🔴عملیات ترکیبی گردانهای قسام علیه اشغالگران اسرائیلی در شرق رفح
🔻گردانهای قسام شاخه نظامی حماس دست به عملیاتی ترکیبی علیه اشغالگران اسرائیلی در شرق رفح زد.
🔻قسام اعلام کرد طی یک عملیات ترکیبی همزمان در نزدیکی مسجد الدعوه در شرق رفح، ساختمانی را که گروهی از نیروهای اشغالگر اسرائیلی در داخل آن حضور داشتند با راکت ضد استحکامات TBG هدف قرار داده سپس یک نفربر اسرائیلی را در کنار این ساختمان با راکت ضد زره یاسین ۱۰۵ هدف قرار داده است و به دنبال آن گروهی از نیروهای پیاده ارتش اشغالگر را در کنار این نفربر با راکت ضد نفر هدف قرار داده و همه این نیروها را به هلاکت رسانده و مجروح کرده است.
#ظــهور_نــزدیکہ...
نشــانہهـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہهـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـادهے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید...
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ذیقعده شد و بهار ایران آمد
در مشهد و قم دو گنج پنهان آمد
در روز یکم کریمه آل رسول
در یازدهم شاه خراسان آمد
🎊💞 ولادت با سعادت #حضرت_معصومه سلام الله علیها و #روز_دختر مبارک باد 🎊💞
* #ذی_القعده #ذی_الحجه
بسمه تعالی
🔻همانطور که مستحضرید از اول ماه ذیالقعده تا آخر دهه ذیالحجه (۴۰روز) در بین اهل معرفت حائز اهمیت بوده و بزرگان به استفاده از این فرصت مبارک، تاکید میکردهاند.
🔸سال ۹۵ در پی درخواستهای مکرر اعضای کانال مبنی بر انتشار توصیهای از حجتالاسلام و المسلمین ناصری در مورد اربعین موسوی؛ از محضر ایشان درخواست توصیهای شد که ایشان خطاب به اعضای محترم کانال مرقومهای دقیق و قابل تامل لطف نمودند.
📜متن مرقومه:
بسم الله الرحمن الرحیم
«و واعدنا موسی ثلاثین لیله و اتممناها بعشر»
کلمه لیله در این آیه شریفه قابل توجه است.
۴۰ شب بوده
از مرحله «و باللیل افلا تعقلون» تا «و نجّیناهم بسحر» راهی است که همت، سعی و تلاش میخواهد.
نافله شب، تلاوت قرآن، ذکر استغفار و توسل به حضرت بقیة الله روحیلهالفداء بهترین وسیله و اسباب این حرکت آسمانی است.
البته با ثبات قدم که حال ثابت از عمل صالح ثابت حاصل آید.
و من الله التوفیق
جعفر ناصری
چهاردهم مردادماه ۱۳۹۵
آخر شوال ۱۴۳۷
#خـــدایا_امام_مـن_کجـاست
#برسان_بحق_دُخت_فاطمة_الزهــرا
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
🌺 زیباترین فراز زیارتنامه حضرت معصومه سلام الله علیها
🔵 أَسْأَلُ اللهِ أَنْ یُرِیَنَا فِیکُمُ السُّرُورَ وَ الْفَرَجَ
🔴 از خدا می خواهم روز فرج و شادی شما را به ما نشان دهد.
#امام_زمان
#خـــدایا_امام_مـن_کجـاست
#برسان_بحق_دُخت_فاطمة_الزهــرا
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پرچمت بالاست خانم دکتر طناز بحری 🇮🇷
کسی که حقوق 10 هزار یورویی داشت و رئیس کلینیک هماتولوژی بیمارستان آراسموس هلند بود. ولی این موقعیت رو به خاطر وطنش رها کرد و به ایران برگشت.
#روز_دختر_مبارک
#خـــدایا_امام_مـن_کجـاست
#برسان_بحق_دُخت_فاطمة_الزهــرا
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
🔴 رسانه عبری: حسن نصرالله به وعدههایش عمل میکند، از زمانی که ما عملیات در #رفح را شروع کردیم، حزب الله نیز حملات خود را #تشدید کرده
🟣 کانال ۱۲ عبری: #حزب_الله پیشنهاد فرانسه برای حل و فصل با #اسرائیل را رد کرد.
