eitaa logo
✌در آسـتانہ‌ے ظــهور✌
1.4هزار دنبال‌کننده
12.1هزار عکس
16.7هزار ویدیو
69 فایل
داریم چہ میکنیم با دل امــام زمان(عج)!! چقــدر گنـاه؟ چـقدر نامـردی و بی حیایی؟ جز مــا کیو داره؟ چقدر سر در دنـیا؟ کجاست امـامت بچہ شیعہ!! 👈دختر، پـسر شیعہ به دل امامت رحم کن مـرام داشتہ باش!! امــامت تنــهاست" کپے پستهای کانال حـلال° تبادل: @HHSSKK
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 برگردنگاه‌کن پارت333 همین که از اتاق بیرون آمدیم خانم مسنی را روی ویلچر دیدیم. با چشم‌های اشکبار جلو آمد و دست مرا گرفت و شروع به التماس کرد. از حرف هایش فهمیدم که مادر هلماست. آن قدر صحنه‌ی آزار دهنده‌ای بود که از روی دلسوزی خودم هم بغض کردم و گفتم: –خانم، اگه دخترتون قول بده که دیگه با زندگی من کاری نداشته باشه من حرفی ندارم برای رضایت دادن، باید پدرم راضی باشن. خانم فوری به طرف پدر رفت و دوباره شروع به التماس کرد. پدر همین طور مات و مبهوت مانده بود. از حرفی که من زده بودم خوشش نیامده بود و نمی‌دانست حالا باید چطور خودش را از آن وضعیت نجات دهد. رو به آن خانم گفت: – خانم، دختر شما خیلی از آدما رو از زندگی عادی شون انداخته، فقط ما که نیستیم. مادر هلما همان طور که اشک می‌ریخت گفت: –ولی الان فقط به خاطر شکایت شما می خواد مجازات بشه. خود من رو نگاه کنید باورتون میشه دخترم این کار رو با من کرده باشه، همه ش از روی نادونیه، اون خودشم هنوز درست نمی‌دونه چی کار کرده و... پدر حرفش را برید و با تحکم جواب داد: –این بار که مجازات بشه حواسش رو جمع می کنه. شما یه مادرید، بچه تون هر بلایی سرتون بیاره باز می‌بخشیدش، ولی آدمای دیگه نمی‌تونن این قدر راحت بگذرن. خانم، گاهی ما پدر و مادرا باید اجازه بدیم بچه‌هامون مجازات بشن وگرنه دوباره و چندباره اشتباه می کنن. شما با این کارتون دارید بهش ظلم می‌کنید. وقتی شما دلش رو ندارید که دخترتون رو درست تربیت کنید، اجازه بدید قانون این کار رو کنه و مطمئن باشید که به نفع دخترتونه. بعد هم از آن جا دور شد و من هم به دنبالش رفتم. از اداره آگاهی که بیرون آمدیم شوهر ساره گفت که برای تشکر می‌خواهد به خانه‌مان بیاید. گفت قرار شده ساره را با خودش ببرد. با خوشحالی ساره را در آغوش گرفتم. تا به حال از رفتن هیچ کس از خانه‌مان این قدر خوشحال نشده بودم. –ساره می‌خوای بری خونه تون؟ ساره با تکان سرش جواب مثبت داد. پدر تعارفشان کرد که سوار ماشین شوند. کنار ساره روی صندلی عقب نشستم و کنار گوشش زمزمه کردم. –امروز بچه‌هات رو می‌بینی خوشحالی؟ تخته‌اش را برداشت و رویش نوشت. –آره، ولی دیگه مثل قبل خونه نداریم. با تعجب پرسیدم. –پس کجا می‌خواید زندگی کنید؟! – من با این وضعیتم که نمی‌تونم کار کنم، با این گرونی اجاره‌ها هم فکر نکنم اصلا بتونیم جایی رو اجاره کنیم. باید بریم خونه‌ی خواهر شوهرم زندگی کنیم. اونا یه اتاق بالای خونه شون دارن که دادن به ما. همه‌ی وسایلامونم اون جاس. لبخند زدم. –نا امید نباش، تو خدا رو دست کم گرفتی؟ با کم و کسری شوهرت بساز، خوش اخلاق باش، اون وقت ببین خدا برات چی کار می کنه. چشم‌هایش نم زد و نوشت. –مثل مامان بزرگ حرف می زنی! چشمکی زدم. –بالاخره نوه‌ش هستما. صدای زنگ گوشی‌ام باعث شد حرفمان تمام شود. نگاهی به صفحه‌ی گوشی‌ام انداختم. شماره‌ی مادر علی بود. نگاه گذرایی از آینه به پدر انداختم. مشغول حرف زدن با شوهر ساره بود. نگاهم را به ساره دادم. اشاره کرد که زودتر جواب بدهم. همین که گفتم "الو" پدر از آینه نگاهم کرد و با چشم به شوهر ساره اشاره کرد و گفت: –اگر مادرته بهش بگو مهمون داریما. سرم را تکان دادم. مادر علی بعد از احوالپرسی گفت که شب برای صحبت کردن به خانه‌مان می‌آیند. با خودم گفتم کاش به خانه زنگ می زد که خودش در ادامه‌ی حرفش گفت: ✍
