eitaa logo
✌در آسـتانہ‌ے ظــهور✌
1.4هزار دنبال‌کننده
12.1هزار عکس
16.7هزار ویدیو
69 فایل
داریم چہ میکنیم با دل امــام زمان(عج)!! چقــدر گنـاه؟ چـقدر نامـردی و بی حیایی؟ جز مــا کیو داره؟ چقدر سر در دنـیا؟ کجاست امـامت بچہ شیعہ!! 👈دختر، پـسر شیعہ به دل امامت رحم کن مـرام داشتہ باش!! امــامت تنــهاست" کپے پستهای کانال حـلال° تبادل: @HHSSKK
مشاهده در ایتا
دانلود
-اینجا آلمان است، به یاد کودکان غزه؛ عروسکها رو کفن پوش کردن....❤️‍🩹🍂 https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📣 سیدحسن نصرالله شنبه آینده سخنرانی می‌کند شبکه المنار: 🔺دبیرکل جنبش حزب‌الله لبنان،شنبه آینده ساعت ۳ بعد از ظهر به مناسبت روز شهید حزب الله سخنرانی می‌کند https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
خیلی نزدیکه.mp3
2.39M
🎤 «خیلی نزدیکه» 👤 استاد 🔅 ما باید بزرگ بشیم تا ظهور رو نزدیک ببینیم تا بتونیم کنار حضرت باشیم.. https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بدون برق بدون آب بدون سوخت.. 🔺در حالی که اسراییل آمبولانس‌های فلسطینی ها را بمباران می کند، آنها این‌طور مجروحین را حمل می کنند. شرم بر جهان https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
ای کاش گرگ تاخته بر سرزمین غزه مانند گرگ قصه کنعان دروغ بود.... يا جارَ المُسْتَجِيرِينَ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌠☫﷽☫🌠 🔴 میگن هم با اسرائیل مخالفیم هم با 🤷‍♂استوری میکنند درگیری در هر جایی محکوم است 😊👆خیلی کوتاه این طرز نگاه رو نقد کردم در کرب و بلا بی طرفان بی شرفانند تاریخ همان است،حسینی و یزیدی✌️ ✔️ما کدوم طرفیم!؟👆 حسین ابراهیمیان فتــ🇺🇸ـنـــ🇬🇧ــ️ـه !!! بچہ شیعہ کجـای کـارے؟ او منتـظر توست!!! https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌠☫﷽☫🌠 🎥 خاخام کشتیل در مدرسه عقیدتی نیروهای نظامی: به امید خدا برده‌داری باز خواهد گشت 🔹 عرب‌ها باید برده ما باشند، می‌خواهند که برده باشند، این مسئله ژنتیک است. آری ما به برتری نژادی یهود باور داریم. فتــ🇺🇸ـنـــ🇬🇧ــ️ـه !!! بچہ شیعہ کجـای کـارے؟ او منتـظر توست!!! https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌠☫﷽☫🌠 خاخام اسرائیلی یارون روون: خداوند به ما دستور می‌دهد که بچه‌ها را بکشیم. کتاب مقدس ما به ما دستور می‌دهد که در طول جنگ هیچ کس را زنده نگذاریم فتــ🇺🇸ـنـــ🇬🇧ــ️ـه !!! بچہ شیعہ کجـای کـارے؟ او منتـظر توست!!! https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| اگر تحمل اشتباهات دیگران برامون سخته، و ما رو بهم می‌ریزه؛ احتمال اینکه ایراد از ما باشه، خیلی زیاده!!!! بچہ شیعہ کجـای کـارے؟ او منتـظر توست!!! https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| به رخ کشیدن خطای دیگران، قبل از آنکه او را نابود کند، ما را در درون خودمان مفتضح می‌کند! !!! بچہ شیعہ کجـای کـارے؟ او منتـظر توست!!! https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پرچم جمهوری اسلامی ایران و تمثال مبارک امام خامنه ای روی نرده های کاخ سفید 🧐🤨🧐🤨 مونده یه منبر و میثم مطیعی و مهدی رسولی 💪😅💪😅 به حسینیه کاخ سفید خوش آمدید 👏🇮🇷 https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
✌در آسـتانہ‌ے ظــهور✌
❤مهدیا منتظرانت همه در تاب و تبند، 💞همه اهل جهان، جمله گرفتار شبند... ❤چو بیایی غم و ظلمت برود از ع
