eitaa logo
✌در آسـتانہ‌ے ظــهور✌
1.4هزار دنبال‌کننده
12.1هزار عکس
16.7هزار ویدیو
69 فایل
داریم چہ میکنیم با دل امــام زمان(عج)!! چقــدر گنـاه؟ چـقدر نامـردی و بی حیایی؟ جز مــا کیو داره؟ چقدر سر در دنـیا؟ کجاست امـامت بچہ شیعہ!! 👈دختر، پـسر شیعہ به دل امامت رحم کن مـرام داشتہ باش!! امــامت تنــهاست" کپے پستهای کانال حـلال° تبادل: @HHSSKK
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 صلواتی پرفضیلت در عصر جمعه برای برآورده شدن ۱۰۰ هزار حاجت و آمرزش ۱۰۰ هزار گناه 🔵 اَللّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ الْأَوْصِيَاءِ الْمَرْضِيِّينَ بِأَفْضَلِ صَلَوَاتِكَ، وَ بَارِكْ عَلَيْهِمْ بِأَفْضَلِ بَرَكَاتِكَ، وَ السَّلامُ عَلَيْهِ وَ عَلَيْهِمْ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ 🟢 در روایت آمده است که چون در روز جمعه نماز را ادا کردی این صلوات را بگو و هر فردی که این صلوات را بعد از نماز عصر روز جمعه بخواند ، خداوند برای او ۱۰۰ هزار حسنه می نویسد و ۱۰۰ هزار گناه از او را می بخشد. همچنین ۱۰۰ هزار حاجت از او برآورده می شود و خداوند مقام او را در بهشت ۱۰۰ هزار درجه بالاتر می برد.و نیز در روایت آمده است که هر کس این صلوات را هفت مرتبه بگويد خداوند به عدد هر بنده برای او حسنه بنویسد و عملش در آن روز مقبول باشد و بیاید در روز قیامت در حالتی که مابین دیدگان او نوری باشد. 📚 مفاتیح الجنان/اعمال روز جمعه https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
4_5785009438028989691.m4a
3.38M
سيدبن طاووس مي فرمايد: اگراز هرعملي در عصر جمعه غافل شدي از صلوات ابوالحسن ضراب اصفهاني غافل نشو چراكه دراين دعا سري است كه خدا مارا برآن آگاه كرده است... 👌👌 💎 فواید عجیب صلوات ابوالحسن ضراب اصفهانی 🎗️ ۱- دعای حضرت صاحب الزمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) شامل او خواهد شد. 🎗️ ۲- موجب نجات از فتنه های آخر الزمان خواهد شد. 🎗️ ۳- دعا واستغفار ملائکه شامل او خواهد شد. 🎗️ ۴- موجب وسعت روزی می شود. 🎗️ ۵- موجب آمرزش گناهان انسان می شود 🎗️  ۶_ نور امام زمان در دل انسان زیاد می شود 🎗️ ۷- از گرفتاری های عالم آخرت نجات پیدا خواهد کرد 🎗️ ۸- بدون حساب یا باحساب آسان به بهشت خواهد رفت 🎗️ ۹- کارهای بد او به خوبی مبدل می شود. 🎗️ ۱۰- موجب برطرف شدن غصه و اندوه می شود. 🎗️ ۱۱- موجب کمال ایمان می شود. 🎗️ ۱۲- موجب اجابت دعا می شود. 🎗️ ۱۳-موجب دفع بلا می شود. 🎗️ ۱۴-مادامی که مشغول دعاست مشمول رحمت خداوند خواهد بود. 🌸 صلوات ابوالحسن ضراب اصفهانی رو می توانیم هر روز بخوانیم. ✅این صلوات معجزه می کند به فضل الهی. خواندن سوره قدر و توحید در عصر جمعه هر کدوم 100بار توصیه شده🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 غربال به اندازهٔ مشتی از انبار گندم 🌕 امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمودند: «براى شما مثالى مى‌زنم و آن عبارت از مَثَل مردى است كه داراى مقداری گندم باشد، پس آن را پاك و غربال نموده و در خانه‌ انبار نموده و آن را به اميد خدا در آنجا رها كرده باشد؛ بعد به سر گندم خود باز گردد و ناگاه ببيند و در آن كرم افتاده است؛ پس آن را بيرون