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 برگردنگاه‌کن پارت334 –شما بیرون هستید؟ هرچی خونه تون زنگ زدم کسی برنداشت. می خواستم به مادرتون بگم ان شاءالله امشب می‌خوایم مزاحمتون بشیم. با من و من گفتم: –بله بیرونیم. قدمتون به روی چشم، تشریف بیارید. بعد از این که تلفن را قطع کردم پدر سوالی نـگاهم کرد. زمزمه کردم: –مادر علی بود گفت شب واسه صحبت می خوان بیان. پدر زیر چشمی به شوهر ساره نگاه کرد بعد به روبرو خیره شد و سکوت کرد. وارد حیاط که شدیم، دیدم جلوی زیر زمین پر از وسایل و خنزر پنزر است و سرو صداهایی هم از زیرزمین می‌آید. نگاهی به ساره و شوهرش انداختم. –شما بفرمایید داخل من الان میام. پدر یاالله گویان آنها را به داخل خانه راهنمایی کرد. پایم را که روی پله‌ی اول گذاشتم صدای نادیا بلند شد. –تلما! اون جارو رو هم از کنار پله بیار. جارو به دست وارد زیرزمین شدم. محمد امین و نادیا خسته و خاک آلود در حال تمیز کردن آن جا بودند. زیرزمین دو اتاق تو در تو بود که انتهای آن پر از خرت و پرت های مادر بزرگ بود. –همه‌ی وسایل رو گذاشتین تو حیاط؟ محمدامین عرق پیشانی‌اش را پاک کرد. –آره، بعضیاش به درد نمی‌خوره، ولی بعضیاش رو قراره خودم ببرم بفروشم. یه چندتا هم میز و صندلی کوچیک و بزرگ هست که همین جا به دردتون می خوره. جارو را دست نادیا دادم. –پس تکلیف مرغ و جوجه‌ها چی می شه؟ این جوری اونا بی‌خانمان می شن که. محمد امین اشاره‌ای به حیاط کرد. –اون گوشه براشون یه جعبه درست می کنم می ذارمشون تو اون. نادیا اعتراض آمیز گفت: –نه، اون جا گرمشون می شه، همین گوشه براشون لونه درست کن. خندیدم. –چه شود؟ وسط خرید و فروش باید جوجه‌ها رو از زیر دست و پا جمع کنیم. نادیا لبخند زد. –خوبه که! سنتی می شه. نفسم را بیرون دادم و نگاهی به دیوارها انداختم. –دیواراشم رنگ میخواد. نادیا نگاهش را در کاسه‌ی چشم‌هایش چرخاند. –پولمون کجا بود؟ محمد امین جارو را از نادیا گرفت و شروع به جارو کرد. –آره یه رنگی می‌خواد. ولی شاید من بتونم کاغذ دیواریش کنم. آخه اون جایی که کار می‌کنم مغازه‌ی کناری مون کارش همینه، می‌تونم از کاغذ‌ای اضافه‌ای که لازم نداره بگیرم و بیارم بچسبونم. به دیوار تکیه دادم. –مگه بلدی؟! صاف ایستاد. –آره بابا، یاد گرفتم. آخه یه چند باری که شاگردش نیومده بود من رفتم کمکش، پول ازش نگرفتم. اونم در عوض فوت و فنای کارش رو بهم یاد داد. حالا ببین! این جا رو براتون قصر می‌کنم. با تعجب پرسیدم: –یعنی باهاش رفتی خونه‌های مردم؟! سرش را به علامت مثبت تکان داد. –مگه چیه؟ کاره دیگه، عوضش الان کار من به دردتون می خوره. لبخند زدم. –دستت درد نکنه، ولی چشمم آب نمی‌خوره این جا مشتری جذب بشه. لیلافتحی‌پور