🟤 تلویزیون رژیم صهیونیستی گزارش داد که حزبالله امروز دستکم ۴ سازه را در شمال فلسطین اشغالی با موشکهای ضدتانک منهدم کرده و فقط در یک عملیات، دستکم ۷ قلاده از افسران ارشد اطلاعاتی رژیم را به هلاکت رسانده
✍ نبرد در محور شمالی فلسطین اشغالی، به طرز خیرهکنندهای توسط #حزبالله تشدید گردیده. حزبالله آماده رویارویی تمامعیار با صهیونیستهاست. رویارویی در بهترین زمان ممکن؛ #افکار_عمومی جهان علیه صهیونیستها، تشدید اختلافات بین دولت بایدن و دولت نتانیاهو و ارتشی خسته و بیانگیزه در جبهه #غزه
💚 السلام علیک یا صاحب الزمان 🇮🇷🇵🇸
#جنگ_شیعه_اسرائیل #لبنان #فلسطین
#خـــدایا_امام_مـن_کجـاست
#برسان_بحق_دُخت_فاطمة_الزهــرا
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔵 لبیک حضرت معصومه به امام زمانش
🌺 ولادت حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها بر همه منتظران مبارک باد.
#خـــدایا_امام_مـن_کجـاست
#برسان_بحق_دُخت_فاطمة_الزهــرا
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥رهبر انقلاب: هر چه تعداد آرا بیشتر باشد مجلس قویتر است
#ظــهور_نــزدیکہ...
نشــانہهـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہهـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـادهے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید...
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#نماهنگ | قاب لبخند
🔹هدیه امام رضا علیهالسلام به دخترانش
🌺روز دختر مبارک
#خـــدایا_امام_مـن_کجـاست
#برسان_بحق_دُخت_فاطمة_الزهــرا
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این جمعه هم رفت مولایم نیامد😔
ای غروب جمعه مولایم چه شد...😔
#خـــدایا_امام_مـن_کجـاست
#برسان_بحق_دُخت_فاطمة_الزهــرا
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
از_حضرت_عباس_یاد_بگیریم_امام_زمان.mp3
3.01M
گوشیت رو بده تا بگم نوکری یا نه...!
نــام : مـــهدے(عج)
ســن :۱۱۹۰ در فــراق
اسـتان : صــاحب عــالم ولے از همہ جـا رانده شــده ` هـیچکس راهش نداد"
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 انتشار تصویر جدید از کتابخانه شخصی رهبر انقلاب
🔹️همزمان با ایام برپایی نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران، انتشارات انقلاب اسلامی تصویر جدیدی از رهبر انقلاب را که در کتابخانه شخصی ایشان ثبت شده است، منتشر کرد.
#خـــدایا_امام_مـن_کجـاست
#برسان_بحق_دُخت_فاطمة_الزهــرا
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
دهباشی دعای فرج.mp3
4.99M
📿 دعای فرج (الهی عظم البلاء)
🔺️با نوای مهدی #دهباشی
👌بخوان دعای فرج دعا اثر دارد
👌 دعا کبوتر عشق است بال و پر دارد
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این پست هر شب تکرار می شود ❤
یک فاتحه و توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (ع) و حضرت نرجس (س) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (عج)
ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیه الله فی ارضه*
به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد. ♥️
@zoohoornazdike
🔴 حضرت معصومه (س) همه را شفاعت میکنند
🔵 علامه مصباح یزدی (ره):
🌕 من مکرر این تعبیر را از مرحوم آیت الله بهجت رضوانالله علیه شنیدم؛ ایشان بعضی از مطالب را یک مقداری با ابهام میگفتند که اشخاص و ابطال قضیه درست شناخته نشوند، مصلحت میدانست میفرمودند، سؤال شد، چه کسی سؤال کرد نمیفرمودند که چه کسی هست، از چه کسی سؤال کرد، آن را هم نمیفرمودند؛ سؤال شد که حضرت معصومه سلامالله علیها فقط برای مردم قم شفاعت میکنند یا برای همه مسلمانها؟ جواب دادند برای مردم قم میرزای قمی کافی است، حضرت معصومه برای همه شفاعت میکنند. گویندهای میگفت اگر ما شیعیان برکات این قبر مطهر و این مزار شریف را می دانستیم و درست درک میکردیم شاید اطراف صحن حضرت معصومه الان یک خندقی شده بود از بس از خاک این اطراف برای تبرک بر میداشتند منتها آن طوری که باید و شاید ما معرفت نداریم که در کجا زندگی میکنیم.
📚بیانات علامه مصباح در جمع خادمان حرم امام رضا (ع)
#خـــدایا_امام_مـن_کجـاست
#برسان_بحق_دُخت_فاطمة_الزهــرا
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
✌در آسـتانہے ظــهور✌
🍂ای مانده از تبار ولایت به جا فقط چشم انتظار مانده عدالت تورا فقط... 🍂ای آخرین سلاله ی حیدر ، امام
🖇͜͡🎀
🌱از بزرگان نقل شده که آنقدر حضرت معصومه سلام الله علیها دختر خوب و شایسته ای برای امام کاظم علیه السلام بود که میلاد ایشان روز دختر نام گرفت.
