5.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 در کشمیر هم مردم عزادار به خیابان آمدهاند....
🟢 خون پاک شهیدان ما در رگهای مظلومان و مستضعفان جهان جریان یافته است
🔵 انقلاب امام خمینی حالا با تدابیر رهبر عزیزمان در اقصی نقاط جهان پیروانی جان برکف و مجاهد دارد
#رئیسی
#شهید_جمهور
#سیدالشهدای_خدمت
10.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اولین واکنش مادر شهید ابراهیم رئیسی بعد از خبر شهادت ایشان
#سیدالشهدای_خدمت
#شهید_جمهور
#خادم_الرضا
#رئیسی
#رئیسجمهور_مغتنم
#ظــهور_نــزدیکہ...
نشــانہهـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہهـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـادهے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید...
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
@ostad_shojae رهبران دولت کریمه2.mp3
زمان:
حجم:
7.35M
✘کسی انتخاب میشود تا در تحقق آینده موعود جهان مؤثر گردد !
این انتخاب بر چه اساسی است؟
#امــامت_نیـست_راحــتے!!!
بچہ شیعہ کجـای کـارے؟
او منتـظر توست!!!
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
16.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 مدیحه سرایی میثم مطیعی در اجتماع امام رضاییها در میدان ولیعصر عجل الله تعالی فرجه الشریف
#امــامت_نیـست_راحــتے!!!
بچہ شیعہ کجـای کـارے؟
او منتـظر توست!!!
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
دهباشی دعای فرج.mp3
زمان:
حجم:
4.99M
📿 دعای فرج (الهی عظم البلاء)
🔺️با نوای مهدی #دهباشی
👌بخوان دعای فرج دعا اثر دارد
👌 دعا کبوتر عشق است بال و پر دارد
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
3.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این پست هر شب تکرار می شود ❤
یک فاتحه و توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (ع) و حضرت نرجس (س) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (عج)
ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیه الله فی ارضه*
به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد. ♥️
@zoohoornazdike
22.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚫️ لحظات اولیه پیدا شدن بالگرد و پیکر شهدا
⚠️هشدار
🔞تصاویر تکان دهنده
#رئیسی | #شهید_جمهور
#سیدالشهدای_خدمت
#خـــدایا_امام_مـن_کجـاست
#برسان_بحق_دُخت_فاطمة_الزهــرا
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
17.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حرم مطهر رضوی آماده میزبانی از خادمالرضا میشود
در روز ولادت حضرت علیبن موسی الرضا(ع) برای اولین بار و به احترام شهادت خادم الرضا آیتالله سیدابراهیم رئیسی گلآرایی های حرم جمعآوری شد و حرم آماده میزبانی از مراسم تشییع و تدفین آیتالله رئیسی و همراهان شد.
(چه حس عجیبی دارد 😭)
اقامه نماز بر پیکر مطهر شهدا روز چهارشنبه توسط مقام معظم رهبری اقامه میشود، و پیکر رئیس جمهور محبوب روز پنج شنبه در مشهد تدفین میشود.
#ظــهور_نــزدیکہ...
نشــانہهـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہهـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـادهے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید...
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
✌در آسـتانہے ظــهور✌
⚫️برنامه تشییع پیکر شهدا اعلام شد ▪️سهشنبه: ۹:۳۰ صبح در تبریز و انتقال به تهران ▪️چهارشنبه: اقا
🛑پوتین برای مراسم تشییع به تهران خواهد آمد
🔺این اولین بار است که پوتین در طول ریاست جمهوری خود چنین کاری را انجام خواهد داد
✌در آسـتانہے ظــهور✌
جدال عشق و نَفس💗پارت 8 پاش گیر کرد به یه صندلی و نزدیک بود با صورت بیاد رو زمین که دستشو گرفتم. از
💗جدال عشق و نَفس💗پارت 9
ولی خدایی پسر سربه زیری بودا.
--سلام.
--سلام.
کنجکاو گفتم
--اینا دیگه چیه؟
--یه سری خوراکی واسه خونه و به کولش اشاره کرد
--لباسایی که تو این مدت لازم دارم.
چیشد؟ این میخواد اینجا بمونه؟
نفسمو صدادار بیرون دادم.
رفتم سمت اتاق میلاد اما در قفل بود.
میثم بالاسرم ایستاد
--قفله.
--آخه چرا؟
--مثل اینکه میلاد دوس نداشته ما به وسایلش دست بزنیم.
به خودم اشاره کردم
--ما؟
اخم کرد و تأکید وار گفت
--بله یعنی من و شما.
خدایا این دیگه چه موجودیه انقدر پررو.
ناچار به اتاقم اشاره کردم
--بفرمایید.
در کمدمو باز کردم و لباسامو بردم یه سمت کمد
--میتونید از این قسمت کمد من استفاده کنید.
لبخند زد
--چه کمدتون برعکس من مرتبه.
لبخند زدم و از اتاق رفتم بیرون.
تو فکر بودم غذا چی درست کنم و پیش خودم فکر کردم باید نظر میثمم بپرسم.
رفتم دم در اتاق در زدم
--آقا میثم!
--جانم؟
جانم و زهـــرمار.
