فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑لحظه هدف قرار گرفتن خانه ای توسط هواپیماهای دشمن صهیونیستی در نوار #غزه
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#خـــدایا_امام_مـن_کجـاست
#برسان_بحق_دُخت_فاطمة_الزهــرا
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
✍ اردوغان که سال 2005 در نشست داووس آنگونه به شیمون پرز تاخت (درست بعد از حمله صهیونیستها به غزه) و جای پایی برای خودش میان مسلمانان باز کرد، حالا هم دارد همان مسیر را ادامه میدهد اما نمیداند که بار بازی بسیار متفاوت است!
✍ او در این سالها تمام عملیاتهای مقاومت در کرانه باختری را محکوم کرد و در برخی موارد حتی با صهیونیستها ابراز همدردی نیز نمود. اما یک بار هم ترورهای دستهجمعی صورت گرفته توسط صهیونیستها علیه فلسطینیها را محکوم نکرد!
✍ کارنامه اردوغان در موضوع فلسطین چنان سیاه و تاریک است که هر چه تلاش هم کند، باز هم نمیتواند ردی از سفیدی در آن پیدا کرد؛ تلاش او برای بهبود چهرهاش اما در میان انبوه خبرهایی که در حمایت از صهیونیستها از او وجود دارد، راه به جایی نخواهد برد.
📸✍ برگزاری تجمعات مختلف هم در راستای دولتی کردن اعتراضات و کنترل آنها است چرا که اردوغان به شدت از فراری دادن سرمایههایی که کانونهای یهودی در ترکیه آوردهاند به شدت میترسد و این ترس و واهمه باعث شده تا او به فکر مدیریت خشم مردم این کشور بیفتد!
#اردوغان_یهودی
#خـــدایا_امام_مـن_کجـاست
#برسان_بحق_دُخت_فاطمة_الزهــرا
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
✍ اگر خیانت اردن و مصر در محاصره فلسطین نبود، قطعا رژیم اشغالگر نمیتوانست براحتی به فلسطین ظلم کند.
✍ مردم فلسطین راه ارتباط با جهان داشتند و مجاهدان اسلام برای نابودی اسرائیل میتوانستند وارد فلسطین شوند.
✍ ترکیه هم با صادرات مستمر آب آشامیدنی و موادغذایی، سالهاست حامی اصلی بقای این رژیم غاصب است.
#خـــدایا_امام_مـن_کجـاست
#برسان_بحق_دُخت_فاطمة_الزهــرا
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
✌در آسـتانہے ظــهور✌
📸مشخصات روی کفن یک نوزاد تازه به دنیا آمده: هنوز برایش شناسنامه صادر نکرده اند اما گواهی فوتش صادر ش
آنها نمی دانند که اگر تمام کودکان غزه را هم بکشند......
بازهم مادری نوزادش را در سبدی خواهد گذاشت و خدا اورا بزرگ می کند.
آنقدر بزرگ که کاخ فرعونیان فرو بریزد...
#طوفان_الاقصی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ | #استاد_شجاعی
✘دولت اسرائیل از طرف خدا ماموریت نسل کشی دارد!
#امــامت_نیـست_راحــتے!!!
بچہ شیعہ کجـای کـارے؟
او منتـظر توست!!!
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ | #استاد_شجاعی
✘ من نمیتونم به خدایی که نمیبینمش، دستم بهش نمیرسه، تکیه کنم!
#امــامت_نیـست_راحــتے!!!
بچہ شیعہ کجـای کـارے؟
او منتـظر توست!!!
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری | #استاد_شجاعی
※ خدا چرا خودشو قایم کرده، از طریق پیغمبرها با بندههاش حرف زده؟
#امــامت_نیـست_راحــتے!!!
بچہ شیعہ کجـای کـارے؟
او منتـظر توست!!!
