دهباشی دعای فرج.mp3
4.99M
📿 دعای فرج (الهی عظم البلاء)
🔺️با نوای مهدی #دهباشی
👌بخوان دعای فرج دعا اثر دارد
👌 دعا کبوتر عشق است بال و پر دارد
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این پست هر شب تکرار می شود ❤
یک فاتحه و توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (ع) و حضرت نرجس (س) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (عج)
ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیه الله فی ارضه*
به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد. ♥️
@zoohoornazdike
7.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#استاد_شجاعی
حکومت امام زمان علیهالسلام، شایسته سالاری صددرصده!
آیا منو برای اون حکومت خبر میکنن یا نه؟
#امــامت_نیـست_راحــتے!!!
بچہ شیعہ کجـای کـارے؟
او منتـظر توست!!!
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
🏅 مسابقه
🎁 همراه با ۴۰ جایزه سفر به کربلا
✅ کافیست به صوتهای مربوط به مسابقه گوش دهید و به چند سوال تستی پاسخ دهید...
1️⃣ صوت اول
2️⃣ صوت دوم
3️⃣ صوت سوم
4️⃣ صوت چهارم
5️⃣ صوت پنجم
🌐 برای شرکت در مسابقه 👇👇
ابتدا 👈از اینجا عضو کانال شوید👉
سپس 👈از اینجا وارد مسابقه شوید👉
⚠️لازم به ذکر است انشاءالله اعزام به کربلا در حوالی ایام فاطمیه
#امام_زمان #مسابقه
@arbaeenc313
حقیقت دین 1.mp3
12.35M
✅امتیازات شگفت آخرالزمان و حقیقت دین
قسمت اول
👈چند قسمته حتما نکته برداری کنید و سرفصل ها یادداشت بشه. مسابقه ای داریم و چهل نفر از برگزیدگان به کربلا اعزام خواهند شد.
نحوه شرکت در مسابقه اعلام خواهد شد.
حقیقت دین 2.mp3
11.12M
✅امتیازات شگفت آخرالزمان و حقیقت دین
قسمت دوم
👈چند قسمته حتما نکته برداری کنید و سرفصل ها یادداشت بشه. مسابقه ای داریم و چهل نفر از برگزیدگان به کربلا اعزام خواهند شد.
نحوه شرکت در مسابقه اعلام خواهد شد.
حقیقت دین 3.mp3
12.25M
✅امتیازات شگفت آخرالزمان و حقیقت دین
قسمت سوم
برای همه دوستان ارسال بفرمایید
👈چند قسمته حتما نکته برداری کنید و سرفصل ها یادداشت بشه. مسابقه ای داریم و چهل نفر از برگزیدگان به کربلا اعزام خواهند شد.
نحوه شرکت در مسابقه اعلام خواهد شد.
حقیقت دین 4.mp3
12.58M
✅امتیازات شگفت آخرالزمان و حقیقت دین
قسمت چهارم
برای همه دوستان ارسال بفرمایید
👈چند قسمته حتما نکته برداری کنید و سرفصل ها یادداشت بشه. مسابقه ای داریم و چهل نفر از برگزیدگان به کربلا اعزام خواهند شد.
نحوه شرکت در مسابقه اعلام خواهد شد.
حقیقت دین 5.mp3
11.62M
✅امتیازات شگفت آخرالزمان و حقیقت دین
قسمت پنجم (آخرین قسمت)
برای همه دوستان ارسال بفرمایید
👈چند قسمته حتما نکته برداری کنید و سرفصل ها یادداشت بشه. مسابقه ای داریم و چهل نفر از برگزیدگان به کربلا اعزام خواهند شد.
نحوه شرکت در مسابقه اعلام خواهد شد.
✌در آسـتانہے ظــهور✌
بگرد نگاه کن پارت354 –میترسی الان بگی خونواده م منصرف بشن؟ –مادرت بفهمه هلما تا پشت در خونهی
🌸🌸🌸🌸🌸
برگرد نگاه کن
پارت355
–امروز رفته گچ پاش رو باز کرده اومده به ما سر بزنه. اصرار کرد بیاد خونه ت رو ببینه برای همین اومدیم پایین.
می گه دوباره می خوام برم تو مترو کار کنم. مثل این که اموراتشون سخت میگذره. شوهرشم بهش گفته هر جور شده سعی کن کار کنی تا راحت تر زندگی کنیم.
مادر که پشت سرم وارد شد پرسید:
–آخه چطوری کار کنه؟ این که نمیتونه حرف بزنه.
مادر بزرگ گفت:
–اون دوستش لعیا گفته کمکش می کنه، می تونه قیمتا رو روی یه مقوا بنویسه و دستش بگیره.
نگاهی به پای ساره انداختم.
–قبلا شوهرت از این اخلاقا نداشت درسته؟!
سرش را به علامت مثبت تکان داد و رفت روی صندلی نشست. تختهاش را برداشت و رویش نوشت.
–خیلی اخلاقش عوض شده، دیگه به مهربونی قبل نیست.
با دلسوزی نگاهش کردم. انگار گاهی تاوان بعضی اشتباهات را باید تا آخر عمر بدهیم.
بعد از کمی صحبت کردن، مادر و مادربزرگ به طبقهی بالا رفتند تا برای ناهار چیزی درست کنند.
ساره فوری روی تخته نوشت.
–من رو هلما فرستاده، یعنی خودش من رو آورد.
گفت بهت بگم در مورد اون موضوع فکر کردی؟
با تعجب پرسیدم:
–آخه چرا تو رو فرستاده؟! در مورد کدوم موضوع؟!
نوشتههای قبلی را پاک کرد و دوباره نوشت.
–این که ببخشیش و کمکش کنی. گفته بیام بهت التماس کنم که قبول کنی.
–نیازی به التماس نیست من بخشیدمش.
چشمهای ساره خندید.
–من بهش گفته بودم تو خیلی مهربون و دلسوزی.
–راستی حال مادرش چطوره؟
بزرگ روی تخته نوشت.
–خیلی بد.
دستم را روی صورتم کشیدم.
–یعنی ممکنه بمیره؟!
–مگه این که معجزه بشه زنده بمونه، دیشب از بیمارستان به هلما زنگ زدن که بیا النگوی مامانت رو دربیار ببر. می گفت وقتی رفتم دیدم بدن مامانم باد کرده، النگوش از دستش درنمیومد.
چشمهایم را بستم.
–واااای! خیلی سخته. ان شاءالله خدا کمکش کنه و حالش خوب بشه.
نوشت.
–براش دعا کن. بعد در ادامه نوشت.
من به بهانهی باز کردن گچ پام از خونه زدم بیرون، و گرنه از دست اون خواهر شوهر فضولم مگه می تونم جایی برم. من رو گذاشته زیر ذره بین، برای همین باید زود برگردم.
آهی کشیدم.
–می فهمم، خیلی سخته که آدم مدام تحت کنترل باشه.
ماژیکش را دوباره روی تخته لغزاند.
–هنوز عروسی نکرده چقدر درکت بالا رفته، دیدی حالا ازدواج آدم رو پخته می کنه؟
شانهای بالا انداختم.
–شاید هم اتفاقات و حوادث این کار رو با آدم می کنن.
–خب، حالا که این قدر درکت رفته بالا، هلما رو هم درک کن دیگه، اون خیلی عوض شده، دیگه مثل قبل نیست. می خواد درست زندگی کنه، فکر می کنه تنها کسایی که می تونن کمکش کنن تو و شوهرت هستید.
حالا که همهی اون وریا رو کات کرده دیگه کسی براش نمونده.
لیلافتحیپور