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 برگردنگاه‌کن پارت335 خداحافظی کردن ساره خودش داستانی بود، مادربزرگ طوری برایش گریه می‌کرد که انگار ساره دخترش است. ساره برای مادربزرگ نوشت. –پام که بهتر شد میام بهتون سر می زنم. زیر گوشش زمزمه کردم. –تو برو بچسب به زندگیت، نمی‌خواد بیای سر بزنی. ساره اخم کرد و نوشت. –یه جوری می گی زندگی، انگار می خوام برم تو کاخ رویال پالاس زندگی کنم. چشم غره‌ای خرجش کردم. –ننه‌هامون کاخ نشین بودن یا باباهامون؟ مثلا خونه قبلی که داشتی کاخ بود، که الان دنبال کاخی؟ ساره تو نمی‌خوای درست شی؟ ببین دیگه از این خبرا نیستا، تو خرابکاری کنی و منم بیارمت این جا. این بارم به خاطر نذر و نیازای مامان بزرگ بود که شوهرت کوتاه اومد. ساره چپ چپ نگاهم کرد. لحن مهربانی به کلامم دادم. –می‌دونم حرفام تلخه ولی باید باور کنی. خود من الان از خدامه بزرگترا رضایت بدن برم یه جایی بدتر از اون جا که تو می خوای بری، زندگی کنم. فقط زندگی مون سر بگیره. ساره چشم‌هایش را گرد کرد و نوشت. –عمرا تو بری همچین جایی زندگی کنی. شانه‌ای بالا انداختم. –خب باور نکن. حرصی شد و نوشت. –از خدا می خوام همچین اتفاقی برات بیفته ببینم تو می تونی زندگی کنی که مدام واسه من نسخه می‌پیچی؟ همان طور که رویم را برمی‌گرداندم گفتم: –ان شاءالله می‌بینی. دعا کن ما به هم برسیم. مادر بزرگ کنار شوهر ساره نشسته بود و آرام برایش توضیح می‌داد که ساره روزانه چه برنامه‌هایی داشته و او باید کمکش کند که دوباره ادامه دهد. بالاخره ساره با ساکی از لباس هایی که در این مدت، ما برایش خریده بودیم و کلی خوراکی و هدیه‌ای که مادربزرگ برای بچه هایش گذاشته بود راهی خانه‌اش شد. بعد از رفتن آنها نادیا گفت: –هتل هفت ستاره هم این طوری نیست. طرف با دست خالی اومد، با یه ساک لباس رفت. حالا من ماندم و خبری که نمی‌دانستم چطور باید به مادر بگویم. وقتی موضوع را به نادیا گفتم لب هایش را بیرون داد و گفت: –اون موقع که مادر شوهرت زنگ زد، مامان خودش گوشی رو برنداشت. گفت لابد دوباره می خوان بیان، روم نمی شه بگم نیان. نوچ نوچی کردم. –وای، همه تون دست به دست هم دادین که آبروی من رو ببرین. از مامان بعیده این کارا. فکری کردم و شماره‌ی رستا را گرفتم و طبق معمول از او مشورت خواستم. رستا وقتی فهمید ساره رفته با خوشحالی گفت: –رفتن ساره یعنی تو یه قدم جلو افتادی. اصلا همین الان که شنیدم رفته یه آرامشی وجودم رو گرفت. با تعجب گفتم: –یعنی ساره این قدر باعث سلب آرامش شماها شده بوده؟! –خیلی! کلی دعا کردم که زودتر بره. پوفی کردم. –رستا اونو ولش کن بگو چطوری موضوع رو به مامان بگم که عصبانی نشه. بی‌خیال گفت: –بابا بهش می گه، من خودمم باهاش صحبت می‌کنم. تو نمی‌خواد نگران باشی. حالا که هلما رو گرفتن ممکنه ماما‌ن اینا دیگه زیاد سخت نگیرن. دوباره با نادیا به زیرزمین رفتیم. نادیا شروع به کار کرد ولی من دلشوره داشتم و دستم به کار نمی‌رفت. نادیا روی صندلی رفت و شروع به جارو کردن تاقچه‌ی جلوی شیشه‌ها کرد. –این جا چقدر شیشه‌هاش کوتاهه دستمال کشیدنش خیلی راحته. لیلافتحی‌پور