🎀✨🎀✨🎀✨🎀
👌درست است که سالهاست یتیم آل محمدیم و چشمانمان جمال نورانی پدرمان اباصالح المهدی عجل الله فرجه را ندیده😔
اما نمیدانم امام زمان علیه السلام از ما راضی ست یا نه؟
نمیدانم ما را به عنوان دختر خود می پذیرد یا نه؟
نمیدانم تا به حال با کارهایمان باعث لبخند امام زمانمان شده ایم یا نه🤔.
اما مولا جان
یا اباصالح المهدی
با همه بدی هایمان دختریم و وابسته به پدر.🌺
کاش ظهور میکردی و با مهربانی پدرانه ات بدی هایمان را میبخشیدی و ما را دختران شایسته ای برای خودت تربیت میکردی.
زودتر برگرد بابای مهربان که دخترانت سالهاست منتظرند روز دختر را در کنار شما جشن بگیرند. 💚
#روز_دختر
#میلاد_حضرت_معصومه
#خـــدایا_امام_مـن_کجـاست
#برسان_بحق_دُخت_فاطمة_الزهــرا
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
✌در آسـتانہے ظــهور✌
💗رمان سجاده صبر💗قسمت84 سهیل از توی آیینه نگاهی به بچه ها انداخت و لبخندی زد، بعد زیر چشمی نگاهی به
💗رمان سجاده صبر💗 قسمت85
بعد هم موبایلش زنگ زد و مشغول صحبت شد. فاطمه دوباره نگاهی به خونه انداخت، چه میشد کرد، همیشه که زندگی روی یک خط حرکت نمیکنه، پستی و بلندی داره، اینم یکی از اون پستی هاش ... شایدم سکوی پرتابش برای
رسیدن به بلندی هاش
فورا آینه کوچیک و قرآن جیبیش رو از توی کیفش در آورد و لبه پنجره بزرگی که توی هال بود گذاشت و پنجره
رو باز کرد، بوی خوش بهارنارنج مستش کرد. یک نفس عمیق کشید که احساس کرد تمام وجودش پر شده از عطر
بهار نارنج
نگاهی به دور و برش انداخت، جارویی که اونجا بود رو برداشت و پر انرژی گفت:
+خوب خدا جون، این روی زندگی
رو هم نشونم دادی، حالا ببین چقدر قشنگ با سازت میرقصم. دست کم نگیر ما رو داش خدا ...
خودش هم از حرفاش خندش گرفت ... مشغول جارو زدن خونه شد...
***
+خونه کوچیکیه، اما قشنگه ... آدم یاد خونه مادر بزرگها میفته ... کارت چی شد؟ جور شد؟
-نه، رفتم شرکت پیام. اما نمیتونم اونجا استخدام بشم یا حتی فیش حقوقی داشته باشم... فعلا فقط میتونم به عنوان روز مزد توی شرکتشون کار کنم... اونم فقط به خاطر اینکه پیام دوستم بود، و اسمم رو توی لیست کارمنداشون وارد
نکرد، والا چون تحت پیگردم هیچ جایی بهم کار نمیدادن.
+خوب کارش که سخت نیست؟ چقدر بهت حقوق میدن؟
-کارش سخته چون در واقع من اونجا هیچ کاره ام، هر کاری دیگران داشته باشن باید انجام بدم، حقوقش هم خیلی کمه
فاطمه فکری کرد و گفت:
+ کامران نتونست ثابت کنه اون مدارک جعلیه؟
-نه، فعلا که خبری نیست، نقشه اون زنیکه احمق بی عیب و نقص بود.
فاطمه با شنیدن اسم اون زن شاخکهاش فعال شد، توی تخت غلطی زد و رو به سهیل چرخید و گفت:
+ کدوم زن؟
سهیل کمی فکر کرد، حالا اینجان، همه چیزش رو از دست داده بود، داشت از صفر شروع میکرد، عین روز اول
زندگیشون، شاید هم بدتر از اون روزها، یک چیزهایی مثل همون زمانها بود، خودش بود و فاطمه ای که خدای
آرامشش بود، یه چیزهایی هم اضافه شده بود، دو تا موجود کوچولوی دوست داشتنی ... یک چیزهایی هم کم شده
بود ... اعتماد فاطمه .... دیگه نمی خواست چیزی رو مخفی کنه، حالا که زندگی بهش گفته بود از صفر شروع کن،
دلش می خواست زندگی مشترکش رو با فاطمه هم از صفر شروع کنه، بدون فکر کردن به روزهای بدی که پشت
سر گذاشتند...
