دانستن است
اگر زن و شوهر به یکدیگر به عنوان بهترین همسر نگاه کنند، قطعا محبتشان نسبت به هم بیشتر خواهد شد و خوبی های یکدیگر را بیشتر می بینند
این کار باعث می شود که:
🔹🔸دیگر مقایسه نمی کنند .
🔸🔹توقع بیجا ندارند .
🔹🔸احترام بیشتر می شود .
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
ایتا
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
سروش
https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
پذیرش تبلیغات
@hosyn405
#اَللّهُــمَّ_عَجـِّـل_لِوَلیِّــکَ_الفَــــرَج
🍃🌸
"روز خوبي داشتي؟"
هنگامی که از همسر خود در مورد چگونگي گذراندن روزش پرسش ميكنيد، برداشت او اين خواهدبود كه شما انسان با فكري هستيد و مشتاقيد بدانيد وي ساعات كاري خود را چگونه سپري كرده است
این سوال به همسر شما مجوز آن را خواهد داد كه چند ساعتي در مورد كوچكترين اتفاقاتی كه برايش افتاده صحبت نمايـد.
پس برای مدت زمانی طولانی آماده نشستن و شنيدن داستانهای او شوید.
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
ایتا
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
سروش
https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
پذیرش تبلیغات
@hosyn405
#اَللّهُــمَّ_عَجـِّـل_لِوَلیِّــکَ_الفَــــرَج
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼
🍃🌺🍂
🍂🍃
🥀
🔹 وقتی همسرتون غر میزنه، همه نارضایتیهاش پشت همون غر زدنهاش پنهونه...
❎ نگو: «بسه دیگه!»
❎ نگو: «تو دیوانهای!»
❎ نگو: «خسته نشدی؟!»
❎ نگو: «بس کن دیگه خستهام کردی!»
🔸 وقتی یک زن مشکلاتش رو میگه ولی تو اهمیتی نمیدی، به مرور ناامید میشه، وقتی نیازهاش ارضا نشه؛ رمقی برای شاد و شنگولی برات نداره...
✅ یه زن، ذره ذره تموم میشه، نگاه نکن اگه بعد دعوا بازم میخنده و ادامه میده اون هر دفعه یه تیکه شو جا میزاره...
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
ایتا
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
سروش
https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
پذیرش تبلیغات
@hosyn405
#اَللّهُــمَّ_عَجـِّـل_لِوَلیِّــکَ_الفَــــرَج
🎀 #سیاستهای_همسرداری 🎀
آخرین باری که واقعا با شریک زندگیتان صحبت کردید چه زمانی بوده؟
به جز پرسیدن این که برای ناهار یا شام چه می خواهد ؟
👈🏻به گفته دکتر پل هاکمیر، "تنش ها و درگیری های روزمره وقتی برای هیچکس نمی گذارند، اکثرا زمانی که خواب هستیم در کنار همسرمان هستیم در حالی که داشتن رابطه جنسی با کیفیت نیازمند برقراری ارتباط عاطفی در زمان بیداری است."
اما راه حل چیست:
هر شب قبل از بستن چشمانتان 30 دقیقه وقت برای صحبت کردن با شریک زندگیتان صرف کنید.
همه لامپ ها را خاموش کرده و هیچ حرف، بحث یا پیشنهادی در مورد مسائل روزمره نزنید. درسته که علاقه زیادی به فرزندانتان دارید ولی مسائل آنها را هم از این زمان ارزشمند دور نگه دارید.
فقط حرفهای عاشقانه بزنید تا هر دویتان سرشار از عشق شوید. درست مثل روزهای قبل از ازدواج.
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
ایتا
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
سروش
https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
پذیرش تبلیغات
@hosyn405
#اَللّهُــمَّ_عَجـِّـل_لِوَلیِّــکَ_الفَــــرَج
⚜🍃⚜🍃⚜🍃⚜
🍃
⚜
🍃
#حرفهای_یواشکی_با_خانوما
⚜آقایون وقتی توی جمعی قرار میگیرن ..به کل خانوم و فراموش میکنن
با فامیل فوتبال تماشا میکنن و بگو و بخند!
