🍂❤
#هنر_زندگی_کردن
💕 خانم و آقای محترم؛ اگر متوجه اسرار خانوادگی همسرت شدی اونو مثل پُتک نکوبون تو سر همسرت...!
👈 وقتی دعوات میشه برای اینکه پیروز میدون باشی از عیبها و کاستیهای همسرت حرفی به میون نیار....
👈 خانمی میگفت: متاسفانه بیماری صرع دارم و شوهرم با علم اینکه من همچین مشکلی دارم باهام ازدواج کرد، میگفت بعد از ازدواج هر وقت بحثمون میشد بهم میگفت مریض و خیلی عذابم میداد...
👈 این رفتارها اصلا درست نیست، کسی که این کارو میکنه فقط داره خودشو از چشم همسرش میندازه و نشون دهنده شخصیت ضعیف و در موندش داره. علاوه بر این؛ این کار اثر بدی بر روح و جان همسرت میزاره.
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
─═इई🍃❤️ ⃟ 🍃ईइ═─
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
♥️🍀
نشانه های زندگی بدون عشق!
آیا شما و همسرتان بیشتر وقتتان را دور از هم سپری می کنید؟
هر کدام از زوجین باید مدتی را تنهایی سپری کند . رابطه سالم رابطه ای است که در آن هر یک از دو نفر بتوانند هویت و استقلال شخصی خود را حفظ کنند اما اگر این تنهایی و استقلال بیش از حد باشد دو نفر بخاطر اینکه دلشان نمی خواهد یکدیگر را ببینند تنهایی را انتخاب می کنند ،این نشانه بسیار بدی است و نشان دهنده از بین رفتن عشق در رابطه است . در یک رابطه بی عشق معمولا" دو طرف رابطه ترجیح می دهند کارهایی که قبلا" بصورت مشترک انجام می دادند را به تنهایی انجام دهند و از اینکه همراه همسرشان در کارها و مراسمهای اجتماعی شرکت کنند وحشت دارند.
آیا صحبتها و مکالمات شما معمولا" به درگیری و دعوا ختم می شود؟
وقتی دو نفر عاشق یکدیگر هستند ، از مصاحبت و همنشینی با یکدیگر لذت می برند و دوست دارند با یکدیگر صحبت کنند اما زوجهایی که عشق در رابطه آنها از بین رفته است کمتر با هم صحبت می کنند و وقتی هم صحبت می کنند معمولا" این صحبتها به دلخوری و درگیری ختم می شود. وقتی اکثر صحبتها به دعوا منتهی می شود مسلما" بعد از مدتی شما ترجیح می دهید با همسرتان کمتر صحبت کنید و وقتی نتوانید درباره مشکلات خود صحبت کنید ، این مشکلات هر روز بیشتر می شود . این یکی از نشانه های از بین رفتن عشق در رابطه است.
آیا هر دوی شما خودخواه تر شده اید؟
در یک رابطه سالم ، هر یک از طرفین دوست دارند برای طرف مقابلشان کاری انجام دهند که او را خوشحال کند اما در رابطه بدون عشق ، هرکس بیشتر به خودش فکر می کند و کمتر به دیگری توجه می کند. در نهایت ممکن است هر یک از آنها خودخواه تر شوند و وقتی هر کسی فقط به خودش فکر کند ، احترامها از بین می رود و رابطه از هم می پاشد.
اگر اینگونه اید، بدانید همه چیز میتواند تغییر کند...!
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
─═इई🍃❤️ ⃟ 🍃ईइ═─
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
💠 زن و شوهرهایی که در طول روز باهم گفتگو میکنند #رابطه گرمتر و صمیمانهتری دارند.
💠 ضمن اینکه شناختشان از افکار و روحیات یکدیگر بیشتر شده و در مواجهه با مشکلات و سختیها، اتّحاد بیشتری برای حلّ مشکل یکدیگر خواهند داشت.
💠 همسران باید تلاش کنند هر روز بهانهای برای گفتگو پیدا کنند. بهانهای مثل کارهای روزمره خود، موضوعات دینی، امور اقتصادی منزل، تربیت فرزند، حلّ مشکل دیگران و دهها موضوع دیگر.
