✌در آسـتانہے ظــهور✌
+قلب من برای رویا میتپه! _چرا شنیدن اسم احسان عصبانیت کرد؟ +رها الان متاهله! _تو چی؟ تو متاهل
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
از_روزی_که_رفتی
قسمت ۲۵ و ۲۶
نگاهش که خیره چشمانش شده بود چقدر محکم و پر از اعتماد به نفس بود. چرا در مقابل صدرا میشکست؟چقدر رهای آن مرکز را دوست داشت...
مقابل در خانه ایستاد.
رها در خواب بود. ماشین را خاموش کرد و سرش را تکیه داد به پشت صندلی و چشمانش را بست. دلش آرامش میخواست.
دقایقی بیشتر نگذشته بود که رها از خواب بیدار شد:
_وای خوابم برد؟ ببخشید!
صدرا چشمهایش را باز کرد و با لبخند پر دردی گفت:
_اشکال نداره؛ شب مهمون داریم. احسان بهانه تو میگیره. دلش میخواد با تو غذا بخوره؛ شیدا و امیر رو کلافه کرده. زنگ زدن که شام میان اینجا؛ البته احسان دستور داده گفته به رهایی بگو من دلم کیک شکلاتی با شیرکاکائو میخواد. شام هم زرشک پلو میخوام دستپخت خودت!
رها لبخندی زد به یاد احسان کوچکش! دلش برای کودکی که تنها بود میلرزید...رها تنهایی را خوب میفهمید.
صدرا به لبخند رها نگاه کرد.
چه ساده این دختر شاد میشود؛ چه ساده
میگذرد از حرفهای او. چه ساده به خوشیهای کوچک عمیق لبخند میزند. این دختر کیست؟ چرا با همهی اطرافیانش فرق دارد؟
_باشه. برای شام دستور دیگهای هم هست؟
صدرا فکر کرد :
"هم میتوانم غذایی بخواهم و او لبخند بزند؟ یا کارهایش برای من اجبار تلخ است؟"
_دلم از اون کشک بادمجونهات میخواد. اون شب خیلی کم بهم رسید، میتونی؟
+بله آقا!
رها نمیدانست این کشک بادمجان چیست که این خاندان علاقهی شدیدی به آن دارند؟
کارهای این خانه فراتر از توانش بود.
در خانه پدریاش، مادر بود و او کمک حال مادرش بود، حالا چقدر خوب حال مادرش را درک میکرد.
پدری که برای عذاب آنها هر شب مهمانی میگرفت. پدری که از خستگی و شکستگی همسرش لذت میبرد. پدری که تنها یک فرزند داشت، رامین!
_رهایی! رهایی! کجایی؟
احسان خود را در آشپزخانه انداخت:
_سلام رهایی! دلم برات تنگ شده بود.
رها را بغل کرد. رها او را در آغوش کشید و بوسید.
+چطوری مرد کوچولو؟
_حالا که اینجائم خوبم؛ کاش میشد هر روز پیش تو باشم.
××رها روزا خونه نیست، وگرنه میگفتم بیای اینجا، رها پذیرایی نمیکنی؟
رها احسان را روی زمین گذاشت و وسایل پذیرایی را آماده کرد. سینی چای به همراه شیر شکلات احسان و کیک سفارشی مرد کوچکش!
ظرف میوه هم آماده بود برای بعد از شام. پاهایش توان تحمل وزنش را نداشتند. سینی در دستش میلرزید.
صدرا سینی را از او گرفت:
_حالت خوبه؟
+بله آقا خوبم.
_تو کیک رو بیار، همونجا بشین به احسان برس.
+اما آقا... مادرتون هستن، ناراحت میشن.
_گفتم بیا! درضمن سرتو بالا بگیر حرف بزن؛ ما اونقدرا هم ترسناک نیستیم.
×نخیرم! رهایی سرت پایین باشه که منو ببینی!
رها لبخند زد به پسرک. او را در آغوش کشید و همراه کیک به سمت پذیرایی رفت.
_چرا احسان رو بغل کردی، برات سنگینه!
به سختی راه میرفت؛ اما به این تکیهگاه نیاز داشت. بودن احسان باعث میشد محکم باشد.
سلام کرد و از همه پذیرایی کرد.