برگردنگاه‌کن پارت336 همان طور که با غصه به نادیا نگاه می‌کردم گفتم: –مامان بزرگ می‌گفت سالای خیلی قبل این جا یه مستاجر زندگی می‌کرده. نادیا به طرفم برگشت. –واقعا؟! این جا که به درد زندگی نمی‌خوره. اصلا آشپزخونه نداره. اشاره‌ای به پله‌ها کردم. –اجاق گازش رو گذاشته بوده سر پله‌ها. –پس اتاق خواب چی؟ شانه‌ای بالا انداختم. –چه می‌دونم؟ نادیا از روی صندلی پایین پرید و پچ پچ کرد. –مامان داره میاد پایین. فوری دستمال را از دستش گرفتم و بالای صندلی پریدم و شروع به پاک کردن شیشه ها کردم و گفتم: –توام خودت رو مشغول کن. نادیا فوری "تی" را برداشت و شروع به کار کرد. مادر از در وارد شد، دوری در اتاق زد و ایستاد و نگاهش را در اتاق چرخاند. –چه خوب شده‌. برای زندگی هم خوبه‌ها! ولی فعلا این جا رو ول کنید بیاید بالا. شب مهمون داریم، بالا هم کلی تمیز کاری لازم داره. با لبخند از صندلی پایین آمدم. –چشم، من خودم همه‌ی کارا رو انجام می‌دم. نادیا دسته‌ی تی را رها کرد. –یعنی شما با اومدن مهمونا مشکلی ندارید؟! مادر به طرف در پا کج کرد. –حالا که هلما رو گرفتن نه، فقط یه شرط دارم که اگر تلما و علی قبول کنن من دیگه مشکلی ندارم. با خنده به طرفش رفتم. –شما با اصل داستان موافق باشید هر شرطی باشه من قبول می کنم. مادر برگشت و نگاهم کرد. –مطمئنی می‌تونی؟ از این حرفش قلبم ریخت. –مگه شرطتون چیه؟! به طرف در راه افتاد. –شب در حضور همه می گم. نگاه سوالی‌ام را به صورت مادر دادم. –آخه دیگه چه شرطی؟! مادر فوری به طرف پله‌ها رفت و جوابم را نداد. نادیا دستم را گرفت. –بیا بریم، فکر نکنم چیز مهمی باشه، نگران نباش. تو برو بالا من آب و دون این مرغ و جوجه‌ها رو بدم میام. کنارش ایستادم. –می مونم با هم بریم. نادیا یک تخم مرغ از کارتن بزرگی که به عنوان خانه به کمک محمد امین برای مرغ ها درست کرده بودند درآورد و رو به من گفت: –ببین بازم تخم گذاشته، بعد لب هایش آویزان شدند. –امروز قرار بود این رو بدمش به ساره. تخم مرغ را از دستش گرفتم. –قسمتش نبوده، می ذارمش تو یخچال، خودت فردا واسه صبحونه بخورش. لیلافتحی‌پور
بسم الله الرحمن الرحیم اله الا الله الملک الحق المبین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣️با همه وجودت بخوان 💫 امروز تولد دوباره من است. 💫 از افکار و اندیشه های گذشته ام رها و آزادم و با شادی بسیار به روز جدید خوشامد می گویم... ❤خدایا شکرت❤ ✔️ ناشکری ممنوع! ❣️«شکر نعمت، نعمتت افزون کند. کفر،نعمت از کفت بیرون کند .» 💜 بعضا فکر میکنیم که ناشکری کردن فقط این هست که کفر بگوییم یا غر بزنیم ، نه ! اگر به داشته هایمان توجه نکنیم و استفاده ی درست از داشته هایمان نکنیم این یک ناشکری بزرگی محسوب میشود . 💜 ناشکری فقط کلامی نیست ، در عمل هم باید دقت کنیم ،یعنی نعمتی را که داریم درست استفاده کنیم ،به آن توجه کنیم ،رسیدگی کنیم . 💜 حال این نعمت هر چیزی باشد ،مادی یا معنوی.... |
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 به رسم ادب روزمان را با سلام بر سرور و سالار شهیدان آقا اباعبدالله شروع میکنیم... اَلسلامُ علی الحُــسین و علی علی بن الحُسین وَ عــــلی اُولاد الـحـسین و عَـــلی اصحاب الحسین ✍امام باقر علیه السلام فرمودند: شیعیان ما را به زیارت امام حسین علیه السلام امر کنید ، چرا که زیارتش روزی را افزون می‌کند و عمر را طولانی می‌گرداند و بلاها و بدی‌ها را دور می کند. ارزقنا کربلا
صبح‌پنجشنبه‌.. یه‌جنب‌وجوش‌زیبایی‌تو‌کربلا‌هست، همه‌حرم‌روآماده‌میکنن میگن‌صاحب‌این‌خونه‌مهمون‌داره میگن‌مهمونش‌کیه؟! میگن‌امشب‌مادرش‌میاد‌کربلا... ارزقنا کربلا https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امام زمانم بخیر و خوشی حیدری وار بیا حیدر کرار زمان؛ جمکران منتظر منبر مردانه توست ... پرده بردار از این مصلحت طولانی؛ که جهان معبد و منزلگه شاهانه توست.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همیشگی مان، جهت تعجیل در ظهور دعای فرج را بخوانیم. ‹🕊 قرار_مهدوی ‹🕊عجل علی ظهور