👤 آیت الله حائری شیرازی رضوان‌ الله علیه : چند سال قبل از ظهور، بوی آن به مشام اهل معنویت می رسد یعقوب (علیه السلام) از کنعان با آن فاصله بسیار، به برادران و خویشانش گفت: «انی لاجد ریح یوسف لولا ان تفندون»: من بوی یوسف را می شنوم، اگر مرا مسخره نمی کنید، مرا دست نمی اندازید. قرآن اشاره می کند که بزرگان عالم نمی توانند همۀ آنچه را که احساس می کنند با مردم مطرح کنند. مردم ظرفیت شنیدن احساسات بزرگان را ندارند. اگر بزرگان آنچه را درک می کنند به مردم منتقل کنند، مردم آنها را مسخره خواهند کرد. به همین جهت می گوید: «انی لاجد ریح یوسف لولا ان تفندون» امام_زمان علیه السلام وقتی می خواهند پا بگذارند در رکاب، چند_سال مانده به ظهورشان، آنهایی که عاشقش هستند از فاصله دور بویش را می شنوند! آدم بو می برد. شامه انسان اگر زکام نباشد و قدری روحانیت در او باشد، بوی_ظهور را آرام آرام استشمام می کند. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ظهور بسیار نزدیک است اللهم عجل لولیک الفرج https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دهباشی دعای فرج.mp3
4.99M
📿 دعای فرج (الهی عظم البلاء) 🔺️با نوای مهدی 👌بخوان دعای فرج دعا اثر دارد 👌 دعا کبوتر عشق است بال و پر دارد https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این پست هر شب تکرار می شود ❤ یک فاتحه و توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (ع) و حضرت نرجس (س) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (عج) ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیه الله فی ارضه* به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد. ♥️ @zoohoornazdike
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 خلاصه صحبت‌های «سید مقاومت»، تو یه دقیقه از زبون حاج‌مهدی رسولی 🔹 چرا ایران هیچ کاری نمیکنه؟! / چرا این قدر سید حسن نصرالله ساده صحبت کرد و کولاک نکرد؟! »»» جوابش تو 🎥 فیلم 🙄 https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
✌در آسـتانہ‌ے ظــهور✌
-اینجا #هامبورگ آلمان است، به یاد کودکان غزه؛ عروسکها رو کفن پوش کردن....❤️‍🩹🍂 #خـــدایا_امام_مـن
کاش بچه‌ها نمی‌مردند، کاش برای مدتی کوتاه به آسمان می‌رفتند و آنگاه که جنگ تمام شد سلامت به خانه باز می گشتند. و وقتی پدر و مادرشان می‌پرسیدند: کجا رفته بودید؟ می‌گفتند: رفته بودیم با ابرها بازی کنیم... 🥺💔 https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✌در آسـتانہ‌ے ظــهور✌
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 بگرد نگاه کن پارت288 وارد اتاق که شدیم اول گوشی‌ام را از شارژ در آوردم. روشنش کردم و آرام
🌸🌸🌸🌸🌸 بگرد نگاه کن پارت289 به چند ثانیه نکشید که با روشن شدن چراغ اتاق توسط محمد امین ساره را بالای سرم دیدم و نفس راحتی کشیدم. سر نادیا را در بغلم جا دادم. از ترس نفسهای پشت سر هم می‌کشید. –چیزی نیست نترس، ساره بود. ساره زل زده بود به گوشی‌ام و اشاره می‌کرد که خاموشش کنم. صدای اذان از گوشی‌ام ساره را از خواب بیدار کرده بود و به پایین کشیده بود. گوشی‌ام را خاموش کردم. محمد امین به خاطر این که ساره حجاب نداشت به سالن رفت و با پدر که او هم از خواب پریده بود صحبت می‌کرد. مادر با دیدن ساره پرسید: –خودش تنهایی امده پایین؟ نگاه سوالی‌ام را به ساره دادم. اشاره به بیرون از اتاق می‌کرد. نادیا سرش را از آعوشم بیرون کشید و نگاهش را به پنجره داد و رو به ساره اعتراض‌آمیز گفت: –اون صدای اذان مسجده، دیگه اون رو که نمی‌تونیم خاموش کنیم. ساره شرمنده به نادیا نگاه کرد. زمزمه کردم. –داره عذرخواهی می کنه، دیگه توام لبخند بزن. نادیا صاف نشست و رو به ساره گفت: –اشکالی نداره، فقط دفعه‌ی بعد در بزن بعد بیا تو اتاق. ساره دیوار را گرفت تا برود. بلند شدم تا کمکش کنم. نادیا پچ پچ کرد. –بذار همون طور که اومده، همون طورم بره دیگه. انگار زیادم حالش بد نیست. در چشمان نادیا بُراق شدم. –پاشو وضو بگیر، همون خوب شد که بیدار شدی وگرنه با بدبختی باید بیدارت می‌کردم. محمد امین در گوشه‌ی سالن سرش را تا جایی که می شد پایین گرفته بود و نماز می‌خواند. با لبخند رو به ساره گفتم: –امروز همه رو نماز اول وقت خون کردیا، وگرنه اینا رو باید با دمپایی بیدار می‌کردیم. مادر بزرگ روی سجاده نشسته بود و قرآن می خواند. با دیدن ما قرآن را کناری گذاشت. سلام کردم و گفتم: –مامان بزرگ می گم کاش بشه به مسئول مسجد بگید یه مدت از بلندگوی مسجد اذان پخش نکنن، ساره می ترسه. منم دیگه برنامه‌ی گوشیم رو حذف می کنم. مادربزرگ همان طور که ساره را برانداز می‌کرد از جایش بلند شد تا نماز صبحش را شروع کند. –از این به بعد نماز‌ای صبحمون رو به جماعت همین جا تو اتاق من می‌خونیم. برای نمازای دیگه هم همگی می ریم مسجد، البته همراه ساره. توام نمی‌خواد چیزی رو حذف کنی، اتفاقا یه جوری تنظیمش کن که روزی پنج بار صدای اذانش بیاد. ساره خودش را جمع کرد. با حیرت گفتم: –مامان بزرگ من می گم اون از صدای اذان می‌ترسه اون وقت شما می گید بریم داخل مسجد؟! سرش را تکانی داد. –شنیدم چی گفتی. الان یه ساعته، درست از وقتی من بلند شدم و قرآن می خونم اون آروم و قرار نداره. صدای اذان رو که شنید دیگه نتونست تحمل کنه، اون از چیزی نمی‌ترسه فقط خیلی بدش میاد. اگر پاک بشه دیگه این جوری نمی شه. ساره را سر جایش نشاندم. –مامان بزرگ ساره دختره تر و تمیزیه، به الانش نگاه نکنین، فقط یه کم کاهل نمازه. مادر بزرگ به ناخن های کاشته شده‌ی ساره که دیگر آثار زیادی از آن ها باقی نمانده بود اشاره کرد. لیلافتحی‌پور
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 بگرد نگاه کن پارت290 –بچه مسلمونِ مطهر و پاک از صدای اذون لذت می بره، مشکل اون تمیزی یا کاهل نمازی نیست. فردا بیا این جرما و چسبای باقی مونده رو با هم از روی ناخناش بگیریم. تمیزی با پاک بودن فرق داره دخترم. –می دونم، منم منظورم همون بود. قبلا از خودش شنیدم که می گفت با ناخن کاشته شده هم می شه غسل انجام داد یا نماز خوند. مادربزرگ نگاه عاقل اندر سفیهی خرجم کرد و نفسش را بیرون داد. –مگه به گفتن اونه؟ تا حالا همین جرما نذاشتن پاک بشه. با این چسبا و جرما کسی پاک نمی شه. ناخنای پاهاش رو ببین، چرا اونا رو دیگه ناخن کاشته؟ این جوری بیچاره ناخن‌ها از کجا اکسیژن بگیرن. نگاهم را به پاهای ساره دادم. بیشتر ناخن هایش افتاده یا شکسته بودند. مادر بزرگ رو به ساره گفت: –بعد از این که جرما رو گرفتیم، خودم دخترم رو می‌برم یه غسل اساسی کنه و پاک و مطهر بشه. –شما ببریدش مامان بزرگ؟! شما که نمی‌تونید! مادربزرگ لبخند زد. –دیگه اون قدرا هم از پا نیفتادم. من فقط ساره رو روی چهار پایه زیر دوش می‌شونم و دوش رو می گیرم رو سرش، کاری نداره. اگه نگرانی توام بیا کمک. فقط یادت باشه از فردا هر وقت رفت سرویس بهداشتی، یادش بندازیم وضو بگیره، همیشه وضو داشته باشه آرامش بیشتری می‌گیره... آن قدر خسته بودم که دیگر حرفی نزدم و برای آوردن چادر و سجاده‌ام به طبقه‌ی پایین رفتم. مهدی کوچولو چشم هایش را می مالید و در سالن راه می رفت. به طرفش رفتم و بغلش کردم. سرش را روی شانه‌ام گذاشت و خواب آلود زمزمه کرد: ‌–مامانم رو می خوام. مادر فوری به طرفم آمد. –بچه رو بده من تا کامل بیدار نشده ببرمش تو اتاق بخوابونمش. نزدیک ظهر بود که با سر و صدای بچه‌ها چشم‌هایم را باز