آورده پاك نمايد، سپس آن را بِدان انبار باز گردانيده و آن را رها نموده؛ مدّتى در آنجا بماند باز نزد آن برگشته و ببيند كه ديگر بار تعدادى كرم به آن رسيده است؛ پس آن را خارج ساخته و تميز و پاك نموده(به محلّ‌ اوّل) باز گردانيده باشد و پيوسته اين كار همچنان تكرار شود تا اينكه از آن مشتى همچون گندم خالص يك بته از خوشۀ گندم كه كرم نتوانسته هيچ آسيبى به آن برساند باقى بماند؛ شما نيز همين گونه مورد جداسازى قرار مى‌گيريد تا اينكه از شما باقى نماند مگر جماعتى كه فتنه‌ها به آن زيانى نمى‌رساند!» «أَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ: وَ سَأَضْرِبُ لَكُمْ مَثَلاً وَ هُوَ مَثَلُ رَجُلٍ كَانَ لَهُ طَعَامٌ فَنَقَّاهُ وَ طَيَّبَهُ ثُمَّ أَدْخَلَهُ بَيْتاً وَ تَرَكَهُ فِيهِ مَا شَاءَ اَللَّهُ ثُمَّ عَادَ إِلَيْهِ فَإِذَا هُوَ قَدْ أَصَابَهُ اَلسُّوسُ فَأَخْرَجَهُ وَ نَقَّاهُ وَ طَيَّبَهُ ثُمَّ أَعَادَهُ إِلَى اَلْبَيْتِ فَتَرَكَهُ مَا شَاءَ اَللَّهُ ثُمَّ عَادَ إِلَيْهِ فَإِذَا هُوَ قَدْ أَصَابَ طَائِفَةً مِنْهُ اَلسُّوسُ فَأَخْرَجَهُ وَ نَقَّاهُ وَ طَيَّبَهُ وَ أَعَادَهُ وَ لَمْ يَزَلْ كَذَلِكَ حَتَّى بَقِيَتْ مِنْهُ رِزْمَةٌ كَرِزْمَةِ اَلْأَنْدَرِ لاَ يَضُرُّهُ اَلسُّوسُ شَيْئاً وَ كَذَلِكَ أَنْتُمْ تُمَيَّزُونَ حَتَّى لاَ يَبْقَى مِنْكُمْ إِلاَّ عِصَابَةٌ لاَ تَضُرُّهَا اَلْفِتْنَةُ شَيْئاً» 📗الغيبة(للنعمانی)، ج ۱، ص ۲۰۹ 📗بحارالأنوار، ج ۵۲، ص ۱۱۵ ... نشــانہ‌هـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہ‌هـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـاده‌ے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید... https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
🔴 درحاشیه تشییع شهید سیدرضی موسوی، تهران
✅ سعی کنیم هر شب برای جبران حق الناس ذخیره ای داشته باشیم ⛔️ ختم ویژه حق الناس و ردِ مظالم (می‌توانید حتی یک مورد را انجام دهید، هیچ اشکالی ندارد) : 🌸 ۱۴ مرتبه ذکر صلوات 🌸 ۱۴ مرتبه ذکر اَستَغفِرُالله 🌸 یک مرتبه آیت الکرسی 🌸 سه مرتبه سوره توحید ◀️ به نیت : 👇👇👇 حق الناسی که گردنمان هست، ثواب این اعمال را هدیه می‌کنیم به همه ی بزرگوارانی که ندانسته و یا ناخواسته، با انجام کاری یا حرفی یا عملی و یا .... باعث ناراحتیشان شده ایم، ان شاءالله که در این دنیا و آخرت از ما بگذرند و ما را ببخشند. اَدای دِین کنیم تا بار سنگینی از حق الناس از روی دوشمان برداشته شود. آمین یا رب العالمین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دهباشی دعای فرج.mp3
4.99M
📿 دعای فرج (الهی عظم البلاء) 🔺️با نوای مهدی 👌بخوان دعای فرج دعا اثر دارد 👌 دعا کبوتر عشق است بال و پر دارد https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این پست هر شب تکرار می شود ❤ یک فاتحه و توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (ع) و حضرت نرجس (س) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (عج) ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیه الله فی ارضه* به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد. ♥️ @zoohoornazdike
حماسه ۹ دیماه ۸۸ گرامی باد.