سپس در گوشهای از نشیمن با احسان
سرگرم شد. او از مهدکودکش میگفت و رها به کودکان مرکز کودکان توانبخشی فکر میکرد.
ندیدن آنها درد داشت...
میتوانست از سایه بخواهد کارش را در آنجا ادامه دهد؛ اما بیشتر از نیاز آنها به خود،
خودش به بودن آنها نیاز داشت.
_رهایی گوش میدی چی میگم؟
+بله آقا گوش میدم. شما به غرغرات ادامه بده!
_نمیشه تو بمونی خونه من بیام پیشت؟
+نه عزیزم؛ میرم سرکار، اما بعدازظهرا خواستی بیا!
_خب به بابا میگم پول مهدکودک رو بده به تو! باشه؟
رها به کودکانههای او لبخند زد:
_اگه تونستم بهت میگم، باشه؟
احسان از روی پای رها پایین پرید و به سمت پدرش دوید:
_بابا... بابا...بابا...
شیدا: _آروم باش احسان؛ یه بار خطاب کردن کافیه، لازم نیست تکرار کنی!
امیر: _حالا چی شده که هیجانزده شدی؟
احسان: _به عمو بگو نذاره رهایی بره سرکار تا من بیام پیشش! پول مهدکودک رو هم بدیم به رهایی.
شیدا چینی به بینیاش انداخت و ابرو در هم کشید:
_البته منم هنوز قبول نکردم؛ بچهی من زیر دست بهترین مربیها داره آموزش میبینه؛ در ثانی، پولی که ما برای مهد احسان میدیم چند برابر حقوق اونه!
رها سر به زیر انداخت و سکوت کرد.
حرفی نزده بود که اینگونه تحقیر شده بود. صدرا به مادرش نگاه کرد که سکوت کرده و فقط نگاه میکرد. حق رها نبود این تحقیر شدنها، حق رها این رفتار نبود!
صدرا: _از رها متخصصتر؟ بعید میدونم.در ضمن پولی که برای یکسال مهد احسان میدی حقوق یک ماه رهاست.
امیر: _مگه چکارهست؟
صدرا حالت بیتفاوتی به خود گرفت:
_دکتره!
شیدا پوزخندی زد. امیر ابرو بالا انداخت.نگاه محبوبه خانم به سمت رها کشیده شد.
صدرا: _شوخی نکردم...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
از_روزی_که_رفتی
قسمت ۲۷ و ۲۸
صدرا: _شوخی نکردم؛ تو کلینیک صدر کار میکنه! تو هم اونجا میرفتی نه شیدا؟
شیدا ابرو در هم کشید و رو برگرداند.
چند روزی گذشته بود ،
و این روزها شرایط بهتر شده بود. دلش هوای آیه را داشت... روز سردی بود و دلش گرمای صدای آیه را میخواست. تلفن
را برداشت و تماس گرفت:
+سلام رها!
_سلام مادر خانومی، چه خبرا؟ یادی از ما نمیکنی؟
+من امروز اومدم تهران.
_واقعا؟ آقاتون برگشتن که قدم به تهران گذاشتی؟ الان کجایی؟
آیه صدایش لرزید:
+خونهام.
لرزش صدای آیه باعث شد اندکی تامل کند:
+چیزی شده آیه؟ مشکلی پیش اومده؟
_مشکل؟! نه... فقط به آرزوش رسید؛شهید شد، دیروز شهید شد!
جان از تن رها رفت....
خوب میدانست آیه بدون او هیچ میشود.آیه جان از تنش رفته! آیه جانِ رها بود.
_میام پیشت آیه.
تماس را قطع کرد.
تازه از کلینیک آمده بود و کارهای خانه را تمام کرده بود. میدانست صدرا در اتاقش است... در زد.
_بفرمایید.
رها سراسیمه مقابلش ظاهر شد.
چهرهی وحشتزده رها، صدرا را روی تخت نشاند و نگران پرسید:
_چی شده؟
+من باید برم؛ الان باید برم.
صدرا گیج پرسید:
_بری؟! کجا بری؟
+پیش آیه، باید برم!
صدرا برخاست:
_اتفاقی افتاده؟
+شوهرش... شوهرش شهید شده؛ باید برم پیشش! آیه تنهاست. آیه دق میکنه... آیه میمیره؛ باید برم پیشش!
