eitaa logo
✌در آسـتانہ‌ے ظــهور✌
1.4هزار دنبال‌کننده
12.1هزار عکس
16.8هزار ویدیو
69 فایل
داریم چہ میکنیم با دل امــام زمان(عج)!! چقــدر گنـاه؟ چـقدر نامـردی و بی حیایی؟ جز مــا کیو داره؟ چقدر سر در دنـیا؟ کجاست امـامت بچہ شیعہ!! 👈دختر، پـسر شیعہ به دل امامت رحم کن مـرام داشتہ باش!! امــامت تنــهاست" کپے پستهای کانال حـلال° تبادل: @HHSSKK
مشاهده در ایتا
دانلود
✌در آسـتانہ‌ے ظــهور✌
🔵#داستان_ظهور ۴ 💠سیصد و سیزده نفر از راه می‌رسند ... 🔹اگر دقّت کنی می‌بینی که تمام مردم مکّه در مو
🔵 ۵ 💠پرچمی که سخن می‌گوید... 🔹شب عاشوراست و فردا روز ظهور امام زمان! امشب، پایان روزگار غیبت رقم می‌خورد. شهر مکّه در تاریکی فرو رفته استّ امّا کنار کعبه نورانی است. امشب کسی به مسجد الحرام نیامده است. آن جوان را می‌بینی که کنار کعبه مشغول دعاست؟ نمی دانم او با خدا چه نجوایی دارد. آیا می‌خواهی نزدیک برویم و او را از نزدیک ببینیم؟ او امام زمان است که در این خلوت شب با خدای خود راز و نیاز می‌کند. آیا می‌دانی مُضطرّ واقعی اوست که خدا دعای او را مستجاب و امر ظهورش را اصلاح می‌کند؟ 🔹خدا در قرآن می‌گوید: «أمَّنْ یُجیبُ الْمُضْطَرَّ إذا دَعاهُ وَ یَکْشِفُ السُّوءَ: چه کسی دعای مُضطرّ را اجابت می‌کند و سختی‌ها را از او دور می‌نماید؟ اکنون سؤال مهمّی از تو دارم: آیا می‌دانی امام زمان چگونه می‌فهمد که دعای او مستجاب شده است؟ او از کجا می‌فهمد که باید قیام کند؟ آیا می‌دانی که در آن لحظاتی که قرار است دوران غیبت تمام شود، چه حوادثی روی می‌دهد؟ اگر دقّت کنی می‌بینی که امام به همراه خود یک پرچم آورده است. [۱] خدای من! آن پرچم خود به خود باز می‌شود. 🔹صدایی به گوش می‌رسد. این صدا از کیست؟ امام که مشغول دعا است، شخص دیگری هم در اینجا نیست، پس چه کسی است که سخن می‌گوید؟ گوش کن! آیا می‌شنوی چه می‌گوید؟ «ای ولیّ خدا، قیام کن! ». من این طرف و آن طرف را نگاه می‌کنم تا شاید گوینده این سخن را بیابم. عجب! این همان پرچمِ همراه امام زمان است، اکنون با قدرت خدا به سخن در آمده است. 🔹همسفرم! تعجّب نکن! مگر مقام امام زمان بالاتر از موسی نیست؟ مگر درخت به اذن خدا به سخن درنیامد و با موسی سخن نگفت؟ در اینجا هم به امر خدا، پرچم با امام زمان سخن می‌گوید. شمشیر امام را نگاه کن که خود به خود از غلاف بیرون می‌آید و با آن حضرت سخن می‌گوید: «ای ولیّ خدا قیام کن! ». 🔹نگاه کن، مسجد الحرام چقدر نورانی شده است! چه شوری بر پا شده است! فرشتگان دسته دسته به مسجد الحرام می‌آیند. در میان آنها فرشتگانی که در جنگ بدر به یاری پیامبر آمدند نیز حضور دارند. مسجد پر از صف‌های طولانی فرشتگان می‌شود. در این میان دو فرشته بزرگ الهی را می‌بینی، آنها جبرئیل و میکائیل هستند. جبرئیل با کمال ادب خدمت امام می‌رسد و سلام می‌کند و می‌گوید: «ای سرور و آقای من! اکنون دعای شما مستجاب شده است». 🔹اینجاست که امام دستی بر صورت خود می‌کشد و می‌فرماید: «خدا را حمد و ستایش می‌کنم که به وعده خود وفا کرد و ما را وارثِ زمین قرار داد». نگاه کن! چگونه امام با شنیدن سخن جبرئیل حمد و شکر خدا را می‌کند. پس من و تو هم باید شکرگزار خدا باشیم که روزگار سیاه غیبت به سر آمد و سپیده ظهور دمید. به نظر تو اوّلین کار امام در هنگام ظهور چیست؟ جواب یک کلمه بیشتر نیست: نماز. آری، امام در کنار کعبه می‌ایستد و نماز می‌خواند. 