💠 حتما دقت کنید گفتگوی صمیمانه شما با ویروسهای خطرناکی چون #غیبت دیگران، تهمت، سوءظن و دیگر صفات زشت اخلاقی، آلوده نگردد چرا که ضربات روحی سهمگینی بر شما وارد میکند.
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
─═इई🍃❤️ ⃟ 🍃ईइ═─
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
🍀♥️
💫
اگر نامزد و یا همسر خود را مکررا محسوس و نامحسوس کنترل میکنید و ناگزیر از پرسیدن سوالاتی چون:
🔸 کجا بودی؟
🔸 کجا رفتی؟
🔸 کی کارت تمام شد؟
🔸 در پرواز کنار که نشستی؟
توصیه میکنیم دست از این کار بردارید. بدترین چیزی که هر انسانی را فراری میدهد این است که فکر کند کسی آزادیش را محدود میکند و باید بیگناهی خود را در محکمهای مکرر اثبات کند.
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
─═इई🍃❤️ ⃟ 🍃ईइ═─
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
🌀۱۰ اشتباه عاشقانه
▪بیش از حد مهربان نباشید
نباید این قدر راحت هر چه طرف تان می گوید را گوش دهید و انتظار داشته باشید که رابطه تان هم خیلی عالی باشد!
▪او را مجبور نکنید
نمی توانید با یک بحث منطقی رابطه تان را از نو بسازید. شاید بتوانید برای خودتان دلیل و منطق بیاورید. اما برای طرف مقابل تان نمی توانید!
▪ التماس نکنید
خیلی ها برای نگه داشتن طرف شان دست به عجز و لابه می زنند؛ «خواهش می کنم نرو، هر کاری که بخواهی برایت می کنم...» به هیچ وجه این کار را نکنید!
▪مرتب هدیه نخرید
تا به حال شنیده اید: «عشق من را نمی توانی بخری!» شاید وقتش شده خوب به این حرف گوش کنید.
▪هر ۵ دقیقه یکبار نگویید «دوستت دارم»
افتادن در دام این اشتباه خیلی ساده است، این که بخواهید تند و تند به طرف تان بگویید که چقدر برای تان ارزش دارد و چقدر دوستش دارید. خسته کردن طرف تان با «دوستت دارم» ها چندان کار رمانتیکی نیست.
▪ تفاوت های جنسی را فراموش نکنید
مردها و زن ها به چیزهای مختلفی جذب می شوند. نمی توانید از چیزهایی که برای خودتان جذاب است برای جلب توجه جنس مخالف استفاده کنید.
▪همه قدرت را به او ندهید
طوری رفتار نکنید که اگر طرف تان شما را ترک می کند انگار زندگی تان به پایان رسیده است.
▪در دام ظاهر و پول نیفتید
فرهنگ ما طوری است که همه تصور می کنند ظاهر و پول برای همه در درجه اول اهمیت قرار دارد.
▪️ اشتباه، نشانه ها را درک نکنید
وقتی طرف مقابل تان می خواهد برای اصلاح اوضاع به شما فرصتی بدهد، یک نشانه وجود دارد. باید این نشانه ها را درست درک کنید تا دچار اشتباه نشده و به موقع به آن نشانه ها واکنش دهید. این مورد کمی سخت می شود، اما می توانید در مورد رفتارهای انسانی مطالعه کنید.
▪کمک بگیرید!
خیلی ها با اشتباهات مختلفی که پشت سر هم مرتکب می شوند، رابطه شان به
طور دردناکی به هم می خورد.
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
─═इई🍃❤️ ⃟ 🍃ईइ═─
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
کانال زوج خوشبخت و تربیت فرزند❤
رمان امنیتی شاخه زیتون 🌿 قسمت 130 نگاهی به بیرون میاندازد و میگوید: -اون ملیگراییای که اونا تب
رمان امنیتی شاخه زیتون 🌿
قسمت 131
با احتیاط دست روی قفل در میگذارد و کمی در را باز میکند. ناگاه از سمت حیاط، صدای فریاد و تیراندازی میشنوم و قلبم میریزد.
همزمان، مرضیه که در را کمی باز کرده است، آن را سریع میبندد و نفسنفس میزند. این یعنی راهمان بسته است.
صدای فریاد ارمیا و چند مرد دیگر را میشنوم. حتی جرأت ندارم چیزی از مرضیه بپرسم. کسی با تمام قدرت به در ضربه میزند. مرضیه میگوید:
-باید یه جا قایم بشی.