_آیه همون همکارته که میگفتی؟
+آیه دلیل اینجا بودن منه، آیه دلیل و هدف زندگی منه!
_باشه! لباس بپوش میرسونمت. توی راه برام تعریف کن جریان چیه.
رها نگاهی به لباسهای سیاهش انداخت. اشکهایش را با پشت دست پس زد.چادرش را سر کشید و از اتاق خارج شد.
صدرا هنوز هم مشکی میپوشید. آدرس خانهی آیه را که داد، صدرا گفت:
_خب جریان چیه؟
+شوهر آیه رفته بود سوریه، تا حالا چندبار رفته بود. دیروز خبر دادن شهید شده... آیه برگشته. مادرش چند سال پیش از دنیا رفت؛ الان
تنهاست، باید کنارش باشم... اون حاملهست. این شرایط برای خودش و بچهش خیلی خطرناکه! مهمتر از اینا تمام وجود آیه همسرش بود. دیوونهوار عاشق هم بودن... آیه بعد از رفتن اون تموم میشه! من باید کنار آیه باشم. آیه منو از نیستی به هستی رسوند. همدم روزای سخت زندگیم اون بود. حالا من باید براش باشم!
صدرا خودش را به خاطر آورد...
تنها بود. دوستانش برنامه اسکی داشتند. و با یک عذرخواهی و تسلیت رفتند. خوش به حال آیه، خوش به حال رها...
**********
رها گفت میآید.
آیه خوب میدانست که رفت و آمد خارج از برنامه در برنامهی رها کار سختی است؛ اما رها خیلی مطمئن گفت میآید، کاش بیاید! دلش خواهرانه میخواست،
دلش شانهای برای گریه میخواست، دلش حرف زدن میخواست، محرم اسرار میخواست...مردش نبود و این نبودن نابودش میکرد..مردش رفته بود و این رفت، رفتن جان از تن بود؛
کاش رها زودتر بیاید!
بیاید تا آیه بگوید کودکش دو روز است تکان نخورده است، بیاید تا آیه بگوید دلش مردش را میخواهد، بیاید تا آیه بگوید زندگیاش سیاه شده است؛ بیاید تا آیه بگوید کودکش پدر میخواهد، بیاید تا آیه بگوید دلش دیدار مردش را میخواهد؛
بیاید تا آیه بگوید...
حاج علی داشت ظرفها را جمع میکرد،
که صدای زنگ خانه بلند شد. رها را خوب میشناخت. در را باز کرد و خوش آمدگویی کرد.
مرد همراه او، خود را معرفی کرد.
_صدرا زند هستم، همسر رها. تسلیت میگم خدمتتون!
حاج علی تشکر کرد و صدرا را به پذیرایی دعوت کرد؛ حاج علی به نامزد رها فکر کرد...
احسان را میشناخت،
پسر خوبی بود؛ اما این همسر برایش عجیب بود. به روی خود نیاورد، زندگی #خصوصی مردم برای خودشان بود.
رها: _سلام حاج آقا، آیه کجاست؟
حاج علی: _تو اتاقشه.
قبل از اینکه رها حرکتی کند، آیه در اتاق را باز کرد و خارج شد. چادر سیاهش هنوز روی سرش بود.
رها خود را به او رساند و در آغوش گرفت.
آیه روی زمین نشست، در آغوش رها گریه کرد.
حاج علی رو چرخاند.
اشک روی صورتش باریدن گرفت... صدرا هم متاثر شده بود. چقدر شبیه معصومه بود!
آیه اشک میریخت و میگفت... رها اشک میریخت و گوش می داد.
_دیدی رفت؟ دیدی تنها شدم؟ مرَدم رفت رها... عشقم رفت... رها من
بدون اون میمیرم! رها، زندگیم بود؛ جونم بود... رها بچهم به دنیا نیومده یتیم شد...آیه مُرد رها! آیه هیچ شد رها! دلم صداشو میخواد!خندههاشو میخواد! بانو گفتناشو میخواد!دلم براش تنگه... دلم برای قهر کردنای دو دقیقهایش تنگه... دلم اخماشو میخواد.. غیرتی شدناشو میخواد... دلم تنگه! دلم داره میترکه! دلم داره میمیره رها!