🔹شاید امام به شکرانه اینکه خدا به او اجازه ظهور داده است، نماز می‌خواند. و شاید او می‌خواهد با نماز از خدا طلب یاری کند؛ زیرا او راهی بسیار طولانی پیش روی خود دارد و نیازمند یاری خداست. وقتی نماز تمام می‌شود او از جای خود برمی خیزد و یاران خود را صدا زده و می‌گوید: ای یاران من! ای کسانی که خدا شما را برای ظهور من ذخیره کرده است به سویم بیایید. نگاه کن، ببین! یاران امام یکی بعد از دیگری، خود را به مسجد الحرام می‌رسانند. همه آنها کنار درِ کعبه دور امام جمع می‌شوند... اکنون امام به کعبه، خانه یکتاپرستی تکیه می‌زند و اوّلین سخنان خود را برای یارانش می‌گوید. او این آیه قرآن را می‌خواند: «بَقیَّةُ اللّه ِ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤمِنینَ». و سپس می‌فرماید: «من بَقیّةُ اللّه و حجت خدا هستم». 🔹می دانم که می‌خواهی بدانی معنای «بَقیّة اللّه» چیست. حتماً دیده ای بعضی افراد، وسایل قیمتی تهیّه کرده، آن را در جایی مطمئن قرار می‌دهند. آن وسایل، ذخیره‌های آنها هستند. خدا هم برای خود ذخیره ای دارد. او پیامبران زیادی برای هدایت بشر فرستاد. پیامبران همه تلاش خود را انجام دادند. ولی آنها موفق نشدند که حکومت الهی را تشکیل بدهند؛ زیرا هنوز مردم آمادگی آن را نداشتند. امام زمان ذخیره خداست تا امروز حکومت عدل الهی را در همه جهان برپا کند. آری، امام بَقیّةُ اللّه است، او ذخیره خداست. او یادگار همه پیامبران است. چه جمع زیبایی، یک شمع و سیصد و سیزده پروانه! آیا آن ستون نور را می‌بینی؟ یک ستون نور از بالای سر یاران امام زمان به آسمان رفته است. این ستون خیلی نورانی است. همه می‌توانند این نور را ببینند. این معجزه خدا و نشانه ظهور است. همه مردم دنیا، این نور را می‌بینند و دلشان شاد می‌شود.
۶ 💠شمشیری که کوه را متلاشی می‌کند ... 🔹نزدیک اذان صبح است و همه یاران امام زمان، برای خواندن نماز آماده می‌شوند. نماز برپا می‌شود. نسیم می‌وزد. وقت مناجات با خدای مهربان است. بعد از نماز، یاران می‌خواهند با ایشان بیعت کنند و پیمان ببندند. امام کنار درِ کعبه می‌ایستد و دست راست خود را باز می‌کند. آیا آن نور سفید را می‌بینی که در دست راست امام می‌درخشد؟ این نور بسیار زیبا و خیره کننده است، ولی با این حال هیچ چشمی را آزار نمی دهد. 🔹دقّت کن! در دست دیگر امام چه می‌بینی؟ گویا یک نامه در دست امام است. آری، این عهد و پیمانی است که پیامبر برای امام زمان نوشته است. پیامبر این پیمان را به امیرالمؤمنین علیه السلام داده است. سپس این پیمان نامه را امام حسن به ارث برده است و همین طور از امامی به امام دیگر و اکنون به امام زمان رسیده است. 🔹امام در حالی که دست راست خود را باز کرده است می‌فرماید: «این دست خداست.» آیا می‌دانی که منظور امام از این سخن چیست؟ امام این آیه را می‌خواند: «إنَّ الذینَ یُبایِعُونَکَ إنَّما یُبایِعُونَ اللّه َ: هر آن کس که با تو دست بیعت بدهد با خدا بیعت کرده است». 🔹آری، دست امام، دست خداست. خوب نگاه کن آیا می‌توانی اوّلین کسی را که با امام دست می‌دهد بشناسی؟ این جبرئیل است که خم می‌شود و دست مبارک امام را می‌بوسد و با او بیعت می‌کند و بعد از آن همه فرشتگان با امام بیعت می‌کنند. اکنون نوبت بیعت یاران است. امام رو به آنان می‌کند و می‌گوید: «شما باید از گناهان و زشتی‌ها دوری کنید و همواره امر به معروف و نهی از منکر کنید و هیچ گاه خون بی گناهی را به زمین نریزید. از ثروت اندوزی و تجمّل گرایی خودداری کنید، غذای شما، نان جو باشد و خاک بالشت شما». 