🔴 امام زمان، میزبان ماه رمضان است
🔵 حجت الاسلام و المسلمین محسن قرائتی در برنامه درسهایی از قرآن، حضرت مهدی(عج) را میزبان ماه رمضان دانست و اظهار نمود:
🌕 در روایات داریم با سوره قدر در مورد حضرت مهدی با دیگران مباحثه کنید. بگویید:
۱-شب قدر در شیعه و سنی، شب قدر برای یکسال نیست. هر سال یک شب قدری است.
۲- شب قدر هم در ماه رمضان است.
۳- شب قدر هم «تنزل الملائکه» فرشتهها از آسمان پایین میآیند. اینکه قرآن میگوید: شب قدر فرشتهها روی زمین میآیند، کجا میروند؟ در زمان پیغمبر خدمت پیغمبر بودند و بعد از پیغمبر هم باید یک وجود معصومی باشد به نام حضرت مهدی(ع) که فرشتهها خدمت او برسند.
🔹 در دعای افتتاح که ماه رمضان سفارش شده است، پنج شش صفحه است، دو صفحهاش برای شخص امام زمان است. دعا میکند خدایا! «اَعْزِزْ بِهِ ذِلَّتَنا» اگر مسلمانها ذلت هستند باید جبران شود. با وجود حضرت مهدی این عزت را به مسلمانها بده. «وَاَغْنِ بِهِ عآئِلَنا» فقر بیداد میکند، توسط آن مهدی جبران کن. «وَاقْضِ بِهِ عَنْ مَُغْرَمِنا» شکستها و کمبودهای غرامتها و کسادیهای ما را جبران کن. «وَاجْبُرْبِهِ فَقْرَنا» فقر ما را جبران کن. «وَسُدَّ بِهِ خَلَّتَنا» شکافهای ما را تأمین کن. «وَیَسِّرْ بِهِ عُسْرَنا» مشکلات ما را با حضرت مهدی آسان کن. «و َبَیِّضْ بِهِ وُجُوهَنا» روسیاهی ما را با حضرت مهدی رو سفید کن.
#امام_زمان
#رمضان_مهدوی
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
🔴 ارزش استغفار در ماه رمضان
🔵 امام على عليهالسلام فرمودند :
🌕 در ماه رمضان، بسيار استغفار و دعا كنيد؛ زيرا با دعا از شما دفعِ بلا مىشود و با استغفار، گناهانتان پاك مىگردد.
📚 اصول کافی ج ۴ ص ۸۸
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زحمتای مادرِ مادر ما نتیجه داد
خرج حسینی شدن ماها رو خدیجه داد
#وفات_حضرت_خدیجه🖤
#یا_ابا_عبدالله
#سلام بر عطشان
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
🔸مهدی جان!
شنیده بودم از جد بزرگوارت که:
«یاران مهدی از جوانانند.»
تو قرنهاست دست تنهاییات را بر روی شانهی جوانیمان گذاشتهای مگر دست یاری به دستت دهیم.
امروز آمدهام بگویم:
من هم جوانم.
روی یاریام حساب کن پدر¡
#امام_زمان
@zoohoornazdike
775.7K
🎙 دکتر علی تقوی
❌هشـدار❌
⚠️توطئـه فتنهگـران براۍ ۱۳فـروردین❌
📣📣حتما گوش کنید و در گروههای مذهبی منتشر کنید.
