1.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پنج خاصیت عالی داشتن اخلاق خوب👌👌
─═इई🍃❤️ ⃟ 🍃ईइ═─
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند / در ایتا👇
@zojkosdakt
تبلیغات👈
@hosyn405
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
14.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️خانم ها همدرد میخوان....
دکتر سعید عزیزی
─═इई🍃❤️ ⃟ 🍃ईइ═─
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند / در ایتا👇
@zojkosdakt
تبلیغات👈
@hosyn405
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
934.9K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👰اگر یک مرد عاشق چهره یک زن باشد تمام زنان زیبای جهان هم راضی اش نخواهد کرد.
دکترانوشه
─═इई🍃❤️ ⃟ 🍃ईइ═─
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند / در ایتا👇
@zojkosdakt
تبلیغات👈
@hosyn405
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
5.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فقیرترین آدم دنیا اون نیست که پول توی جیبش کمه یا سفرهش خالیه…
─═इई🍃❤️ ⃟ 🍃ईइ═─
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند / در ایتا👇
@zojkosdakt
تبلیغات👈
@hosyn405
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
9.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
"حق فرزند بر گردن پدر"
بی مهری پدر نسبت به همسر بچه هارو از پدر دور میکنه موافقید؟؟؟؟
دکتر سعید عزیزی
─═इई🍃❤️ ⃟ 🍃ईइ═─
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند / در ایتا👇
@zojkosdakt
تبلیغات👈
@hosyn405
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
3.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔶 وظیفه والدین نسبت به گوشی موبایل فرزندان...
استاد عزیزی
─═इई🍃❤️ ⃟ 🍃ईइ═─
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند / در ایتا👇
@zojkosdakt
تبلیغات👈
@hosyn405
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
5.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
علت استرس و فشار روانی در فرزندان ‼️🥺
دکتر سعید عزیزی
─═इई🍃❤️ ⃟ 🍃ईइ═─
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند / در ایتا👇
@zojkosdakt
تبلیغات👈
@hosyn405
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
10.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شماره 1⃣
❓ اسم نوجوان شما رو یاد چه چیزی میندازه؟
دکتر سعید عزیزی
─═इई🍃❤️ ⃟ 🍃ईइ═─
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند / در ایتا👇
@zojkosdakt
تبلیغات👈
@hosyn405
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
5.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شماره 2⃣
💢 بچه تا سن ۱۱ سال، تابع است مسئولیت پذیر است چشم زیاد میگوید باورهای دینی دارد. حجاب میپوشد، نماز اول وقت میخواند.
🎙 دکتر سعید عزیزی
─═इई🍃❤️ ⃟ 🍃ईइ═─
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند / در ایتا👇
@zojkosdakt
تبلیغات👈
@hosyn405
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
هدایت شده از رمانکده زوج خوشبخت ❤️
❤️رمان شماره :62 ❤️
💜نام رمان : از عشق تا پاییز 💜
💚نام نویسنده: آقای اسماعیل صادقی 💚
💙تعداد قسمت : 56 💙
🧡ژانر: طلبگی_عاشقانه_مذهبی_اجتماعی🧡
💛با ما همـــراه باشیـــــن💛
رمانکده زوج خوشبخت ❤️/ ایتا
@romankadahz
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
هدایت شده از رمانکده زوج خوشبخت ❤️
💟رمان جالب و عاشقانه ازعشق تاپاییز💟
☘اسم دیگه رمان؛ خاطرات یک طلبه
🍄قسمت اول
سال اولی که با مرتضی آشنا شدم
یه حس عجیب توام با غرور داشتم که خدا همچین فرشته ای رو سر راهم قرار داده
خیلی کم حرف بود
یا بهتره بگم اصلا حرف نمیزد وقتی هم میرفتم پیشش فقط لبخند زیبای رو لبش جواب سلاممو میداد
هروقت مشکل روحی پیدا میکردم
میرفتم کنارش باهاش حرف میزدم گریه میکردم و بهش میگفتم برام دعا کن اون هم مثل همیشه با لبخند گرمش من رو دلداری میداد .
خود ناقلاش باعث آشنایی من و محمد مهدی شد بهش گفتم نکنه ازمن خسته شدی که یکی دیگه رو سر رام میزاری اما من تو رو با دنیا عوض نمیکنم
سرخاک مرتضی نشسته بودم
و داشتم به سنگ قبرو لبخند رو عکسش نگاه میکردم و غرق ابهت چشماش شده بودم
که حس کردم یه روحانیِ متین و با ادب داره میاد سمت من نمیخواستم توجه کنم دلم میخواست خلوت من و مرتضی شکسته نشه
اما اون حاج آقا پر رو تر از این ماجرا بود دستشو گذاشت رو سنگ قبر و شروع کرد به فاتحه خوندن تموم که شد پرسید
-شما نسبتی با شهید دارید ؟
سکوت کردم
با حسرت به مزارش نگاه کردم و گفتم
-داداشمه
با یه ذوق خاصی گفت
-واقعاااا؟؟
گفتم
-آره اگه ما رو لایق برادری بدونن
پرسید
-شما طلبه ای؟
گفتم
-بله چطور؟!