⚜کلا تا شب ...موقعی که میخوابن سرشون و بزارن روی بالش یاد خانومشون نمی افتن
⚠️این یه مشکل بزرگه برای خانوم ها ..و به شدت از این رفتار اقای شوهر دلگیر و ناراحت میشن!
👈خوبه که بدونیم:
ارتباط بین دو نیم کره مغز، در زنان حدود 15 درصد بیشتر از مردان است. زنان بین دو نیم کره مغز، ارتباط بهتری برقرار می سازند و توانایی بیشتری در انجام کارهای مختلف و چند وظیفه ای در یک زمان را از خود نشان می دهند. (در مجالس زنان، هم زمان چند نفر با هم صحبت کرده و حرف های یکدیگر را هم گوش می دهند. تلویزیون تماشا میکنن و به کارهای کوچک میپردازند ...مثلا درست کردن سالاد ...یا غیره )
❗️اما اقایون نمیتونن؛
پس خانومای عزیزم که این مطالب و میخونید ....بهتره اقایون و درک کنید.
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
ایتا
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
سروش
https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
پذیرش تبلیغات
@hosyn405
#اَللّهُــمَّ_عَجـِّـل_لِوَلیِّــکَ_الفَــــرَج
Azimov1_12808654993.mp3
زمان:
حجم:
9.69M
لحظات خوشی براتون آرزو می کنیم😊
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
#اَللّهُــمَّ_عَجـِّـل_لِوَلیِّــکَ_الفَــــرَج
درد و دلاعضاء
تهمت
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
تازه ازدواج کرده بودم ک سه تا برادرهام به حرفم گوش میکردن. خیلی روشون نفوذ داشتم.اگر به یکیشون میگفتم امشب بمون خونه ی منو خونهی خودت نرو رو حرفم آب نمیخوردن.
من تعیین میکردم چه موقع ک چه کسی باید تو خونهش مهمونی بده
مثلا برادر کوچیکم میگفت آخر هفته شام بیاید خونهی ما. من برای اینکه حرف خودم بشه میگفتم من وسط هفته میام.یا وقتی میفهمیدم زن برادر هام خانوادهی خودشون رو دعوت کردن بدون دعوت میرفتم.
تو خونشون هم طوری برخورد میکردم که اونا کاملا بی اختیار میشدن.
شوهرم مخالف کار هام بود ولی چونبرادرهام چیزی نمیگفتن اونم سکوت میکرد.
یادمه یا بار رفتم خونهی برادر کوچیکم. همسرش از حضورم خوشحال نشد. داشتن در رابطه با رنگ در کمد دیواری حرف میزدن. زن برادرم گفت دوست داره سفید باشه. حس غرور دوباره سراغم اومد. به برادرم گفتم سفید بی روح میشه باید کرمی بگیری. برادرمم که انگار آیه نازل شده باشه گفت کرمی میگیرم. همسرش خیلی ناراحت شد ولی جلوی من حرفی نزد. هفتهی بعد رفتم خونشون. وقتی دیدم رنگ کمد دیواریشون کرم هست کلی کیف کردم
یه بار هم رفتم خونهی برادر بزرگم.خانمش با دیدن من در اتاق بچه ها رو بست. فهمیدمچیزی تو اتاق هست که نمیخواد من بدونم. اما توی خونهی برادرهام هیچ دری به روی من بسته نبود.خودم پاشدم و در رو باز کردم. سبزی سرخ کرده بود و دخترش مشغول بسته بندی بود. برادر زادهماز دیدم هول شد. اصلا به روی زن داداشمنیاوردم ولی حسابی ناراحت بودم. تودلم گفتم حالا که از من پنهان کردی میدونم چیکار کنم.بسته بندیشون که تموم شد به برادرم گفتم تازگی ها کمرم درد میکنه نمیتونم کار کنم. گفت چی کار داری بگو بچه ها بیان کمکت. گفتم کاری که ندارم فقط کاش منم میتونستم یکم سبزی بخرم. فوری به همسرش گفت. اینا رو بده به خواهرم فردا دوباره برای تو میخرم. اونم جرأت مخالفت کنه و قبول کرد. رفتار خودم رو توجیح میکردم. اینم تنبیه زن داداشی که قصد پنهان کاری از من رو داره.