🟢 چرا در آخرالزمان زمان زود میگذره ؟ 🔵 امام علی علیه السلام فرمودند: 🔴 در آخرالزمان برکت از سال و ماه و روز و هفته و ساعت برداشته می‌شود.هر سالی به قدرت یک ماه هر ماهی به قدر یک هفته، هر هفته ای به اندازه یک روز و هر روزی به قدر یک ساعت می‌گذرد. و در آن زمان سختیها بسیار شده و عمرها کوتاه می‌گردد. 📚 کنز العمال/ج۱۴/ص۲۴۴ ... نشــانہ‌هـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہ‌هـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـاده‌ے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید... https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
اظهار محبت به امام زمان(عج) 🔴یک راه اظهار محبت به امام زمان این است که بنشینید قربان‌صدقه‌ی امام زمان بروید برای سلامتی امام زمان نذر کنید، صدقه بدهید، صلوات بفرستید و دعا و زیارتنامه‌ی ایشان را بخوانید 🌴و راه دیگر این است که خودت را آن‌طوری که امام زمان می‌خواهد و می‌پسندد بسازی و تربیت کنی ♥️ ■استاد اخلاق حاج آقا زعفری زاده حفظه الله
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✌در آسـتانہ‌ے ظــهور✌
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 از_روزی_که_رفتی قسمت ۶۳ و ۶۴ فیلم را پخش کرد.... مردش رنگ بر چهره نداشت. صورتش پر از گرد
سلام دوستان بعلت در دسترس نبودن رمان چند روزیی هست که در کانال بارگذاری نمیشه. از امشب رمان جدید بار گذاری میشه. تشکر از صبوری تون چهره دلگشای مهدی صلوات صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
💗 💗 قسمت1 دلشوره عجیبی داشتم ،از جام بلند میشدم میرفتم کنار شیشه نگاه میکردم باز بر میگشتم سر جام مادر جون کنار داشت تسبیح میزد ،خاله زهرا هم داشت قرآن میخوند ،بابا رضا هم سرش و گذاشته بود به دیوار و زیر لب زکر میگفت نمیدونستم چیکار کنم که اروم شم... بابا رضا: سارا جان بابا من دارم میرم نماز خونه پیش اقاجون ،اگه کاری داشتی من اونجام - باشه بابا جون اینقدرر حالم بد بود که از بیمارستان زدم بیرون رفتم سمت خونه به خونه که رسیدم میخواستم برم بالا تو اتاقم که چشمم به سجاده مامان فاطمه افتاد (مامان فاطمه دو هفته اس که تو بخش سی سی یو بستری بود به خاطر مشکل قلبی که داشت ،دکترا هم گفتن کاری از دستشون بر نمیاد) سرمو گذاشتم روی مهر،خدایا خودت به مادرم کمک کن،خدایا من قول میدم دختره خوبی بشم ،قول میدم چادر بزارم.... خدایا قول میدم اونی بشم که تو میخوای ،مادرمو بهم بر گردون... تسبیح آبی سجاده مادرم تو دستم بود و گریه میکردم که خوابم برد ،با صدای زنگ گوشیم بیدار شدم همه جا تاریک بود شب شده بود به صفحه گوشی نگاه کردم .... خاله زهرا بود - جانم خاله خاله زهرا: معلوم هست کجایی،کل بیمارستان و گشتیم ،چرا گوشیتو جوا نمیدی؟ - چیزی شده خاله جون خاله زهرا:بیا بیمارستان مامان بهوش اومده -وایییی خدایی من ،الان میام...
