eitaa logo
✌در آسـتانہ‌ے ظــهور✌
1.4هزار دنبال‌کننده
12.1هزار عکس
16.7هزار ویدیو
69 فایل
داریم چہ میکنیم با دل امــام زمان(عج)!! چقــدر گنـاه؟ چـقدر نامـردی و بی حیایی؟ جز مــا کیو داره؟ چقدر سر در دنـیا؟ کجاست امـامت بچہ شیعہ!! 👈دختر، پـسر شیعہ به دل امامت رحم کن مـرام داشتہ باش!! امــامت تنــهاست" کپے پستهای کانال حـلال° تبادل: @HHSSKK
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍ هرچی جلو میریم دنیا لحظه به لحظه فریب‌کارتر میشه، خدایا ما رو تا ظهور از جاذبه‌های انحرافی حفظ کن 🔹امام خامنه‌ای مدظله العالی : اگر مقاومت کردید آن وقت قله را فتح خواهید کرد ... اللﮩـم عجـل لولیـڪ الفـرجــــ ➖➖➖➖➖➖➖ @zoohoornazdike
اکانت اسرائیلی وابسته به موساد که چند روز پیش از نزدیک بودن ظهور منجی یهود و ساخت معبد سلیمان گفته بود یک توئیت عجیب دیگه زده...👆 ✅ نشانه های ظهور
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ اهمیت در آخرالزمان ⭕️حوادث پیچیده‌تری در راه است! ⭕️به لحظه‌های حساس‌تر و تعیین‌کننده‌ای نزدیک می‌شویم! 🔆تعجیل در ظهور: ♻️لطفا نشر دهید... https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
صحبت‌های نصرالله اگرچه در مورد اسرائیل و حماس و آمریکا بود اما مخاطبش نه اسرائیل بود و نه آمریکا. مخاطب صحبت‌های ‎ جامعه لبنان بود.او تلاش کرد افکار عمومی لبنان را برای اتفاقاتی که در آینده امکان وقوع دارد آماده کند. ّبرای همین از منافع لبنان و استقلال حزب‌الله گفت. https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
حزب الله می‌توانست روز اول حیفا را با هزاران موشک مورد هدف قرار دهد.چرا اینکار را نکرد؟ حزب‌الله تمام تمرکز خود را روی مزارع اشغالی شبعا گذاشت که متعلق به لبنان است، به حیفا حمله نکرد تا اسرائیل بیروت را نزند. نصرالله در حال آماده‌سازی مردم لبنان برای ورود به جنگ احتمالی اصلی‌ست. https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌‌● هرکه امروز ساکت است... ‌‌● جنگی مقدس تر از این جنگ نیست... ‌‌● ضعف و سستی اسرائیل بر ملا شد... 🇯🇴🇮🇷 ┄┅═✧❀🔴❀✧═┅┄🇵🇸 https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☠️جنایتکاران مهربان🤯 👈مشاهده این کار به تمام مردم عزیز ایران، خصوصا ((خانمهایی که در رعایت حجاب، سهل انگاری میکنند))، جدا توصیه میشود🤔 📢هر چقدر میتونی، این کار رو منتشر کن🙏 https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
