6.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رمضان تمام میشود؛ آهی به عمق بندگی از جان بر میآید، اما درهای رحمت تو همیشه باز است و مهر تو برای بندگان همیشه پایدار!
به جود و کرم خداوندگاریت ما را نعمت قرب عنایت کن...
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
#مهدویت_در_قرآن
🔴 بعضی آیات مهدویت در جزء ۲۹
1️⃣ ملک: 30 👈🏻 هشدار وقوع غیبت حجت خدا
2️⃣ معارج: 44 👈🏻 ذلت دشمنان در زمان ظهور
3️⃣ مدثر: 10-8 👈🏻 ندای آسمانی
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
10.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 هر روز یک آیه راجع به امام عصر(عج)
🔵 جزء بیست و نهم
🌕 اگر امام زمانتان غایب شود ...
#آیات_مهدوی
#رمضان_مهدوی
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 تفسیر آیات مهدوی (۲۹)
🌕 سوره زمر آیه ۶۹
♦️موضوع: عالَم پس از ظهور
🔵 ویژه ماه مبارک رمضان
🎙 #استاد_اباذری
#رمضان_مهدوی
#تفسیر_آیات_مهدوی
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
دهباشی دعای فرج.mp3
4.99M
📿 دعای فرج (الهی عظم البلاء)
🔺️با نوای مهدی #دهباشی
👌بخوان دعای فرج دعا اثر دارد
👌 دعا کبوتر عشق است بال و پر دارد
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
19.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آیت الله آقا مجتبی تهرانی: شب جمعه آخر ماه
توسّل به بابالحوائج حضرت رقیه.س؟
#روضه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این پست هر شب تکرار می شود ❤
یک فاتحه و توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (ع) و حضرت نرجس (س) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (عج)
ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیه الله فی ارضه*
به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد. ♥️
@zoohoornazdike
✌در آسـتانہے ظــهور✌
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 #پارت_هدیه #گامهای_عاشقی💗 قسمت148 با شنیدن حرفش قلبم به درد گرفت فاطمه رو کنار زدمو ت
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#گامهای_عاشقی💗
قسمت149
_ علی تو خواستی من نیام ..آخه چرا ؟
میدونی این مدت بیخبری از تو چه بلایی سرم آورد ؟
علی دستش رو روی چرخ گذاشت و از من فاصله گرفت بلند شدم و ایستادم
بلند فریاد زدم
_ چرا جوابمو نمیدی چه اتفاقی افتاده ؟
فاطمه: آیه جان بیا بریم بیرون برات توضیح میدم
_ من جز علی از هیچ کس توضیحی نمیخوام
علی رفت سمت میز کارش
یه وسلیه ای رو برداشت و گذاشت زیر گلوش
شروع کرد به حرف زدن
علی: چیو میخوای بدونی ؟ اینکه الان دیگه نمیتونم بدون این دستگاه حرفی بزنم ،اینکه دیگه نمیتونم حتی یه قدم راه برم ، چیو میخوای بدونی آیه ، برو از اینجا ،برو آیه
دنیا روی سرم آوار شده بود ...
مات و مبهوت به علی نگاه میکردم
چه بلای سر صدای عشقم اومده بود ...
فاطمه زیر بغلمو گرفت و از اتاق خارج شدیم
به سمت پذیرایی رفتیم و یه گوشه روی زمین نشستم مادر علی نزدیکم شد و بغلم کرد
صدای گریه هاش آتیشم زد
مادر جون: دیدی آیه ؟ دیدی چه بر سر عشقت اومد ؟ علی یه هفته اس که برگشته
دکترا گفتن به خاطر ترکشی که خورده
هم به نخاع آسیب زده هم به تارهای صوتیش
آیه بچه ام نمیتونه دیگه راه بره ....
آیه بچه ام دیگه نمیتونه بدون دستگاه حرف بزنه....
فاطمه نزدیک شدو مادر و دلداری میداد
_مادر جون خدا رو شکر که سالمه و برگشته ،قسمتش همین بوده ،دلش میخواست شهید بشه ،ولی بی بی نخواست ....
فاطمه: آیه تو الان مشکلی نداری با وضعیت علی؟
_چرا باید مشکلی داشته باشم؟ ،قرارمون این بود که با هم همراه باشیم ،قرار نبود رفیق نیمه راه باشیم ....
فاطمه: ولی علی ،علی سابق نیست! از کوچکترین چیزی عصبانی میشه ؟
اصلا حالش خوب نیست
_درست میشه ،باید بهش زمان داد ،تا خودشو باور کنه
فاطمه: آیه جان ،تو رو خدا دیگه نیا اینجا ،یعنی تا زمانی که حال علی خوب نشده ...
_ علی الان به من احتیاج داره ،الان نباشم پس کی باشم ...من بدون علی میمیرم
بلند شدمو چادرمو روی سرم مرتب کردم
_با اجازه تون من میرم ،فردا میام
مادر جون: باشه مادر ،مواظب خودت باش
آیه : خدا بخیر کنه فردا رو ...
لبخندی زدمو چیزی نگفتم..
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#گامهای_عاشقی💗
قسمت150
از خونه خارج شدمو
به پنجره علی چشم دوختم
پرده تکان میخورد
دلخوش به این بودم که علی کنار پنجره اس و نگاهم میکنه یه دربست گرفتم و رفتم سمت خونه وارد خونه شدم امیر و مامان انگار منتظر آمدن من بودن با دیدنم به سمت من آمدن مامان: چی شد آیه ، آقا سید حالش خوبه؟
همانطور که با گوشه روسریم اشکاهامو پاک میکردم گفتم
:اره خدا رو شکر ،حالش خوبه
امیر: چرا جواب موبایلش و نمیده ،اصلا تو چرا برگشتی؟ چرا نموندی؟
_من خسته ام ،میخوام بخوابم ،حالم خوب نیست
امیر: کجا میری آیه ،با تو ام !
مامان: امیر مادر ،بیا بریم خونه آقا سید ببینیم موضوع چیه؟
امیر : باشه
کلافه روی تخت دراز کشیده بودم
یه هفته مانده بود به اربعین
ای کاش میتونستم تا اون موقع حال علی رو بهتر کنم و باهم بریم پابوس آقا...
از خوده آقا خواستم کمکم کنه ...
ازش خواستم به مدافع زینبش کنه ...
چشم دوخته بودم به عکس علی در صفحه گوشیم
خواستم زنگ بزنم
میدونستم جوابمو نمیده
خواستم براش پیام بفرستم
اما نمیدونستم چی بنویسم براش...
یاد روضه حضرت زینب در قتلگاه افتادم که همش زمزمه میکرد
شروع کردم به نوشتن
در غریبی تا به خاک و خون سر خود را گذاشت
رو به سمت آسمان پا بر سر دنیا گذاشت
دست مردی آب بر حلقوم خشک او نریخت
نیزهی نامرد روی حنجر او پا گذاشت
گفت می خواهم بگیرم دست تو؛ او در عوض
چکمه بر پا، پا به روی سینهی آقا گذاشت
هر نفس از سینهی مجروح او خون میچکید
خون او یک دشت لاله در دل صحرا گذاشت
کو رقیّه تا ببیند قاتلی از جنس سنگ
تیغ را بر حلق خشک و زخمی بابا گذاشت
در شب سرد غریبی در تنور داغ درد
خسته بود و سر به روی دامن زهرا گذاشتم