1_1861354433.mp3
8.21M
بی‌حضورت هر چه کردم، زندگی زیبا نشد! اللّهم عجل لولیک الفرج 💔 صوت قرائت قرار صبحگاهی منتظران ثابت قدم ظهور https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هرکس که با شهید ابراهیم هادی رفاقت کرده ضرر نکرده میدونی چرا⁉️ چون معرفت خرج میکنه تو رفاقتش، پا پس نمی‌کشه؛ انقدر سراغت میاد تا خودت باورت بشه خدا یکی رو فرستاده تاحواسش بهت باشه تا راهنمات باشه و حال دلت آروم باشه. https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 اگه نسبت به دشمنان امام زمان علیه السلام کینه نداری پس حتما منافقی شیعه هستی و آمریکا را دشمن نمیدونی⁉️ 👌 حتما ببینید و نشر دهید https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 رفتار امام رضا در قبرستان ها 💠 🔶 اهل بیت علیهم السلام بهترین افراد برای سرمشق و الگوی رفتاری در عالم هستند ؛ و اینک رفتار علیه السلام را به هنگام رفتن به قبرستان ملاحظه بفرمایید 👌 🔺 نوعا ماها بالای سر قبر ها که می‌رویم سوره حمد و توحید می‌خوانیم و از اهمیت فوق العاده سوره قدر در قبرستان ها غافل هستیم . رضا (ع) جمعه، شب اموات https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹🌹۲۵ آبان ماه ۱۳۶۱ روز حماسه اصفهان ، اصفهانی ها ۳۷۰ شهید عملیات محرم را بر دوش خود تا گلستان شهدا بدرقه کردند. 🔹 سخنان تاریخی امام خمینی (ره) به مناسبت تشییع ۳۷۰ شهید دراصفهان: در کجای دنیا جایی را مثل اصفهان پیدا می کنید که چند روز پیش ۳۷۰ شهیدش را تشییع کردند. همین ملت شهید داده همچنان بر خدمت خود به اسلام ادامه می دهند. 📚صحیفه نور، جلد 17، سخنرانى3/9/61 🔹 بخشی از سخنان امام خامنه ای در سالروز ۲۵ آبان در جمع مردم اصفهان: من لازم میدانم در همین زمینه (مناقب اصفهان ،مردم اصفهان) چند جمله ای عرض کنم، اینها شناسنامه این مردم مومن وغیرتمند و ایستاده پای کار به حساب می آید. مردم اصفهان در یک روز سی صد وهفتاد شهید را تشیع کردند، خم به ابرو نیاوردند، بماند که همان روز اعزام به جبهه داشتند پشتیبانی داشتند و حرکت کردند. 🌹🌹🌹به مردم قهرمان و شهید پرور اصفهان، به خانواده های معظم و معزّزایثارگران ،به جانبازان سرافراز راست‌قامت جاودانه ،به آزادگان سربلندوسرافراز،به رزمندگان دلیر و شجاع استان اصفهان ،به ۲۳ هزار شهید استان اصفهان سلام و درود می فرستیم علو درجات همه شهدا و ارواح پدران و مادران متوفای شهدا وایثارگران را درگاه ایزد منان خواستاریم. ✍غلامرضایی https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️اگر آرزو دارید تا صبر و شکر و یقین زینبی(س) را درک کنید این چند دقیقه را از دست ندهید . 😔او حالا دیگر مادر سه شهید است که در حمله پهبادی اسرائیل در جنوب لبنان به شهادت رسیدند . https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺 شما به زیارت حضرت عباس علیه السلام دعوت شده اید 😭 🔸۴۰ثانیه در حرم مطهر و زیبای علیه السلام👌 نیت کنید ان شاء الله حاجت روا شوید https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2