🔴 دعا برای ظهور امام زمان ارواحنا فداه بعد از دو رکعت اول نماز شب 🔵 شيخ طوسي(ره) مي‏گويد : مستحبّ است در تعقيب دو رکعت اول نماز شب، اين دعا خوانده شود : 🌕 أَللَّهُمَّ إِنّي أَسْأَلُکَ وَلَمْ يُسْأَلْ مِثْلُکَ ، أَنْتَ مَوْضِعُ مَسْأَلَةِ السَّائِلينَ وَمُنْتَهي رَغْبَةِ الرَّاغِبينَ ، أَدْعُوکَ وَلَمْ يُدْعَ مِثْلُکَ ، وَأَرْغَبُ إِلَيْکَ وَلَمْ يُرْغَبْ إِلي مِثْلِکَ ، أَنْتَ مُجيبُ دَعْوَةِ الْمُضْطَرّينَ وَأَرْحَمُ الرَّاحِمينَ .أَسْأَلُکَ بِأَفْضَلِ الْمَسائِلِ وَأَنْجَحِها وَأَعْظَمِها ، يا اَللَّهُ يا رَحْمانُ يا رَحيمُ وَبِأَسْمائِکَ الْحُسْني ، وَأَمْثالِکَ الْعُلْيا ، وَنِعَمِکَ الَّتي لاتُحْصي ، وَبِأَکْرَمِ أَسْمائِکَ عَلَيْکَ ، وَأَحَبِّها إِلَيْکَ ، وَأَقْرَبِها مِنْکَ وَسيلَةً ، وَأَشْرَفِها عِنْدَکَ مَنْزِلَةً ، وأَجْزَلِها لَدَيْکَ ثَواباً ، وَأَسْرَعِها فِي الْاُمُورِ إِجابَةً ، وَبِاسْمِکَ الْمَکْنُونِ الْأَکْبَرِ الْأَعَزِّ الْأَجَلِّ الْأَعْظَمِ الْأَکْرَمِ ، اَلَّذي تُحِبُّهُ وَتَهْواهُ ، وَتَرْضي بِهِ عَمَّنْ دَعاکَ ، فَاسْتَجَبْتَ لَهُ دُعاءَهُ ، وَحَقٌّ عَلَيْکَ أَنْ لاتَحْرِمَ سائِلَکَ وَلاتَرُدَّهُ .وَبِکُلِّ اسْمٍ هُوَ لَکَ فِي التَّوْراةِ وَالْإِنْجيلِ وَالزَّبُورِ وَالْقُرْآنِ الْعَظيمِ ، وَبِکُلِّ اسْمٍ دَعاکَ بِهِ حَمَلَةُ عَرْشِکَ وَمَلائِکَتُکَ ، وَأَنْبِياؤُکَ وَرُسُلُکَ ، وَأَهْلُ طاعَتِکَ مِنْ خَلْقِکَ ، أَنْ تُصَلِّيَ عَلي مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ ، وَأَنْ تُعَجِّلَ فَرَجَ وَلِيِّکَ وَابْنِ وَلِيِّکَ ، وَتُعَجِّلَ خِزْيَ أَعْدائِهِ. 🔺 در اين جا هر چه دوست داري دعا کن. 📚 مصباح المتهجد ص۱۳۹/صحیفه مهدیه بخش۳دعای۱۵ 🔹 مرحوم کفعمي گويد : مستحبّ است که اين دعا بعد از هر دو رکعت از نمازهاي شب خوانده شود. https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
_دلم هوای خودم را کرده است... این روزها بیشتر از هر زمانی دوست دارم خودم باشم...!!! دیگر نه حرص بدست آوردن را دارم و نه هراس از دست دادن را... هرکس مرا میخواهد بخاطر خودم بخواهد دلم هوای خودم را کرده است... همین...💔 https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دهباشی دعای فرج.mp3
4.99M
📿 دعای فرج (الهی عظم البلاء) 🔺️با نوای مهدی 👌بخوان دعای فرج دعا اثر دارد 👌 دعا کبوتر عشق است بال و پر دارد https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این پست هر شب تکرار می شود ❤ یک فاتحه و توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (ع) و حضرت نرجس (س) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (عج) ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیه الله فی ارضه* به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد. ♥️ @zoohoornazdike
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
