eitaa logo
✌در آسـتانہ‌ے ظــهور✌
1.4هزار دنبال‌کننده
12.1هزار عکس
16.7هزار ویدیو
69 فایل
داریم چہ میکنیم با دل امــام زمان(عج)!! چقــدر گنـاه؟ چـقدر نامـردی و بی حیایی؟ جز مــا کیو داره؟ چقدر سر در دنـیا؟ کجاست امـامت بچہ شیعہ!! 👈دختر، پـسر شیعہ به دل امامت رحم کن مـرام داشتہ باش!! امــامت تنــهاست" کپے پستهای کانال حـلال° تبادل: @HHSSKK
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨امام زمــــان «علیه السلام» وقتی تصمیم میگیری شما بهش ملحق بشی بری تو چادرش اصلاً کاری با گذشته ای تو نداره ... https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
میگن .. همش‌ دنبال‌ این‌ نباش‌ که چی ثواب‌ داره ..! اول‌ دنبال‌ این‌ باش که چی گناهه .. تا‌ بویِ گناه‌ رو‌ نشناسی؛ کیسه‌‌یِ ثواب‌هات‌ سوراخ‌ میمونه رفیق" گرفتی چی‌ شد‌ که!‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
همسرفرعون‌! تصميم‌گرفت‌ڪہ‌عوض‌شہ؛وشُدیڪـےاززنان‌والاۍبھشتے🕊 ... پسرنوح! تصميمـےبراۍعوض‌شدن‌نداشت غرق‌شدوشُددرس‌عبرتےبراۍآیندگان🕳... اولےهمسر‌يڪ‌طغيانگربود...! ودومـےپسـریڪ‌پيامبــر....! براۍعـوض‌شدن‌هيچ‌بھانھ‌ای قابل‌قبول‌نيست🙃✋🏻 اين‌خۅدت‌هستےڪہ‌تصميم‌مۍگيرۍ عوض‌بشے! https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
گفتم‌خدایا: از‌بین‌اون‌همہ‌گـناهی‌کہ‌کردم کدوم‌رو‌میبخشۍ(:؟ گفت: ان‌اللّٰھ‌یغـفر‌الذنـوب‌جمیعـا... همشو! تو‌فقط‌بیـا(: ⚠️ https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✌در آسـتانہ‌ے ظــهور✌
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 #گامهای_عاشقی💗 قسمت32 یکی یکی میاومدن و به امیر و سارا تبریک میگفتن منم صبر کردم که
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗 قسمت 35 بلاخره مجلس تمام شد و همه یکی یکی خداحافظی کردن و رفتن به همراه مامان واسه بدرقه مهمونا به حیاط رفتیم دم در ایستاده بودم که چشمم به رضا افتاد از صبح رضا رو ندیده بودم چقدر خوش تیپ شده بود حرصم گرفته بود از اینکه امیر در عرض یه هفته ازدواج کرد ولی من الان چند ساله که منتظرم تا بیاد تو فکر خودم بودم که دستی نشست روی شونه ام برگشتم نگاه کردم ،معصومه بود - خدا نکشتت ترسیدم معصومه: میخواستی با چشمات کسی و نپایی تا متوجه حضور من باشی چیزی نگفتم و ازش جدا شدم رفتم داخل خونه دیدم هیچ کس تو خونه نیست یه نفس راحتی کشیدمو رفتم سمت اتاقم لباسامو درآوردم که لباس راحتی مو بپوشم که یه دفعه صدای باز شدن در اتاق و شنیدم یه دفعه جیغ کشیدم : نیااااا داخل از پشت در صدا اومد: نمیری تو دختر منم سارا -درد بگیری داشتم سکته میکردم سارا وارد اتاق شد تو دستش یه ساک بود لباسمو عوض کردمو روی تختم دراز کشیدم - اینجا چیکار میکنی ؟ سارا: اومدم اینجا لباسمو عوض کنم - سارا جان ،اتاق امیر یه چند متر اون طرف تره ،اشتباه اومدی سارا: میدونم ،امیر تو اتاق بود نتونستم لباسمو عوض کنم ،اومدم اینجا ،حالا سوالات تمام شد لباسمو عوض کنم با حرفش زدم زیر خنده بعد از عوض کرد لباسش اومد کنارم دراز کشید - وااا ،سارا ؟ سارا: میگم آیه ،نمیشه امشب و کنار تو بخوابم یعنی منفجر شدم با حرفش سارایی که تو دانشگاه از جواب دادن و پرویی زبون زد بود الان خجالت میکشه بلند امیرو صدا زدم -امییییییر امییییییر امیییی سارا دستشو گذاشت روی دهنم : خیلی بیشعوری یه دفعه در اتاق باز شد و امیر اومد داخل و هاج و واج نگاه میکرد... ساراهم که دستش روی دهنم بود و کنارم دراز کشیده بود با دیدن امیر لبخند زد و نشست امیر: چی شده؟ - داداشم بیا دست زنتو بگیر ببر تو اتاقت یه دفعه سارا یه نیشگونی به پهلوم گرفت گفتم: آییییی بعد از چند لحظه سارا بلند شد و همراه امیر رفت بعد از رفتنشون فقط میخندیدم تو فکر اینکه الان با ۶ متر فاصله کنار هم میخوابن خندم میگرفت... از شدت خستگی زیاد نفهمیدم کی بیهوش شدم
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗 قسمت36 باصدای سارا بیدار شدم با دیدنش تعجب کردم - چی شده ؟ اینجا چیکار میکنی ؟ سارا: هیچی بیدار شدم حوصله ام سر رفت اومدم پیش تو - امیر کجاست؟ سارا: خوابه ؟ - خوب تو مگه مرض داشتی بیدار بشی دختر ،برو بگیر بخواب سارا: میگم امیر همیشه اینقدر میخوابه ؟ - مگه ساعت چنده؟ سارا: ۱۱ خندم گرفت سارا: چرا میخندی ؟ - شرط میبندم دیشب تا صبح امیر بیدار بود و نگات میکرد سارا: واااا نه بابا - من داداشمو میشناسم ،از اینکه مستقیم نگات کنه خجالت میکشید واسه همین تا صبح بیدار بوده سارا: تو داشتی به کی نگاه میکردی که تا الان خوابیدی کلک - پاشو برو بیرون صبحانه تو بخور منم میام سارا: باشه ،زود بیا بعد رفتن سارا بلند شدم تختمو مرتب کردم رفتم سرویس دست و صورتمو شستمو رفتم سمت آشپزخونه کسی تو خونه نبود از پنجره نگاه کردم سارا بیرون روی تخت نشسته داره صبحانه میخوره بافتمو پوشیدم روسریمو سرم گذاشتم رفتم بیرون - چرا اومدی اینجا سارا: نمیدونم یه دفعه با دیدن شکوفه های درختا دلم خواست بیام اینجا نشستم کنارش مشغول صبحانه خوردن شدم - راستی مامان کجاست؟ سارا: گفت میره خونه زن عمو - آها در خونه باز شد و امیرم اومد سمت ما امیر: سلام - سلام شاه دوماد سارا: سلام صبح بخیر - صبح چیه ،ظهره بابا ،نپوسیدی امیر ؟ امیری چیزی نگفت و کنارم نشست و مشغول خوردن صبحانه شد - منم چند تا لقمه خوردم و سردی هوا رو بهونه کردمو رفتم داخل خونه...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗 قسمت37 روی تختم دراز کشیده بودم و داشتم واسه امتحان فردا درس میخوندم که یه دفعه صدایی از داخل حیاط شنیدم بلند شدم و پرده اتاق و کنار زدم دیدم امیرو رضا داخل حیاط کنار حوض نشستن ،دارن میگن و میخندن چقدر دلم برای خنده هاش تنگ شده بود سارا: به به ،چشم چرونی تو روز روشن برگشتم نگاهش کردم: یه جوری میگی چشم چرونی که اینگار رفتم توی خونه شون توی اتاقش بهش زل زدم... سارا: حالا هر چی ،درکل اسمش همینه - به جای این کارا بشین درستو بخون فردا امتحان داریم سارا:آخ آخ یادم ننداز،هیچی تو مخم نمیره ،اصلا این هاشمی انگار بلد نیست چه جوری تدریس کنه .... - خنگ بودن خودت و تقصیر هاشمی ننداز سارا: چی شده که حالا طرفدارش شدی - من طرفدار حرف حقم ،درسته اخلاقش صفره ولی تدریسش عالیه ، راستی یه چیز بگم شاخ در میاری سارا: نگفته شاخم دراومده ،چی شده؟ - امیرو هاشمی با هم دوستن سارا: چی میگی؟ از کجا میدونی؟ - امیر روز عقدتون اومد دانشگاه دنبالم که هاشمی رو میبینه و کلی با هم بگو و بخند میکنن ،تازه جالبش اینه که امیر میگه هاشمی خیلی شوخ طبعه سارا: من که باور نمیکنم - فک کنم به خاطر اینکه ابهتش پیش دانشجوها کم نشه اینقدر سیاستی باشه سارا: نمیدونم ،حالا بیا بریم ناهار و آماده کنیم - تو برو من میام بعد از رفتن سارا دوباره برگشتم پرده رو کنار زدم دیدم کسی تو حیاط نیست اه سارا گندت بزنن که مثل شوهرت خروس بی محلی با شنیدن صدای اذان رفتم وضو گرفتم و برگشتم توی اتاقم سجاده مو پهن کردم و شروع کردم به خوندن نماز بندگی بعد از خوندن نماز رفتم سمت آشپز خونه مامان در حال کشیدن برنج داخل دیس بود - مامان ،کجا رفتی؟ مامان: خونه عموت بودم - آها صدای باز شدن در خونه رو شنیدم از آشپز خونه رفتم بیرون ببینم کیه دیدم بابا اومده رفتم نزدیکش - سلام بابا جون ،روز تعطیلی هم باید کارکنین؟ بابا: سلام بابا، مشتری زنگ زد ،باید میرفتم همین لحظه سارا و امیر هم از اتاقشون اومدن بیرون سارا: سلام آقاجون بابا: سلام دخترم
💗 قسمت38 بعد همه باهم رفتیم سمت آشپز خونه سارا هم پشت سرم میاومد یعنی چپ میرفتم همرام میاومد ،راست همرام می اومد کلافه ام کرده بود وسیله ها رو روی میز گذاشتیم همه نشستن منم رفتم پیش بابا بشینم که سارا هم اومد کنارم نشست - سارا جان ،من امیر نیستمااا ،امیر اونجا نشسته برو پیشش بشین چیه مثل آهنربا هر جا میرم میای دنبالم سارا قرمز شدو چیزی نگفت مامان: عع آیه ،چیکارش داری ،بزار راحت باشه - مامان جان ،آدم در کنار شوهرش باید راحت باشه نه کنار خواهر شوهرش با گفتن این حرف امیر زد زیر خنده - کوفت ، مگه جوک گفتم میخندی ؟ بشقاب سارا رو گرفتم گذاشم کنار بشقاب امیر - سارا جان پاشو برو پیش امیر بشین سارا یه نگاهی به بابا کرد - بابا جان سارا داره نگاهتون میکنه ،اجازه میخواد... بابا خندید و چیزی نگفت ولی با خنده بابا سارا بلند شد و رفت کنار امیر نشست بعد از خوردن ناهار با سارا ظرفا رو شستیم و بماند که حین ظرف شستن چقدر فوحش نثارم کردبعد ازظرف شستن رفتم سمت اتاقم ،سارا هم رفت اتاق امیر تمرکزمو گذاشتم روی درسم که فردا گند نزنم جلوی هاشمی نفهمیدم کی زمان گذشت و غروب شد در اتاق باز شد سارا وارد اتاق شد - جایی میخواین برین سارا: اره میخوایم بریم خونه ما - چه زود ؟ لااقل چند روزی بودی! سارا: کیف و کتابمو نیاوردم ،باز چند روز دیگه میام -باشه ،به خانواده سلام برسون ،درستم بخون فردا آبروت نره سارا خندید : باشه ،چشم - در ضمن ،شیرینی هم یادت نره ،کل دانشگاه فهمیدن تو شوهر کردی ،نیاری پوستت و میکنن سارا: چشم،باز دستور دیگه ای نداری ؟ - چرا ،شبم زود بخوابین که فرداصبح دیر نکنین سارا: لووووس ،خداحافظ - به سلامت اولین شبی بود که امیر خونه نبود ،و خونه سوت و کور شده بود...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم - فَمَا ظَنُّكُم بِرَبِّ الْعَالَمِينَ(صافات۸۷)🌸 پس گمانتان به پروردگار جهانیان چیست؟ یادته چقدر به خدا گفتیم خدایا فقط همین یه بار و خدا نه فقط همون یه بار بلکه صدها بار بعدش هم هوامونو داشت. پس اینقدر بیخودی غصه نخور🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 قرآن، صدای زندگی ❇️فرازی بسیار زیـبـا و فـنّـی از قاری بین‌المللی کشورمان استاد 📖سوره مبارکه غـافـر ، آیات ابتدایی 🎶مقام: ⏰مدت‌زمان : ٠٠:۳۴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5791793128419625721.mp3