فقط یک کلمه به زبانم میآید:
-ارمیا...!
مرضیه جواب نمیدهد و دنبال جانپناهی برای من است. همزمان پشت بیسیم با کسی حرف میزند:
-مهمون ناخونده داریم... التماس دعای فوری... صدامو دارید آقا مرصاد؟
نمیدانم چه جوابی میگیرد. صدای داد و فریاد کمتر شده و دیگر صدای ارمیا را نمیشنوم.
ناگاه مردی با صورت پوشیده را میبینم که مقابل من و مرضیه ایستاده و سلاحش به سمت ماست. تا بخواهم به خودم بجنبم، مرضیه من را انداخته پشت سر خودش.
از پشت چسبیده ام به دیوار و جلویم مرضیه ایستادهاست. مرد بلافاصله با اسلحه یوزیاش به طرفمان رگبار میبندد. ناگاه احساس میکنم چند ضربه محکم به بدن مرضیه میخورد، اما مرضیه بازهم سرجایش ایستاده است. به سختی دستش را بالا میآورد و به مرد شلیک میکند. باز هم چند ضربه دیگر...
مرد زمین میخورد و مرضیه دستش را به دیوار کنارش میگیرد که نیفتد. دستش خونیست و سرفه میکند. گوشهایم کیپ شده اند. ارمیا کجاست؟ تمام بدنم میلرزد.
دو مرد دیگر سر میرسند و مرضیه باز هم تلاش میکند خودش را سرپا نگه دارد.
زبانم بند آمده و چیزی نمیتوانم بگویم. مردها فکر میکنند مرضیه دیگر نمیتواند اسلحه را نگه دارد، اما مرضیه یک تیر دیگر به پای یکی از مردها شلیک میکند. مرد به خودش میپیچد. تیر بعدی مرضیه درست در قلب مرد مینشیند و مرد درجا میمیرد.
مرد دیگر که میبیند مرضیه هنوز قدرت کافی برای تیراندازی دارد، با سلاحش مرضیه را نشانه میگیرد و بعد صدای تیر... مرضیه دیگر نمیتواند خودش را نگه دارد و بعد از چند سرفه روی زمین میافتد. حالا بهتر مرد را میبینم که مقابل من ایستاده است.
دو تیر به سمت راست قفسه سینه مرضیه خورده، یکی به کتف و سه تیر به شکمش؛ اما آنچه از پا درش آورده، تیریست که در گردنش خزیده است.
تمام مانتو و مقنعه و چادرش با خون یکی شده و از دهانش خون میجوشد. چندبار دیگر سرفه میکند و لبهایش تکان میخورند؛ بعد درحالی که دستش روی سینه اش مانده، چشمانش را میبندد.
مرد مقابل من میرسد. وقت عزا گرفتن ندارم. با غیظ نگاهش میکنم و آماده ام که دستش روی ماشه بلغزد و کار من را هم تمام کند. الان دستش انقدر به من نزدیک هست که بتوانم آن را بپیچانم، اما ریسک بزرگیست و مطمئن نیستم مرد از من سریعتر نباشد.
نمیدانم مرد چرا برای کشتم تعلل میکند؟ مشامم از بوی خون پر شده است. نگاهی به مرضیه میکنم. فعلا نمیتوانم شوکر یا اسلحه مرضیه را بردارم. ناگاه فکری به ذهنم میرسد؛ یونس همیشه میگفت پاهای هرکسی، ستون بدن او هستند و اگر ستون تخریب شود، فرو میریزد. در یک حرکت ناگهانی، دست مرد را با دو دستم میگیرم و با تمام قدرت میکشم.
چقدر سنگین است! همزمان برای این که تعادلش به هم بخورد، با پا به ساق پایش میکوبم. مرد که انتظار چنین اتفاقی را نداشته، غافلگیر میشود و محکم به دیوار پشت سرم برخورد میکند.
چون وزن زیادی دارد، اگر تعادلش بهم بخورد نمیتواند آن را به راحتی حفظ کند. سریع اسلحه مرضیه را برمیدارم و میروم که نگاهی به اتاق بیندازم. اتاق ساکت است و بعید است کسی داخل آن باشد. صورت و سر مرد پر خون شده و گیج و نامتعادل به طرفم برمیگردد.
