#پارت236
🍃ڀݭࢪ ݕڛيڄے_ڋݗټࢪ ڨࢪټے🍂
قهقه ای زد و گفت:
- بیخیال مادر زن جان باید به این کارای من عادت کنه
بی حیای دیگه ای حوالش کردم که بازم خندید و بوسه ای دوباره روی موهام نشوند:
-خوب حالا سوالت چی بود ؟
-آها داشت یادم می رفت،
میگم هفت سال پیش وقتی اذیتت می کردم ،
طرز فکرت درموردم چی بود ؟ فکر می کردی چطور دختری هستم ؟
- دریا جون خودت بیخیال گذشته ، الان بازم قهر می کنی یک ماه باید التماست کنم
یکی آروم روی سینش زدم و گفتم:
-مگه چی فکری می کردی که یه ماه بخوام قهر کنم ؟
گردنش رو کج کرد و گفت:
-من غلط بکنم فکری بکنم تو عشقمی ..نفسمی اصلا جونمی..
با اینکه دلم از شیرینی حرفاش لرزید اما گفتم:
-زبون نریز بگو چه فکری کردی؟
-قول میدی ناراحت نشی؟
-آره عزیزم
-آخ قلبم ... چه قشنگ میگی عزیزم
-امیر لوس نشو دیگه ، بگو
-باشه خودت خواستی خوب فکر می کردم یه دختر قرتی لجبازی ...
ضربه ی دیگه ای به سینش زدم و گفت:
-من قرتی بودم پرو ؟
خندید و گفت:
- پس نه من قرتی بودم،حالا تو درمورد من چه فکر ی می کردی ؟
- اممم..... فکر می کردم یه پسر بسیجی ریا کاری
بلند خندید و گفت :
-من کی پیش تو ریا کرده بودم آخه ؟
نیشم رو باز کردم و گفتم :
-من دوس داشتم اینطور فکر کنم حرفی داری ؟
-نه چه حرفی داشته باشم گردن ما از مو باریک تر میگم دریا
-جانم
#پارت237
🍃ڀݭࢪ ݕڛيڄے_ڋݗټࢪ ڨࢪټے🍂
من دوس دارم پیش من همون دریای قرتی باشی
خندیدم و گفتم :
بعد بیرون کدوم دریا باشم ؟
-همون دریای نجیب و با حیا
-چشم ...
هنوز حرفم کامل نشده بود که توی آغوشش کشوندم و گرمی لباش روی شقیقم نشست،بعد از مکثی تقریبا طولانی آروم از خودش جدام کرد و گفت :
-ببخشید دیگه تحملم تموم شد ...
همرا با لبخندی پرسیدم:
-یه چیز دیگه بگم ؟
-بگو ....
-همیشه فکر می کردم مذهبیا تریپ لاو ندارن کلا بلد نیستن
با خنده و گفت:
-چرا مگه مذهبیا آدم نیستن دیونه ؟
- خوب ظاهرشون آدمای بی احساسی نشونشون میده
-اتفاقا ما مذهبیا چون همیشه سرمون پاینه و به زن دیگه ای نگاه نمی کنیم
تمام عشق و احساسی که داریم مال زنمونه و بیشتر عاشق زنمون می شیم مثل من که بیچاره تو شدم
خندیم و چیزی نگفتم
-دریا از همین فردا میام دنبالت بریم دنبال کارای آزمایش و عقد ،
باید سریع عقد دائم کنیم و زودی بریم سر خونه زندگیمون
دلم قنج رفت از اینکه بخوایم بریم خونه خودمون ولی گفتم :
-اینقدر زود ؟ مامان اجازه نمیده
#پارت238
🍃ڀݭࢪ ݕڛيڄے_ڋݗټࢪ ڨࢪټے🍂
چرا اجازه نده ؟
-آخه فامیلای بابام همه خارج کشور هستن تا بیان طول می کشه
-دریا تورو خدا راضیش کن من نمی تونم دیگه ازت دور باشم
-ولی عزیزم نمیشه عمو و عمه هام نباشن درست نیست
-خوب حداقل عقد کنیم تا عروسی بیان فقط زود خبرشون کن بیان یه ماه بیشتر بهت فرصت نمیدم گفته باشم
-امیررررر یه ماه
-زیاده میخوای کمترش کنم
دهنم از پرویش باز موند :
-دریا بخدا تحمل ندارم ازت دور باشم بی انصاف نباش راضیشون کن زود بیان
با عشق بهش نگاه کردم و گفتم:
-منم از خدامه زودی بریم خونه خودمون ولی فکر نکنم اینقد زود بتونن بیان حداقل دوماه طول میکشه
مظلوم گفت:
-دریا دلت میاد من غصه بخورم ؟
خندیدم و گفتم:
-لوس نشو امیر عقد دائم که کردیم همیشه کنارتم
محکم لپم رو بوسید و گفت:
-نوکرتم
-دیونه ... پاشو بریم دیگه خیلی موندیم
نویسنده : آذر_دالوند
#پارت_آخر
🍃ڀݭࢪ ݕڛيڄے_ڋݗټࢪ ڨࢪټے🍂
نه نریم همینجا خوبه
-اه ...پاشو میگم زشته
با لبو لوچه ای آویزون گفت :
-باشه بریم
جلوی آینه ایستادم تا شالم رو مرتب کنم توی آینه دوباره نگاهم روش نشست بعد مرتب کردن لباسش فاصلش رو باهم کم کرد و پشت سرم قرار گرفت،
صورتش رو به صورتم چسبوند و توی آینه به چشمام زل زد :
-بهت گفته بودم خیلی زیبای
-نه ...
-گفته بودم می بینمت دیونت میشم؟
-نه ...
-گفته بودم میمیرم برات ؟
-خدا نکنه عزیزم
برم گردوند و پیشونیم رو بوسید
-به خاطر همه این سالها معذرت میخوام جبران میکنم برات ،
ازت ممنونم که این فرصت رو بهم دادی:
-همین الانم هیچی از غم و غصه هام یادم نمیاد من مزد صبرم رو گرفتم امیرم ...
روی چشمام رو بوسید و گفت:
-دوستت دارم
-منم دوستت دارم
"پایان"
⏰↯ پایان هایی را در زندگی تلخ یا شیرین تجربه خواهیم کرد.اما مهم ان است که ما زندگی را چطور میبینیم،اگر زندگی را محل گذر ببینیم پایان هم برایمان شیرین خواهد شد اما وقتی پایان راه را به بدی تعبیر کنیم زندگیمان هم تلخ می شود.
پایان زنگی هاتون شیرین.☺️🌹
رمان دیگر رو هم در کنار هم به پایان رسوندیم☺️
منتظر رمان زیبای بعدی باشید
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند❤️