#حجاب
#نشر_رگباری
#ماه_رمضان
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
هدایت شده از اخبار استان زنجان_موج رسا
مسابقه"عید در عید"
🪞خانم حاجی خانی شهرستان ابهر
#کد156
🔴کانال اخبار استان زنجان
🆔https://eitaa.com/joinchat/3483369669C3f164b1f6e
#مهدویت_در_قرآن
🔴 بعضی آیات مهدویت در جزء دهم
1️⃣ توبه : 3 👈🏻 دعوت امام مهدی (عج) به قبول امامت خویش
2️⃣ توبه :16 👈🏻 ابتلائات قبل از ظهور
3️⃣ توبه : 32و33 👈🏻 ناکامی دشمنان در جلوگیری از تحقق ظهور و جهانی شدن اسلام، پیروزی بر ادیان
4️⃣ توبه : 34 👈🏻 ممنوعيت ثروتاندوزی در دوران ظهور
5️⃣ توبه : 36 👈🏻 از بین رفتن شرک در عصر ظهور، امامان 12 نفر هستند
6️⃣ توبه : 52 👈🏻 عذاب دشمنان خدا به دست یاران امام مهدی (عج)
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 هر روز یک آیه راجع به امام عصر(عج)
🔵 جزء دهم
🌕 اذان حضرت مهدی ارواحنافداه
#آیات_مهدوی
#رمضان_مهدوی
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 تفسیر آیات مهدوی (۱۰)
🌕 سوره مائده آیه ۵۴
♦️موضوع:شاخصه های یاران امام
🔵 ویژه ماه مبارک رمضان
🎙 #استاد_اباذری
#رمضان_مهدوی
#تفسیر_آیات_مهدوی
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حضرت خدیجهۜ ؛ الگوے #منتظران🌿'
🔹 یکی از زیباترین جلوه های زندگی #حضرت_خدیجه سلام الله علیها انتظار ظهور حجت خداوند در زمانه خودش یعنی پیامبر گرامی اسلام بود.
او همواره انتظار ظهور پیامبر زمانه خود را می کشید و همواره از برخی افراد از جمله ورقة بن نوفل و برخی عالمان دیگر جویای نشانههای نبوت میشد.
📚بحارالانوار، ج ۱۶ ص ۵۲
🔸 سرانجام انتظارش به سر رسید و همین انتظار راستین باعث شد که از اولین افرادی باشد که به ظهور پیامبر جدید و رسالتش ایمان بیاورد.
🔸 در راستای یاری حجت خدا در زمانۀ خودش، نه تنها تمام دارایی هایش را خرج کرد، بلکه عمر بابرکتش را در خدمت به پیامبری قرار داد که انتظارش را می کشید.
🔸 برای یاری پیامبر زمانش سختی ها و زخم زبانها را تحمل کرد، مشکلات شعب ابی طالب را به جان خرید، و در مسیر یاری امام زمانه اش از هیچ تلاشی دریغ نکرد.
🔹 سبک زندگی منتظرانۀ حضرت خدیجه سلام الله علیها می تواند چراغ راهی برای تمامی منتظران امام زمان علیه السلام باشد.
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 محبّت حضرت امّ المؤمنین خدیجه کبری سلام الله علیها نسبت به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
دهباشی دعای فرج.mp3
4.99M
📿 دعای فرج (الهی عظم البلاء)
🔺️با نوای مهدی #دهباشی
👌بخوان دعای فرج دعا اثر دارد
👌 دعا کبوتر عشق است بال و پر دارد
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این پست هر شب تکرار می شود ❤
یک فاتحه و توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (ع) و حضرت نرجس (س) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (عج)
ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیه الله فی ارضه*
به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد. ♥️
@zoohoornazdike
﷽
حاضری ده دقیقه از روزت را صرف امامت،آخرتت و حاجت روایی ات کنی و هم قدمی برای ظهور آقا بر داری و هم حاجتت را بگیری یا الله بگو و عضو شو تا با یاد امام حسین (ع)آغاز کنیم و به کرمش در محشر مادرش دست گیرمان باشد
ایکاش در هنگام ظهور چون کوفیان نباشیم
یک عمر اسیر نفس بودیم ولی / این ماه بیا حر ریاحی باشیم
https://eitaa.com/MehdiJohn
