eitaa logo
✌در آسـتانہ‌ے ظــهور✌
1.4هزار دنبال‌کننده
12.1هزار عکس
16.8هزار ویدیو
69 فایل
داریم چہ میکنیم با دل امــام زمان(عج)!! چقــدر گنـاه؟ چـقدر نامـردی و بی حیایی؟ جز مــا کیو داره؟ چقدر سر در دنـیا؟ کجاست امـامت بچہ شیعہ!! 👈دختر، پـسر شیعہ به دل امامت رحم کن مـرام داشتہ باش!! امــامت تنــهاست" کپے پستهای کانال حـلال° تبادل: @HHSSKK
مشاهده در ایتا
دانلود
💚شکرگزاری واقعی و حقیقی به معنای این است که از تمام نعمت هایی که پروردگار یکتا در اختیار ما قرار داده به جا و درست استفاده کنیم. این نوع از شکرگزاری است که می‌توان واقعاً به آن معجزه شکرگزاری گفت. 💌حضرت علی علیه السلام 🤍کمترین حق خدا بر عهده شما اینکه از نعمت های الهی در گناهان یاری نگیرید. (نهج البلاغه/ ترجمه دشتی/ حکمت 330) و این حقی کوچک و در عین حال بزرگ و چشم گیر است، چرا که تمام هستی انسان، نعمتی از جانب خداوند است. 🌺🌿وقتی هر روز سعی کنیم که با دیگران مهربانتر از روز قبل باشیم، دلی را نشکنیم، بر سر کسی داد نزنیم، تصاویر زشت را به خورد روحمان ندهیم، با گوشمان غیبت و سخنان زشت و ناپاک گوش ندهیم و با پاهایمان به جز مسیری که خدا می پسندد، نرویم. اینگونه ما در مسیر باشکوه شکرگزاری قرار میگیریم و نتایج شگفت انگیز آن را خواهیم دید.💫
۱ اسفند ۱۴۰۱
💞﷽ 💞 ✨ثواب قرائت و تدبّر در آیات قرآن کریم امروز را هدیه میکنیم به حضرت صاحب الزمان(عج) وان شاء الله برای تعجیل درفرج وعاقبت بخیرشدنمان در تمام لحظات زندگی.
۱ اسفند ۱۴۰۱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱ اسفند ۱۴۰۱
📖 السَّلامُ عَلَيْكَ يا فِلْذَةَ كَبِدِ رَسُولِ الله صَلَّى الله عَلَيْهِ وَآلِهِ... 🌱سلام بر تو ای مولایی که قلب مهربان آخرین فرستاده خدا، مملو از محبت و انتظار توست. 🌱سلام بر تو و بر روزی که جهان را با آفتاب محمدی روشن خواهی کرد. 📚 صحیفه مهدیه، زیارت حضرت بقیة الله ارواحنا فداه در سختیها
۱ اسفند ۱۴۰۱
کربلایی‌سیدحجت_بحرالعلومی_دعای_عهد.mp3
8.5M
عهد بستیم در آخرالزمان محقق کننده‌ے ظـــهور باشیم @zoohoornazdike
۱ اسفند ۱۴۰۱
عشق بود، جبهه بود، جنگ بود عرصه برنیروی عاشق تنگ بود. زندگیمان درمسیر نوربود خاک جبهه، خاک دامنگیربود. هرکه سردارد به سامان میرسد هرکه جان دارد به جانان میرسد.
۱ اسفند ۱۴۰۱
🍃" "🍃 🌹شهیدعبدالحمید فلاح‌پور : 👈🏻خدای من‌همه وقت به یادت‌هستم‌به یادم باش که بی تو هیچ و پوچ خواهم بود . 🌹شهید مصطفی چمران : 👈🏻خدایا تو را شکر میکنم که با فقر آشنایم کردی تا رنج گرسنگان را بفهمم و فشار درونی نیازمندان را درک کنم . 🌹شهید عنایت حمزه‌لو : 👈🏻خدایا اگر قرار است زندگی و حیاتم چراگاه شیطان شود مرگ باعزت نسیبم گردان . 🌹شهید مهدی‌زین الدین : 👈🏻خدایا به آبروی فاطمه‌ی‌زهرا به آبروی آن صدمات و لطماتی که در این دنیا متحمل شدند از گناهان ما درگذر.