🔹البته اگر یاران امام، این شرایط را بپذیرند، امام هم قول می‌دهند که هرگز همنشینی غیر از آنان انتخاب نکند. یاران این شرایط را قبول کرده و با امام بیعت می‌نمایند. 🔹همسفرم! در این سخنان کمی فکر کن! درست است که این سیصد وسیزده نفر در آینده نزدیک، فرمانروایان دنیا خواهند شد و هر کدام از آنان بر کشوری حکومت خواهند کرد؛ امّا عهد کرده اند که تمام عمر بر روی خاک بخوابند! بی جهت نیست که آنان به چنین مقامی رسیده اند و یار امام شده اند. این عهدی که امام با یاران خود می‌بندد؛ گوشه ای از آن عدالتی است که همه منتظرش بودیم. آری امام زمان از یاران خود بیعت می‌گیرد که بر اساس مفاهیم قرآن، عمل کنند. 🔹نگاه کن! از آسمان، شمشیرهایی نازل می‌شود. برای هر کدام از سیصد وسیزده نفر یک شمشیر مخصوص می‌آید. هر کسی شمشیر خود را برمی دارد. هیچ کس اشتباه نمی کند و شمشیر فرد دیگر را برنمی دارد؛ زیرا نام هر کس، بر روی شمشیرش نوشته شده است. عجیب است، بر روی هر شمشیر هزار کلمه رازگونه نوشته شده است. از هر کلمه، هزار کلمه دیگر فهمیده می‌شود. 🔹آنها از هر کلمه، هزار کلمه دیگر دریافت می‌کنند. خداوند برای یاران امام، این کلمات را آماده کرده است تا در موقعیت‌های مختلف از آن استفاده کنند. تعجّب در این است که چگونه یاران امام می‌خواهند با این شمشیرها با دشمنی بجنگند که انواع سلاح‌های پیشرفته را در اختیار دارد؟ نزد یکی از آنها می‌روم و این سوال را از او می‌کنم. او شمشیر خود را به من می‌دهد و می‌خواهد به آن نگاه کنم. شمشیر را می‌گیرم. هر کار می‌کنم نمی توانم تشخیص بدهم که از چه جنسی است. او می‌گوید: آیا می‌دانی با این شمشیر می‌توان کوه را متلاشی کرد! آری این شمشیر چنان قدرتی دارد که اگر آن را بر کوه بزنی، کوه را متلاشی می‌کند. 🔹و بارها افرادی از من سؤال کرده اند که امام زمان چگونه می‌خواهد با شمشیر، دنیا را در اختیار بگیرد؟ امروز من جواب آنها را یافتم، اگر شمشیر یاران امام، می‌تواند کوه را متلاشی کند، پس شمشیر خودِ امام چه کارهایی می‌تواند بکند؟ آری، در دست این فرمانده و لشکر بی نظیرش، اسلحه پیشرفته ای است که به شکل شمشیر است؛ امّا هرگز یک شمشیر ساده و از جنس آهن نیست، این یک اسلحه بسیار پیشرفته است. در این اسلحه چه خاصیّتی نهفته است؟ نمی دانم، فقط این را می‌دانم که می‌توان یک کوه را با آن متلاشی کرد. این اسلحه را خدا ساخته است و به راستی که دست خدا بالای همه دست‌ها است! 🔰ادامه دارد... ✍نویسنده: مهدی خدامیان آرانی
✌در آسـتانہ‌ے ظــهور✌
#تلنگر  📌بی‌تابی... 🔸 برای رفتن به جمکران بی‌تابی می‌کرد. عاشق جمکران بود. پس مرخصی گرفت و با همس
  📌 پزشک... 🔸 پزشک متخصص گفت: مریضتون باید زودتر عمل بشه. زن مستأصل پاسخ داد: پول عمل رو نداریم. اگه می‌شه عملش کنین تا پولش رو جور کنیم. پزشک بی‌حوصله گفت: ببرینش یه بیمارستان دولتی. اینجا یه بیمارستان خصوصیه. اول پول، بعد عمل! بفرمایید. نفر بعدی بیاد تو... پزشک، شب موقع نماز، دعای فرج می‌خواند. 👤 او هم خودش را می‌دانست! عج الله تعالی فرجه الشریف در نامه ای به شیخ مفید می فرمایند: سعی کنید اعمال شما (شیعیان) طوری باشد که شما را به ما نزدیک سازد و از گناهانی که موجب نارضایتی ما را فراهم نماید بترسید و دوری کنید.