امام زمان غریب هست بیاید برای ظهورش کاری کنیم تا حداقل در محشر از بی تفاوتی هایمان شاکی نباشد😭
✌در آسـتانہے ظــهور✌
#گامهای_عاشقی💗 قسمت84 بعد تمام شدن کلاس رفتیم سمت دفتر بسیج چند تقه به در زدیم و وارد شدیم - سلام
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#گامهای_عاشقی💗
قسمت85
خدا حافظی کردیم و از اتاق اومدیم بیرون
از دانشگاه زدیم بیرون سوار ماشین شدیمو راهی خونه شدیم
خیلی خوشحال بودم
اینقدر خوشحال که رفتم توی اتاق و مشغول فکر کردن به اینکه چه طور استقبال شهید بریم که در خور مقام و شخصیتش باشه
اینقدر فکر کردم که زمان از دستم در رفت و هوا تاریک شد با شنیدن صدای اذان بلند شدمو رفتم وضو گرفتم و برگشتم توی اتاق
سجاده مو پهن کردم نمازمو خوندم بعد نماز زیارت عاشورا خوندم
نشستم کنار سجاده مشغول ذکر گفتن شدم که یه دفعه یادم اومد که چیکار کنیم
بلند شدمو رفتم سمت گوشیم شماره هاشمی رو گرفتم
که جواب نداد
گوشیمو گذاشتم کنار و سجادمو جمع کردم رفتم از اتاق بیرون امیر و سارا روی مبل نشسته بودن
- چه طورین مرغ عشقا
سارا: اه نپوسیدی توی اتاق
- نخیر
سارا: حالا این همه تو اتاق بودی هیچی به فکرت رسید
- اره
سارا: چی ؟
- بعدا بهت میگم ،الان فعلا گشنمه
همین لحظه در خونه باز شد و بابا وارد اتاق شد
رفتم نزدیکش
- سلام بابا جون ،خسته نباشی
بابا انگار عصبانی بود آروم جواب سلاممو داد و از کنارم رد شد
رفتم سمت آشپز خونه
- مامان گشنمه غذا آماده نشد؟
مامان: چرا آماده است! ظرفا رو بزار رو میز
- ساراااا،دل بکن از شوهر جان ،بیا میزو آماده کن
مامان: من به تو میگم تو به سارا میگی؟
- عع مامان خسته ام اذیت نکن...
#بانو_فاطمه
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#گامهای_عاشقی💗
قسمت86
دور میز نشسته بودیم و مشغول غذا خوردن شدیم
بابا: آیه تو کسیو میخوای؟
غذا پرید تو گلوم ،امیرم محکم میزد به پشتم که با دست بهش اشاره کردم کافیه
یه لیوان آب خوردم و چیزی نگفتم
بابا: نشنیدی چی گفتم
مامان: احمد آقا ،بزار بعدأ صحبت کنیم
بابا: بعدأ،تو میدونی وقتی پسر حاجی اومده میگه دخترت یکی و میخواست واسه چی گفتین من بیا خواستگاریش ،دلم میخواست زمین دهن باز کنه برم داخل
- بابا جان پسر حاج مصطفی بد متوجه شده
بابا: خوب تو چی گفتی بهش شاید من متوجه بشم
- بابا جان من اصلا نمیخوام ازدواج کنم ،نه با این پسر نه با هیچ کس دیگه ای
بابا: مگه دسته خودته ،آبروی چندین چند ساله مو به خاطر یه حرف احمقانه تو به باد رفت
مامان: احمد آقا ،حالا که طوری نشده ،اومدن خواستگاری جواب منفی شنیدن آسمون که به زمین نیومده
بابا نگاهی به من کرد
بابا: آیه از الان اولین خواستگاری که اومد داخل این خونه مورد تایید من بود باهاش ازدواج میکنی
- اما بابا...
بابا: کافیه دیگه چیزی نمیخوام بشنوم
بغض داشت خفم میکرد،بلند شدمو رفتم سمت اتاقم درو بستمو روی تختم دراز کشیدم و شروع کردم به گریه کردن صدای زنگ گوشیمو شنیدم
نگاه کردم هاشمی بود
اصلا نمیتونستم تو این شرایط باهاش صحبت کنم گوشیمو خاموش کردم و پرت کردم روی میز صبح زود بیدار شدمو دست و صورتمو شستم و لباسامو پوشیدم بدون اینکه سمت آشپز خونه برم از خونه زدم بیرون رفتم سمت دانشگاه
کلاسم نزدیک ظهر شروع میشد ولی به خاطر تدارک مراسم باید زودتر میرفتم تا کارا رو شروع کنیم بعد از مدتی که به دانشگاه رسیدم اول تو محوطه نگاه کردم دیدم ماشین هاشمی نیست متوجه شدم هنوز نیومده رفتم یه گوشه نشستم و مشغول کتاب خوندن شدم...