21.59M
.. ❀❀ با امـام زمانت یه قـرار عـاشقانه بذار و هــر روز بخون... ❀❀❣ 🎙با صدای آقای ❣الّلهُــمَّ_عَجِّــلْ_لِوَلِیِّکَــــ_الْفَــرَج❣
شهیدابوالفضلی استان فارس ... ﻣﻴﮕﻔــﺖ : دوســـت دارم مثل حضــرت ابوالفضــل یه تیــر به چشــمم بخـــوره یکے به دستـــم! روز شهــادت حضرت زهرا(س) در عملیات کربلاے ۵ با نام مادر ســادات شهید شد. پیکرش کة امد، مــادرش قــبل از من خــودش را روی هاشــم انداخت. شیـــر زن بود. گــفت :مــادر شیرم حلالــت...😭 امــــا مــن, تا چشـــم پاره و بازوے شکافتــہ اش را دیــدم, کمـــرم تــیر کشیــد, همانجا کنـــار تابوتــش روی زمین نشستم... ﺁﺧﺮ همانطـــ.ور که مے خواســت ﻣﺜﻞ ﺣﻀﺮﺕﻋﺒــﺎﺱ ع ﺷﻬﻴــﺪ ﺷــﺪ... ☝ راوی حاج علی اکبر اعتمادی(پدر شهید) 🍃🌷🍃🌷 شهــید هاشــم اعتــمادی شهدای فارس فرمانده تیپ امام حسن(ع) ... نشــانہ‌هـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہ‌هـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـاده‌ے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید... https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 ... 🔴کلیپی مختصر ولی فوق العاده مهم بسسسسسسیار عالی ... نشــانہ‌هـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہ‌هـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـاده‌ے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید... https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ خطر آه مظلوم 🎬 ... نشــانہ‌هـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہ‌هـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـاده‌ے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید... https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣️ 💗 🔸تقویم‌ها، جمعه‌ها را بار دیگر کنار هم چیدند و روزها را به پایت ریختند تا قدم رنجه کنی... ولی امسال هم فاتحه‌ی تمام جمعه‌های بی تو را خواندیم. وقتی نباشی، سال‌هایمان هجری‌ترین سال‌های شمسی است. کجای جهانی امید جهان؟! https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 مهران غفوریان: «ما امام حسینی هستیم خیلی، ولی آقا امام رضا عشق» 🔹لحظاتی از حضور مهران غفوریان بازیگر در ویژه برنامه تحویل سال نو شبکه سه ... نشــانہ‌هـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہ‌هـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـاده‌ے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید... https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| عَزیزٌ عَلَیَّ اَن اَری الخَلقَ وَ لا تُری 」 بر من سخت است ڪه همه را ببینم ولے روی زیبای تو را نبینم ! 🥀 https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با حال ما کار دارند ایا ظهور واقعا نزدیک است؟؟ ایا ما باید ظهور را نزدیک تلقی کنیم؟؟ ... نشــانہ‌هـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہ‌هـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـاده‌ے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید... https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2