💗 💗 قسمت2 زنگ زدم به آژانس خیلی خوشحال بودم که مامان فاطمم چشماشو باز کرد رسیدم بیمارستان... بابا رضا: کجایی دختر ؟ چرا گوشیتو جواب نمیدی؟ - شرمنده بابا جون متوجه نشدم خاله زهرا: الان ول کنین ،سارا جان برون که مامان کارت داره،منو... خاله زهرا: اره از وقتی به بهوش اومده میگه میخوام با سارا حرف بزنم تن تن رفتم داخل یه لباس ابی دادن گفتن حتمن باید بپوشم ،لباسو پوشیدم ،رسیدم کنار تخت به مادرم نگاه میکردم ،آخ که چقدر تو این دو هفته شکسته شده دستاشو نگاه کردم که چقدر کبود شده از بس سوزن زدن بهش... دستاشو بوسیدم که چشماشو باز کرد. مامان فاطمه: سارا جان ،اومدی ؟ چقدر دلم برات تنگ شده بود. (از گوشه چشماش اشک میاومد ) - منم دلم براتون تنگ شده،مامان فاطمه زودتر خوب شین بریم خونه ... مامان فاطمه: سارا جان به حرفام گوش کن تا حرفم تموم نشد هیچی نگو... - چشم مامان فاطمه:تو دختره خیلی خوبی هستی ،میدونم که هیچ کاره اشتباهی انجام نمیدی، سارا جان یه موقع اگه من نبودم مواظب خودن باش ،مواظب بابا رضا باش،نزار بابا رضا تنها باشه (شروع کردم به گریه کردن) قربون اون چشمای قشنگت برم ،قول بده خانم مهندس بشیااا ( خودمو انداختم تو بغلش) مامان فاطمه اینا چیه دارین میگین ،شما باید زودتر خوب شین بریم خونه ،یه ماه دیگه جواب کنکورم میاد ،من از خدا شمارو خواستم... مامان فاطمه به خدا قول دادم همون دختری بشم که شما دوست دارین... سرمو بالا اوردم دیدم مامانم چشماش بسته اس ،روی دستگاه هم یه خط صاف و نشون میداد -مامان فاطمه ترو خدا چشماتو باز کن... مامان فاطمه سارا بدون تو میمیره... مامان فاطمه پاشو عشقت دارن اون بیرون پر پر میشه پرستارا با صدای جیغ و داد من اومدن داخل ،دکترم اومد... - آقای دکتر به پاتون میافتم مادرمو نجات بدین. دکتر : لطفا این دخترو از اینجا ببرین بیرون به زور منو بردن بیرون خاله زهرا اومد منو گرفت تو بغلش اینقدر جیغ کشیدمو گریه کردم که از هوش رفتم... چشمامو که باز کردم صبح شده بود تو بیمارستان بودم به دستم سرم زده بودن بابا رضا کنارم روی صندلی نشسته بود داشت قرآن میخوند(واسه کی قرآن میخونی ،اونی که میخواستیم بمونه پیشمون که پرکشید و رفت) با بیدار شدنم اومد کنارم( از چشمای قرمز و پف کرده اش مشخص بود خیلی گریه کرده) بابا رضا: خوبی بابا جان... هیچ حرفی نمیزدم،فقط از چشمام اشک میاومد.
💗 💗 قسمت3 سرمم که تمام شد بابا منو برد بهشت زهرا ،خیلی شلوغ بود کل فامیل اومده بودن مادر جونم هی به سرو صورتش میزد و از حال میرفت من یه گوشه روی خاک نشسته بودمو با نگاهم مادرمو بدرقه خاک میکردم... (مادری که هیچ وقت باهام تندی نکرد،همیشه لبخند میزد ،هیچ وقتی چیزی رو به من تحمیل نکرد ،با اینکه خودش عاشق حجاب و دین بود ،هیچ وقت منو مجبور به حجاب و نماز نکرد ،همیشه فقط حرفای قشنگ درباره حجاب میزد ولی من گوشام نمیشنید) یه دفعه دستی اومد روی شونه ام نگاه کردم دایی حسینمه بغض کرده بود و منو تو آغوشش گرفت... (دایی حسین بهتری دوست و رفیقم تو زندگی بود،تو سپاه کار میکرد،عاشق من بود همیشه میگفت با اینکه اهل نماز و روزه نیستی یه چیزی تو درونت هست که منو جذب خودش میکنه) دایی حسین: سارای عزیزم ،سارای قشنگم چرا گریه نمیکنی ،چرا حرفی نمیزنی ،نمیخوای با مادر خداحافظی کنی... دلم میخواست حرفی بزنم،دلم میخواست فریاد بزنم و گریه کنم ولی نمیشد ،همه چی خشک شد و رفت... دایی حسین اینقدر حالش بد بود که عمو هادی و چند نفر دیگه اومدن بردنش مراسم تمام شد (وایی که چقدر زود تمام شد ، من که خدا حافظی نکردم ،من که حتی برای اخرین بار مادرمو ندیدم ) نرگس جون، زن دایی حسین بلندم کرد مادرجون: حاجی بزارین سارا با مابیاد خونه ما یه کم حالش بهتر بشه... بابا رضا: من حرفی ندارم میتونه بیاد. (رفتم به کت بابا چنگ زدمو نمیخواستم برم ،میخواستم همراه بابا برم خونه) مادر جونم فهمید اومد بغلم کردو اشک میریخت سارا جان مواظب خودت باش...