--نظر شما واسه ناهار چیه؟
یه دفعه در باز شد و میثم اومد بیرون مقابل من با فاصله ی خیلی کمی وایساد
--نظر تو چیه؟
وااای خدایا خودت بهم رحم کن.
دو قدم رفتم عقب و آب دهنمو قورت دادم
--ه.. هرچی شما بگید.
--قرمه سبزی.
تأییدوار سرمو تکون دادم و دویدم سمت آشپزخونه.
بدون توجه به میثم شروع کردم غذا درست کردن.
--مائده!
بدون توجه گفتم
--بله؟
یه لحظه برگرد
--برگشتم و دیدم تکیه زده به اپن با نگاه خاصی به من زل زده.
خدایا این چرا اینجوری میکنه اخه.
--این لباس خیلی بهت میاد.
--ممنون.
به کارم ادامه دادم و بعد از اینکه غذامو پختم رفتم سراغ سالاد.کاهو و خیار و گوجه هارو شستم و نشستم خوردشون کردم چیده تو ظرف.
یه سس ترکیبی غلیظ از ماست و سس مایونز درست کردم و بهش رنگ خوراکی صورتی زدم.
نمیدونستم اون روز به چه دلیل انقدر همه چیو تزئین کردم و چیدم رو میز.
رفتم دم اتاق آقارو صدا بزنم والا هتل پنج ستارس انگار.
--آقا میثم؟
دیدم جواب نمیده آروم در رو باز کردم رفتم تو.
ای جااان خوابه. یعنی تو خوابم شیطنت از این بشر میباره.
آقارو باش چه رو تخت من خوابیده عین خیالشم نیست. شیطونه میگه همچین جفت پا بزنم لهش کنم.
از فکر دراومدم و رفتم نزدیک تر.
--آقا میثم! آقا میثم!
عصبانی جیغ زدم
--مــیــثم!
از خواب پرید
--چیشده؟
مصنوعی لبخند زدم
--بفرمایید ناهار.
همین که خواستم برگردم پام گیر کرد به پایه ی صندلی و با صورت خوردم تو شکم میثم.
میثم شروع کرد خندیدن و حالا نخند کی بخند.
از خجالت نمیتونستم سرمو بالا بیارم.
--خانم نمیخوای بلند شی له شدما!
وای خاک به سرم.
بلند شدم و بدون اینکه نگاهش کنم از اتاق رفتم بیرون.
نشستم سر میز میثمم اومد نشست.
با صدایی که رگه هایی از خنده توش موج میزد گفت
--به به چه کردین.
بدون اینکه نگاهش کنم گفتم
--نوش جان.
--مائده؟
سرمو بلند کردم
--چرا ناراحتی؟
--چیزی نیست.
دستاشو به هم گره کرد زد زیر چونش
--ببین مائده دلیل من واسه اینکه محرم باشیم این بود که یه سری اتفاقا ناراحتی نداشته باشیم و راحت بتونیم تو یه مکان باشیم.
تلخند زذ
--ببخشید اما من نمیتونم انقدری که شما هستید راحت باشم.
ناراحت گفت
--بله خب شاید زیاده روی از من بوده.
واای خدایا چه قهروعه این.
--منظور من....
دستشو به نشونه ی سکوت آورد بالا
--متوجه ام غذاتونو بخورید سرد شد.
ایییش پسره ی خودشیفته به درک که قهر کرد.
غذامونو در سکوت خوردیم و بعد ناهار گوشیشو برداشت نشست فوتبال ببینه.
ظرفارو شستم و رفتم تو اتاقم.
رو تختم دراز کشیدم لعنتی چه عطر خوبیم داره.
تو فکر عطر میثم بودم که چشمام گرم شد و خیلی زود خوابم برد.
با صدای شکستن یه چیزی از خواب پریدم و از اتاق دویدم سمت آشپزخونه.
میثم رو زمین خم شده بود
--اتفاقی افتاده؟
برگشت سمت من
--شرمنده لیوان شکست.
چشمامو رو هم فشار دادم
--اشکالی نداره قضا بلا بوده.
جارو برقیو برداشتم زدم به برق
--بزارید جمعش میکنم.
--نه شما زحمت نکشید.
خودش خورده شیشه هارو جمع کرد و از آشپزخونه رفت بیرون.
برگشتم تو اتاقم و نشستم لب تختم.
گوشیمو برداشتم به میلاد زنگ زدم اما جواب نداد.
پنجره رو باز کردم و با وجود سوز هوا سرمو از پنجره برده بیرون.
حس میکردم اندازه ی هزار سال دلتنگ میلاد شدم.
اشکام شروع به باریدن کرد و کم کم گریم تبدیل به هق هق شد.
با صدای میثم برگشتم سمتش.
اونم چشماش اشکی بود.
لبخند زد
--غروب تلخیه مگه نه؟
تأییدوار سرمو تکون دادم.
پنجره رو بست و دستامو محکم گرفت تو دستاش.
--از چی ناراحتی؟
حس میکردم دستامو گذاشتن تو تنور.
سرمو انداختم پایین
--یکم دلم گرفته بود.
همون موقع یه قطره اشک از چشمم اومد.
سرمو آورد بالا و عمیق با چشمام زُل زد.
--میشه گریه نکنی؟