eitaa logo
کانال زوج خوشبخت و تربیت فرزند❤
3.9هزار دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
1.9هزار ویدیو
2 فایل
کانالهای ما در ایتا @mostagansahadat @zojkosdakt @skftankez @romankadahz @aspazyzoj @bazarkandah تبلیغات 👇 @hosyn405
مشاهده در ایتا
دانلود
اگرفرزندتان توجه شما را فقط در زمان خطاهايش دريافت كند، می آموزد که باید اشتباه كندتا توجه شما را به خود جلب كند. درحالت عادی به اندازه کافی به او توجه کنید. @zojkosdakt ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g سفارش تبلیغات https://eitaa.com/hosyn405
🔴⁣کودکان چگونه بد آموز می شوند؟ 🔸وقتی والدین، خواسته یا ناخواسته، بر کودکانی که چیزی را خراب می‌کنند، جیغ می‌زنند، کودکان یاد می‌گیرند که «جیغ» بزنند. 🔸وقتی کودکان به این نتیجه می‌رسند که با جیغ‌زدن به «خواست هایشان دست می‌یابند، این کار را ادامه می‌دهند. 🔸وقتی والدین چیزی را به زور از دست کودک می‌گیرند، کودک «زورگیری» را یاد می‌گیرد. 🔸برخی‌ از والدین به کودک بی‌اشتها می‌گویند: «اگر غذا نخوری، آن را به فلانی می‌دهیم!»، این‌گونه، کودک «خسیس بودن» را می‌آموزد. 🔸وقتی والدین، برای آرامش کوتاه‌مدت خودشان، به کودکان وعده‌هایی می‌دهند، کودک «دروغ‌گویی» را می‌آموزد. 🔸وقتی والدین، برای آرامش کودکِ آسیب‌دیده، دیوار یا اسباب بازی را با سیلی می‌زنند و می‌گویند: «اینو زدمش، دیگر گریه نکن»، کودک «انتقام‌گیری» را می‌آموزد. @zojkosdakt ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g سفارش تبلیغات https://eitaa.com/hosyn405
انتقاد از فرزند تون رو با عشق و محبت همراه کنین این موضوع خیلی اساسیه، نقد نوعی هدیه است، هدیه ای از دانش و ارزش ها که البته نامطلوبه. هیچکس نمیخواد انتقاد بشنوه. هدف ما از انتقاد اینه که بدون دردسر پیام خودمون رو منتقل کنیم. فرزندتون باید براش روشن باشه که چون شما دوستش دارین ازش انتقاد میکنین و این نقد به صلاحشه. اینطوری پیام شما رو بهتر دریافت میکنه. اگر عصبانی باشین، تمام چیزی که کودک میشنوه خشم شماست و اینکه "شما دوستش ندارین” و هیچ چیز دیگه ای رو نمیشنوه. باید براش روشن کنین که انتقادتون به دلیل اهمیتش و توجه شما به اوست. نباید اجازه بدین پیام شما توسط احساسات تون خنثی بشه. این کار آسونی نیس. نوشتن و خوندن در مورد این کار وقتی همه چی آرومه خیلی راحته اما وقتی تنش و جنجال وجود داره انجام این کار سخت میشه. @zojkosdakt ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g سفارش تبلیغات https://eitaa.com/hosyn405
فرزندان اعتماد به نفس را از عشق پدرانه وعزت نفس را از عشق مادرانه می آموزند. عشق پدرانه در هنگامی آشکار می شود که والدین پیشرفت های کودک خود را تشویق می کنند. اما عشق مادرانه بدون شرط است. کودک عزیز است چون فقط هست ! فقدان عشق مادرانه باعث می شود که آدمی فقط زمانی خود را با ارزش قلمداد بکند که دست آورد خاص و ویژه ایی به دست آورد. @zojkosdakt ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g سفارش تبلیغات https://eitaa.com/hosyn405