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
🚨#فوری
🔺سایت نظامی کیسوفیم به آتش کشیده شد ✌️
مقاومت اسلامی فلسطین:
🚀بر اثر اصابت موشکهای کالیبر سنگین غزه به پایگاه نظامی کیسوفیم ، آتش و دود تمام فضای منطقه را پوشانده است
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
✌در آسـتانہے ظــهور✌
🚨#فوری 🔺سایت نظامی کیسوفیم به آتش کشیده شد ✌️ مقاومت اسلامی فلسطین: 🚀بر اثر اصابت موشکهای کالیب
☑️#تکمیلی
🔺گرفتار شدن یگان صهیونیستی در کمین مبارزان قسام!
چندافسر صهیونسیت کشته شدند✌️
🔹 یگان ارتش اسرائیلی در غرب پایگاه ایرز در کمین مبارزان مقاومت گرفتار شده و درگیری های شدیدی میان دو طرف صورت گرفت.
🔸در این عملیات موشکهای ضد زره به تجهیزات نظامی صهیونیستی ها پرتاب شد.
🔹مبارزان مقاومت تاکید میکنند که تجهیزات اسرائیلی ها بر اثر حملات مقاومت آتش گرفت و شماری از نظامیان اسرائیلی کشته شدند و این علاوه بر بمباران خمپاره ای خودروهای زرهی اشغالگران است که از سمت غرب به غزه نفوذ کرده بودند.
#ظــهور_نــزدیکہ...
نشــانہهـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہهـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـادهے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید...
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 نگرانی صهیونیستها از تصویر جدید سیدحسن نصرالله
🔹روزنامه صهیونیستی «اسرائیل هیوم» امروز نوشت: (سید حسن) نصرالله در یک ویدئوی کوتاه ظاهر شد، شاید اشارهای به آنچه در پیش است، باشد.
#طوفان_الاقصی
#غزه
#خـــدایا_امام_مـن_کجـاست
#برسان_بحق_دُخت_فاطمة_الزهــرا
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
🔰امام خودش به ما توجه میکند، اگر...
✍️استاد قرائتی: مردم زیادی از من پرسیدهاند که چه کنیم امام زمان را ببینیم؟ به آنها گفتهام: چشمت گناه نکند، لیاقت ملاقات پیدا میکنی. شما اگر توی یک ظرفی حنا درست کردی، آن ظرف پس از شستن هم بوی حنا میدهد. اگر چشمی گناه کرد، آلوده میشود. البته ما وظیفه نداریم که کارهایمان را تعطیل کنیم، برویم دنبال دیدن امام زمان (عج)! همانطور که یاران امام صادق علیه السلام وظیفه نداشتند بروند دنبال دیدن امام صادق علیه السلام. آنچه مهم است، شناخت و اطاعت است، گرچه زیارت و ملاقات هم یک ارزش است؛ اما چنین تکلیفی نداریم. اگر تقوا داشته باشیم، امام، خودش، به ما توجه میکند.
👤حجت الاسلام #قرائتی
📚از کتاب تمثیلات مهدوی ص ۱۱۵
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
حرف خاص.mp3
20.29M
#حرف_خاص |
※ دستورالعملی ویژه که زندگی ما را در همهی سنین و همهی حالتها بیمه میکند!
| #استاد_شجاعی
#خـــدایا_امام_مـن_کجـاست
#برسان_بحق_دُخت_فاطمة_الزهــرا
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
دهباشی دعای فرج.mp3
4.99M
📿 دعای فرج (الهی عظم البلاء)
🔺️با نوای مهدی #دهباشی
👌بخوان دعای فرج دعا اثر دارد
👌 دعا کبوتر عشق است بال و پر دارد
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این پست هر شب تکرار می شود ❤
یک فاتحه و توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (ع) و حضرت نرجس (س) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (عج)
ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیه الله فی ارضه*
به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد. ♥️
@zoohoornazdike
✌در آسـتانہے ظــهور✌
🎥 نگرانی صهیونیستها از تصویر جدید سیدحسن نصرالله 🔹روزنامه صهیونیستی «اسرائیل هیوم» امروز نوشت: (سی
🔥رسانه های عبری: حضور سید نصرالله در این کلیپ کوتاه ممکن است نشانه ای از آینده باشد.