۱ اسفند ۱۴۰۱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱ اسفند ۱۴۰۱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔶درد و دل با امام زمان(عجل الله)...⁉️ 💌 اللهم‌عجل‌لولیڪ‌الفرج نــام : مـــهدے(عج) ســن :۱۱۸۸ در فــراق اسـتان : صــاحب عــالم ولے از همہ جـا رانده شــده ` هـیچکس راهش نداد" https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
۱ اسفند ۱۴۰۱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 «فتنه‌هایی که گذشت» 👤  استاد 🔸 با محبت روشنگری بکنیم... 🔺 ابتلائات و فتنه‌های برای تقویت جبهه‌ی ماست... امروز وقت جهاد تبیین است 🔸 امروز یکی از مهمترین استراتژیک دشمن ایجاد نفرت هست... مبادا در پازلشون قرار بگیریم... نــام : مـــهدے(عج) ســن :۱۱۸۸ در فــراق اسـتان : صــاحب عــالم ولے از همہ جـا رانده شــده ` هـیچکس راهش نداد" https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
۱ اسفند ۱۴۰۱
🔴 عصر زلزله های ویرانگر ⭕️ از جمله حوادث آستانه ظهور، رخداد زلزله های بزرگ است؛ کم کم داریم به عصر زلزله های ویرانگر آخرالزمانی نزدیک می‌شویم؛زلزله هایی که ناشی از کثرت گناهان و وسعت معاصی بشر و نتیجه قهری خدا بر بندگانش می‌باشد؛چنانچه پیامبر صلی الله علیه وآله فرمودند: هرگاه شرّ در زمین ظاهر شود خدای متعال عذابش را بر اهل زمین نازل میکند. آیا در این زمان شرها به اوج خود نرسیده؟ فساد وفحشا به حد اعلی نرسیده؟ 🌕 علاوه بر روایات اسلامی، منابع غیر اسلامی نیز درباره وقوع زلزله های شدید در آخرالزمان خبر داده اند؛ در رأس این زلزله ها، زلزله بزرگ شام قرار دارد که بیش از صدهزار تن تلفات خواهد داشت؛ این زلزله رحمت و بشارتی است برای مومنان و فهم نزدیکی ظهور حضرت و نشانه خروج سفیانی است 🌕 قدرت تخریبی زلزله های آخرالزمانی به قدری است که نه یک روستای کوچک بلکه سرزمین های وسیعی را محو خواهد نمود و هیچ شهری نیست مگر این که ما آن را پیش از روز قیامت به هلاکت می‌رسانیم یا آن را سخت عذاب می‌کنیم!(اسرا۵۸) بی شک در آینده‌ شاهد ویرانی‌های گسترده ای در سطح جهان خواهیم بود که بشر هرگز در طول تاریخ زندگانی خود آن را تجربه نکرده؛ نــام : مـــهدے(عج) ســن :۱۱۸۸ در فــراق اسـتان : صــاحب عــالم ولے از همہ جـا رانده شــده ` هـیچکس راهش نداد" https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
۱ اسفند ۱۴۰۱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱ اسفند ۱۴۰۱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔵 سرود سلام فرمانده ۲ امروز در مسجد مقدس جمکران ضبط شد 🔴 امروز با حضور هزاران قاسم لشکر صاحب الزمان عج الله تعالی فرجه الشریف سرود سلام فرمانده ۲ با همت جبهه فرهنگی ماح در مسجد مقدس جمکران ضبط شد. نــام : مـــهدے(عج) ســن :۱۱۸۸ در فــراق اسـتان : صــاحب عــالم ولے از همہ جـا رانده شــده ` هـیچکس راهش نداد" https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
