✨بنــــامـ خـــــ✨ــــداے 💞 #عݪــــے و #فــاطیـــما✨💞
🕋داســـٺان جذاب و واقعی #قیمـــٺ_خدا
نام دیگر رمـــان؛ #ٺمــامـ_زندگــےمن
✝قســـــــمٺ #چهل_وچهار
✨مرد کوچک
– اشکالی نداره … من چیز زیادی از اسلام و شیوه زندگی یه مسلمان بلد نیستم … شما می تونید #استاد من باشید … هنوز نواقص زیادی دارم ولی آدم صبوری هستم … حتی اگر پاسخ شما برای همیشه منفی باشه … لازم نیست نگران من باشید … من به انتخاب شما احترام می گذارم …
.
دستم روی دستگیره خشک شده بود … سکوت عمیقی بین ما حاکم شد … و بعد از چند لحظه، از اونجا اومدم بیرون…
.
تمام روز فکرم رو به خودش مشغول کرده بود … ناخواسته تصاویر و حرف ها از جلوی چشمم عبور می کرد …
سرم رو گذاشتم روی میز …
خدایا! من با این بنده تو چه کار کنم؟ …
.
شب، پدر و مادرم برام جشن کوچکی گرفته بودن …
می خواستیم جشن رو شروع کنیم که پدرم مخالفت کرد …
منتظر کسی بود …
زنگ در به صدا در اومد … در رو که باز کردم یه شوک دیگه بهم وارد شد … .
– آقای هیتروش، شما اینجا چه کار می کنید؟ …😧😐
.
خندید …
. – برای عرض تبریک و احترام با پدرتون تماس گرفتم … ایشون هم برای امشب، دعوتم کرد …😁
.
و بدون اینکه منتظر بشه تا برای ورود بفرمایید بگم، اومد تو… .
با لبخند به پدر و مادرم سلام کرد …
و خیلی محترمانه با پدرم دست داد … چشمش که به آرتا👦🏻 افتاد با اشتیاق رفت سمتش و دستش رو برای دست دادن بلند کرد …
. – سلام مرد کوچک … من لروی هستم …😍🤝
.
اون شب به شدت پدر و مادرم و آرتا رو تحت تاثیر قرار داده بود …
ادامه دارد....
🕋❤️✝✝🕋❤️🕋
✍نویسنده:
شــہـــید مدافـــع حرمـ طاهـــا ایمانـــے