#طوفان_الأقصی
✌در آسـتانہے ظــهور✌
🔞تصویری دردناک از جنایت صبح امروز رژیم صهیونیستی که بخاطر نبود اینترنت تازه منتشر شده است... #امــا
#خبرهای-کوتاه
🔹رسانه های عبری: نصرالله آرام آرام دامنه عملیات خود را در شمال افزایش میدهد.
🔹دفتر اطلاعرسانی دولتی غزه: طی امروز بیش از ۱۰۰ نفر به شهادت رسیدند.
🔹دبیرکل سازمان ملل: وضعیت غزه هر ساعت وخیمتر میشود/جهان شاهد فاجعه انسانی است.
#خـــدایا_امام_مـن_کجـاست
#برسان_بحق_دُخت_فاطمة_الزهــرا
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌌 به یاد کودکانی که در تاریکی دوران غربت مولا برای همیشه به خواب رفتند😔
🎶لالایی دوران غیبت...
#اللھمعجلݪوݪیڪاݪفࢪج
#امام_زمان
#خـــدایا_امام_مـن_کجـاست
#برسان_بحق_دُخت_فاطمة_الزهــرا
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فیلم/ هجوم به مسافران اسرائیلی در داغستان
یدیعوت آحارانوت:
🔹یک هواپیمای اسرائیلی در ماخاچ کالا پایتخت داغستان به زمین نشست و انبوهی از مسلمانان با هدف حمله به مسافران اسرائیلی در میان شعارهای الله اکبر در ورودی فرودگاه تجمع کردند.
🔹هتل فلامینگوی این شهر نیز شاهد هجوم مردم پس از شایعه حضور اسرائیلیها در آن بود.
#خـــدایا_امام_مـن_کجـاست
#برسان_بحق_دُخت_فاطمة_الزهــرا
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
✌در آسـتانہے ظــهور✌
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 بگرد نگاه کن پارت240 با همان حال پرسیدم: –مگه بلایی سر دندوناش اومده؟ شوهرش گفت: –نه، چون
🌸🌸🌸🌸🌸
بگرد نگاه کن
پارت241
به محض آمدن تاکسی اینترنتی به طرف ساره دویدم.
–پاشو ماشین اومد. پای چپش آن قدر سست بود که تقریبا به من آویزان می شد تا بتواند راه برود. خیلی لاغرتر از قبل شده بود ولی با این حال برای من یک وزنهی خیلی سنگین بود که به زور توانستم حرکتش دهم. به ماشین که رسیدیم به هن و هن افتادم، با همان حال گفتم:
–ساره، یه دقیقه این جا وایسا نفسم بالا بیاد. خودش را به ماشین تکیه داد شالش روی دوشش افتاده بود و موهای آشفتهاش بر روی شانهاش ریخته بود. فوری شالش را روی سرش انداختم و مرتب کردم. باز همان نگاه غضبآلود و خوف آورش را خرجم کرد، جوری که انگار در لحظه شخصیت دیگری به جای ساره نگاهم میکرد، آن قدر ترسیدم که دست و پایم را گم کردم و از او کمی فاصله گرفتم.
آقای راننده از ماشین پیاده شد و گفت:
–خانم بذارید کمک تون کنم. خدا شفاش بده. بعد هم در ماشین را برای مان باز کرد. به سختی ساره را سوار ماشین کردم و خودم هم کنارش نشستم.
احساس کردم به خاطر همین چند قدم نصفه و نیمه راه رفتن، خسته شد و فشارش افتاد. شکلاتی در دهانش گذاشتم. ولی او با زبانش آن را بیرون انداخت. تازه یادم آمد که نمیتواند خوراکی سفت بخورد.
دستش را گرفتم و شروع به نوازشش کردم. مثل کوره میسوخت، با خودم فکر کردم شاید گرمش است. شیشهی طرف خودم را پایین دادم.
نگاهی به صورتش انداختم گاهی چشمهایش در حدقه میچرخید.
نمیتوانستم این حال زارش را ببینم. حالم جور بدی بود، دل شورهی عجیبی داشتم، یک التهاب و استرسی که برایم ناشناخته بود و دیگر اجازه نمیداد اشک بریزم.