زعفران درمان بیش فعالی کودکان است 👈کودکانی که نمی توانند داروهای مانند متیل فنیدیت را برای درمان بیش فعالی تحمل کنند یا به آن پاسخ مناسب نمی دهند می توانند با مصرف زعفران به نتایج بهتری دست پیدا کنند. به نظر می رسد زعفران غلظت دوپامین و نوراپینفرین را در سیناپس های مغزی افزایش می دهد و علیه گیرنده NMDA هم فعالیت می کند و به همین دلیل چنین اثراتی دارد. جالب است که در این نوشتار به ذکر این که زعفران در متون کهن پزشکی ایران به عنوان داروی محرک روان و اعصاب بوده، پرداخته است. @zojkosdakt ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g سفارش تبلیغات https://eitaa.com/hosyn405
767.2K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تمرین توالی و الگویابی👇 انجام این تمرین باعث تقویت حافظه دیداری و افزایش دقت و توجه کودک می شود رده سنی+۴سال برای سنین کمتر باتوجه به توانایی کودکتون این تمرین رو با تعداد رنگهای کمتر میتونید انجام بدید @zojkosdakt ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g سفارش تبلیغات https://eitaa.com/hosyn405
🔴چرا کودکان به حرف والدین بی اعتنایی میکنند و به اصطلاح "کر" میشوند؟ علل و عوامل آن را در والدین باید جستجو کرد: ▪️ والدینی که زیاد حرف می زنند! ▫️والدینی که مرتب به فرزندانشان امر ونهی می کنند، و بکن! نکن! های مکرر دارند. برای کاهش این وضعیت تمرین کنید و حرف های خود را در طول روز بشمارید. چند حرف غیرضروری میان شما با فرزندتان رد و بدل می شود؟ ▪️کودک‌می داند که والدینش تکرار خواهند کرد، پس لازم نیست او به حرف آنها گوش کند. به یاد داشته باشید: اگر حرف اول مفید نبود، حرف دوم مضر است! @zojkosdakt ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g سفارش تبلیغات https://eitaa.com/hosyn405
صداهای بلند و کلمات نامهربان اولیا باعث می‌شود که کودکان احساس ترس یا غمگینی پیدا کنند. حتی وقتی که اولیا باهم قهر می‌کنند و اصلا حرف نمی‌زنند هم ، می‌تواند برای بچه‌ها آزار دهنده باشد. گاهی بچه‌ها فکر می‌کنند که در دعوای اولیا مقصر هستند، مثلا وقتهایی که بخاطر موضوعی که به بچه‌ها مربوط می‌شود. در این موقع احساس گناه و تقصیر در بچه‌ها ایجاد می‌شود. اما این مهم است که بچه‌ها بدانند که در رفتارهای اولیاءشان هیچ وقت مقصر نیستند. @zojkosdakt ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g سفارش تبلیغات https://eitaa.com/hosyn405
هنگامی که کودکتان در تصمیم گیری خانواده شرکت می کند، همکاریش بیشتر و در نتیجه وابستگی او کمتر شده و مستقل و خودکفا می شود. @zojkosdakt ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g سفارش تبلیغات https://eitaa.com/hosyn405
هدایت شده از کانال آشپزی زوج خوشبخت ❤️
14.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شیرینی پنجره‌ای😋 مواد لازم : گلاب ¼ لیوان تخم مرغ ۳ عدد نشاسته گل ½ لیوان آرد سفید ½ لیوان آرد برنج ۱.۵ ق غ پودر قند 🥮••🍹•» ☕️🧁 «•🍹••🥮 کانال آشپزی زوج خوشبخت ❤️ https://eitaa.com/joinchat/3221422761C0641bc6448 پذیرش تبلیغات @hosyn405 فوروارد یادت نره😉
کانال زوج خوشبخت و تربیت فرزند❤
. ازمن خواست تا اگر در خواستشان قطعی است تماس بگیرم و شرایط قرار داد را برایشان توضیح بدهم. بعد از ص