هقهق میکرد،....
رها محکم در آغوشش داشت. خواهرانه میبوسیدش؛ مادرانه نوازشش میکرد.
صدرا فکر کرد...
نویسنده؛ سَنیه منصوری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌠☫﷽☫🌠
🖤 روضهخوانی میثم مطیعی در مراسم عزاداری شام شهادت #حضرت_زهرا سلاماللهعلیها در حسینیه امام خمینی
#فاطمیه #ایام_فاطمیه ۱۴۴۵
فتــ🇺🇸ـنـــ🇬🇧ــ️ـه
#ظــهور_نــزدیکہ...
نشــانہهـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہهـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـادهے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید...
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌠☫﷽☫🌠
❇️مادر مریض بشه...
🎤 مداح : #مهدی_رسولی
به عشق حضرت مادر مظلوم 🥀😭 #انتشارش_با_شما #ایام_فاطمیه ۱۴۴۵
فتــ🇺🇸ـنـــ🇬🇧ــ️ـه
#ظــهور_نــزدیکہ...
نشــانہهـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہهـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـادهے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید...
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌠☫﷽☫🌠
♦️این جنگ با نیروهای مقاومت نیست
🔹جنگ با کودکان معصوم است، جنگی نابرابر #طوفان_الاقصی #فلسطین #غزه
فتــ🇺🇸ـنـــ🇬🇧ــ️ـه
#ظــهور_نــزدیکہ...
نشــانہهـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہهـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـادهے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید...
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌠☫﷽☫🌠
🎥 فدک نماد حقخواهی و مظلومیت حضرت فاطمه علیهاالسلام
🔻فَدَک منطقهای بسیار حاصلخیز در نزدیکی خیبر بود که پیامبر صلیاللهعلیهاوآله، آن را در زمان حیات خود؛ به #حضرت_زهرا سلاماللهعلیها هدیه دادند.
🔺پس از رحلت پیامبر، خلیفه اول نماینده حضرت فاطمه سلاماللهعلیها را از فدک بیرون کرده و گفته بود انبیا ارث نمیگذارند و فدک از اموال بیتالمال است.
#فاطمیه تسلیت به #امام_زمان🥀
فتــ🇺🇸ـنـــ🇬🇧ــ️ـه
#ظــهور_نــزدیکہ...
نشــانہهـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہهـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـادهے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید...
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فرازی زیبا از تلاوت
#هادی_موحد_امین نفراول مسابقات قرائت سال۹۹
📖آیه ۲۸۶ سوره #بقره
دستگاه#بیات
تلاوت نور
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر کس عاشق خدا شد
خداوند عاشقش میشه❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 به رسم ادب روزمان را با سلام
بر سرور و سالار شهیدان
آقا اباعبدالله شروع میکنیم...
اَلسلامُ علی الحُــسین
و علی علی بن الحُسین
وَ عــــلی اُولاد الـحـسین
و عَـــلی اصحاب الحسین
✍امام باقر علیه السلام فرمودند:
شیعیان ما را به زیارت امام حسین علیه السلام امر کنید ، چرا که زیارتش روزی را افزون میکند و عمر را طولانی میگرداند و بلاها و بدیها را
دور می کند.
#اللهم ارزقنا کربلا
#سلام_امام_زمانم
#صبحت بخیر و خوشی
✨ای آخرین نگار دل آرای فاطمه
آقای من! برای رضای خدا بیا...
✨آقا به حق چادر خاکی مادرت
آقا به حقّ داغ دل مرتضی، بیا...
1_1861354433.mp3
8.21M
بیحضورت هر چه کردم، زندگی زیبا نشد!
اللّهم عجل لولیک الفرج 💔
صوت قرائت #دعای_عهد
قرار صبحگاهی منتظران ثابت قدم ظهور
#خـــدایا_امام_مـن_کجـاست
#برسان_بحق_دُخت_فاطمة_الزهــرا
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#قرار همیشگی مان، جهت تعجیل در ظهور دعای فرج را بخوانیم.
‹🕊 قرار_مهدوی
‹🕊عجل علی ظهور
▪️بچه هاۍ تفحّص تلاش زیادۍ کردند،اما شهیدۍ
پیدا نمی شد یکۍ از دوستان نوار مرثیه #ایام_فاطمیه
را گذاشت اشک همه جارۍ شد.