🔴 وقتی رای ندهی چه می شود؟! عمروعاص ها پیروز می شوند... عمرو عاص به ابوموسی اشعری گفت: تورأی نده و من هم رأی نخواهم داد، تا با هم پیروز شویم! ابوموسی در انتخابات رای سفید داد ولی عمرو عاص به معاویه رای داد و پیروز انتخابات شد! مواظب عمروعاص ها باشیم...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 انواع حالات ما نسبت به امام زمان 🔵 ما نسبت به امام زمان ارواحنا فداه از چهار حالت خارج نیستیم: 1⃣ مهدی گریز 2⃣ مهدی گزین 3⃣ مهدی ستیز 4⃣ مهدی پذیر ... نشــانہ‌هـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہ‌هـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـاده‌ے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید... https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| ✘ مطمئناً و یقیناً اگر فقط همین یه کار رو همه انجام بدیم تا ظهور هیچ فاصله‌ای نداریم. نــام : مـــهدے(عج) ســن :۱۱۸۹ در فــراق اسـتان : صــاحب عــالم ولے از همہ جـا رانده شــده ` هـیچکس راهش نداد" https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| √ گلایه‌ی استاد شجاعی از بعضی خواص و علما ! نــام : مـــهدے(عج) ســن :۱۱۸۹ در فــراق اسـتان : صــاحب عــالم ولے از همہ جـا رانده شــده ` هـیچکس راهش نداد" https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
یجوری نباشیم که وقتی مولا اَزَمون پرسید واسه اومدنم چیکار کردی سرمون بندازیم پایین حرفی واسه گفتن نداشته باشیم ... نشــانہ‌هـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہ‌هـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـاده‌ے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید... https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
اینقدر گوشهایمان را از دنیا و سختیهایش پر کرده‌اند اینقدر چشمانمان را به زرق و برق و مادیات و فانی‌های دنیا پر کرده‌اند اینقدر به زبونمون انداحتند در دعاهایمان مال و دنیا را طلب کنیم که... که فراموش کردیم امام زمان(عج) داریم... فراموش کردیم کجاست و چرا غایبه و چرا اینهمه بلا داره سرمون میاد اینقدر اسیر این بازی دنیا و هوس خود و سختی‌های دنیا شدیم که از آسمان و امام زمانمون ‌دور و دور و دور شده‌ایم چه داره سرمون میاد؟!!! غرق دنیا داریم میشیم غافل از امام و مأموریتی که به ما شیعیان داده!! چقدر راحت سرگرم تلویزیون و فوتبال و بازیها و ظواهر دنیا شدیم که نور درون سینه‌ی خودمونو راحت پوشونده‌ایم! شیعه شیعه شیعه فراموش نکن آخرالزمانه! فراموش نکن دوران امتحانه! فراموش نکن چندین سال پیش راجب این اتفاقات و سختی آخرالزمان و این گناهانی که امروزه داریم میبینیم هشدار داده شدیم! به ما گفتن منتظر آخرالزمان باشید که قرار ایمانها امتحان بشه و غربال بشید شدید! شیعه تو اهل گناه نیستی اهل دنیا و این زمانه و اینجا نیستی درگیر نشو و برای اومدن امامت تلاش کن... " !!! بچہ شیعہ کجـای کـارے؟ او منتـظر توست!!! https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
دیروز به دانش آموزی که مشق ننوشته بود بعنوان جریمه گفتم ۱۰۰تا صلوات بنویس! اومد با شوق گفت آقا نوشتم... اینم صلوات...🤦‍♂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دهباشی دعای فرج.mp3
4.99M