گفت
-از کتابی که دستت بود
-اها گاهی وقتا میام با مرتضی مباحثه میکنم
-مگه مرتضی طلبه ست؟
جوابشو ندادم تا خودش نوشتهی روی مزار رو بخونه
روحانی متدین غلامرضا پیشداد
-اینجا که نوشته غلامرضا چرا مرتضی صداش میکنی؟
-وصیت خودِ شهیدِ دوست داشته مرتضی صداش کنند اون هم بخاطر دوستش که شهید شده اسمش مرتضی بوده
از جاش بلند شد و گفت
-یکم قدم بزنیم؟؟
منم که حسابی جذب نورانیت حاج اقا شده بودم با کمال میل قبول کردم میون شهدا باهم قدم بزنیم
از خودش گفت
از خودم گفتم
از شهدا گفت
از مرتضی گفتم
از زندگیش گفت
از مرتضی گفتم
از کارش گفت
از مرتضی گفتم
کم کم خوشید داشت غروب میکرد ،
و به اصطلاح غروب جمعه فرا رسید و من باید برمیگشتم خونمون و اون هم باید میرفت محل کارش که برای تبلیغ اومده بود.
از هم جدا شدیم و برای یک لحظه ذهنم درگیر این ماجرا بود که ایشون کی بود و یک دفعه از کجا پیداش شد
تا اینکه.........
چند سال بعد از طرف حوزه اردو رفتیم قم تو خوابگاه نشسته بودم که دوستم علیرضا بدو بدو اومد سمتم و گفت
-اسماعیل یه حاج آقایی اومده میخواد تو رو ببینه
-من و؟؟؟فامیلیش چیه؟؟
-نباتی حاج آقا نباتی
-نمیشناسمش حالا کجا هست؟
-پایین منتظر توئه
تا اینو گفت سراسیمه از جام پاشدم و گفتم
-لباسام خوبه؟
گفت
-اره فقط یه عبا بنداز که رسمی تر باشه
داشتم از پله ها میرفتم پایین در همین حال یه آقایی داشت از پله ها میومد بالا بیتفاوت بهش یه سلام کردم و از پله ها اومدم پایین
چن پلهای که گذشت یه صدایی منو جلب خودش کرد
-اقای صادقی؟؟؟؟؟
باعجله و هول و استرس صورتمو برگردوندم
-بله بفرمایید
صدا مال همون آقایی بود که داشت از پلهها میرفت بالا
-من و نمیشناسید؟؟
-نه متاسفانه
اومد پایین
-خوب نگاه کن ببین من و یادت میاد؟
-نه متاسفانه
-یعنی اینقدر عوض شدم؟
-شایدم
-شایدم چی؟؟
-هیچی
تو دلم گفتم شایدم من پیر شدم و کمحافظه
رفتیم تو حیاط چن دقیقهای رو باهم حرف زدیم ولی من باز هم بخاطر نیاوردمش
-اسماعیل وقت داری بریم بیرون
-آره ولی قبلش باید لباسام و عوض کنم
-نمیخاد همینجوری خوبه فقط عبا رو دوشت بنداز حله اینجا قمِ مردم با عبا راه میرن
رفتم بالا عبامو بردارم که حاج آقا گفت
-لطفا تنها بیا میخوام تنها باشیم
استرس عجیبی من و فراگرفت خودمو جمع و جور کردم و باصدای گرفته گفتم
-چشم
رفتم بالا تو این مدت علیرضا منتظر من بود که برگردم
-سلام چیشد دیدیش؟؟
-آره ولی اصلا نمیشناسمش
-نگفت کجا دیدتت؟؟
-نه فقط گفت بریم بیرون دور بزنیم
-میخوای باهاش بری؟؟
-نمیدونم خودمم خیلی میترسم
-میخوای من باهات بیام؟؟
-نه بابا گفت تنها بیا
علیرضا دست و پاش و گم کرد و گفت
-نرو دیوانه بهش اعتماد نکن تو که اونو نمیشناسی
-نگران نباش اتفاقی نمیفته ته دلم میگه آدم خوبیه فقط یه زحمتی من که سوار ماشین شدم تو پلاک ماشینشو بردار اگه برنگشتم بدردت میخوره راحت تر پیدام میکنی
اون که بهترین دوست من بود گفت
-اره فکر خوبیه فقط مواظب خودت باش
تا دم در همراهم کرد سوار ماشینش شدم و علیرضا خیلی نامحسوس پلاک ماشین طرفو برداشت
☘ادامه دارد....
🍄 نویسنده؛ آقای اسماعیل صادقی
رمانکده زوج خوشبخت ❤️/ ایتا
@romankadahz
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