➕ اسرائیل ۸۰ سالگی خود را نخواهد دید / اکنون ۷۶ ساله‌ست. 🎥 اعتراف و اذعان سران صهیونیست به نفرین دهه هشتم و نابودی اسرائیل 🔴 ابوعبیده پیش بینی نکرد بلکه تورات خواند: نحسی دهه هشتم شما را فرا گرفته است. 🔘 سخنگوی گردانهای قسام در سخنرانی خود جمله ای را با این عنوان مطرح میکند: وقت در هم شکستن صهیونیست فرا رسیده و طلسم و نحوست دهه هشتم بر آنها فرود خواهد آمد، آنها باید به تورات و تلمود مراجعه کرده و آن را با دقت بخوانند. ‼️بر خلاف صهیونیست ها که میکوشند از ابزار عملیات روانی استفاده کنند، مقاومت ترجیح داده آنها را به کتب خودشان ارجاع دهد. ✍ کار رژیم تمام است، بر اساس آنچه در روایات خودشان آمده و این نتانیاهو در این بد بختی تاریخی نقشی اساسی ایفا خواهد کرد. ... نشــانہ‌هـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہ‌هـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـاده‌ے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید... https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
درگذشت هم‌زمان زوج زنجانی پس از ۶۰ سال زندگی مشترک با مرگ طبیعی 🔹 زوج زنجانی بعد از ۶۰ سال زندگی مشترک، پس از چند روز بستری در بیمارستان ولیعصر بدون اینکه از بستری بودن همدیگر باخبر باشند، تنها با فاصله زمانیِ چند دقیقه با مرگ طبیعی از دنیا رفتند. 🔹چنین مرگ های طبیعی با فاصله چند دقیقه‌ای، به ندرت در دنیا اتفاق می‌افتند. نام و یادشان گرامی https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✌در آسـتانہ‌ے ظــهور✌
🌸🌸🌸🌸🌸 برگرد نگاه کن پارت276 –شما چرا؟! شما که سر زندگی تون هستید. درحال عوض کردن کلید سرش را تک
🌸🌸🌸🌸🌸 بگرد نگاه کن پارت277 شهلا خانم به طرفم آمد و پچ پچ کرد. –چی شده؟ چرا رنگت مثل گچ دیوار شد؟ با انگشتم به بیرون اشاره کردم و با لکنت گفتم: – اون...اون...پسره، کامی...کامی... شهلا خودش را به پشت در رساند و نگاهی انداخت. بعد به دوستش گفت: وای نسرین، این پسره رو می‌گفتما، همون که اون زنه می‌گفت. نسرین با کنجکاوی پرسید: –کدوم زنه؟! –همون که گفتم یواشکی بهم گفت استاد مرد نگیرید یا اگرم می گیرید فقط توی جمع اجازه بدید بهتون اتصال بدن. اگه یه مرد گفت باید تنهایی بهت انرژی بدم اصلا قبول نکنید. همین پسر عوضیه بوده دیگه، بیچاره رو بدبخت کرده، بعدشم گفته روح یه نفر دیگه وارد کالبدم شده، اون این کار رو کرده، من نبودم. نسرین هم چند فحش آبدار نثار کامی کرد و گفت: –آخه این که هنوز استاد نشده. اون دختره چرا این قدر گیج بازی درآورده؟ شهلا دوباره با صدایی آرام گفت: آخه می گفت همون جلسه‌ی اول یه مشکلی داشته که حل شده، دیگه به اینا اعتماد کرده. هیچ کس که مثل من و تو نیست که مو رو از ماست بکشه. نسرین پوزخندی زد. –فعلا پولمون رو خوردن یه آبم روش. –از حلقومشون می‌کشیم بیرون، حالا صبر کن. همین فردا می ریم شکایت... –برو بابا، بخوای دنبال شکایتت رو بگیری باید ده برابر پولی که دادی رو خرج کنی. با خودم فکر کردم پس برای همین علی می‌گفت کمتر کسی دنبال شکایت کردن از این هاست. با کوبیده شدن در هر دو ساکت شدند. نجوا کردم: –نکنه صدامون رو شنیدن؟ نسرین نوچی کرد. –ما که همه ش با پچ‌پچ حرف می زدیم. شهلا رو به نسرین گفت: –ای وای، دختر من تو خونه خوابیده اگر در رو باز نکنی می ره در واحد ما رو می زنه، بچه بیدار می شه. نسرین که سعی می‌کرد خونسرد باشد گفت: –شماها کفشاتون رو بردارید خیلی آروم برید تو اتاق، من درستش می‌کنم. بعد فوری شال و مانتواش را درآورد و کناری انداخت و موهایش را به هم ریخت. ما داخل اتاق شدیم. شهلا در اتاق را باز گذاشت تا صدایشان را بشنود. نسرین همین که در خانه را باز کرد هلما سراسیمه پرسید: –ببخشید شما کسی رو ندیدید؟ صدایی نشنیدید؟ نسرین با آرامش خمیازه‌ای کشید. –کی رو ندیدم؟ هلما تاملی کرد. –اِ... خواب بودید؟ نسرین دوباره خمیازه‌ای کشید. –اتفاقا خوب شد بیدارم کردید، می‌خواستم برم بیرون. جانم کاری داشتی؟ –نه، فقط می خواستم بپرسم صدایی، چیزی، از بیرون نشنیدین؟ –ای بابا، این بچه‌ها این قدر تو محوطه سرو صدا می کنن که... –نه، نه، منظورم، صدای در، از همین جا، صدای کسی... –من که خواب بودم، مثلا چه صدایی؟ هلما مایوسانه گفت: –هیچی، خب خواب بودین. باید از شهلا خانم بپرسم. نسرین گفت: –اونا نیستن، قبل از این که من بخوابم اون رفت خونه‌ی مادرش، طوری شده هلما خانم؟ هلما با شتاب گفت: –قفل در خونه باز شده، گفتم ببینم... نسرین به صورتش کوبید. –دزد اومده خونه تون؟ به پلیس زنگ زدین؟ –نه، چیزی که نبردن. همه چی سرجاشه. فقط خواستم بهتون بگم بیشتر مواظب باشین. احتمالا من زود رسیدم فرصت نکرده چیزی ببره. نسرین گفت: –دزدا چه پرو شدن! جدیدا تو روز روشن میان دزدی. یه ذره حیا نمونده دیگه، مردم چرا این جوری شدن؟ هلما آهی کشید. –چی بگم والله... بعد از رفتن هلما نسرین فوری وارد اتاق شد و رو به شهلا گفت: – فقط دعا کن بچه ت حالا حالا بیدار نشه. شهلا نگران به کلیدی که در دستش بود نگاه کرد. –برو ببین اگه رفتن من برم خونه م، بچه م تنهاست. از جایم بلند شدم و التماس آمیز گفتم: –می شه اول از همه یه تلفن به من بدید تا به نامزدم زنگ بزنم. می‌ترسم قبل از این که به کسی اطلاع بدم هلما من رو پیدا کنه بدبخت بشم. نسرین گفت: –اون که نمی‌تونه بیاد تو خونه. خلاف قانونه. دستانم را در هوا تکان دادم. –اونا که اصلا نمی‌دونن قانون چیه. دوباره گفتم: –می شه زودتر یه تلفن کنم و آدرس این جا رو به نامزدم بدم لیلافتحی‌پور ‌