🔸آن روز ، رمز حرکت ما نام مقدس مادر رزمندگان بود مشغول جستجو بودیم که یک دفعه استخوان یک بند انگشت نظرم را جلب ڪرد.با سرنیزه مشغول کندن شدم یک تکه پیراهن از زیر خاک نمایان شد مطمئن شدم شهیدۍ در اینجاست با ذکر یا زهرا خاک ها را کنار زدیم متوجه شدیم شهید دیگری هم در کنارش قرار دارد به طوری که صورت هایشان رو به همدیگر بود.
🔸وقتی پیکر شهدا را خارج کردیم،با کمال تعجب
مشاهده کردیم که پشت پیراهن هردو شهید نوشته شده:
«می روم تا انتقام سیلی زهرا بگیرم»
30.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❗️چرا رهبری کاری نمیکنه
🚨ما فاطــمه کــم داریــم که حضرت ظهــــــور نمیکنند❗️
#خـــدایا_امام_مـن_کجـاست
#برسان_بحق_دُخت_فاطمة_الزهــرا
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞کلیپزیبای"خضر و یوسف در چاه"
👆
✅راز هستی و زندگی درعدد ۵ و ۱۴👆
👌حدیثی فوقالعاده زیبا
تقدیم به شما عاشق اهلبیت🔰
🌸رسول خدا صلیاللهعلیهوآله:
هنگامی که خداوند آدم را آفرید و از روح خود در او دمید، آدم به جانب راست عرش نگریست، پنج شبح نوری را درحال رکوع و سجود دیده وگفت: پروردگارا! آیا قبل از من کسی را از خاک آفریدهای؟
خداوند فرمود: نه، ای آدم
⁉️آدمپرسید:پس این پنج هیکل و شبح که به شکل خودم میبینم، کیستند؟
فرمود: اینان پنج تن از فرزندان تو هستند که اگر آنان نبودند، بهشت و دوزخ، عرش و کرسی، آسمان و زمین و ملائک و انس و جن و تو را نمیآفریدم
۵ اسم ازاسامیخودرا برایشانجدا کردهام
من محمودم و این محمد است؛
من عالیام و این على است؛
من فاطرم و این فاطمه است؛
من احسانم و این حسن است؛
من محسنم و این حسین است.
🔵به عزت خود سوگند یاد کردهام که هیچ کس نیست که ذرهای بغض و کینه آنان را نزد من آورد، مگر اینکه او را وارد دوزخ سازم و از این کار باکی ندارم
ای آدم! اینان برگزیدگان من از میان آفریدگانم هستند، بهوسیله آنان رهایی میبخشم و یا هلاک میکنم؛
هنگام نیاز بهوسیلهاینان بهمن توسل کن
سپس پیامبر اکرم ص فرمودند:
⛴ما کشتینجاتیم هرکس حاجتی از خدا دارد، بهوسیله ما از او درخواست کند
📚فرائد السمطین (اثر جناب ابراهیم بن محمد جوینی در فضائل اهلبیت ع)
#خـــدایا_امام_مـن_کجـاست
#برسان_بحق_دُخت_فاطمة_الزهــرا
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥کسانی که در محشر به صورتشان خون پاشیده میشه...!!!!
💥#استاد_عاملی
#خـــدایا_امام_مـن_کجـاست
#برسان_بحق_دُخت_فاطمة_الزهــرا
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بالا بردن پرچم امابیها
ان شاءالله روزی پرچم فرزندش مهدی صاحب زمان (عج الله) بر مناره های گیتی به اهتزاز در آید.
#خـــدایا_امام_مـن_کجـاست
#برسان_بحق_دُخت_فاطمة_الزهــرا
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«ارزش خدمت به امام زمان»
💢 باید سختترین ذلتها رو تحمل بکنیم، تا چند ساعت بتونیم به امام زمان خدمت کنیم...
استاد شجاعی
#سه شنبه های مهدوی
اللهم لیَّن قَلبی لِولیِ اَمرِک
#خـــدایا_امام_مـن_کجـاست
#برسان_بحق_دُخت_فاطمة_الزهــرا
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2