📿 دعای فرج (الهی عظم البلاء) 🔺️با نوای مهدی 👌بخوان دعای فرج دعا اثر دارد 👌 دعا کبوتر عشق است بال و پر دارد https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این پست هر شب تکرار می شود ❤ یک فاتحه و توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (ع) و حضرت نرجس (س) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (عج) ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیه الله فی ارضه* به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد. ♥️ @zoohoornazdike
💠میرزا جوادآقا ملکی تبریزی؛ 🔸چگونه شخص عاقل راضی می شود خود را از اين همه فضيلت، محروم نمايد و به خسارت و رذائل ديگر که نتيجه ترک نماز شب است آلوده کند؟! 🔸چگونه شخص عاقل راضی می شود که شرافت مناجات با خداوند ملک جبار و لذت انس با او و لذت درخشش نور او و کرامت هم نشينی با او را به خاطر استراحت چند ساعت از شب، از دست بدهد؟! 🔸رسول خدا (صلی الله عليه و آله و سلم) فرمودند:«بهترين شما صاحبان عقل هستند.» عرض شد يا رسول الله!صاحبان عقل چه کسانی اند؟ فرمودند«اهل نماز شب هنگامی که مردم در خواب فرو رفته اند.» 📚بحار الانوار، ج۸۴، ص۱۵۸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸حکایت شنیدنی از شفا یافتن محیی الدین اربلی به دست عجل الله فرجه... 👌بسیار زیباست 👈حتما ببینید و نشر دهید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✌در آسـتانہ‌ے ظــهور✌
فصل اول : خداحافظ بهار! قسمت سوم آدرس خانه ی برادرم را به مأمور پشت فرمان دادم. حرکت کردیم. از گذش
فصل اول : خداحافظ بهار! قسمت چهارم وضع مالی دایی خیلی خوب بود؛ درست برعکس ما که وضعیت مالی بدی داشتیم. خانه یکی بودیم، اما سفره ناهار و شاممان جدا بود. هرچه داشتیم و نداشتیم دور هم داخل اتاق خودمان می خوردیم و لب به شکایت باز نمی کردیم. گاهی تکه ای نان خشک و یک کاسه دوغ، غذای چند روز ما بود. سال به سال رنگ برنج و گوشت را نمیدیدیم. غیرت مادرم اجازه نمیداد سربار کسی باشیم و دایی کمکمان کند. دایی هم که به خوبی اخلاق خواهرش دستش آمده بود، زیاد اصرار نمی کرد. دایی یک پسر به نام رضا و پنج دختر داشت. ارتشی و طرفدار سرسخت شاه بود. سه دخترش را فرستاده بود خانه ی بخت و چند نوه قد و نیم قد هم داشت. بچه های دایی اهل درس و مدرسه بودند، اما مادرم به ما اجازه درس خواندن نمیداد و میگفت: «دوست ندارم بچه هام پاشون به مدرسه ی بی حجابا باز بشه! » روایت زندگی زهرا همایونی؛ مادر شهیدان 📙
فصل اول : خداحافظ بهار! قسمت پنجم یک روز بعدازظهر با سحر، دختر کوچک دایی رفتیم سر چاه آب بکشیم. مادرم با خواهش و التماس من راضی شد همراهش بروم. جز برای شستن لباسها و آب آوردن، حق بیرون رفتن از خانه را نداشتم. تماشای مردم کوچه و خیابان، و ماشین ها برایم جذاب بود. رسیدیم سر چاه، طناب از دست دختر دایی سُر خورد و سطل افتاد داخل چاه. کاری از دستمان برنمی آمد؛ دست از پا درازتر برگشتیم خانه. دایی کمی بدخلقی کرد و سر همه غر زد. مادرم دستم را گرفت و با خود به داخل اتاق برد. نگاه تندی به من کرد، از آن نگاه هایی که هزار جور حرف و کنایه پشتش بود. در اتاق را چهار قفله کرد و یک دل سیر کتکم زد. گفت: «تو باعث شدی داییت ناراحت بشه! بهت گفتم نرو، اما گوش ندادی. » جانش برای برادرش در میرفت. عشق