۱ اسفند ۱۴۰۱
دزدی اسناد تاریخی ترکیه به بهانه امدادرسانی 🔺 یک گروه اسرائیلی امدادگر وارد استان هاتای ترکیه شده و بعد از مدتی به بهانه عدم‌وجود امنیت از ترکیه خارج شدند. 🔸حالا مشخص شده که این گروه برای اجرای برنامه دزدی یک تورات قدیمی وارد این منطقه شده بود که محتوای آن می‌توانست آبروی یهودیت تحریفی را ببرد! 🔸این اسناد تاریخی در یکی از کلیساها که در اثر زلزله ویران شده بود، نگهداری می‌شد. نــام : مـــهدے(عج) ســن :۱۱۸۸ در فــراق اسـتان : صــاحب عــالم ولے از همہ جـا رانده شــده ` هـیچکس راهش نداد" https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
۱ اسفند ۱۴۰۱
حرومی‌تر از این صهیونیست‌ها تو دنیا پیدا نمی‌شه! 🔹یادتونه اکیپ فرستادن ترکیه به بهونه کمک و تو عکسشون چهره‌های بعضی‌هاشون رو مات کرده بودن؟ خب خیلی سریع برگشتن اسقاطیل. 🔹کاشف به عمل اومده یه نسخه باستانی از تورات رو دزدیدن و با خودشون بردن به اصطبلشون. نــام : مـــهدے(عج) ســن :۱۱۸۸ در فــراق اسـتان : صــاحب عــالم ولے از همہ جـا رانده شــده ` هـیچکس راهش نداد" https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
۱ اسفند ۱۴۰۱
🔹وقتی تولد موسی، مایه پریشانی خواب فرعون است، تولد لشکری از موسی ها، تعبیر نابودی فرعونهاست! 🔹وقتی که دشمن به امید کاهش جمعیت، مذاکرات هسته‌ای را طولانی و فرسایشی می‌کند، این یعنی افزایش جمعیت کشور برایشان از بمب هسته‌ای خطرناکتر است! 🔹سربازان در گهواره امام، گام اول انقلاب را برداشتند.‌ آیا برای گام سرنوشت ساز دومش گهواره‌ها را پر کرده‌ایم؟ .به.دنبال.کاهش.نسل.شیعه.است
۱ اسفند ۱۴۰۱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱ اسفند ۱۴۰۱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 چرا امام زمان ارواحنافداه مهم تر از نماز است⁉️ 💚 نــام : مـــهدے(عج) ســن :۱۱۸۸ در فــراق اسـتان : صــاحب عــالم ولے از همہ جـا رانده شــده ` هـیچکس راهش نداد" https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
۱ اسفند ۱۴۰۱
🔴 جاهلان شیعه، قلب امام زمان را به درد می‌آورند 🔵 امام زمان علیه السلام فرمودند: 🌕 قد آذانا جهلاء الشیعه و حمقائهم 🔺 به تحقیق جاهلان شیعه و احمق‌های آن‌ها، ما را اذیت می‌کنند. 🔹 دقت کنیم، حضرت نمی‌فرمایند: دشمنان، من را اذیت می‌کنند، بلکه می‌فرمایند: جهال شیعه و احمق‌هایشان، من را اذیت می‌کنند. 🌕 براستی ما در مواقع بروز فتنه ها بصیرت کافی را داریم که باعث آزار و اذیت امام مان نشویم ؟ 📚 بحارالانوار، ج ۲۵، ص: ۲۶۶ / احتجاج شیخ طبرسی، ج ۲، ص ۴۷۳ نــام : مـــهدے(عج) ســن :۱۱۸۸ در فــراق اسـتان : صــاحب عــالم ولے از همہ جـا رانده شــده ` هـیچکس راهش نداد" https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
۱ اسفند ۱۴۰۱
۱ اسفند ۱۴۰۱
✌در آسـتانہ‌ے ظــهور✌