شیطان انقدر من رو تحت احاطهی خودش کرده بود که هیچ کدوم از رفتار های ناپسندمبه چشمم نمیاومد.
یه روز متوجه شدم که زن داداش هام جمع شدن دور هم ولی من رو دعوت نکردن. شوهرم به خاطر شغلش ماموریت بود و من تنها بودم.شام خوشمزه ای درست کردم و زنگزدم به برادر هام و خودم رو زدم به مریضی. هر سه اومدن خونم و من تنهایی و ترس رو بهانه کردم و نذاشتم برم خونهشون.دور هم خوشگذروندیم آخر شب هم کلی ننه من غریبم راه انداختم و گفتم زن های شما یه کاری کردن من نتونم بیام خونه هاتون. همهشون آتیشی بودن و بعد رفتن مطمعن بودم توی خونشون جنگراه انداختم. دعا دعا میکردم خبر کتک خوردنشون به گوشم برسه
چند سالی از زندگیم گذشته بود و خدا به من سه فرزند پسر و دو دختر داد. پسر بزرگم ۱۴ سالش بود و من هنوز دست از کارهامبرنداشته بودم.
پسر عموم تو نزدیکی خونهی ما خونه گرفت. با زنش و پسرش خوب زندگی میکردن. اصلا خوشبختی اونا و اینکه اصلا صدایی ازشون بلند نمیشد شد خار چشم من شده بود. دلم میخواست یه کاری کنم اونا هم دعوا کنن.اما هر کاری میکردم پسر عموم براش مهم نبود. تا یه روز دیدم یه مردی که جعبهی شیرینی دستش بود رفت توی کوچه. دنبالش رفتن ببینم کجا رفت ولی متوجه نشدم. فکری به سرم زد و پسرم رو از دیوار خونشون فرستادم بالا. گفتم ببین کفش پشت در هست. گفت کفش زنونه هست با دمپایی مردونه. فوری رفتم خونه و زنگ زدم به پسر عموم گفتم کجایی که زنت مرد برد خونه. گفت مطمعنی گفتم اره با چشم های خودم دیدم. بعد اونم زنگ زدمبه برادرهامو همون دروغ رو گفتم.
هدفم کتک خوردنزنش بود.پسر عموم اومد و صدایجیغ و فریاد زنش بلند شد.زیر بار این تهمت نرفت و گفت باید برم جلوی خودش بگم. منم بدون هیچ ترسی رفتم گفتم خودم دیدم. اگر دورغ مبگم الهی کور بشم. پسرعموم هم حرف من رو قبول کرد و از خونه بیرونش کرد.
پسر ۸ سالهش رو ازش گرفت و نذاشت ببینهش طلاقش داد. دلم نمیخواست طلاق بگیرن فقط دوست داشتم کتک بخوره. اما با خودم گفتم اتفاقیه که افتاده.
پسرعموم سرکار میرفت و بچهش تو خونه تنها بود. یه روز از خونه اومد بیرون شروع به بازی کرد تا پدرش بیاد. توپش سمت خیابون رفت اونم دنبالش دوید. ماشین بهش زد.
دو روز بعد خبر آوردن که فوت کرده. داشتم دیونه میشدم. اگر من اون حرف رو نمیزدم اون بچه پیش مادرش بود و نمیمرد.
روزگارم سیاه شد و عذاب وجدان داشت من ر میکشت. اما باز خصلت های زشتمرو ترک نکرده بودم. سعی میکردم اون اتفاق رو فراموش کنم.