عجیبی به هم داشتند! فردایش رفتیم حمام عمومی. مادرم کبودی های تنم را که دید، به گریه افتاد. زد پشت دستش و گفت: «الهی که دستم چلاق بشه! من این بلا رو سر تو آوردم زهرا جان؟! » سرم را پایین انداختم و چیزی نگفتم. از اشک هایش معلوم بود از کار دیروزش ناراحت شده. همان شد اولین و آخرین کتک خوردن من از مادر دلنازکم. از آن روز به بعد هیچوقت دست روی من بلند نکرد. من هم حواسم را جمع میکردم تا حرف مادرم را زمین نگذارم و جز چشم چیزی نگویم. روایت زندگی زهرا همایونی؛ مادر شهیدان 📙
فصل اول : خداحافظ بهار! قسمت ششم مادرم به واسطه ی پاکی و صداقتش خیلی مورد اعتماد کسانی بود که برایشان کار می کرد. هیچوقت حرفش را زمین نمی انداختند. خیلی اوقات برای جهیزیه نیازمندان یا غذای ایتام کمک جمع می کرد؛ این در حالی بود که خودمان برای ساخت خانه کلی زیر قرض بودیم و نیاز به کمک داشتیم. همه جز برادرم باید کار میکردیم تا بدهی دایی را پرداخت کنیم؛ اما مادرم باز از کمک به نیازمندان غافل نبود. به پیشنهاد یکی از دوستان مادرم، قرار شد من برای کار به خانواده ای معرفی شوم که زن و شوهری تنها بودند. مادرم ابتدا راضی نبود. سن و سالی نداشتم؛ هنوز چهارده سالَ هم نشده بود. کلی از خوبیهای آن خانواده گفت تا مادرم رضایت داد فقط برای یک سال به آنجا بروم. دوری از مادری که شبانه روز کنارش بودم و حتی برای یک روز بین ما جدایی نیفتاده بود، خیلی سخت بود؛ اما چاره ای نداشتم. مادرم برای اینکه زیر دِین کسی نباشد، با آبرو زندگی میکرد و شبانه روز زحمت می کشید. پای اجاق خانه ی مردم عرق میریخت و بدون اینکه حتی یک قاشق از آن غذا را بخورد، گرسنه به خانه بر میگشت. به نان و پنیر ساده خودش که با پول حلال می خرید راضی بود. پا روی دلم گذاشتم، بغضم را قورت دادم و به مادرم گفتم: «نگران نباش مامان! من میتونم تنهایی کار کنم؛ خیالت راحت. » روایت زندگی زهرا همایونی؛ مادر شهیدان 📙
فصل اول : خداحافظ بهار! قسمت هفتم یکی از دل خوشی های هر روز من این بود که صبح منتظر بیدار شدن آسیه خانم از خواب باشم. وقتی از اتاق بیرون می آمد و گوشواره های طلا در گوشش تکان می خورد، قند در دلم آب می شد. عاشق این بودم که برق و انعکاس نور طلاییشان با چشمم بازی کند. حسرتِ داشتن یک جفت گوشواره به دلم مانده بود. یک روز آسیه خانم گفت: «زهرا جان! چرا همه ی پولت رو میدی به بابات؟! حداقل ده تومن برای خودت پس انداز کن. مگه دوست نداری گوشواره داشته باشی؟! پولت رو جمع کن برات گوشواره بخرم. » پیشنهاد آسیه خانم چند روز ذهنم را درگیر کرده بود. نمیدانستم چطور به بابا بگویم دلم گوشواره می خواهد. مثل همیشه سر ماه، بابا به موقع آمد تا حقوقم را بگیرد. برای شب کلی میهمان داشتیم و حسابی سر من شلوغ بود. موقع رفتن بابا گفتم: «بابا جان! میشه اجازه بدی ده تومن از پولم رو پس انداز کنم؟! میخوام برای خودم گوشواره بخرم. » چشم غره ای به من رفت که کم مانده بود قبض روح شوم. فوری از جلوی چشمش دور شدم تا مرا نبیند. شب از میهمانان پذیرایی کردم و فوری برگشتم داخل آشپزخانه و مثل ابر بهار اشک ریختم. کلی بدو بیراه حواله ی خودم کردم. من که میدانستم وضعیت مالی بدی داریم، چرا همچین حرفی به بابا زدم؟! آن شب تا صبح هق هق را هم به گریه هایم اضافه کردم. روایت زندگی زهرا همایونی؛ مادر شهیدان 📙