بعد از چند لحظه مکث همه چیز رو به فاطمه گفت، در خواست شیدا، رد کردنش، پاپوش درست کردن براش و ...
وقتی فاطمه این حرفها رو شنید، دستش رو گذاشت روی سینه سهیل و گفت:
+ تو تمام این مدت این حرفها رو اینجا
نگه داشتی و به من چیزی نگفتی؟ ... دلت اومد؟ ... یعنی من حتی سنگ صبورت هم نمی تونستم باشم؟
سهیل توی دلش گفت:
- دیوونه تو تمام زندگی منی، سنگ صبور چیه؟ من بدون تو میمیرم...
اما بدون اینکه از احساساتش چیزی بگه، از چرخه زندگی گفت:
- بازی زندگی رو میبینی؟ یک روز همه چیز داشتیم و
الان هیچی نداریم ...
فاطمه همچنان که سینه سهیل رو نوازش میکرد گفت:
+من برعکس تو فکر میکنم، یک عمر هیچ چیز نداشتی و الان...
شاید داری کم کم یک چیزهایی به دست میاری.
💗رمان سجاده صبر💗قسمت86
سهیل پوزخندی زد و گفت:
- چی میگی؟! ثمره یک عمر تلاش و کارم دود شد و رفت هوا، زندگیم از صفر شروع شد، عین روز اولی که از دانشگاه فارغ التحصیل شدم و هیچ چیز نداشتم
+اینی که میگی بده؟ همه آدمها آرزوشونه خدا یک بار دیگه برشون گردونه سر نقطه صفر تا بتونن دوباره از اول شروع کنن، بعدش هم چی رفت هوا؟ یک خونه؟ ثمره کل زندگیت یک خونه بود؟ ثمره زندگیت کارمند یک شرکت معتبر بودن بود؟
سهیل سکوت کرد، داشت با خودش فکر میکرد. فاطمه دوباره گفت:
+شاید خدا داره بهت یاد میده جور دیگه ای
زندگی کنی، که آخرش به قول خودت یک زن نتونه ثمره شو ازت بگیره.
سهیل دست فاطمه رو از روی سینش گرفت و گفت:
- این وسط تو و بچه ها بیشتر از همه اذیت شدید ... فاطمه ... تو احساس شکست نمیکنی؟
+ تو تمام زندگی منی، من به خاطر یک رسم به خاطر یک آرزو، به خاطر یک عادت، به خاطر گذران زندگی باهات ازدواج نکردم ... من به خاطر یک قانون، به خاطر یک تعهد، به خاطر عشق باهات ازدواج کردم ... تا زمانی که من
فاطمه ام و تو سهیل من، علی و ریحانه هم بچه هام، هیچ چیز باعث نمیشه احساس شکست کنم... ثمره زندگی من با عوض شدن خونه زندگیم از بین نمیره، نگران من نباش
سهیل برگشت و توی تاریکی شب نگاهی به فاطمه انداخت، دستش رو توی موهای فاطمه برد و گفت:
- کی گفته زن یک موجود ضعیفه ... احساس میکنم تو از همه دنیا قوی تری ...
فاطمه کودکانه خندید و گفت:
+بله خیلی هم قوی ام، حاضرم فردا باهات کشتی بگیرم ضعیفه
سهیل همچنان که موهای فاطمه رو نوازش میداد لبخندی زد و فاطمه رو به آغوشش کشید و مشغول بوسیدن لبهای کوچکش شد ...
چند ماه گذشته بود و اول مهر بود، روزی که علی باید برای اولین بار قدم به مدرسه میگذاشت، فاطمه بعد از اینکه ریحانه رو برده بود خونه همسایه بغلیشون برگشت و آینه و قرآن به دست جلوی در ایستاد و برای پسرش دعا میکرد که سهیل گفت:
- بابا بیاین دیگه، دیر شد.
فاطمه نگاهی به سهیل که جلوی در توی ماشین نشسته بود کرد و گفت:
+ باشه، چند لحظه صبر کن.
بعد هم در همون حال دعا خوندن نگاهی به چهره زیبای علی که کنارش ایستاده بود کرد. بعد چند لحظه گفت:
+ بیا مامان جان، این قرآن رو ببوس.
قرآن رو پایین نگه داشت، علی مثل مادرش چشماش رو بست و عاشقانه بوسه ای به قرآن زد.