به عادت همیشگی گوشیام را از کیفم درآوردم و دعای زیارت عاشورا را باز کردم. زمزمهوار شروع به خواندنش کردم. این را از امیرزاده یاد گرفته بودم که برای آرام شدن بهترین نسخه است.
وقتی به قسمت لعن کردن های دعا رسیدم ساره مشتی نثار پهلویم کرد.
–آخ، ساره چته؟ دردم اومد. نگاهم کرد. همان طور که در اتاق نگاهم کرده بود هولناک و دلهره آور. ترسیدم و تردید پیدا کردم برای خواندن ادامهی دعا.
پرسیدم:
–نخونمش؟
ابروهایش را بالا داد.
–چرا؟!
به تختهوایت بردی که همراهم آورده بودم اشاره کرد. تخته را روی پایش گذاشتم و ماژیک را به دستش دادم.
نوشت.
–چون لعن هایی که توش هست انرژی منفی رو جذب می کنه و باعث آلوده شدن روح و جسم میشه.
با تعجب نگاهش کردم و متوجهی منظورش نشدم. با خودم فکر کردم از کدام روح و جسم حرف می زند او که با رعایت تمام این ها حالش از قبل خیلی بدتر است. با این حال گوشیام را بستم و دیگر ادامه ندادم.
به رو به رو خیره شدم. "خدایا چه بلایی سر ساره اومده؟"
خانهای که آدرسش را داشتم، یک خانهی قدیمی و ویلایی بزرگ بود.
به زحمت ساره را پیاده کردم و زنگ در را زدم. خیلی زود باز شد و وارد حیاط شدیم.
جمعیت زیادی از زن و مرد در حیاط نشسته بودند و به حرف های کسی که پشت میکروفن حرف می زد گوش میکردند.
خانمی از بین جمعیت وقتی اوضاع اسف بار ما را دید به کمکمان آمد و تقریبا ساره را کشان کشان روی یکی از صندلی ها نشاندیم.
بعد از رفتن آن خانم، تخته وایتبرد و ماژیک را به دستش دادم و کنارش روی صندلی نشستم.
–بنویس باید الان کجا ببرمت.
نوشت:
– تو برو خودشون میان من رو می برن. اخم کردم.
–نه، به شوهرت قول دادم خودم برگردونمت.
نوشت:
–پس صبر کن الان هلما میاد.
بعدازظهر مرداد ماه بود و هوا گرم. ولی وجود چند درخت تنومند در حیاط و وزش نسیم ملایم کمکم هوا را خنک کرد. در سایهی یکی از درخت ها روی صندلی پلاستیکی نشسته بودیم. بعد از چند دقیقه هلما به طرفمان آمد.
بلوز و شلوار سیاه رنگی پوشیده بود و موهای بلندش را روی شانههایش رها کرده بود. یک شال حریر مشکی هم روی سرش انداخته بود.
با دیدنم چیزی نمانده بود که چشمهایش از حدقه بیرون بزند.
مات و مبهوت نگاهش را بین من و ساره چرخاند.
ساره فوری روی تخته نوشت.
–من زنگ زدم بیاد، چون شوهرم نمیخواست من رو بیاره.
هلما کمی خودش را جمع و جور کرد و سعی کرد خونسرد باشد و رو به من گفت:
–تو میتونی بری.
از جایم بلند شدم و خیره به هلما ماندم، باورم نمی شد این خود هلما باشد.
–چرا ماتت برده، میگم برو.
با بغض پرسیدم:
لیلافتحیپور
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
برگرد نگاه کن
پارت242
–چطور دلت اومد این کار رو باهاش بکنی؟ چطوری تونستی؟ اون دوتا بچه داره، شوهر داره، زندگی داره، هیچ فکر کردی با این وضع چطور به بچههاش برسه؟
هلما صورتش را مچاله کرد.
–مگه تقصیر منه؟ بری از بیمارستانا هم بپرسی از هزار نفری که درمون میشن بالاخره رو یه نفر ممکنه جواب نده، بعدشم استاد ساره اصلا من نبودم.
اشک هایم مثل سیل روی گونههایم جاری شد.