کردم. نگاهم را به ساعت روی دیوار دادم. چیزی به دوازده نمانده بود. باورم نمی شد این قدر خوابیده باشم. از جا جهیدم و اول گوشی‌ام را چک کردم. یک زنگ از آزمایشگاه داشتم، حتما می‌خواهند دلیل غیبتم را بپرسند. یک پیام هم از علی داشتم. فوری پیام را باز کردم. –پدرت زنگ زد و گفت می خواد محمد امین رو بفرسته که تمام وسایلت رو از مغازه ببره، مثل این که تصمیمشون جدیه. با خواندن پیامش رنگ از رخم پرید. با شتاب بلند شدم و از اتاق بیرون رفتم. رستا از بیمارستان مرخص شده بود و مادر در گوشه‌ای از سالن برایش رختخواب پهن کرده بود. چقدر دلتنگش بودم. بغض گلویم را فشار می داد و از دست پدر ناراحت بودم. رستا با دیدنم لبخند زد ولی خوشحال به نظر نمی‌رسید. لیلافتحی‌پور
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 برگرد نگاه کن پارت291 –به‌به، خانم خوش خواب! به سختی نشست و دست هایش را باز کرد. مادر و نادیا که کنارش نشسته بودند نگاهم کردند. مادر خطاب به من گفت: –بچه م خیلی خسته بود. باید حسابی می‌خوابید. رستا نیم نگاهی به مادر انداخت. –می‌بینم که دو روز نبوده عزیزتر شده. خودم را در آغوش رستا انداختم و بغضم را که دیگر سر ریز شده بود خالی کردم. –اِ...، چی شد؟ مادر گفت: –هیچی، حتما دلش تنگ شده؟ رستا خندید. –قراره من افسردگی بعد از زایمان بگیرم، نه تو افسردگی بعد از گروگان شدن. سرم را بلند کردم و اشک هایم را پاک کردم و کنار رستا نشستم. رستا نگاهم کرد و آرام پرسید: –چیزی شده؟ دوباره بغض کردم. صدای گریه ی نوزاد رستا بلند شد. نادیا به طرف گهواره رفت و با احتیاط نوزاد را در آغوش گرفت. –آخی! داره با خاله ش همدردی می کنه. بعد نوزاد را به طرفم گرفت. –ببین چه دختره نازیه. بغلش کردم و با انگشت سبابه لپش را ناز کردم. گریه‌اش قطع شد و چشم‌هایش را بست. رو به رستا پرسیدم: –اسمش رو چی گذاشتین؟ رستا دست نوزاد را گرفت و نوازش کرد. –فاطمه خانم. نادیا نگاهش را به رستا داد. –من نمی دونم چرا شماها که ایرانی هستین همه ش اسم عربی برای بچه‌هاتون انتخاب می کنید؟ باید اسم ایرانی بذارید دیگه. رستا آهی کشید. –چون ائمه همه کس ما هستن، چون ائمه اولویت ما هستن، ایرانمونم فدای ائمه‌ی اطهار. من همیشه از خدا بچه می خوام تا اون اسمایی رو که عاشقشون هستم براشون بذارم. بند قنداق فاطمه را که خیلی محکم بسته شده بود را نوازش کردم. –اسمش خیلی قشنگه، آرامش بخشه، منم بچه‌ی زیاد دوست دارم. فاطمه دهانش را به این طرف و آن طرف چرخاند. نوزاد را به طرف مادرش گرفتم. –فکر کنم گرسنه س. به طرف سرویس بهداشتی رفتم و گریه‌هایم را آن جا از سر گرفتم. ‌ از سرویس که بیرون آمدم مادر صدایم کرد. –تلما! مادر، برو تو آشپزخونه صبحونت رو بخور. مهدی و مریم که به پاهایم چسبیده بودند و مدام می‌خواستند که همبازی شان شوم را از خودم جدا کردم. –بچه‌ها امروز حوصله ندارم. بعد رو به مادر گفتم: –میل ندارم مامان. نمی‌خورم. سر و صدایی از طبقه‌ی بالا توجهم را جلب کرد. رو به نادیا پرسیدم: –صدای چیه؟! نادیا از جایش بلند شد. –لابد دوباره این دوستت قاطی کرده، از صبح هم، مامان و مامان بزرگ باهاش درگیر بودن. نگاه سوالی‌ام را به مادر دادم. مادر با تن صدای پایین گفت: –مامان بزرگت می خواست این ناخناش رو تر و تمیز کنه منم کمکش کردم. با چه بدبختی چسبا رو از ناخناش جدا کردیم. خیلی سخت بود. –حالا چرا نادیا میگه قاطی کرده؟ –انگار دوست نداشت این کار رو انجام بدیم. اولش یه کم مقاومت کرد و اذیتمون کرد. رستا پرسید: –واقعا دوستت بی‌کس و کاره؟ نمی شه که کلا این جا بمونه. مادر نگاهش را به رستا داد. لیلافتحی‌پور