فاطمه جوری که صورتش مقابل صورت علی قرار بگیره روی پاهاش نشست و گفت:
+نگران که نیستی؟
-نه مامان جون
- میدونستم. چون تو همیشه پسر خیلی قوی ای بودی، قبل از این که از این در بری بیرون یک قولی بهم میدی؟
-چه قولی؟
+قول میدی که از همین امروز اونقدر تلاش کنی که قوی بشی و خدا انتخابت کنه؟
علی کمی فکر کرد و با لحن کودکانه ای گفت:
- که بشم یار امام زمان؟
فاطمه که میدید تربیتش جواب داده خوشحال لبخندی زد و گفت:
+ آره، خودت که میدونی امام زمان منتظرته.
علی مغرورانه گفت:
-باشه مامان، قول میدم. فاطمه پیشونی پسرش رو بوسید و از زیر قرآن ردش کرد، هر دو سوار ماشین شدند و حرکت کردند.
💗رمان سجاده صبر💗قسمت87
-خودت بر میگردی یا بمونم برسونمت خونه؟
+نه، یه ذره توی مدرسه شون وای میستم، بعدش خودم میرم خونه، تو برو به کارت برس، ظهرم خودم برش
میگردونم.
-باشه، امروز دیر میام، بعد از شرکت میخوام برم با چند تا باغدار صحبت کنم.
+-به نظرت قبولت میکنن؟ اونها که نمیشناسنت
-از الان تا زمستون که وقت در برداشت پرتغالاست وقت زیاده که اعتمادشون رو جلب کنم، فعلا محصولات
تابستونیشون رو میخرم، که هم قیمتشون کمتر و با پولی که دارم میتونم بخرم هم اینکه میتونم واسه مرکباتشون
سرمایه گذاری کنم و اعتمادشون رو جلب کنم ... از پسش بر میام
+آره، مطمئنم از پسش بر میای
سهیل توی مدت این چند ماه تونسته بود ساز و کار شرکت پدر پیام دوستش رو در بیاره و قصد داشت به جای کار
کردن برای اونها کم کم مستقل بشه، برای همین تصمیم داشت با باغدارها صحبت کنه و محصولاتشون رو بخره و
توی بازارهایی که تونسته بود راه ورودشون رو پیدا کنه، بفروشه ... امید زیادی داشت و انرژی خیلی زیادتر،
احساس میکرد دیگه چیزی توی زندگیش نیست که بخواد ازش بترسه یا پنهانش کنه ... بعد از اون زمین خورن
وحشتناک میخواست بلند شه، قوی تر و مطمئن تر.
فاطمه از این که میدید سهیل تمام غرور وکلاسی که توی شهر خودشون داشت رو کنار گذاشته و عین یک مرد
معمولی سخت کار میکنه و دیگه براش مهم نیست که سوار ماشین چند میلیونی بشه یا اینکه کاری داشته باشه که
اتوی شلوارش به هم نخوره خوشحال بود ...
+سهیل بعد از اون اتفاقات و ورشکستگی
بهم ثابت شد که خیلی تکیه گاه محکمی هست، با تو هیچ وقت زندگیم رو هوا نمیمونه
سهیل چند لحظه ساکت شد، توی وجودش احساس غرور میکرد، با این که خودش هم دلیلش رو میدونست اما
دوست داشت باز هم از زبون فاطمه بشنوه، برای همین گفت:
-چرا؟
+چون دیدم تو به خاطر زن و بچت، به خاطر زندگیت حاضر شدی دست به کارهایی بزنی که برات خیلی سخت بود
... خدایا شکرت
سهیل چیزی نگفت، اون هم توی دلش خدا رو شکر کرد، به خاطر وجود همسری که وجودش توی هر شرایطی مایه
آرامشش بود.
بعد ازاینکه به جلوی مدرسه رسیدند، سهیل از ماشین پیاده شد و علی رو در آغوش گرفت و گفت:
-میبینم که پسر
بابا انقدر بزرگ شده که داره میره مدرسه. به جمع مردا خوش اومدی پهلوون.
بعد هم دستش رو به سمت علی دراز کرد، علی دست پدرش رو گرفت و مقتدرانه لبخندی زد. سهیل هم دوباره علی
رو بوسید و در حالی که راهیش میکرد گفت:
-ببینم چیکار میکنی ها! پسر من قوی ترین پسر دنیاست.
علی که جلوتر از فاطمه راه میرفت دستی برای پدرش تکون داد و برخلاف همه بچه هایی که دست مادراشون توی
دستشون بود تنهایی وارد مدرسه شد.
فاطمه لبخندی به سهیل زد و گفت:
+ نکنه شامم نیایا.
-باشه میام، مواظب خودت باش.
بعد هم سوار ماشین شد و رفت.