–مگه شماها دکترید؟ اصلا تو بیا یه نفر رو به من نشون بده که اومده باشه پیش شما هیچ آسیبی ندیده باشه، اون از مادرت که افتاده رو ویلچر، اون از خودت که یه خط درمیون مریضی، اینم از ساره که از همه بدبختتر شده. من نمیدونم شماها چرا اینا رو ول نمیکنید؟ چرا نمیفهمید...؟؟!!
با صدای عصبی و خفهای که سعی داشت کنترلش کند گفت:
–به تو مربوط نیست، این تویی که از این جور چیزا هیچی سرت نمیشه، پس حق هم نداری در موردش حرف بزنی، الانم از جلوی چشمم برو...
دوباره روی صندلی نشستم.
–اگه بخوام برم با ساره میرم.
ساره دست هلما را گرفت و با همان زبان نامفهومش پادرمیانی کرد.
هلما رو به ساره با خشمی که نمیتوانست جمعش کند گفت:
–اون از چند ماه پیشت که نذاشتی حقش رو بذارم کف دستش که این قدر دور و بر علی نچرخه، اینم از الان.
چند نفر دورمان جمع شدند تا بدانند چه اتفاقی افتاده...
ساره التماس آمیز به هلما نگاه کرد. هلما به آن چند نفر لبخند زد و گفت:
–بفرمایید عزیزان، بحث خانوادگیه، بعد هم فوری رفت.
چند دقیقه بعد آقایی به ما نزدیک شد که من با دیدنش دوباره ماتم برد.
همان مردی بود که امیرزاده را چاقو زده بود. قیافهاش هیچ وقت از ذهنم پاک نمیشود.
مرد لبخند کریهی زد و رو به ساره گفت:
–سلام، خوش اومدی، بالاخره موفق شدی اون شوهر چموشت رو بپیچونی؟
نگاهم به دستش افتاد. خالکوبی روی مچش بیشتر مرا میترساند.
ساره لبخندی زد. ولی نه مثل همیشه، دهان نیمهبازش را کش داد و این کارش صورتش را زشت تر کرد.
با دیدن این منظره دوباره بغض راه گلویم را گرفت.
آن مرد رو به ساره گفت:
–شنیدم حالت اورژانسیه دختر، چیکار با خودت کردی؟ اومدم ببرمت فعلا فردی بهت نیرو بدم بعد گروهی...
دست ساره را گرفتم.
مرد نگاهم کرد و بیتفاوت گفت:
–نیازی به شما نیست. خودم میبرمش و دوباره برشمیگردونم.
فوری گفتم:
–ولی اون نمیتونه درست راه بره، من باید کمکش کنم.
چپچپ نگاهم کرد.
–من مربیشم، خودم بهتر از شما میدونم مشکلش چیه، خودمم کمکش میکنم شما تشریف داشته باشید همین جا.
از نگاهش و حتی از هم کلام شدن با او میترسیدم. نگاهم را به ساره دادم.
–می خوای بری؟
–کاملا راضی بود که برود.
زیر گوشش گفتم:
–ساره یه وقت اذیتت نکنه.
ساره ابروهایش را بالا داد. مربی ساره دستش را گرفت و گفت:
–پاشو دختر.
جلو رفتم.
–اون نمیتونه درست راه بره، صبر کنید من میارمش.
دستش را مقابلم نگه داشت.
–لازم نیست. خودم هستم.
با اخم نگاهش کردم و او بلافاصله زیربغل ساره را گرفت. ساره بدون هیچ مقاومتی خودش را به دست او سپرد.
با سردرگمی رفتنشان را نگاه کردم، با توجه به اطلاعاتم میدانستم ساره چرا اینطور شده، ولی حالا که با آن رودر دو شدم نمیدانم چرا نمیتوانستم باور کنم.
همیشه فکر میکردم این چیزها فقط در فیلمها اتفاق میافتد و انگار کسی زیر گوشم زمزمه میکرد در عصر امروز این اتفاق غیرممکن است. ساره فقط ضعیف شده به زودی حالش بهتر میشود.
لیلافتحیپور