در با تعجب گفت: – آخه اصلا چیزی نگفته بودی، یهو چی شد؟ ــ نه، مامان جان، یهو نبود. خیلی وقته... از روی عمد می خواستم در مورد راحیل بیشتر بگویم، –راستش قبلا یک بار ازش خواستگاری کرده بودم ولی جواب رد شنیدم. امروز برای بار دوم خواستگاری کردم. گفت خودش موافقه باید با خانواده‌اش هم صحبت کنه... همه با تعجب نگاهم می‌کردند. فکر کنم حرفهایم را باور نکردند. مادر ابروهایش بالا داد و پرسید؟ –چرا بار اول جواب منفی داد؟ خیلی خونسرد گفتم: –خب دلایل خودش رو داشت دیگه... مادر باشک و تردید نگاهم کرد. انگار حرفم را جدی نگرفت و گفت: –من برم چایی بریزم. گفتم: –شما بشین، من می ریزم. موقع بلند شدن چشمم به نیلوفر افتاد. احساس کردم خیلی دمغ شد. هنوز پایم به آشپزخانه نرسیده بود که شهداد خانم بلند شد و گفت: – آرش جان زحمت نکش ما دیگه باید بریم. دیرمون شده. مادر هاج و واج گفت: –وا کجاشهداد جون؟ شام اینجایید. ــ نه عزیزم کلی کار داریم. حالا یه وقت دیگه...الان باید زود برگردیم. اصرارهای مادر نتوانست به نشستن مجابشان کند. بعد از رفتنشان گفتم: – مامان میشه زودتر شام بخوریم. مادر عصبانی شروع به چیدن میز کرد. شاید از این که قبل از هر تصمیمی با او مشورت نکرده ام ناراحت است. در سکوت غذایمان را خوردیم. بعد از مدتها به خاطر خبر خوبی که راحیل داده بود، یک دل سیر غذا خوردم. ولی برعکس من مادر خوب غذا نخورد. برای این که از فکرو خیال بیرون بکشمش پرسیدم: –مامان جان حالا اونا اگه از خواستگاری کردن من خوشحال نشدن تعجبی نداره، شما چرا خوشحال نشدید؟ در حال جمع کردن ظرف ها گفت: – خب بهمون شوک دادی. من اصلا فکرشم نمی کردم. تازه داشتم براشون مقدمه چینی می کردم واسه خواستگاری نیلوفر. اونوقت تو یهو... حرفش را بریدم و با تعجب گفتم: –چی میگی مامان؟ بدون این که به من بگید؟ مگه عهد... این بار مادر حرفم را برید و گفت: – خب می خواستم بگم، البته حرفی که بهشون نزدم. شرایط نیلوفر خیلی خوبه مادر، هم بابای پول دار داره هم... خنده ایی کردم وبی تفاوت به حرفهایش گفتم: – ولی انگار مقدمه چینیتون کار خودش رو کرده بود، چون بد جور به هم ریختن. مادر آهی کشید و گفت: – آره دیگه، وقتی تو خودسر... حرف مادر را بریدم: –مامان از شما بعیده، وقتی هنوز هیجی معلوم نیست چی بیام بگم. مادر حرفی نزد و به آشپزخانه رفت. ولی بعد از نیم ساعت امد کنارم نشست و با لبخند گفت: –خب از دختره بگو، چه شکلیه؟ چقدر درس خونده؟ اصلا چی شد که ازش خوشت امد؟ باباش چیکارس؟ با چشم های گرد بهش نگاه کردم. – چه خبره مامان جان؟ نه به این که دوساعت چیزی نمیگید نه به این که ... ــ بگو بهانه نیار، زود... یکم در مورد راحیل با مادر حرف زدم و در آخر گفتم: –مامان فقط دعا کن مادرش جواب منفی نده. مادر با اخم گفت: – اصل کار پدرشه. وقتی سکوتم را دید پرسید: –نکنه پدر نداره؟ سرم را به علامت تایید تکون دادم. باتعجب گفت: –چی میگی؟ واقعا؟ ــ مامان جان من خودمم... نگذاشت ادامه بدم. – همون دیگه، پس کی پشتیبان شما باشه. نه اون پدر داره نه تو... اصلا معلوم نیست این دختره از کدوم... عصبانی شدم. – مامان این چه حرفیه؟ راحیل فرشتس، خیلی با حیاو مودبه. من دختری رو تو دانشگاه مثل اون ندیدم. صبر کنید ببینیدش خودتون متوجه میشید. زود قضاوت نکنید. نفسم را بیرون دادم. –تو این مدت ما حتی یه کافی شاپ یا رستوران نرفتیم، فقط چند بار با هم حرف زدیم. لطفا صبر کنید تا باهاش آشنا بشید. بعدشم من نیازی به پدر زن پولدار ندارم. اولین کلاسم که تمام شد خودم را به محوطه رساندم، هر چه چشم چرخاندم نبود. با خودم گفتم شایدبه کتابخانه رفته باشد. دوستش سوگند را دیدم، دل، دل می کردم برای این که سراغ راحیل را از او بگیرم یا نه، که سارا نزدیکش شد. با خوشحالی سارا را صدا کردم و سراغ راحیل رو از اوگرفتم. اخم هایش در هم رفت و گفت: – من چه می دونم مگه من به پای راحیلم. با تعجب گفتم: – چرا ناراحت میشی؟ خوب از اون دوستش بپرس. رویش را برگرداند و گفت: –خودت چرا نمی پرسی؟ نمی دانستم چرا اخلاقش عوض شده، قبلا خیلی خوش اخلاق‌تر بود. خیلی جدی گفتم: –اگه اینقدر سختته نپرس، اصلا مهم نیست. بعد هم به طرف کتابخانه راه افتادم. صدای قدم هایش می آمد ولی من اعتنایی نکردم. خودش را به من رساند. – خب بابا می پرسم. اخمی کردم و گفتم: –نمی خوام بپرسی، کلا فراموش کن چی بهت گفتم. دوباره راهم را ادامه دادم. وارد کتابخانه که شدم به همه جا سرک کشیدم نبود، نگران شدم. پس نیامده. گوشی‌ام را از جیبم درآوردم تا زنگ بزنم و خبری از او بگیرم، ولی منصرف شدم. باید صبور باشم و خودم را کنترل کنم. آن روز خیلی سخت گذشت، ولی با این فکر که فردا با هم کلاس داریم و می بینمش کمی آرام شدم. وقتی از شرکت به خانه رسیدم، مادر دوباره سوال پیچم کرد و از راحیل پرسید. هر چه من بیشتر از راحیل برایش می گفتم او متعجب تر
میشد، که آخرش گفت: – آرش سلیقت چقدر فرق کرده، اصلا بهت نمیاد همچین دختری با این چیزایی که در موردش میگی باب میل تو باشه. دختره چطوری قاپت رو دزدیده؟ لبم را گزیدم و گفتم: –نگو مامان، من قاپ اونو دزدیدم. الانم می بینید که جواب نداده. دو روزه از انتظار دارم دق می کنم حتی یه زنگم نزده. مادر چهره اش را در هم کرد و گفت: – اوه، اوه، کی میره این همه راه رو...چقدرم ناز داره. خنده ایی کردم و گفتم: –خودم میرم مامان، نازشم هر چی باشه می خرم. فقط شما دعا کنید، اوکی بشه. مادر با چشم های گرد شده نگاهم کرد و گفت: –راست میگن عشق که بیاد عقل میره ها...چی میگی تو پسر... وقتی سکوتم را دید، ادامه داد: –حالا اگه قسمت شد و ازدواج کردید. باید یه تغییراتی تو پوشش بهش بدی. با تعجب گفتم: –مگه دکور خونس که تغییر بدم. اگه منظورتون چادرشه که اصلا حرفشم نزنید. چون تازه داره از دختر چادریا خوشم میاد. مادر با اخم نگاهم کرد. – یعنی با چادر چاق چور تو فامیل ظاهر بشه؟ لابد شب عروسی هم با چادر میخواد جلو مردم برقصه. ــ ای بابا مامان، هر کاری چاره داره. خب عروسی رو مختلط نمی گیریم. ــ خب بعدش چی؟ ــ بعدش هیچی...