#بانو_فاطمه
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#گامهای_عاشقی💗
قسمت87
یه دفعه دیدم یکی جلوم ایستاده سرمو بالا کردم دیدم هاشمیه بلند شدم
- سلام
هاشمی: سلام صبح بخیر ،شرمنده دیشب تماس گرفتین جایی بودم نمیتونستم جوابتونو بدم ،وقتی هم که من تماس گرفتم شما جواب ندادین
- تو شرایطی نبودم که بتونم صحبت کنم
هاشمی یه لبخندی زد : من فکر کردم دارین تلافی میکنین
با حرفش لبخندی زدمو گفتم : من یه ایده به ذهنم رسید
هاشمی: خوبه ،اگه میشه بریم دفتر بسیج صحبت کنیم
- باشه
وارد دفتر شدیم هاشمی در و باز گذاشت و رفت پشت میز نشست
منم رفتم روی صندلی روبه روی میزش نشستم
هاشمی : بفرمایید میشنوم
- به نظر من یه گوشه از حیاط و مثل دوره جنگ درست کنیم
دور تا دورو یه سنگر درست کنیم
در کل دلم میخواد طوری باشه که حال و هوای جبهه و جنگ داشته باشه ودعوت نامه هم از طرف شهید واسه کل بچه های دانشگاه درست کنیم
هاشمی: خیلی خوبه ،ولی چون زمان کمه مجبوریم از همین امروز شروع کنیم ،به چند نفر از بچه ها هم میسپرم که بیان کمک
- خیلی خوبه
هاشمی: فقط یه چیزی
- بفرمایید
هاشمی: زحمت دعوت نامه ها با شما
-چشم
هاشمی: خیلی ممنون
از اتاق که بیرون اومدم رفتم سمت اتاق بسیج خودمون پشت سیستم نشستم شروع کردم به نوشتن دعوت نامه...
#بانو_فاطمه
#گامهای_عاشقی💗
قسمت88
در اتاق باز شد و سارا وارد اتاق شد
سارا: معلوم هست کجایی ،چرا گوشیت خاموشه
- دیشب گوشیم خاموش شد ،یادم رفت روشنش کنم ،حالا مگه چی شده؟
سارا: امیر و نمیشناسی ،وقتی دید صبح تو اتاقت نبودی صد بار شماره تو گرفت ،اگه بدونی چه جوری منو رسوند دانشگاه
- زنگ بزن بهش بگو حالم خوبه
سارا: خودت زنگ بزن ،میدونم زنگ بزنم جوابمو نمیده اینقدر که عصبانیه !
- باشه
یه پرینت از نوشته ام گرفتم به سمتش گرفتم
- بیا ببر به هاشمی نشون بده بپرس این متن خوبه یا نه
سارا: من حوصله ندارم خودت برو
- وااا ،میگم زنگ بزن به امیر میگی نه ،،میگم این نامه رو ببره نشون هاشمی بده میگی نه ،،معلوم هست فازت چیه امروز
سارا: ای خداااا دیونه شدم از دست تو ،بده ببرم
- به سلامت
گوشیمو از کیفم بیرون آوردم و شروع کردم به پیام دادن به امیر
- سلام امیر جان ،شرمندم گوشیم خاموش بود ،دانشگام ،لطفا زنگ نزن فعلا حوصله صحبت کردن ندارم
بعد پیامو براش فرستادم
به ثانیه نکشید که پیام داد
امیر: خدا رو شکر زنده ای ،گفتم حتما رفتی فرار مغزها بشی ،باشه شب صحبت میکنیم ،تلافی امروزم سرت در میارم از پیامش خندم گرفت در اتاق باز شد و سارا وارد اتاق شد
سارا: بفرما ،گفتن خوبه همینو به تعداد بچه ها پرینت بگیرین
نوشته رو ازش گرفتم دیدم زیر نامه نوشته « مثل همیشه عالی »
لبخند زدمو شروع کردم به پرینت گرفتن نامه
کارمون تا نزدیکای ظهر طول کشید
یه دفعه یادمون اومد کلاس شروع شده
نامه ها رو روی میز گذاشتیم و تن تن از پله ها رفتیم بالا
در اتاق و باز کردیم ،نیم ساعت دیر کرده بودیم
هاشمی که نفس زدن هامونو که دید چیزی نگفت و با دست اشاره کرد وارد کلاس بشیم
سارا آروم گفت:آیه شانس آوردیم به خاطر کار هاشمی دیر کردیم وگرنه عمرأ اگه اجازه میداد وارد کلاس بشیم
- یعنی تو اگه حرف نزنی دیگران فکر میکنن لالی؟
سارا: بی ادب شدیااا
لبخندی زدمو چیزی نگفتم....
#بانو_فاطمه