eitaa logo
کانال زوج خوشبخت و تربیت فرزند❤
3.6هزار دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
1.3هزار ویدیو
6 فایل
سلام به کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند خوش آمدید. مطالب کانال صرفا جهت اطلاع واستفاده شما عزیزان می باشد. تبلیغ کسب و کار کانال و گروه ----------------------------------------------------- آیدی مدیر @hosyn405
مشاهده در ایتا
دانلود
💖به روایت امیرحسین💖 وای خدایا آبروم رفت،🙈 این حجم استرس برای صحبت کردن با یه نفر غیر طبیعیه. 😅 . . با صدای اذان سریع بلند میشم، نماز میخونم. دیگه هرچقدر کلنجار میرم خوابم نمیبره.....💓😍 . گل های نرگس رو روی داشبورد میزارم و از ماشین پیاده میشم. میخوام بردارم خودم بهش بدم ولی روم نمیشه بیخیال گل ها به سمت زنگ میرم دستم رو بالا میارم که در باز میشه و حانیه سادات میاد بیرون. با دیدنم تعجب میکنه و منم یکم هول میشم اما زود خودمو جمع و جور میکنم و لبخند میزنم _ سلام سادات بانو.😍 سرش رو پایین میندازه و سرخ میشه. حانیه_ سلام .☺️ _ خوبید؟ حانیه_ ممنون شما خوبید؟ _ الحمدالله . باخوبیه شما. بریم؟ حانیه _ بله . سوار ماشین میشیم و نگاهش به اولین چیزی که میفته گل های نرگسه. از روی داشبورد برشون میدارم و روی پاش میذارم. لبخند میزنه . 💖چقدرزود دلباختم به همين لبخندش.💖 حانيه_ ممنون لبخندي ميزنم و حركت ميكنم. _ صبحانه خورديد؟؟ حانيه_ بله. ممنون. _ خب شما جایی رو درنظر ندارید که بریم. حانیه_ نه. "وای این چرا حرف نمیزنه کل حرفاش تو نه و اره خلاصه میشه " _خب پارک نهج البلاغه خوبه؟ حانیه_ بله _😐 .😍 . بعد از نیم ساعت رسیدیم. رفتیم کنار آبشار مصنوعی و هرکدوممون روی یکی از سنگاش نشستیم. . امیرحسین _ نمیخواید چیزی بگید؟ _ خب شما شروع کنید. امیرحسین _ برنامتون چیه؟ _ برای عروسی و عقد و........ 💖به روایت حانیه💖 _ من عروسی نمیخوام.😊 امیرحسین _نمیخوایددددد؟؟؟؟؟؟؟😳 خیلی خونسرد جواب دادم_ نه با تعجب برگشت طرفم. _ چیزی شده؟ امیرحسین _ اگه به خاطر اون میگید که من گفتم شاید همیشه وضع مالیمون خوب نباشه ، شما نگران اونش نباشید ....😕 حرفش رو قطع کردم. _ نه. به خاطر اون نیست ، به نظر من سادگی زیباترین چیزه، میدونم شاید عجیب باشه دختری که تا پارسال اونجوری بود و تنها ارزوش سفر به آمریکا و کشورای خارجه بوده حالا همچین چیزی رو بگه اما.... اما....موافقید به جای عروسی بریم...... کربلا؟؟؟؟😍☺️ امیرحسین _ شما امر بفرما.😍 یکم خجالت کشیدم و سرم رو انداختم پایین.☺️ امیرحسین _ فکر کنم به هم محرمیم.نه؟ پس خجالت نداره بانو.😍 با لفظ بانو کیلو کیلو قند تو دلم آب میشد. دلم میخواست همونجا سجده شکر برم برای این عشق، برای این مرد، برای این آرامش..... 💖💖💖💖💖💖💖💖 ❣دل نیستـــــ ❣هر آن دل که ❣ دلارام ندارد ❣بی روی دلارام ❣دل آرام ندارد 💖💖💖💖💖 ادامه دارد.....
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 🍃💚🍃💚🍃💚 💚🍃💚🍃 🍃💚 📗رمــان 🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژاد 🔗 { از زبان آراد } با حرف های آیه دو دل شده بودم که برم داخل یا نه. دل رو به دریا زدم و زنگ زدم به بنیامین ... _جانم داداش . +بنیامین کجایی؟ _من تازه با ماشین سپاه را افتادم ، تا برسم به اتوبوسا ، چی شده آراد ؟ +مگه نگفتم با اتوبوس برو ؟ من همه چیزو سپرده بودم به تو. _شرمنده داداش. این خواهر سر به هوامون چند تا وسیله رو جا گذاشته بود ، برگشتم تا ببرمشون.حالا میگی چی شده یا نه؟ +حال یه نفر بد شده ... تا ده دقیقه دیگه باید اینجا باشی وگرنه خودت میدونی . _اوه چه خشن . چشم ، الان میام... بعد از گذشت چند دقیقه دیدم با ماشین سپاه با سرعت نور داره میاد سمتم. به محض پیاده شدن از ماشین به طرفم دوید و گفت _چی شده آراد؟ کی حالش بد شده؟ دستی توی موهام کشیدم و کلافه گفتم +خانم فرهمند. _همون دختره که زد تو گو....... چشم غره ای بهش رفتم که ادامه حرفشو خورد . _مگه خواهرت اونجا نیست‌؟ +چرا هست ، ولی چون ترسیده نمیتونه کاری انجام بده . _ام...اما ... آراد اون نامحرمه. +میدونم ، میدوووونم. ولی پای جونش در میونه... برو صندلی عقب ماشین رو در بیار و زود بیا. _میخوای چیکار کنی ؟! +گفتم برووو خواست حرفی بزنه اما چیزی نگفت و بعد از گذشت چند دقیقه صندلی به دست برگشت. صندلی رو از دستش گرفتم و به سمت آبخوری راه افتادیم ... یا اللهی گفتیم و وارد آبخوری شدیم... &ادامـــه دارد