💗 💗 قسمت4 توی راه بابا اصلا حرفی نزد،رسیدیم خونه بابا ماشینو برد پارکینک منم زودتر رفتم خونه که برم تو اتاقم...چشمم به سجاده مامان افتاد که اون شب جمع نکرده بودم رفتم نشستم کناره سجاده... قفل زبونم باز شد : یعنی اینقدر بد بودم که حتی صدامو نشنیدی؟ به حال روزم نگاه نکردی؟ من که از تو چیز زیادی نخواستم! من که قول داده بودم که دختره خوبی میشم هر چی گفتی انجام بدم... کجاست اون بخشندگی اید هان... چرا صدامو نشنیدی... دیگه نمیخوامت ... دیگه نیازی به تو ندارم... تما زندگی من الان زیر خاکه ،دیگه هیچ نمیخوام ازت... شروع کردم به جیغ و داد کردن سجاده رو پرت کردم مهره خورد شد از شدت پرتاب من... اونطرف تر،تسبیح مادرمو گرفتم پاره کردم... بابا شنیدن صدام خودشو رسوند داخل خونه اومد کنارمو بغلم کرد: سارا جان اروم باش بابا - چه جوری اروم باشم بابا .... مامان دیگه نیست پیش ما .. بابا عشقت الان زیر خاکه ... بابا رضا اشک میریخت و چیزی نمیگفت : اینقدر تو بغلش گریه کردم که نفهمیدم چی شد که از حال رفتم و چشممو باز کردم توی اتاق بودم .... نرگس جون کنارم بود،به دستم سرم زده بودن نرگس جون: سلام سارا جان ،بهتری؟ - بابام کجاست؟ نرگس جون:رفته مراسم،میخواست بونه پیشت ولی ما نزاشتیم زشت میشد اگه نمیرفت ،بابا رضا هم گفت نمیخواد تو بیای مراسم ،شاید باز حالت بد بشه ... یه هفته گذشت و بابا اجازه نمیداد تو هیچ مراسمی شرکت کنم حتی سر خاک هم منو نمیبرد ،میترسید حالم بد بشه، واقعا خیلی بد حالم،پدرم حال خودش از من خراب تر بود ،نیمه های شب صدای گریه هاشو از تو اتاقم میشنیدم به خودم میگفتم بابا جون تو چقدر صبوری منم توی اتاقم بودم و با عکس مامانم حرف میزدمو گریه میکردم.... در طول روز نرگس جون و خاله زهرا میاومدن بهم سر میزدن بعد یک ماه بابا اومد تو اتاقم: بابا سارا آماده شو بریم سر خاک... (من چقدر خوشحال بودم که بلاخره میتونم برم سر خاک مامان فاطمه) سریع اماده شدم و رفتیم رسیدیم بهشت زهرا ،دسته بابا رو گرفته بودمو همراهش میرفتیم رسیدیم به سنگ قبر مامان پاهام سست شد نشستم کناره قبر سرمو گذاشتم روی سنگ سلام مامان قشنگم ببخش که دیر اومدم پیشت... چقدر دلم برات تنگ شده بود... چقدر زود از پیش ما رفتی.... بعد کلی درد و دل و گریه همراه بابا به سمت خونه حرکت کردیم...
الله الرحمن الرحیم رب العالمین