🌸🌸🌸🌸🌸 بگرد نگاه کن پارت277 شهلا خانم به طرفم آمد و پچ پچ کرد. –چی شده؟ چرا رنگت مثل گچ دیوار شد؟ با انگشتم به بیرون اشاره کردم و با لکنت گفتم: – اون...اون...پسره، کامی...کامی... شهلا خودش را به پشت در رساند و نگاهی انداخت. بعد به دوستش گفت: وای نسرین، این پسره رو می‌گفتما، همون که اون زنه می‌گفت. نسرین با کنجکاوی پرسید: –کدوم زنه؟! –همون که گفتم یواشکی بهم گفت استاد مرد نگیرید یا اگرم می گیرید فقط توی جمع اجازه بدید بهتون اتصال بدن. اگه یه مرد گفت باید تنهایی بهت انرژی بدم اصلا قبول نکنید. همین پسر عوضیه بوده دیگه، بیچاره رو بدبخت کرده، بعدشم گفته روح یه نفر دیگه وارد کالبدم شده، اون این کار رو کرده، من نبودم. نسرین هم چند فحش آبدار نثار کامی کرد و گفت: –آخه این که هنوز استاد نشده. اون دختره چرا این قدر گیج بازی درآورده؟ شهلا دوباره با صدایی آرام گفت: آخه می گفت همون جلسه‌ی اول یه مشکلی داشته که حل شده، دیگه به اینا اعتماد کرده. هیچ کس که مثل من و تو نیست که مو رو از ماست بکشه. نسرین پوزخندی زد. –فعلا پولمون رو خوردن یه آبم روش. –از حلقومشون می‌کشیم بیرون، حالا صبر کن. همین فردا می ریم شکایت... –برو بابا، بخوای دنبال شکایتت رو بگیری باید ده برابر پولی که دادی رو خرج کنی. با خودم فکر کردم پس برای همین علی می‌گفت کمتر کسی دنبال شکایت کردن از این هاست. با کوبیده شدن در هر دو ساکت شدند. نجوا کردم: –نکنه صدامون رو شنیدن؟ نسرین نوچی کرد. –ما که همه ش با پچ‌پچ حرف می زدیم. شهلا رو به نسرین گفت: –ای وای، دختر من تو خونه خوابیده اگر در رو باز نکنی می ره در واحد ما رو می زنه، بچه بیدار می شه. نسرین که سعی می‌کرد خونسرد باشد گفت: –شماها کفشاتون رو بردارید خیلی آروم برید تو اتاق، من درستش می‌کنم. بعد فوری شال و مانتواش را درآورد و کناری انداخت و موهایش را به هم ریخت. ما داخل اتاق شدیم. شهلا در اتاق را باز گذاشت تا صدایشان را بشنود. نسرین همین که در خانه را باز کرد هلما سراسیمه پرسید: –ببخشید شما کسی رو ندیدید؟ صدایی نشنیدید؟ نسرین با آرامش خمیازه‌ای کشید. –کی رو ندیدم؟ هلما تاملی کرد. –اِ... خواب بودید؟ نسرین دوباره خمیازه‌ای کشید. –اتفاقا خوب شد بیدارم کردید، می‌خواستم برم بیرون. جانم کاری داشتی؟ –نه، فقط می خواستم بپرسم صدایی، چیزی، از بیرون نشنیدین؟ –ای بابا، این بچه‌ها این قدر تو محوطه سرو صدا می کنن که... –نه، نه، منظورم، صدای در، از همین جا، صدای کسی... –من که خواب بودم، مثلا چه صدایی؟ هلما مایوسانه گفت: –هیچی، خب خواب بودین. باید از شهلا خانم بپرسم. نسرین گفت: –اونا نیستن، قبل از این که من بخوابم اون رفت خونه‌ی مادرش، طوری شده هلما خانم؟ هلما با شتاب گفت: –قفل در خونه باز شده، گفتم ببینم... نسرین به صورتش کوبید. –دزد اومده خونه تون؟ به پلیس زنگ زدین؟ –نه، چیزی که نبردن. همه چی سرجاشه. فقط خواستم بهتون بگم بیشتر مواظب باشین. احتمالا من زود رسیدم فرصت نکرده چیزی ببره. نسرین گفت: –دزدا چه پرو شدن! جدیدا تو روز روشن میان دزدی. یه ذره حیا نمونده دیگه، مردم چرا این جوری شدن؟ هلما آهی کشید. –چی بگم والله... بعد از رفتن هلما نسرین فوری وارد اتاق شد و رو به شهلا گفت: – فقط دعا کن بچه ت حالا حالا بیدار نشه. شهلا نگران به کلیدی که در دستش بود نگاه کرد. –برو ببین اگه رفتن من برم خونه م، بچه م تنهاست. از جایم بلند شدم و التماس آمیز گفتم: –می شه اول از همه یه تلفن به من بدید تا به نامزدم زنگ بزنم. می‌ترسم قبل از این که به کسی اطلاع بدم هلما من رو پیدا کنه بدبخت بشم. نسرین گفت: –اون که نمی‌تونه بیاد تو خونه. خلاف قانونه. دستانم را در هوا تکان دادم. –اونا که اصلا نمی‌دونن قانون چیه. دوباره گفتم: –می شه زودتر یه تلفن کنم و آدرس این جا رو به نامزدم بدم لیلافتحی‌پور ‌
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 برگرد نگاه کن پارت278 نسرین همان طور که موهایش را روی سرش جمع می‌کرد از اتاق بیرون رفت. بعد از چند لحظه با اضطراب داخل اتاق شد. –بچه‌ها اون دوتا هنوز بیرونن! شهلا پرسید: –چی کار می کنن؟ –همه ش راه می رن و با تلفن حرف می زنن. سرم را با دست هایم گرفتم و پچ پچ کردم. –یه وقت در رو نشکونن بیان داخل. نسرین با خنده گفت: –برو بابا توام، مگه دیونه هستن. شهلا رو به نسرین گفت: –بیا به شوهرامون زنگ بزنیم و کمک بخوایم. نسرین لبش را گاز گرفت. –کمکِ چی؟ من اگه به بیرژن زنگ بزنم میاد به اونا کمک می کنه نه به من! روزگارمم سیاه می کنه. شهلا نوچی کرد و رفت تلفن خانه را آورد. –ولی صادق چیزی نمی‌گه کمک می کنه. بعد هم شماره ای گرفت و پچ پچ کنان شروع به صحبت کرد. من دوباره از نسرین خواهش کردم که تلفنی به من بدهد تا زنگ بزنم. نسرین از اتاق بیرون رفت وقتی برگشت در یک دستش چادر نماز و مهر و در دست دیگرش گوشی‌اش بود. هر دو را به طرفم گرفت. –بعد از این که تلفن زدی شماره رو پاک کن، چون شوهرم هر شب گوشیم رو چک می کنه، نمی خوام سین‌جیم بشم. راستی چیزی نمونده نمازت قضا بشه ها. قبله هم این وره. چادر و مهر را گرفتم: –خانم ببخشید من شما رو هم تو دردسر انداختم. ولی با این کارِتون آبروی من رو خریدید که از جونم برام مهم تره. کار امروزتون اون قدر با ارزش بود تا عمر دارم دعاتون می کنم. اگه من تو اون خونه مونده بودم، فقط خدا می‌دونه چه سوءاستفاده‌ هایی می خواستن از من بکنن. چشم‌های نسرین نم زد. –من که کاری نکردم، وظیفه م رو انجام دادم. خود توام اگه می شنیدی که یه دختر رو دارن اذیت می کنن حتما کمکش می‌کردی، خدا ازشون نگذره، آدم گاهی باورش نمی شه که یه آدم می تونه این قدر بد ذات باشه و این بلاها رو سر هم وطن خودش بیاره... یعنی این هلما رفته اون پسره‌ی هرزه رو آورده که بلایی سرت بیاره؟ بغض کردم. –نمی‌دونم، اصلا اسمشون میاد تنم می لرزه. نسرین همان طور که زیر لب به آنها بد و بیراه می گفت از اتاق بیرون رفت. شاید اولین بار بود طوری نماز خواندم که هیچ چیزی از آن نفهمیدم. سلام نماز را گفته و نگفته دوباره شماره‌ی علی را گرفتم. بارها و بارها زنگ خورد ولی باز هم جواب نداد. همان موقع نسرین وارد اتاق شد، در حالی که دست روی دستش می زد گفت: –بدبخت شدیم، بچه‌ی شهلا از خواب بیدار شده داره با گریه در آپارتمانشون رو می‌کوبه. هینی کشیدم و از جایم بلند شدم. –وای، حالا چی کار کنیم؟ الان اونا صداش رو بشنون می فهمن شما دروغ گفتین. شهلا وارد اتاق شد و همان طور که چادرش را سرش می‌کرد گفت: –از چشمی نگاه کردم کسی نبود، من می رم خونه. بعد هم به طرف در ورودی راه افتاد. از شدت ضربان قلبم، صدایم به لرزش افتاده بود. دنبالش رفتم. –اگه دیدنت چی؟ کفش هایش را پوشید. –چاره‌ای ندارم. بچه م الان تنهایی می‌ترسه. اگه منم نرم اون قدر به در می زنه که همه خبردار می شن. نسرین گفت: –پس حداقل مواظب باش نفهمن این جا بودی. همین که شهلا رفت من از چشمی نگاهش کردم. کلید را که داخل قفل خانه‌اش انداخت، هلما از آپارتمانش بیرون آمد و به طرفش رفت. دستم را روی سرم گذاشتم و پچ پچ کردم. –نسرین خانم بدبخت شدیم. نسرین خودش را به چشمی رساند. –انگار کشیک ما رو می‌کشیده، احتمالا بهمون شک کرده. حالا خدا کنه شهلا سوتی نده. بعد از چند لحظه سکوت گفت: –نگاه کن این پسر گندهه با یه خانم داره میاد. بیچاره خانمه انگار مریضه... ولی قیافه ش برام آشناس. درست نمی‌تونه راه بره، پسره داره کمکش می کنه. نوچ نوچی کرد و ادامه داد. –فکر کنم خیلی حالش بده، مشکل ذهنی چیزی داره انگار. خودم را به در رساندم و پچ پچ کردم. –می شه برید کنار منم ببینم. نسرین فوری کنار رفت. چشمم را روی چشمی قرار دادم. چیزی را که می‌دیدم باورم نمی شد. چند بار پلک زدم و دوباره نگاه کردم. با صدای لرزان زمزمه کردم: لیلافتحی‌پور ‌
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 بگرد نگاه کن پارت279 –وای خدایا، ساره این جا چی کار می‌کنه؟! یعنی چه بلایی سرش اومده؟! اگر شوهرش بفهمه، خیلی عصبانی می شه. کامی زیر بغل ساره را گرفته و تقریبا او رابه طرف آپارتمان می‌کشید. اجازه نمی‌داد ساره با پای خودش آرام آرام قدم بردارد. نسرین مرا عقب کشید. –ببینم تو می‌شناسیش؟ اشک در چشم‌هایم حلقه زد. –اون دوستمه. می‌بینید داره مثل وحشی‌ها با خودش می‌کِشدش. نسرین گفت: –آره، انگار از روی اجبار داره این کار رو انجام می ده. حالا بگو جریان این دوستت چیه؟ همه‌ی داستان ساره را برای نسرین تعریف کردم. چیزی نمانده بود که از تعجب چشم‌هایش از حدقه بیرون بزند. مدام کف دستش را روی صورتش می‌کشید و لبش را دندان می‌گرفت و در آخر هم گفت: –این بیژن بدبخت هی می گفت اینا فقط دنبال پول گرفتن هستنا ولی من قبول نمی‌کردم، می گفتم تو خیلی بدبینی، پول خوب می گیرن درسته! ولی کارشونم بد نیست. واقعا هم به جز یکی دو مورد چیز بدی نگفتن، اصلا یه وقتایی برامون قرآن هم می‌خوندن. سرم را تکان دادم و دوباره شماره‌ی امیرزاده را گرفتم ولی باز هم گوشی‌اش را جواب نداد. رو به نسرین گفتم: –باید به پلیس زنگ بزنیم. نامزدم جواب نمی ده، می‌ترسم بلایی سرش اومده باشه. نسرین مرا به طرف سالن کشید. –بیا این جا روی مبل بشین، داری می لرزی. شهلا همون موقع که به شوهرش زنگ زد گفت که شوهرش گفته به پلیس زنگ می زنه. احتمالا تا چند دقیقه‌ی دیگه برسن. فوری گفتم: –من می‌تونم به خونواده م زنگ بزنم؟ گوشی خانه را آورد. – چرا زودتر نگفتی، دختر! بیا این جا آنتن درست و حسابی نداره، با تلفن خونه تماس بگیر. حتما تا حالا از نگرانی مردن و زنده شدن. –اصلا وقت نشد. نسرین خانم جلوی پای من روی زمین نشست و چشم به من دوخت. شماره‌ی خانه را گرفتم هنوز اولین بوق به آخر نرسیده بود که صدای مادرم را از آن طرف خط شنیدم. صدایش آنقدر گرفته و شکسته بود که بغض به گلویم چنگ زد. –سلام مامان. مادر بعد از مکث کوتاهی صدایش تغییر کرد. –تلما مادر تویی؟! خودتی؟! بعد بدون این که منتظر جواب من باشد به جمعی که اطرافش بود گفت: –تلماست، تلماست. باز از من پرسید: دخترم خودتی؟ –آره مامان خودمم. حالم خوبه نگران... گریه‌های بی‌امان مادر شروع شد با همان حال قربان صدقه‌ام می رفت. –الهی من دورت بگردم، تو که ما رو کُشتی، کجایی؟ از آن طرف صدای هیاهو بلند شد، هر کس سوالی می‌پرسید. نادیا با فریاد می‌پرسید: –تلماست مامان؟ مامان تو رو خدا خودشه؟ بپرس کجاس؟ بقیه‌هم همین سوالها را تکرار می‌کردند. صدای آنها و صدای گریه‌ی مادر در هم آمیخته بود و غوغایی به پا شده بود. بالاخره مادر گفت: –تلما، مادر کجایی؟ چه بلایی سرت اومده؟ الهی مادرت بمیره. –مامان چیزی نیست، من حالم خوبه باور کنید. الان پیش یه خانمی هستم که آدرس خونه شون رو نمی‌دونم. این خانم از دست هلما من رو نجات داد. مادر بعد از این که برای نسرین دعا کرد گفت: –آدرس اون جا رو بپرس تا بیایم دنبالت. مادر، زود آدرس رو بپرس. نگاهم را به نسرین دادم. او هم چشم‌هایش اشک آلود شده بود. با شتاب گفتم: –آدرس، میشه آدرس این جا رو بدید؟ صدای فریاد مادر را می‌شنیدم که می‌گفت: –زودباشید کاغذ قلم بیارید، می‌خواد آدرس بگه. بعد رو به محمد امین گفت: –پاشو محمد، پاشو برو جلو در به بابات خبر بده، بدو، بگو باید بریم دنبال تلما... نسرین آدرس را گفت و من هم برای مادر تکرار کردم. هنوز هم صدای گریه از آن طرف خط می‌آمد و این به من می‌فهماند که چقدر در عرض این یک روز و نیم به خاطر نبود من حالشان بد شده. چند دقیقه‌ای با مادر و بعد هم با نادیا صحبت کردم. نادیا گفت که رستا از استرس صبح زود درد زایمانش گرفته و به بیمارستان رفته. ولی مادر نتوانسته همراهش برود و پای تلفن نشسته تا شاید خبری از من بگیرد. لیلافتحی‌پور ‌