فصل اول : خداحافظ بهار! قسمت هشتم چیزی تا پایان یک سال کارگری من نمانده بود. یک روز مشغول نظافت خانه بودم، میز عسلی را کنار کشیدم تا زیر فرش را جارو بزنم، یک دفعه سنگ مرمر روی میز افتاد زمین و شکست! آسیه خانم به طرفم دوید. عصبانی شد و سرم داد کشید. تا آن روز عصبانیتش را ندیده بودم. به زور خودم را نگه داشتم تا گریه نکنم. نفسم بالا نمی آمد، بغض کردم. زل زد به من، نیشخندی شیطانی زد و گفت: «زهرا! چرا حواست رو جمع نمیکنی؟! می دونی پولش چقدره؟! میتونی خسارت این میز گرون قیمت رو بدی یا نه؟! فکر خونه رفتن رو از سرت بیرون کن! » چشمانم سیاهی رفت. نزدیک بود از حال بروم. تلفن را برداشتم و شماره ی محل کار مادرم را گرفتم. مادرم فوری خودش را به آنجا رساند و به آسیه خانم گفت: «خانوم! ارزش دختر من خیلی بیشتر از ایناست! بگو پول میز چقدر میشه تا بدم. » آسیه خانم گفت: «خسارت میز صد تومن میشه. » مادرم جا خورد! پول زیادی بود؛ بیشتر از حقوق یک ماه من! نداشت که پرداخت کند. آسیه خانم گفت: «اگه میخوای دخترت رو ببری، باید خسارت میز رو بدی؛ وگرنه...! » چسبیدم به مادرم و گفتم: «نه! مامان نمی خواد منو ببری. می مونم، دوست ندارم بری به خاطر من پول قرض کنی. » مادرم دستی روی سرم کشید و گفت: «گریه نکن دخترم! پول رو جور می کنم؛ اصلا میرم به داییت میگم. نمیذارم اینجا بمونی. » با اینکه آسیه خانم زن خوبی بود و هیچوقت به من سخت نمی گرفت، اما برایم عجیب بود با آن همه ثروت و دارایی، چرا به خسارت این میز قدیمی پیله کرده. مرا به گوشه ای از خانه برد و گفت: «زهرا جان! اینجوری گریه نکن دخترم! جیگرم پاره شد. پول ارزشی نداره، صدتا میز فدای سرت. من شکستن میز رو بهونه کردم تا تو بیشتر پیشم بمونی! نمی خوام تو رو از دست بدم عزیزم. » با حرفهایش خیالم را راحت کرد. از طرفی هم شرط خروج من از آن خانه پرداخت خسارت شده بود! دلم نمی خواست مادرم با این همه گرفتاری، خسارتی که من به آنها زدم را پرداخت کند. به مادرم گفتم میمانم! هرچه اصرار کرد، قبول نکردم خسارت را پرداخت کند. آسیه خانم هم با مادرم صحبت کرد تا بالاخره راضی شد برای یک سال دیگر در آن خانه بمانم. روایت زندگی زهرا همایونی؛ مادر شهیدان 📙
بسم الله الرحمن الرحیم حی و یاقیوم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚در بيمارستان ها وقت شام و ناهار ، غذاها خيلي متفاوت است . به يك نفر سوپ، چلوكباب و دسر مي دهند و به يك كسي فقط سوپ مي دهند و به يك نفر حتي سوپ هم نمي دهند و مي گويند كه فقط آب بخور به يك كسي مي گويند كه حتي آب هم نخور جالب است كه هيچ كدام از اين بيماران اعتراض ندارند زيرا آنها پذيرفته اند كه كسي كه اين تشخيص ها را داده است طبيب است و آن كسي كه طبيب است حكيم است . پس اگر خدا به يك كسي كم داده يا زياد داده ، شما گله و شكوه نكنيد كه چرا به او بيشترداده اي و به من كمتر داده اي . بلکه از فضل و کرمش بخواهید تا به شما نیز ببخشد... زیرا که اين كارها روي حساب و حكمت است... 🌻و به حکمت خداوند اعتماد کنیم... 🤍بگو: خدایا! ای مالک همه موجودات! به هر که خواهی حکومت می دهی و از هر که خواهی حکومت را می ستانی، و هر که را خواهی عزت می‌بخشی و هر که را خواهی خوار و بی مقدار می کنی، هر خیری به دست توست، یقیناً تو بر هر کاری توانایی. (26) سوره آل عمران 🍃