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 نام رمان: #راهنمای_سعادت #پارت75 نمی‌دونم چند دقیقه گذشته بود که با تکون تکون یکی چشام رو
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 نام رمان: باعجله به سمت ماشین رفتم و در رو باز کردم. بالاخره اون خانومو سوار ماشین کردن زهرا سوار شد و منم سوار شدم. ماشینو روشن کردم و گفتم: - برم بیمارستان‌؟ زهرا با نگرانی گفت: - اره بریم بیمارستان فقط عجله کن تا از دست نرفته! با سرعت به سمت بیمارستان رفتم و بعداز رسیدن به بیمارستان بلافاصله بستریش کردن. زهرا توی اتاق پیشش بود و منم بیرون منتظر بودم. بعداز چند دقیقه زهرا اومد بیرون و گفت: - تبش خیلی شدید بوده خداروشکر زود رسوندیمش وگرنه تشنج می‌کرد! الانم بخاطر آمپولایی که توی سرمش زدن خوابه اما نمی‌دونم چرا توی خواب همش داره اشک می‌ریزه! با تعجب گفتم: - اخه چرا باید توی خواب اشک بریزه؟ ازش آدرس خونشون رو پرسیدی؟ زهرا گفت: - وقتی بهش گفتم حالت خیلی بده آدرس خونتون رو بده تا برسونمت گفت جایی واسه رفتن نداره! گفتم: - تلفن همراه چی؟ نداشت؟ زنگ بزنیم خانوادش بیان! زهرا با کلافگی گفت: - انقدر سوال نپرس مهدی، نمی‌دونم تلفن همراهش هست یا نه! گفتم: - الان مسئولیتش رو دوش ماست خب باید برسونیمش دست خانوادش یا نه؟ زهرا گفت: - خب معلومه اما برادرِ من تا وقتی بیدار نشده تو چجوری می‌خوای اطلاعاتی از خانوادش بگیری و برسونیش خونشون؟! گفتم: - باشه درسته حالا برو ببین بیدار نشده؟ زهرا رفت داخل و گفت: - مهدی برو پرستار رو صدا کن بیدار شده! (از زبان نیلا) چشام رو که باز کردم دوباره اون دخترو دیدم. قشنگ میتونستم حس کنم الان بیمارستانم چون دیگه به بستری شدن عادت کرده بودم! دختره که نمیدونستم اسمش چیه گفت: - عزیزم الان بهتری؟ سری تکون دادم که نفس عمیقی کشید و گفت: - الان که بهتر شدی می‌خوان مرخصت کنن میشه آدرس خونتون رو بگی که برسونیمت؟ گفتم: - قبلا هم بهت گفتم که خونه ای واسه رفتن ندارم یعنی دارما اما دیگه جای امنی واسم نیست. با گیجی گفت: - یعنی چی؟ نمیتونی واضح تر توضیح بدی؟ گفتم: - یه کلام اینکه من درحال حاضر جایی واسه رفتن ندارم و خانواده ای هم ندارم. با تعجب گفت: - پس تاحالا کجا زندگی می‌کردی؟ با ناراحتی گفتم: - ماجراش طولانیه! در باز شد و یه طلبه با یه پرستار داخل اومدن. پرستار ازم سوالاتی راجب حالم پرسید و بعدش سرم رو از دستم کشید و گفت: - دیگه مرخصی و تبت هم پایین اومده! از روی تخت بلند شدم و چادرمو روی سرم مرتب کردم و از اون دختر تشکر کردم. دخترِ با ناراحی گفت: - الان کجا می‌خوای بری؟ تو که گفتی جایی واسه رفتن نداری! قطره اشکی از گوشه‌ی چشمم چکید و گفتم: - نمی‌دونم، من اصلا هیچی نمیدونم فقط اینو خوب میفهمم که دیگه واقعاً هیچکس رو ندارم. اون دختر گفت: - اینطوری که نمیتونیم ولت کنیم بری! می‌تونی بیای خونه‌ی ما بمونی تا وقتی که محلی واسه زندگیت پیدا کنی. اون مردی هم که کنارش ایستاده بود فقط سرش پایین بود و چیزی نمی‌گفت. گفتم: - نه عزیزم خیلی ممنون اما نمی‌تونم قبول کنم. گفت: - نه دیگه نشد، تو حتما باید بیای نمیتونم وقتی جایی واسه رفتن نداری بزارم بری! گفتم: - اما.. گفت: - اما و اگر نداره! و دستم رو کشید و برد سمت ماشینشون! اون مرد هم رفت که هزینه‌ی بیمارستان و پرداخت کنه. سوار ماشین شدیم که گفتم: - اون طلبه همسرته؟ زد زیر خنده و گفت: - نه بابا خدانکنه! و بازم خندید و گفت: - داداشمه، چندسالی هست که داره طلبگی می‌خونه و جدیدا توی مسجد محله‌ی خودمون فعالیت داره. لبخندی زدم و گفت: - میشه اسمتو بپرسم؟ گفت: - ای وای فراموش کردم خودمو بهت معرفی کنم! من زهرا سادات هستم. بعدش داداشش که سوار ماشین شد بهش اشاره کرد و گفت: - ایشونم سید مهدی هستن و لبخند دندون نمایی زد و گفت: - شما خودت رو معرفی نمیکنی؟ لبخندی زدم و گفتم: - نیلا هستم! نویسنده: فاطمه سادات 🌸🌸🌸🌸🌸🌸
۱ اسفند ۱۴۰۱
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 پارت77 لبخندی زدم و گفتم: - نیلا هستم! با ذوق گفت: - چه اسم قشنگی داری خیلی بهت میاد مخصوصا به رنگ اون چشات! لبخندی زدم و دیگه چیزی نگفتیم تا به خونشون رسیدیم. از ماشین پیاده شدم و زهرا هم همراه من پیاده شد. آقا مهدی به زهرا گفت: - زهرا جان لطفاً برو وسایل منو از توی اتاق بیار چند روزی خونه‌ی دوستم میمونم. زهرا رفت و من هنوز همونجا وایساده بودم و با کمی این دست و اون دست کردن با شرم سرم رو پایین انداختم و گفتم: - اگه بخاطر من میخواید برید من همین الان از اینجا میرم از اولشم قصد نداشتم بمونم زهرا خیلی اصرار کرد. همونطور که سرش پایین بود گفت: - نه این چه حرفیه من فقط چند روزی خونه‌ی دوستم میمونم تا شما اینجا راحت باشید و احساس غریبگی نکنید مهمان هم حبیب خداست! گفتم: - ممنونم و بازم عذرمیخوام که مزاحمتون شدم! در همین حین زهرا اومد و کیفی رو به اقا مهدی داد و اونم خداحافظی کرد و رفت. منو زهرا وارد خونشون شدیم خونشون دکور قشنگی داشت و کلا توی این خونه فضای معنوی و خاصی وجود داشت که باعث آرامش می‌شد‌. به خودم اومدم که دیدم نه مادرش خونه هست و نه پدرش! با تعجب گفتم: - مامان و بابات کجا هستن؟ زهرا لبخند غمگینی زد و گفت: - پدرم چند سالی هست که شهید شده مامانم الان حتما گلزار شهداست! هرروز همین ساعت میره پیش بابام انگاری هنوزم باهم زندگی میکنن. قشنگ نیست؟ باناراحتی گفتم: - چرا خیلی قشنگه اما مطمئنم مامانت خیلی ناراحته نه؟ زهرا گفت: - نه اصلا، راستش از صبر و بردباری مادرم تعجب می‌کنم وقتی خبر شهادت پدرم اومد مامانم نه اینکه ناراحت نباشه ها نه اما بیشتر واسه پدرم خوشحال بود که به آرزوش یعنی شهادت رسیده! یکدفعه دیدم اشک توی چشای زهرا جمع شده، با ناراحتی گفتم: - ببخشید حتما ناراحتت کردم نباید فضولی می‌کردم شرمنده! سعی کرد لبخندی بزنه که اشکش جاری شد و گفت: - دشمنت شرمنده عزیزم، نه چرا ناراحت بشم؟ فقط وقتی داشتم از بابام می‌گفتم دلم واسش تنگ شد. نفس عمیقی کشید و گفت: - دیگه ناراحتی بسه بیا اتاقت رو نشونت بدم. به اتاق اشاره کرد و گفت: - اینجا اتاق منه اما تا وقتی اینجایی میتونی ازش استفاده کنی هرچی هم نیاز داشتی بهم بگو منم این چند روز رو توی اتاق مهدی میمونم. رفت توی کمدش دست کرد و یه دست لباس بهم داد و گفت: - میتونی از اینا استفاده کنی لباسات رو عوض کن و بیرون رفت. مهربونیش منو یاد فاطمه انداخت اخ که چقدر دلم واسش تنگ شده بود اما نباید دیگه اونا رو ببینم که خاطرات گذشته برام زنده بشه! خواستم مانتوم رو عوض کنم که متوجه شدم چیزی توی جیبمه! با تعجب دست توی جیب مانتوم کردم و گوشیم رو درآوردم! فکر می‌کردم اینم توی اون خونه‌ی نحس جا گذاشتم اما خوشحالم که حداقل اینو جا نذاشتم. گوشیمو روشن کردم و دیدم فاطمه و مامان و باباش صد بار تا الان بهم زنگ زدن و چون گوشیم روی سایلنت بوده متوجه نشدم! مونده بودم زنگ فاطمه بزنم یا نه اما بالاخره زنگش زدم که با همون بوق اول گوشی رو جواب داد و با صدای بلندی گفت: - معلومه کجا رفتی؟ نیلا با توهم کجایی؟ بهم بگو تا همین الان بیام دنبالت..! می‌دونی چقدر نگرانت بودم؟ چیشد که با امیرعلی بهم زدین؟ حرف بزن دیگه یه چیزی بگو! اشکم باز جاری شد و با بغض گفتم: - فاطمه خواهشاً دیگه بهم زنگ نزن دیگه نمی‌خوام کسایی که باعث میشن به یاد گذشته بیوفتم رو ببینم! میدونی؟ درکم می‌کنی؟ نویسنده: فاطمه سادات 🌸🌸🌸🌸🌸🌸
۱ اسفند ۱۴۰۱
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 پارت78 اشکم باز جاری شد و با بغض گفتم: - فاطمه خواهشاً دیگه بهم زنگ نزن دیگه نمی‌خوام کسایی که باعث میشن به یاد گذشته بیوفتم رو ببینم! میدونی چی میگم؟ درکم می‌کنی؟ بخدا خسته شدم از این وضع هرروز یه ماجرای جدید برام پیش میاد که تصورش برام سخته و تا بخوام با اون کنار بیام بلافاصله یه اتفاق دیگه میوفتم واقعیتش دیگه خسته شدم نمی‌خوام به گذشتم نگاه کنم. می‌دونم توی گذشته اشتباه هایی مرتکب شدم خیلی خوبم می‌دونم اما تا کی باید تاوان پس بدم؟ واقعاً دیگه بس نیست؟ ماجرای بهم خورد رابطمونم مطمئنم از خودِ امیرعلی پرسیدی پس الکی دوباره از من نپرس! فاطمه باناراحتی گفت: - تو الان کجایی؟ رفتم خونتون اما نبودی خب منم نگرانت شدم نیلا خودت خوب میدونی چقدر دوستت دارم پس خواهشاً برگرد. اره همه‌ی ماجرا رو از زبونش شنیدم یعنی مجبورش کردم همه چی رو بگه چون میدونستم خیلی همو دوست دارین و اونم بهم همه چیو گفت اما نیلا تو خیلی چیزا رو نمیدونی اون فقط بخاطر خودت ولت کرد نمی‌خواست آسیبی ببینی همش تقصیر بهروز بوده زنگ زده تهدید کرده! عصبانی و ناراحت گفتم: - چقدرم با جزئیات برات توضیح داده! واقعاً نفهمید چقدر دوسش دارم که با من مشورت نکرد و خودش تصمیم گرفت؟ بخدا جسمم صدمه‌ای میدید به اندازه‌ی الان که روحم اسیب دیده ضربه نمی‌خوردم. اما خداروشکر خوب موقعی شناختمش اگه واقعا منو میخواست به همین راحتی ولم نمی‌کرد حتی اگه تهدید شده بود. فاطمه گفت: - گوش کن، امیرعلی الان رفته سوریه.. نذاشتم حرفش رو کامل کنه و گفتم: - نه تو گوش کن، دیگه بهم زنگ نزن چون جوابت رو نمیدم! امیرعلی هم می‌خوام فراموش کنم همنطور که اون فراموشم کرد و ولم کرد الانم برام مهم نیست کجاست! هنوز دوستیمون سرجاشه ها اما دوری و دوستی باشه برای من بهتره! خدانگهدار..! گوشی رو قطع کردم و اشک می‌ریختم. دورغ گفتم که می‌تونم فراموشش کنم راستش وقتی گفت رفته سوریه نگرانش شدم که یه وقت بلایی سرش نیاد. اما باید فراموشش می‌کردم چون دیگه قرار نبود ببینمش فقط امیدوارم زودتر بتونم اینکارو کنم. صدای در اومد که یادم اومد من الان خونه‌ی زهرا اینا هستم پس زود اشکم و پاک کردم و با صدایی که گرفته بود گفتم: - بیا تو عزیزم! زهرا اومد داخل و رو به روی من نشست و گفت: - ببخشید اما صدات بلند بود مکالمتون رو شنیدم. ببین من نمی‌دونم چه اتفاقی برات افتاده و توی گذشته چه کارایی کردی و اصلا هم برام مهم نیستی چون الان که اینجایی معلومه دوست نداری گذشته رو مرور کنی و اینجایی تا آینده رو بسازی مطمئن باش توی این مسیر کمکت می‌کنم. دیگه اشک نریز عزیزم چشای قشنگت رو اینجوری نابود میکنیا! اشک ریختن برای چیزای بیهوده ارزش نداره خودتم اینو خوب میدونی پس دیگه اشک نریز و لباسات رو بپوش. میون گریه هام لبخندی زدم و گفتم: - تو منو یاد فاطمه میندازی تقریباً همینطوری باهم آشنا شدیم‌. مثل خواهرم دوستش داشتم اما.. پرید وسط حرفم و گفت: - یعنی الان دوستش نداری؟ گفتم: - نه نه هنوزم مثل خواهرم دوستش دارم اما دیگه نمی‌تونم ببینمش چون خیلی از خاطرات گذشته برام زنده میشه و خب از الان دلم براش تنگ شده. زهرا لبخندی زد و دستی روی سرم کشید و گفت: - از کجا معلوم دیگه نبینیش؟ مطمئن باش باز همو می‌بینید چه دیر چه زود! و اینم مطمئنم که به زودی گذشته رو فراموش می‌کنی و هر وقت دلت خواست بدون هیچ واسطه ای میتونی ببینیش. بابت دلگرمی‌ ای که بهم داد تشکر کردم. از اتاق رفت بیرون و گفت: - زود حاضر شو بریم مسجد امروز داداشم سخنرانی داره حاضر شدم و رفتم بیرون و به زهرا گفتم: - زهرا مامانت مشکلی نداره من اینجا بمونم؟ زهرا خندید و گفت: - هنوز مامانم رو نشناختی که این سوالو میپرسی حالا توی مسجد میبینیش و بیشتر باهاش آشنا میشی. آهانی گفتم و زهرا هم رفت که حاضر بشه. چند دقیقه بعد باهم به سمت مسجد حرکت کردیم. از خونشون تا مسجد راهی نبود و پیاده راحت میتونستیم بریم. نویسنده: فاطمه سادات ادامه دارد... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
۱ اسفند ۱۴۰۱
🚨زمین لرزه شدید 6 ریشتری در مرسین ترکیه حدود یک دقیقه به طول انجامید این زمین لرزه لبنان و شمال سوریه را لرزاند https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
۱ اسفند ۱۴۰۱