ادامه دارد ...
#شاخه_زیتون
✍🏻نویسنده خانم فاطمه شکیبا
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
رمان امنیتی شاخه زیتون 🌿
قسمت 132
تا به حال با یک اسلحه واقعی شلیک نکرده بودم، اما الان باید امتحانش کنم!
یاد حرف مرصاد میافتم که میگفت:
-مهم استفاده کردنشه!
تنها چیزی که الان به ذهنم میرسد، این است که تفنگ را به سمت مرد بگیرم و انگشتم را روی ماشه فشار دهم. تیر به ساق پایش میخورد و مرد فریاد میکشد. از شدت لگد اسلحه، تمام دستم تکانی ناگهانی میخورد. چقدر این کلاگ برای من سنگین است!
خوب شد مرضیه از زیگزائور استفاده نمیکرد، چون اصلا در دستهای من جا نمیشد.
تا مرد بلند نشده، یک تیر دیگر حواله پای دیگرش میکنم. سر اسلحه را به سمت پایین میگیرم تا نکشمش، باید زنده بماند و بگوید با چه هدفی روی دو خانم اسلحه کشیده است.
تفنگش از دستش افتاده و بلند ناله میکند. یک تیر دیگر به پایش میزنم و با احتیاط به طرفش میروم تا سلاحش را بردارم.
بعد برای این که بیهوش شود، با کف کفشم دقیقا به صورتش میکوبم. بعد از ناله بلندی بیهوش میشود.
پا به اتاق میگذارم و چندبار ارمیا را صدا میزنم، اما چیزی مقابلم میبینم که آرزو میکنم کاش هیچوقت وارد اتاق نمیشدم. ستاره میخندد و میگوید:
-آفرین. خوب ناکارش کردی. بدبخت بیچاره!
مقابل ستاره، غیر از جنازه یک مرد ناشناس، پیکر غرق در خون ارمیاست که تکان نمیخورد. بوی تلخ خون حالم را بهم میزند. ناخودآگاه جیغ میکشم:
-ارمیا رو تو کُشتی؟
ستاره درحالی که تفنگش را به سمتم گرفته چند قدم جلو میآید و میگوید:
-باید از ارمیا هم رد میشدم. دوست داشتن نباید باعث ضعف آدم بشه!
قدمی به سمتش برمیدارم و میخواهم فریاد بزنم که مچ چپم را میگیرد و میپیچاند، بعد روی زمین پرتم میکند.
درد از مچ دستم در تمام بدنم پخش میشود. حالا دیگر سلاح ندارم و ستاره بالای سرم ایستادهاست. میخواهم بلند شوم که ستاره لگدی به قفسه سینه ام میزند. از درد فریاد میکشم.
میخندد و میگوید:
-یه آشغالی عین یوسف... یه عوضی عین طیبه!
سعی میکنم دستم را ستون کنم و خودم را از زمین جدا کنم، اما این بار لگد ستاره به صورتم میخورد. دهان و بینی ام پر از خون میشود و ستاره میخندد:
-میدونم، کار خطرناکی کردم... اما نمیتونستم ازش بگذرم. وقتی طیبه داشت توی اون اتوبوس میسوخت توفیق نداشتم زجرکش شدنشو ببینم. اما حالا که فرصت دیدن جون کندن تو رو دارم از دستش نمیدم!
احساس میکنم از یک خواب طولانی بیدار شده ام. یعنی یک عمر با قاتل پدر و مادرم زندگی کرده ام؟ با پشت دست خون دهانم را میگیرم و میگویم:
-پس کار تو بود؟
ستاره قهقهه میزند و بعد، جدی میشود و دوباره به پهلویم میکوبد. نفسم میگیرد. میگوید:
-یه عمر توی آستینم مار بزرگ کردم؟ عیبی نداره! الان خودم میکشمت!
یقهام را میگیرد، بلندم میکند و محکم به دیوارم میکوبد. حس میکنم تمام ستون فقراتم خرد شده است. با خشم میگوید:
-آره، شما غیریهودیها آدم نیستید... هرکاری کنید آدم نمیشید...
ادامه دارد ...
#شاخه_زیتون
✍🏻نویسنده خانم فاطمه شکیبا