مگه چادر چشه. مادر با حرص بلند شد و رفت و من هم نفهمیدم چرا چادری بودن راحیل اینقدر برایش غیرقابل هضم است. تا به کلاس رسیدم، مثل کسی که دنبال گمشده ایی است، چشم دوختم به صندلی‌اش، خالی بود. رفتم سر جایم نشستم و زل زدم به در. هم دلتنگش بودم، هم نگران. نمی دانستم چه کار کنم. با خودم گفتم اگر امروزم نیاید حتما پیام میدهم. دیگر طاقت ندارم. جزوه ام را روی میز گذاشتم و به علامت هایی که قبلا داخلش زده بود نگاه کردم. خودکار را برداشتم تا مطالب امروز را با دقت یادداشت کنم و بعدا به او بدهم شاید به بهانه‌ی جزوه دادن بازهم بتوانم چند کلمه ایی با او حرف بزنم. بعد از تمام شدن کلاس با سعید به محوطه رفتیم، سعید مدام حرف میزد و من تمام حواسم به کسایی بود که در رفت و آمد بودند. ولی هیچ کدامشان راحیل نبودند. آن روز هم تمام شد. از دانشگاه که بیرون آمدم سعید صدایم کرد و گفت: – منم تا یه جایی می رسونی؟ ــ من دارم میرم شرکت دیگه، تا هر جا شد می‌رسونمت. تازه حرکت کرده بودم که سارا را که از کنار خیابان پیاده می رفت را دیدم. سعید گفت: –عه ساراست، سوارش کن تا ایستگاه برسونش. بی تفاوت گفتم: – چه معنی داره، خودش بره بهتره. سعید متعجب نگاهم کرد. – قبلا که سوارش می کردی، چه معنی داشت؟ ــ قبلا اشتباه می کردم. مگه آدم اشتباهش رو تا ابد باید تکرار کنه. سعید با چشم های گرد شده فقط نگاهم کرد و حرفی نزد. من هم بی تفاوت به راهم ادامه دادم. وقتی رسیدم شرکت دیگر طاقت نیاوردم. باید به راحیل حداقل یک پیام می دادم. اول یک پیام خیلی عاشقانه نوشتم و گفتم که نگرانشم. ولی بعد پاکش کردم وبا خودم گفتم شاید خوشش نیاید. برای همین کمی رسمی تر نوشتم: –سلام راحیل خانم. نگرانتون شدم چرا دو روزه دانشگاه نمیایید؟ اتفاقی افتاده؟ بعد از یک ساعت که مشغول کارهایم بودم باصدای پیام گوشی‌ام بی معطلی بازش کردم. نوشته بود: – سلام.چیز مهمی نیست، فقط احتیاج به تنهایی داشتم.انشاالله فردا میام. از خوشحالی گوشی‌ام را بوسیدم و قربان صدقه اش رفتم، پس یعنی فردا می بینمش. چرا می خواسته تنها باشد. ... هنوز کامل وارد کلاس نشده بودم که دیدمش، نشسته بود و دست زیر چانه اش زده بود و نگاهش به پنجره‌ی کلاس بود. غرق افکارش بود. لبهایم کش امد. دو سه نفر بیشتر در کلاس نبودند. ذوق زده رفتم و روی صندلی کناری‌اش نشستم. آنقدر در فکر بود که اصلا متوجه ی من نشد. صورتش رنگ پریده به نظر می رسید. احساس کردم آن شادابی همیشگی را ندارد. نگران شدم. آرام سلام کردم. برگشت طرفم با دیدنم کمی جا خورد و خودش را جمع و جور کرد و جواب داد. ــ نگرانتون بودم. خوبید؟ ــ ممنون، خدارو شکر. به چشم هایش نگاه کردم و گفتم: – از چی ناراحتید؟ ــ چیزی نیست. ــ نگید چیزی نیست، قیافتون داد می زنه که چیزی هست ولی شما نمیگید. نکنه مادرتون مخالفت کردن؟ سکوت کرد. سکوتش مرا به هول و ولا انداخت. با استرس گفتم: –نگید که مخالفت کردن. فکر قلب منم باشید. بازم سکوت کرد. ــ تو رو خدا حرف بزنید. نمیدانم درصورتم چه دید که او هم مضطرب شد و گفت: – بهتون میگم ولی اینجا نمیشه، بعد از کلاس میگم. نگاه دلخورم را روانه چشم هایش کردم و گفتم: – چطور دلتون میاد، تا بعد از کلاس باید با نعشم صحبت کنید. من حالم بده. همین الان بگید. بعد در جا بلند شدم وگوشه چادرش را کشیدم و گفتم: –خواهش می کنم الان بگید. با خجالت نگاهی به چند نفری که در کلاس بودند انداخت و گفت: –خواهش میکنم، آقا آرش خودتون رو کنترل کنید. باشه شما برید بوستان منم میام. بی حرف از کلاس بیرون زدم، به هیچ کس توجهی نداشتم، فقط می خواستم زودتر بیاد و بپرسم که چه شده. با استرس داشتم کنار نیمکت قد