ذُوالّفَقارِ سِیِّد عَلًی💔
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿 🌿🍃 🌿 #گمنام رمان
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🌿🍃🌿🍃
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿
🌿🍃🌿🍃🌿🍃
🌿🍃🌿🍃🌿
🌿🍃🌿🍃
🌿🍃🌿
🌿🍃
🌿
#گمنام
رمان #عــ🌿ــشق_پایدار
#پـارتـ_بـیـسـتـ_و_نـهـم
اقامحمد
فرشید : اقامحمد تمام سوژه ها دستگیر شدن😉
اقامحمد : عالی بود فرشید فقط سعید
پیش شماست دیگه ؟
فرشید : نه 😨
اقامحمد : مطمئنی ؟ سعید بعد از تحویل سوژه ها به من گفت داره میاد پیش شما راه هم حدودا 10 دقیقه ست ولی الان 1 ساعت طول کشیده 😰
فرشید : یا خدا اقامحمد میگردیم دنبالش نبود بهتون خبر میدیم
اقامحمد : باشه
حدکدا داشت یک ساعت میشد و خبری از سعید نبود
هر چقدر زنگ میزدم جواب نمیداد
این سری زنگ زدم یه زن جواب داد
- ببین اقامحمد اگه جون اون پسر واستون مهمه بهتره زودتر کسایی که دستگیر کرده بودید رو ازاد کنین وگرنه بد میبینین
و قطع کرد
استرس تمام وجودمو گرفت
سریع به رسول خبر دادم اما نتونست ردش رو بزنه
حالم بد شد
زنگ زدم بهش
رسول : شد اقا ایول 😍
من : 😁😁😁😁
رسول : 🤓😃
تونستیم ردشونو بزنیم چند نفر فرستادیم دستگیرشون کردن
همه چی خوب پیش میرفت که خبر رسید داوود حالش بد شده چون خاله ش فوت کرده بود
اوردنش همون بیمارستانی که سعیدم سروم وصل بود
رنگ از صورتش پریده بود بیهوش شده بود اخه داوود علاقه زیادی به خاله ش صفیه داشت
داوود : 😣 من کجام ؟
فرشید : داوود بهوش اومدی 😍 حالت بد شد اوردنت بیمارستان
داوود : خواب دیدم خاله م مرده ؟ 😔
فرشید : متاسفانه خواب نبود 😣
داوود : 😭
فرشید : داوود مرد که گریه نمیکنه 😢
داوود : کشتنش 😭
فرشید : یعنی چی کشتنش ؟
داوود : دخترش کشتش 😭
فرشید : بیا این دستمال رو بگیر بشین خوب توضیح بده ببینم چی میگی
داوود : 🤧 دخترخاله بیشعورم تو انجمن عرفان حلقه بوده
فرشید : عرفان حلقه چیه 🤔
داوود : عرفان حلقه یه انجمن شیطانی هست که بچه ها رو شیطانی میکنه اونم دیوونه شده خالمو کشته 😓
فرشید : وای 😣 داوود بهت تسلیت میگم 😭
داوود : مرسی 💔🖤
ادامه دارد